فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢#نیروهای_حاج_رضوان
بله درست شنیدید
اجرای عملیات تیپ نیروی مخصوص میرزا کوچکخان نیروی زمینی سپاه در رزمایش پیامبر اعظم ۱۹
پ ن
#نیروهایِ ویژه تیپ میرزا کوچک خان
♦️نیروهای رضوان حزب الله به تنهایی در مقابل 70 هزار نظامی مجهز اسرائیل جنایتکار ایستادگی کردند
♦️جنگ در زمین اهمیّت فراوانی دارد .
بدون جنگجو در زمین نمی توان فقط به جنگنده متکی شد
همانگونه که رژیم اشغالگر با تمام توان از هوا به حزب الله حمله کرد
ولی چون در زمین نظامیانش توان وانگیزه جنگ در مقابل نیروهای رزمنده ومومن نیروهای رضوان حزب الله را نداشتند موفق نشدند وکلی هم تلافات دادند !
♦️امروز نیروهای توانمند ومومن در زمین جنگ تعیین کننده نبرد هستند
درست مثل دوران دفاع مقدس
#ایران_مقتدرقوی
🖌سیّد اخلاص موسوی
@seYed_Ekhlas🇮🇷
جاماندگان از قافله عشق 🦋
نقش قرارگاه کربلا در #عملیات_کربلای۵ به روایت اسناد ۱۲ ♦️صبح روز ۶۵/۱۰/۱۰
نقش قرارگاه کربلا
در #عملیات_کربلای۵
به روایت اسناد ۱۳
♦️محرابی گزارش خود را شروع کرد و گفت، در این عملیات روز و ساعت شروع حساسترین مسئله است. دشمن روی منطقة آبگرفتگی کاملاً دید دارد. باید در تعیین روز و ساعت عملیات به این مسئله توجه کرد. امروز با سرعت شناسایی یگانها را آوردیم پای کار. نیروهای شناسایی #لشکرعاشوراولشکرفجر تا #پانصد متری دشمن را شناسایی کردهاند. ♦️لشکر ثارالله را دیشب آماده کردیم، ولی نرفتند، قرار شد امشب آنها را ببریم زیر #پای_دشمن. به تیپ الغدیر هم دکل تحویل دادیم تا محورشان را دید بزنند. نیروهای شناسایی الغدیر را امشب میبریم بهسمت پاسگاه #بوبیان. امشب دو نفر از لشکر ثارالله، دو نفر از لشکر عاشورا و یک نفر از تیپ الغدیر را میبریم برای شناسایی #خط_دشمن.
♦️غلامپور: از محور سمت راست آبگرفتگی بهسمت کانال ماهی هم یک محور شناسایی بفرستید ببینیم چه خبر است، اگر شد اینجا هم یک فلش بگذاریم. مرتضی [فرمانده لشکر ۲۵ کربلا] #چشمش اینجا را گرفته است، مایل است اینجا عمل کند.
♦️پس از این جلسه و خوردن نهاری مختصر که شامل چند قوطی کنسرو بود، برادر وکیلی آمد تا گزارشی از توپخانه بدهد. طبق گزارش برادر وکیلی فرمانده گروه توپخانه پانزده خرداد، وضعیت مناسب نبود. او گفت:
♦️تا حالا هیچ کاری نشده است، تازه امروز ما توجیهشان کردیم. آقای معادیخواه (یکی از مسئولان #جهادسازندگی) میگوید ما پدهای توپخانه را تا پانزده یا بیست روز دیگر تحویل میدهیم. البته مواضعی که ما انتخاب کردهایم کار چندانی ندارد، فقط شنریزی میخواهد. معادیخواه گفت به ما نگفتهاند شنریزی.
♦️غلامپور: نه بابا، من گفتهام بازسازی، یعنی شنریزی دیگر! آقای وکیلی بروید سریعتر آماده شوید. فرصت زیادی ندارید.
♦️پس از جلسه توپخانه درحالیکه ساعت ۱۴:۳۰ را نشان میداد قاسم #سلیمانی فرمانده لشکر۴۱ ثارالله وارد اتاق فرماندهی در قرارگاه کربلا شد. پس از او برادران دانایی جانشین آقای غلامپور و شمایلی از مسئولان جهادسازندگی وارد اتاق شدند. #قاسم سلیمانی در کنار آقای غلامپور نشست و پس از باز کردن نقشه منطقه عملیاتی گفت:
♦️من این منطقه مربعی شکل سمت پنجضلعی را دیدهام، اینجا منطقه #مناسبی برای عملیات است، نیاز به کارکردن هم ندارد و عقبه قایقی هم نمیخواهد. میرحسینی (فرمانده تیپ ۱۸ الغدیر) راست میگفت، #محور آبگرفتگی سمت پاسگاه بوبیان و کانال ماهی مشکلات بسیاری دارد.
