🔻 #هنگ_سوم
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
♦️در یکی از روزها تصمیم گرفتم به دیدار سرگرد «فاضل» بروم. از غروب با خودروی حامل جیره غذایی افسران به راه افتادم. پس از مدتی به جاده مملو از ماسه که موازی رودخانه میسان و در پشت خط مقدم واقع شده بود رسیدیم.
♦️از بدشانسی برخوردی بین نیروهای ما و نیروهای ایرانی صورت گرفت. خودرو را رها کرده و در یکی از سنگرهای نزدیک مخفی شدیم. نیم ساعت بعد تیراندازی متوقف شد. خیلی سریع به طرف خورو برگشتیم. هنگامی که روی صندلی جلو نشستم، چیز عجیبی را زیر نشیمنگاهم
👈احساس کردم. آن را که برداشتم، دیدم یک #تیرمسلسل میان برد است. چراغ قوه ای را که همراه داشتم روشن کردم. سوراخی را روی در خودرو مشاهده نمودم. از این که لطف و عنایت خداوند شامل حالم شده بود دست سپاسم را به درگاه الهی دراز کردم. به طور حتم اگر آنجا نشسته بودم، کشته میشدم. به سرعت حرکت کردیم و ساعت ۹ شب به قرارگاه هنگ رسیدیم.
♦️ پس از پرس و جو در مورد مقر فرمانده هنگ دیدم که یک کامیون ایفا که در داخل سنگر بزرگی آشیان داشت به صورت دفتر فرماندهی در آمده است. شام را در حضور معاون و دستیار او خوردم. سپس ماجرای تیراندازی را برای آنها شرح دادم.
👈سرگرد فاضل مرا به خاطر آمدنم مورد نکوهش قرار داد. به او گفتم تا کی بایستی افسر احتیاط تیپ بیستُم
باقی بمانی؟ جواب داد این مسئله خودم را هم نگران کرده است. متاسفانه باید به عنوان جانشین فرمانده هنگ دائم این طرف و آن طرف برویم، یا مورد #هجوم قرار بگیریم و یا در حمله شرکت کنیم. به هر حال این مسئولیت بزرگی است.
ساعت ۱۱ شب از آنها خداحافظی کردم.
♦️هنگام خداحافظی، سرگرد «فاضل» به من گوشزد کرد که بار دیگر به اینجا نیایم. از من خواست به جای خود، معاون پزشکی را به قرارگاه هنگ فرستادم.
به واحد سیار پزشکی بازگشتم و روز بعد ابراهیم اسماعیل شذر، معاون پزشکی را نزد سرگرد فرستادم.
در طول ماه دسامبر نیروهای ما هنوز سرگرم ساختن خط دفاعی بودند. در آن فاصله نیروهای مهندسی تمامی روستاهای واقع در ساحل رودخانه میسان و پشت آن و نیز روستاهای واقع در ساحل رود #کرخه را با خاک یکسان کردند و خانواده های ماندگار خوزستانی را شبانه همراه دامهایشان به وسیله کامیونها به شهر القرنه #تبعید نمودند. تا آنجایی که به خاطر دارم روستاهای شیخ خزعل و رفیع از جمله روستاهایی بودند که دستخوش تخریب شدند.
♦️ارتش تنها به انهدام منازل اکتفا نکرد بلکه درختان را نیز قطع کرد. عراق منطقه ای به عمق ۸۰۰ متر را مقابل رود کرخه #مین گذاری کرد. بولدوزها و دیگر وسایل موتوری شب و روز مشغول #تخریب روستا، قطع درختان و احداث خاکریز بودند. در یکی از روزها پس از این که بهیاران به منظور تحریک افسران قرارگاه تیپ، آتشی در واحد سیار پزشکی شعله ور کردند، به قرارگاه تیپ احضار شدم. به آنجا رفتم
♦️دیدم که افسران به طریقه اعراب #بدوی سرگرم نوشیدن قهوه عربی هستند. پس از نوشیدن یک فنجان قهوه، در مورد آتش و دود حاصل آن برای آنها توضیح دادم. افسر اطلاعات متقاعد شد و توصیه کرد دودی در منطقه به راه نیفتد تا مبادا #ایرانیها کنجکاو شوند. با استفاده از این فرصت به سنگر فرمانده تیپ رفتم. پس از سلام و ادای احترام به او گفتم 👈چرا روستاها را منهدم میکنید ؟ پاسخ داد: «برای این که #ارتش ایران مجالی برای پیاده کردن نیرو علیه ما پیدا نکند.» گفتم: بسیار خوب! گناه درختان چیست ؟
♦️پاسخ داد برای این که منطقه برویِ نیروهای ما باز باشد. گفتم شما اعمال #وحشیانه ای در حق املاک مردم عرب و مسلمان مرتکب میشوید. ما همان گونه که شما ادعا میکنید برای رهایی آنها به اینجا آمده ایم!
♦️قدری مکث کرد. سپس اضافه کردم: «قربان شما موافق این کارها هستید؟»
پاسخ داد: «نه... ولی این دستورات از سوی فرماندهی #کل نیروهای مسلح صادر شده است.»
باز مکث کرد. گفتم آیا فرماندهی کل از شخص رئیس جمهور دستور می گیرد؟»
👈گفت: «بله» سپس ادامه داد: «دکتر! شما از دیدگاه یک #طبیب که دیدگاهی انسانی است به جنگ نگاه نکنید.
♦️جنگ به احدی رحم نمی کند و با مفهوم انسانیت #بیگانه است. جنگ وسیله ای برای کشتار و
ویرانی است. این یک واقعیت است و شما بایستی قبول کنید.