♦️غلامپور: آخرین خبری که من از #آقامحسن دارم تمرکز ایشان روی همین منطقة جلو نوک# کانال_ماهی است.
♦️سلیمانی: من الآن میگویم ما مشکل نیرو داریم. خدا شاهد است نیرو دیگه مال ما نیست. میخواهند بروند مرخصی. من صبح تا حالا داخل منطقه میچرخم و هیچ کاری انجام ندادهام. براساس #تکلیف است که داخل منطقه هستم. هیچ کاری جز شناسایی دست من نیست. مأموریت من مشکل است. جای من و امین (فرمانده لشکر۳۱ عاشورا) را عوض کنید. #نیروهای خطشکن امین دستنخورده است. نیروهای خطشکن من در #کربلای۴ بهکارگرفته شدند، من نیروی خطشکن ندارم. دیشب هم رفتم پل کوثری تحویل بگیرم، گفتهاند بیستوپنج روز دیگر میدهیم.
♦️غلامپور: خب به آقا محسن بگو، در جلسه امشب به آقا محسن گزارش بدهید.
سلیمانی: اگر میشد من امشب نیام جلسه، دیشب بچهها نرفتهاند شناسایی، من #خجالت_میکشم با آقا محسن روبهرو شوم.
غلامپور: نخیر، باید بیایید.
♦️سلیمانی: الآن فکری برای نیروها بکنید. فردا میروند، چند ماه است آمدهاند و مرخصی نرفتهاند. الآن شعار میدهند #مااهل_کوفه نیستیم، ولی فردا که دو نفرشان رفت مرخصی، همه میخواهند بروند. خدا وکیلی #چهار ماه است که اینجا هستند و از منطقه خارج نشدهاند. #ظلم است به بسیجیها، حالا نمیشود جای ما و امین (لشکر۳۱ عاشورا) را عوض کنید؟
♦️غلامپور: ما پنجضلعی را دادیم به لشکر۱۹ فجر و لشکر۳۱ عاشورا. به لشکر۱۰ سیدالشهدا هم که جلو پنجضلعی عمل میکند گفتیم اگر نتوانستی خط شلمچه را بشکنی از پنجضلعی وارد شو و جاده شلمچه را باز کن. الآن وقت تغییر مانور یگان نیست. سریع بروید امشب شناسایی. یا علی.
#عملیات_کربلای5
@seYed_Ekhlas🇮🇷
🔻 #هنگ_سوم
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
♦️خوب است در اینجا به حوادث متفرقه ای که در جریان ضد حمله پیش آمد اشاره کنم.
۱ - سپاه آرایی سریع نیروهای «عبدالله» که پاتک کردند، افرادی غیر منسجم بودند که از چند هنگ و تیپ مناطق عملیاتی دیگر فراخوانده شده بودند. این گروه در نبردی حساب نشده و بدون شناسایی دقیق، با بسیج نیروهای نظامی بیشمار وارد صحنه نبرد شدند. همین مساله موجب بروز آشفتگی و هرج و مرج در صفوف آنها گردید. به همین دلیل میتوان گفت که اقدام نیروهای «عبدالله» بیشتر به یک واکنش نظامی شباهت داشت تا یک ضد حمله. البته عوامل متعدد دیگری نیز در این شکست دخالت داشتند. از جمله این که حمله شبهنگام صورت گرفت و ارتش
♦️عراق آموزش لازم را در مورد حملات #شبانه فرا نگرفته بودند، در حالی که ایرانیها با عملیات رزمی #شبانه_آشنایی کامل داشتند و عمدتاً به واحدهای پیاده ای که شبهنگام با نیروهای زرهی ما مبارزه می کردند تکیه داشتند. دیگر این که هماهنگی لازم بین واحد توپخانه و دیگر واحدهای پشتیبانی به عمل نیامد و نیروهای ما در مقابل دلاوری و رشادت #نیروهای ایرانی کاری از پیش نبردند.
۲ عراقیها، عراقیها را به اسارت در آوردند، از دیگر نیروهای شرکت کننده در این حمله میتوان از بقایای تیپهای شکست خورده در اولین نبرد #بستان همچون تیپهای ٤٨ و ۲۳ نام برد. فرماندهان عراق با شرکت دادن این نیروهای شکست خورده در ضد حمله مرتکب اشتباه بزرگی شدند چرا که آنها روحیه و توان رزمی خود را از دست داده و در این منطقه با کابوس مرگ دست و پنجه نرم می کردند.
♦️به گفته برخی از سربازان هنگ، سربازان تیپ ٤٨ با فرار از صحنه درگیری در همان ساعات اولیه حمله، روحیه نیروهای ما را نیز ضعیف کردند. آنها فریاد میزدند شما محاصره شده اید... #ایرانی پشت سر شما قرار گرفته اند... همین مساله ترس و وحشت را به دل نیروهای ما ریخت. مصیبت بارتر این که نیروهای ما به #سوی هم آتش گشودند و خود را به یکدیگر تسلیم میکردند. گویا هنگامی که نیروهای کماندویی در حین حمله فریادهای ♦️«الله اکبر» سردادند، نیروهای تیپ ۳۱ به تصور این که آنها قوای ایرانی هستند به طرفشان آتش گشودند، زیرا فرستادن ندای تکبیر
#مختص ایرانیهاست و نه عراقیها. همچنین گروهی در حدود ۵۰ نفر خود را به یکی از هنگهای عراقی که تصور می کردند ایرانی هستند تسلیم کردند و در حالی که دستهایشان را به علامت تسلیم بالا برده بودند به طرفشان حرکت کردند، اما هنگامی که به آنها نزدیک شدند دیدند که آنها نیز مثل خودشان عراقی هستند.
-👈اعدام بسیجی خردسال
در محل استراحت واقع در نزدیکی هور کنار خودروی آشپزخانه افسران که مجاور واحد سیار پزشکی بود ایستاده بودم که سربازی به نام «عبدالکریم ترکی» اهل کرکوک پیش ما آمد و چند قرص مسکن از من خواست. آنچه را که میخواست به او دادم. سر صحبت را با قضیه شب حمله باز کرد و با مباهاتی تمام گفت که از جمله سربازانی بود که توانست از رودخانه سابله عبور کند. او می گفت: «ما شب هنگام به همراه سروان «رحمان» و ستوان یکم احتیاط جواد علیوی مسئول هنگ حزبی از رودخانه عبور کردیم و پس از یک درگیری کوتاه در ساحل رودخانه یک نفر بسیجی ایرانی ۱۶ ساله را به اسارت در آوردیم و پس از بستن دستهایش او را به داخل سنگر انداختیم. درگیری تا سپیده بامداد ادامه یافت تا این که مهماتمان تمام شد. تصمیم به فرار گرفتیم. آن ایرانی که از تصمیم ما آگاه شده بود، دست به دامن ائمه اطهار ، فاطمه و زینب شد تا او را به حال خود رها کنیم. در آن موقع من به ستوان جواد علیوی گفتم: قربان با او چکار کنیم... ما که نمیتوانیم او را همراه خود ببریم... او پاسخ داد موردی ندارد که او را با خود ببریم. همین جا بکشش. در حالی که #دستهایش بسته بود، یک خشاب را توی سینه او خالی کردم. سپس او را در داخل سنگر رها کرده، گریختیم.» . این سرباز لعنتی جریان را با افتخار و خوشحالی تمام بازگو می کرد ؛ و من از شنیدن این ماجرا خونم به جوش آمده بود. به او گفتم: تو چقدر سنگدل و بی رحم هستی چرا یک نفر انسان را که به 👈ائمه متوسل میشود و در حالی که هر دو دستش بسته است، می کشی؟» با وقاحت تمام خندید و گفت: «دکتر! او یک ایرانی مجوس بود. من او را کشتم و از این بابت خوشحالم. دیگر نتوانستم قیافه اش را تحمل کنم. گفتم: «زودباش برو! کارت تمام شد.»
♦️چند روز بعد امکان استفاده از مرخصی برای ۵ ٪ از افراد هنگ فراهم شد به همراه ستوان محمد جواد محل خدمت را ترک کرده، به منزل رفتیم. پس از مراجعت به هنگ و منطقه شنیدیم که( مجاهدین عراقی) منطقه هور از نواحی ناصریه بین دو شهر بایشی و بصره، قطار حامل کاروانی از نظامیان را که از بصره به طرف بغداد در حرکت بود مورد حمله قرار داده اند و در جریان این حمله، متجاوز از ۳۷ نظامی کشته و دهها نفر دیگر مجروح شدند.
👇#هنگ_سوم
🔻 هنگ سوم
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
♦️ شب بعد به وسیله همان زره پوش مخصوص ارتباطات که رانندگی آن به عهده سربازی زبردست بود راهی خط مقدم شدم.
به دلیل ترس از انفجار مین در زیر چرخهای زره پوش، بالای آن نشستم. زره پوش به علت باتلاقی بودن مسیر، به کندی حرکت می کرد. پس از نیم ساعت وارد مقر تاکتیکی هنگ شدم. فرمانده و معاون او را در داخل تانک فرماندهی که داخل سنگر #مخفی شده بود، ملاقات کردم.
افراد هنگ به دلیل بارانهای سیل آسا و نبودن پناهگاه در شرایط بسیاری بدی بسر میبردند. آنها در سنگرهای بدون سقف موضع گرفته بودند تا از #آتش باری نیروهای ایرانی در امان باشند. لازم به یادآوری است که هر کدام از هنگها دارای یک زره پوش برای برقراری ارتباط و حمل مجروحین بودند.
♦️شام را با آنها خوردم و تعدادی از آسیب دیدگان را در مقر هنگ معالجه کردم. در حدود ساعت ده شب راهی گروهان سوم شدم. ستوان یکم «کنعان» فرمانده این گروهان داخل حفره کوچکی نشسته بود. تعدادی از بیماران در آنجا جمع شدند و من نیز هر چه دارو همراه داشتم به آنها دادم. ستوان «کنعان» از من خواست تا منطقه را ترک کنم، چون بنا به گفته او خطر زیاد بود و نیروهای ایرانی در #فاصله ۸۰۰ متری آنها قرار داشتند.
♦️حدود ساعت دوازده شب منطقه را ترک کرده و به سوی مواضع نسبتاً امن خود باز گشتم. از آنجا رویدادهای درگیریهای محور چذابه را پیگیری می کردم. در محور ما درگیری به صورت تبادل آتش سلاحهای گوناگون ادامه داشت. بیشترین تلفات محور ما درمیان افراد هنگ بود. براثر این تبادل آتش سرگرد دوم «ثامر العزیری» افسر توجیه سیاسی تیپ مجروح شد. اما از خوش اقبالی او هلیکوپتری در منطقه به زمین نشست و او را سریعاً به بصره منتقل کرد و از مرگ نجاتش داد.
♦️پس از چندین شب خوابیدن در داخل آمبولانس، تصمیم گرفتم پناهگاه مناسبی برای خود بسازم. بدین منظور کانال خشکی را انتخاب کرده، پناهگاه ساده ای که مرا در برابر سرما و باران حفظ می کرد، ساختم.
در آن روزها اتفاقات عجیبی را شاهد بودم. مثلاً روزی چند فروند از هلیکوپترهای خودی اشتباهاً مواضع #نیروهای هنگ ما را مورد حملات موشکی قرار دادند. روزی دیگر یک فروند میگ ۲۳ از سوی نیروهای ایرانی مورد اصابت #موشک سام قرار گرفت و سرنگون شد، اما خلبان آن جان سالم به در برد. او به وسیله چتر نجات از هواپیما بیرون پرید و از بخت خوش او باد او را به طرف پشت مواضع ما راند و در آنجا به زمین نشست. نکته جالب اینجا بود که نیروهای ما تصور می کردند که هواپیمای ساقط شده متلعق به نیروی هوایی ایران است. آنها به سرعت به طرف خلبان دویدند. هر کدام میکوشیدند تا زودتر از دیگران او را دستگیر کرده و #جایزه بگیرند، اما به محض این که به او نزدیک شدند معلوم شد که او یک سروان خلبان عراقی است. خلبان را به مقر تیپ بیستم آورده و از آنجا به مقر لشکر پنجم انتقال دادند. طی مدتی که در آنجا بودم سروان «عبدالکاظم» که به تازگی مسئولیت ضد اطلاعات هنگ به وی محول شده بود، به #بهانه خستگی، بیماری و نیاز به استراحت هم اتاق من شد. پناهگاه من کوچک و تنگ بود و حضور او بر من سنگینی میکرد. از این جهت ناگزیر بودم تمام وقت روز را در بیرون پناهگاه بگذرانم و شبها برای خواب به آنجا باز گردم. وجود او آزادی گفتگو و گوش کردن به رادیو به ویژه رادیوی #تهران را از ما گرفته بود. او یک افسر ساده لوح، کم سواد و عنصر حزب بعث بود.
در اینجا میخواهم یک
#اتفاق خنده دار مربوط به این افسر را بازگو کنم. روزی سربازی با یک نامه از سوی فرمانده هنگ پیش او آمد. فرمانده خواستار ارسال مهمات شده بود. این افسر یکی از دژبانها را فرا خواند و از او خواست تا مراتب را به دست اندر کاران امور اداری اطلاع دهد. هنگامی که مهمات را آوردند او شروع به شمردن آنها منجمله گلوله های خمپاره ۱۲۰ میلیمتری کرد. از این کار او شگفت زده شدم. چون هشت ماه پیش خمپاره اندازها را از گردان ما برده بودند، پس چگونه افسر ضد اطلاعات ارتش از این امر بی اطلاع بود؟ سرباز که بیرون رفت، قضیه را به او گفتم. وی دو مرتبه سرباز را صدا زد و به او گفت: «خمپاره اندازهای ۱۲۰ میلیمتری را از گردان منتقل کرده اند.» او از فارغ التحصیلان دوره های ویژه بود و هنگامی که برای مدت کوتاهی وارد دانشکده افسران احتیاط شد دوره دبیرستان را هم به پایان نرسانیده بود. سروان عبدالکاظم مدت یک هفته پیش من بود و سپس به خط مقدم بازگشت و بدینسان از آن کابوس هولناک نجات یافتم.
#هنگ_سوم
@seYed_Ekhlas🇮🇷
🔻 #هنگ_سوم
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
♦️ حمله به روستای سعدون التفگ
پس از اجرای دومین عملیات بستان، هنگ سوم به عنوان ذخیره لشکر ۵ موتوری در فاصله ۲ کیلومتری جنوب غربی #پادگان#حمید استقرار یافت. افراد هنگ که پس از مشارکت در آخرین عملیات از لحاظ روحی و جسمی خسته شده بودند نیاز مبرمی به استراحت و سازماندهی داشتند ولی عملیات نظامی شتاب بیشتری به خود گرفت. #نیروهای ایرانی که تحرک خودشان را از سر گرفته بودند، پس از بسیج امکانات رزمی در اوایل سال ۱۹۸۲ عملیات رهایی بخششان را آغاز کرده و با جذب گروه کثیری از داوطلبان مشتاق شهادت، نیروی انسانی خود را تقویت نمودند تا پس از نبردهای آبادان و بستان با اراده ای محکم و روحیه ای عالی در نبردهای آتی شرکت کنند.
سه روزی از استراحت ما نگذاشته بود که خبر شوم تدارک برای شرکت در یک عملیات تهاجمی در منطقه خودمان و مشخصاً عليه روستای سعدون التفگ را دریافت کردیم. این روستا در حد فاصل بین روستای #کوهه و شهر #سوسنگرد قرار دارد. روز هفده مارس ۲۷/۱۹۸۲ اسفند ۱۳۶۰ به عنوان زمان شروع حمله تعیین شد. به همین خاطر هنگ ما ساعت ۱۲ ظهر به سمت منطقه عملیاتی حرکت کرد.
♦️ هنوز یک ساعتی از حرکت ما نگذشته بود که دستور به تعویق افتادن حمله به روز دیگر به دستمان رسید. علت این تعویق را از معاون هنگ سئوال کردم. پاسخ داد: «نیروهای ایرانی شب گذشته به یک حمله محدود علیه هنگ دوم از تیپ ۱۰۹ پیاده مستقر در نقطه مقابل روستای کوهه دست زدند. آنها گروهان پشتیبانی را منهدم کردند و ۱۳ نفر از افراد ما به اسارت در آمدند.»
گفتم: پس علت تیراندازی و حمله توپخانه شب گذشته همین عملیات بود.
پاسخ داد: بله همین طور است.
♦️بعد از ظهر همان روز خبر عملیات و تعداد اسرارا از طریق رادیو تهران شنیدم. معلوم شد این عملیات موجب به تاخیر افتادن حمله ما شده است، زیرا ایرانیها از آمادگی ما برای شروع حمله #اطلاع داشتند.
هنگ ما در ساعت ۲ بعد از ظهر روز هجده مارس ۲۸/۱۹۸۲ اسفند ۱۳۶۰ به سمت منطقه تعیین شده برای شروع حمله حرکت کرد. ساعت ٤ به آنجا رسیدیم. هنگ ما پشت سر مواضع هنگ یکم تیپ ۱۰۹ پیاده مستقر شد. فرمانده هنگ ، معاونش و امرای گروهانها، منطقه نقطه مقابل مواضع هنگ یکم تیپ ۱۰۹ را که قرار بود مورد هجوم قرار گیرد شناسایی کردند. من هم با دوربین، منطقه مورد نظر را که ناحیه ای جلگه ای و مملو از درختان کوچک و کانالهای متعدد بود، برانداز کردم. در ضلع شرقی منطقه جنگلی انبوه بود. در ۱۵۰۰ متری مقابل مواضع دفاعی ما هم رود #کرخه بهچشم میخورد. اما روستای سعدون التفگ با خط دفاعی ما سه کیلومتر فاصله داشت و اطراف آن را چند اصله درخت کوچک نخل احاطه کرده بود. این منطقه به لحاظ وجود موانع طبیعی که هر نیروی نظامی را از پیشروی باز میدارد، از نظر نظامی #فاقد اهمیت بود. به همین خاطر نیروهای ایرانی در فاصله ای دور از آن منطقه به ویژه در اطراف جنگل بزرگ، موضع می گرفتند. باید بگویم که نیروهای ما به خاطر تحقق دو هدف قصد داشتند حمله را از اینجا آغاز کنند. هدف اول #تبلیغاتی بود. یعنی میخواستند روی شکستهای قبلیشان سرپوش بگذارند. دومین هدف این بود که با شروع یک حمله سرگرم کننده زمینه را برای هجوم دیگر نیروهای عراقی به یک محور عملیاتی مهم فراهم کنند.
نیروهای هنگ سوم در جاده منتهی به تیپ ۱۰۹ پشت یک خاکریز مرتفع که وسایل موتوری ما پشت آن سنگر گرفته بودند، استقرار یافتند. هنگام غروب از فرمانده هنگ در مورد محل استقرار واحد سیار پزشکی سئوال کردم پاسخ داد: «واحدسیار پزشکی، زره پوشها و خودروهای پشتیبانی هنگ اینجا میمانند، زیرا حمله بی سروصدا و با کمک واحد پیاده انجام خواهد شد.» یکی از بولدوزرهای در حال حرکت را متوقف کردم. از او خواستم در پشت خاکریز سنگرهایی مخصوص آمبولانسها حفر کند. او نیز این کار را انجام داد. خودروها را در آن سنگرها مخفی کردم. سپس به افراد دستور دادم چند سنگر محکم انفرادی در داخل کانالهای خشک بکنند تا از شر حملات توپخانه در امان بمانیم.
♦️ساعت ۸ شب غذای آماده ای را که از آشپزخانه افسران برای ما آورده بودند، خوردیم. در حال نوشیدن نوشابه بودم که افسران و درجه داران اطرافم حلقه زدند همانند کودکانی که دور و برمادرشان جمع میشوند، اطرافم میپلکیدند. هر کسی از #مجروح شدن خود دلواپس بود. به آنها توصیه کردم برای نجات از مهلکه به خدا متوسل شوند.
#هنگ_سوم
@seYed_Ekhlas🇮🇷
#آنسوی_خط (32 )
دفاع مقدس به روایت دشمن
♦️ نبرد شلمچه از زبان سرهنگ عراقی
خاطرات سرهنگ عراقی ثامر عبدالله
♦️بسیاری از فرماندهان دوران دفاع مقدس برای ثبت و ضبط تجربههای خود از هشت سال جنگ تحمیلی حکومت بعثی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، خاطرات خود از حضور در #میادین_جنگ را بازگو کردهاند که ماحصل آن چاپ و انتشار کتابهای متعدد از این خاطرات است. ارزش این خاطرات که از آنها به عنوان #تاریخ_شفاهی جنگ هم یاد میشود،
♦️علاوه بر بازگویی جنبههای دینی و انسانی در رفتار رزمندگان، به منزله اسناد شفاهی ماندگاری است که تاریخ دوران دفاع مقدس را در قالب #خاطرات رزمندگان به نسلهای بعدی منتقل میکند. البته این مسئله #یک_روی سکه است و روی دیگر سکه به بازگویی واقعیتهای جنگ تحمیلی از زاویه مقابل، یعنی #سربازان و فرماندهان ارتش بعثی عراق بستگی دارد که آنها هم تجربهها و مشاهدات خود از هشت سال جنگ تحمیلی را بیان کنند.
♦️ این خاطرات باید چاپ و منتشر گردد تا تصویری روشن و تقریباً کاملی از واقعیتهای هشت سال #دفاع مقدس ملت مسلمان ایران در مقابل #تجاوز حکومت بعثی عراق برای آیندگان به یادگار گذاشته شود.
♦️در این زمینه شکی نیست که بسیاری از فرماندهان ارتش بعثی عراق از هشت سال جنگ تحمیلی این کشور علیه جمهوری اسلامی ایران خاطرات بسیاری در سینه دارند که تنها بخشی از آنها که حکم اسناد با ارزش و تاریخی در این زمینه را دارند، تاکنون منتشر شده و بازگویی و مکتوب کردن بقیه خاطرات این افراد به تلاش و همت مراکز مطالعاتی در این زمینه بستگی دارد تا بخش قابل توجهی از این خاطرات یا همان #اسناد برای نسلهای بعدی منتقل شود. هر چند تاکنون کتابهای متعددی در این باره چاپ و منتشر شده است،
♦️اما ابعاد واقعه بزرگتر از آن است که بشود در قالب چند کتاب خاطره یا تحقیق و پژوهش به ثبت و ضبط همه آن پرداخت و مطمئن شد که وظیفه اصلی مسئولان مربوطه و محققان و پژوهشگران این حوزه تمام شده است و اسناد این رویداد #بزرگ قرن به شکل مطلوب به نسلهای بعدی انتقال یافته است.
♦️امروز آثاری که از سوی افسران و سربازان عراقی در کشورهای دیگر منتشر میشود، بیانگر این نکته است که عراقیها نیز مانند #آلمانیها صاحب ادبیات #ضد جنگ هستند؛
♦️زیرا هم #متجاوز بودهاند و هم #مغلوب. به همین خاطر متجاوز شکستخورده #نمیتواند #ادبیات.مقاومت خلق کند.
واما ادامه خاطرات سرهنک عراقی ثامرعبدالله👇
♦️«ادارهی محور به عهده لشکر شش زرهی به فرماندهی سرتیپ ستاد ثابت سلطان بود. تیپ ما به فرماندهی سرهنگ ستاد حازم الدلیمی به نیروهای لشکر شش...»
فصل دوم: تحلیل و خاطرات فرماندهان و اسرای عراقی از جنگ تحمیلی (۱۸۱)
♦️حرکت نیروهای تحت فرماندهی ثامر عبدالله به سمت محور شیب و به روزهای شدید درگیری در این محور و محورهای اطراف آن اشاره میکند. سرهنگ عراقی راوی خاطرات به #اعدام اسرای ایرانی اشاره میکند و میگوید: «حرکت کردیم، جنگ تن به تن ما و #نیروهای اسلامی (ایران)شروع شد... گروه زیادی از سربازان ایرانی را اسیر کردیم. تعدادشان به ۵۵ یا ۶۵ نفر بود.
♦️سرلشگر هشام صباح الفخری #دستوراعدامشان را صادر کرد و گفت: «از طرف #صدام حسین دستور رسیده که سربازان #خمینی را اعدام کنیم.» در ادامه به بیان خاطرات خود از محور شلمچه میپردازد: «شلمچه، سرزمین گستردهای است که لابهلای سنگرها قرار دارد. در این منطقه، سیستمهای دفاعی بینظیری ساخته شده است.
♦️این مواضع در یک منطقه بیابانی به مساحت ده تا سیزده کیلومتر مربع گسترده است؛ به این صورت که آن را #مینگذاری کرده، سپس آب بستند و بعد، سنگرهای خالی کوچکی کنار آب ساخته شد که در این سنگرها، مواضعی هم جهت انتقال نیرو و مواد غذایی ساخته شد. دیدبانها در اینجا فعال بودند و سلاحهای #سنگین آماده آتش هم مستقر شد. این #تصویری کلی از جغرافیای شلمچه است؛ منطقهای که لشکر یازدهم به فرماندهی آل رباط در آن عملیات موفقی انجام داده بود.»
♦️سرهنگ ثامر عبدالله همچنین تشریحی از موقعیت و شرایط نبردها در منطقه عمومی شلمچه ارائه میدهد: «تیپ ما به منطقه رسید. این منطقه با تهدیدی جدی روبهرو بود. به فرمانده گردان - عزّت القره غولی - گفتم: «فکر میکنی چه اتفاقی میافتد؟» گفت: «با نشانهای شجاعت از ما تقدیر خواهند کرد!» ♦️گفتم اما من فکر میکنم در این نبرد #کشته میشویم.» گفت: «نه! من از آینده خودم #باخبرم و میدانم که زندگیام طولانی است!» تیپ ما برای آمادهسازی گروهانهای خود در منطقهی الجباسی در نزدیکی شلمچه مستقر شد. در شب، تمام واحدها در این منطقه گرد آمدند؛ طوری که منطقه دچار کمبود مواد غذایی شد، چون یک سوم ارتش عراق در اینجا گرد آمده بودند.
#آنسوی_خط
کانال بچه های جبهه وجنگ
@seYed_Ekhlas🇮🇷
#آنسوی_خط (44)
دفاع مقدس به روایت دشمن
● مصاحبهای مفصل با
«نزار عبدالکریم الخزرجی» 10
♦️بعد از حمله عراق به کویت، سه یا چهار روز بعد، اولین ملاقات با صدام حسین برگزار شد. ما و وزیر دفاع احضار شدیم تا ملاقات کنیم. ماشینها ما را به منطقه #رضوانیه بردند. بعد از چرخاندن در خیابانهای #جانبی، ما وارد مکانی شدیم. آنجا #نقشههایی را که بر روی دیوارها آویزان بود، ملاحظه کردیم. ربع ساعت بعد، صدام حسین وارد شد. وی گفت: «لطفاً #وحشت نکنید!
♦️من در مورد روند #آزادسازی کویت به شما نگفتم و این بدان معنی نیست که من به شما اعتماد ندارم. دوم اینکه من کویت را با #نیروهای خاص خود به طور مستقیم آزاد کردم.» سپس به من گفت: «من میخواهم گارد جمهوری را برگردانم و شما باید در منطقه کویت باشید و ارتش را به جای گارد جمهوری قرار دهید. ما آنها را به منطقه مرزی میرسانیم تا به عنوان پشتیبان باشند.»
♦️صدام در این جلسه خوشحال به نظر نمیرسید. من به کویت رفتم و میزان نیروهای مورد نیاز برای جایگزینی گارد جمهوری را تخمین زدم و اقدام نمودم. در نهمین روز از حمله، یک گزارش استراتژیک برای فرمانده کل، قائم مقام معاون او و وزیر دفاع نوشتم. در گزارش من در مورد این رویداد و اینکه چه تغییرات شگرفی در منطقه رخ داده است، صحبت کردم و اینکه چه اتفاقی میتواند در سطح #منطقهای و جهانی رخ دهد. من اشاره کردم که آنچه عراق انجام داده است، منجر به یک #جنگ بزرگ میشود که ممکن است شبیه به یک #جنگ جهانی کوچک باشد.
♦️گفتم که کشورهای غربی به رهبری ایالات متحده در این جنگ همراه با کشورهای عربی شرکت خواهند کرد و ممکن است این جنگ فراتر از فقط آزادیسازی کویت باشد.
♦️چهار هفته پس از حمله، من یک گزارش عملیاتی نوشتم که در آن چگونگی مقابله نیروهای ائتلاف مقایسه شده است. توضیح دادم که جنگ صد درصد است و ما این جنگ را از #دست خواهیم داد. این گزارش توصیهای را مطرح میکند که ما از طریق :دیپلماتیک مشکل را برطرف کنیم. در ۱۸ سپتامبر، حدود شش هفته پس از حمله، #صدام ما را به جلسهای با حضور وزیر دفاع، من، فرمانده نیروی هوایی، مدیر اطلاعات و همچنین دبیرکل فرماندهی احضار کرد. به نظر میرسید از زمان شروع جلسه، #صدام نگران است. صدام به من گفت: «شما دو گزارش تهیه کردید که میخواهم درباره آنها بحث کنید.»
♦️ من شروع به ارائه گزارشها کردم و خاطرنشان نمودم پتانسیل ما با آنها هرگز برابر نیست، به این معنی که هیچ امکانی برای جنگ وجود ندارد و ما در مواضع خود نابود خواهیم شد. گفتم حداقل یک ماه قبل از آنکه دشمن شروع به حمله به سربازان از طریق حمله زمینی بکند، یورشهای همهجانبه با هدف از بین بردن اماکن و مناطق زیربنایی حساس انجام میشود.
♦️صدام گفت: «چه؟! هیچ حمله هوایی یک ماه طول نمیکشد، فقط یک یا دو روز است و #جنگ زمینی آغاز میشود و ما به آنها درس عبرت میدهیم.» پاسخ دادم: «آقا! ما
♦️شانس چنین مقابلهای نخواهیم داشت. آنها پلها، پادگانها و کارخانهها را نابود میکنند و در نهایت به نیروهای رزمنده ما حمله خواهند کرد.»
او ناراحت شده بود و من هنوز در بخش #اول صحبتهایم بودم. بنابراین همه ایستادیم و خطاب به من گفت: «تیم نزار! چرا #آشکارا نمیگویی که #نمیخواهی جنگ کنی؟» حرف زدن برای من دردناک بود و من یک افسر #حرفهای بودم که با صراحت در مورد موضوع سرنوشت کشور صحبت میکردم.
♦️گفتم: «آقا! من یک سرباز هستم و زندگی خود را در ارتش و رئیس ستاد ارتش سپری کردم. به همین دلیل باید تمام حقیقت را بگویم. آقا! حقیقت از آنچه ذکر کردم بدتر است.» وی پاسخ داد: «بنابراین جلسه به پایان رسید.» #عصبانیت در چشمانش بارز بود! خسته از جلسه خارج شدم. #کشوری که به #جنگ میرود و آن رهبر این نکته را در نظر #نمیگیرد که من به خاطر عشق به کشورم و بر اساس تجربه صحبت میکنم. #ترسیده بودم!
♦️در واقع من برای کشورم ترسیدم. من به عنوان یک سرباز میدانستم که قدرت #مقابله نداریم. روز بعد، پس از مدتی، یکی از وابستگان صدام نزد من آمد تا نامههای شخصی خود را به نام مجید که در کاخ کار میکند، منتقل کنم. وی نامه #عزل_از سمت رئیس ستاد ارتش را به من تحویل داد.
👈"از صدام به ژنرال نزار الخزرجی. برای من دشوار است که به مردان و ارتش به طور خاص بگوییم که مواضع خود را تغییر دهند. مرحله فعلی شما را ملزم به تغییر موضع خود میکند. ما از شما برای همه تلاشها و وقایعی که در جنگ قادسیه انجام دادهاید، تشکر میکنیم.
♦️ما انتظار داریم که شما این وظیفه را همانطور که قبلاً قول دادهاید، انجام دهید. صدام حسین."
#آنسوی_خط
کانال بچه های جبهه وجنگ
@seYed_Ekhlas🇮🇷