با خود گفتم این دستور از سوی قهرمان عربیت و پرچمدار قومیت عربی، صدام حسین صادر شده است. #آزادسازی ملت عربستان (خوزستان) در قاموس او یعنی ریشه کن ساختن نسل آنها و آواره کردن این ملت برای ارضای هدفها و تمایلات بیمارگونه صدام.
#هنگ_سوم
@seYed_Ekhlas
#آنسوی_خط (44)
دفاع مقدس به روایت دشمن
● مصاحبهای مفصل با
«نزار عبدالکریم الخزرجی» 10
♦️بعد از حمله عراق به کویت، سه یا چهار روز بعد، اولین ملاقات با صدام حسین برگزار شد. ما و وزیر دفاع احضار شدیم تا ملاقات کنیم. ماشینها ما را به منطقه #رضوانیه بردند. بعد از چرخاندن در خیابانهای #جانبی، ما وارد مکانی شدیم. آنجا #نقشههایی را که بر روی دیوارها آویزان بود، ملاحظه کردیم. ربع ساعت بعد، صدام حسین وارد شد. وی گفت: «لطفاً #وحشت نکنید!
♦️من در مورد روند #آزادسازی کویت به شما نگفتم و این بدان معنی نیست که من به شما اعتماد ندارم. دوم اینکه من کویت را با #نیروهای خاص خود به طور مستقیم آزاد کردم.» سپس به من گفت: «من میخواهم گارد جمهوری را برگردانم و شما باید در منطقه کویت باشید و ارتش را به جای گارد جمهوری قرار دهید. ما آنها را به منطقه مرزی میرسانیم تا به عنوان پشتیبان باشند.»
♦️صدام در این جلسه خوشحال به نظر نمیرسید. من به کویت رفتم و میزان نیروهای مورد نیاز برای جایگزینی گارد جمهوری را تخمین زدم و اقدام نمودم. در نهمین روز از حمله، یک گزارش استراتژیک برای فرمانده کل، قائم مقام معاون او و وزیر دفاع نوشتم. در گزارش من در مورد این رویداد و اینکه چه تغییرات شگرفی در منطقه رخ داده است، صحبت کردم و اینکه چه اتفاقی میتواند در سطح #منطقهای و جهانی رخ دهد. من اشاره کردم که آنچه عراق انجام داده است، منجر به یک #جنگ بزرگ میشود که ممکن است شبیه به یک #جنگ جهانی کوچک باشد.
♦️گفتم که کشورهای غربی به رهبری ایالات متحده در این جنگ همراه با کشورهای عربی شرکت خواهند کرد و ممکن است این جنگ فراتر از فقط آزادیسازی کویت باشد.
♦️چهار هفته پس از حمله، من یک گزارش عملیاتی نوشتم که در آن چگونگی مقابله نیروهای ائتلاف مقایسه شده است. توضیح دادم که جنگ صد درصد است و ما این جنگ را از #دست خواهیم داد. این گزارش توصیهای را مطرح میکند که ما از طریق :دیپلماتیک مشکل را برطرف کنیم. در ۱۸ سپتامبر، حدود شش هفته پس از حمله، #صدام ما را به جلسهای با حضور وزیر دفاع، من، فرمانده نیروی هوایی، مدیر اطلاعات و همچنین دبیرکل فرماندهی احضار کرد. به نظر میرسید از زمان شروع جلسه، #صدام نگران است. صدام به من گفت: «شما دو گزارش تهیه کردید که میخواهم درباره آنها بحث کنید.»
♦️ من شروع به ارائه گزارشها کردم و خاطرنشان نمودم پتانسیل ما با آنها هرگز برابر نیست، به این معنی که هیچ امکانی برای جنگ وجود ندارد و ما در مواضع خود نابود خواهیم شد. گفتم حداقل یک ماه قبل از آنکه دشمن شروع به حمله به سربازان از طریق حمله زمینی بکند، یورشهای همهجانبه با هدف از بین بردن اماکن و مناطق زیربنایی حساس انجام میشود.
♦️صدام گفت: «چه؟! هیچ حمله هوایی یک ماه طول نمیکشد، فقط یک یا دو روز است و #جنگ زمینی آغاز میشود و ما به آنها درس عبرت میدهیم.» پاسخ دادم: «آقا! ما
♦️شانس چنین مقابلهای نخواهیم داشت. آنها پلها، پادگانها و کارخانهها را نابود میکنند و در نهایت به نیروهای رزمنده ما حمله خواهند کرد.»
او ناراحت شده بود و من هنوز در بخش #اول صحبتهایم بودم. بنابراین همه ایستادیم و خطاب به من گفت: «تیم نزار! چرا #آشکارا نمیگویی که #نمیخواهی جنگ کنی؟» حرف زدن برای من دردناک بود و من یک افسر #حرفهای بودم که با صراحت در مورد موضوع سرنوشت کشور صحبت میکردم.
♦️گفتم: «آقا! من یک سرباز هستم و زندگی خود را در ارتش و رئیس ستاد ارتش سپری کردم. به همین دلیل باید تمام حقیقت را بگویم. آقا! حقیقت از آنچه ذکر کردم بدتر است.» وی پاسخ داد: «بنابراین جلسه به پایان رسید.» #عصبانیت در چشمانش بارز بود! خسته از جلسه خارج شدم. #کشوری که به #جنگ میرود و آن رهبر این نکته را در نظر #نمیگیرد که من به خاطر عشق به کشورم و بر اساس تجربه صحبت میکنم. #ترسیده بودم!
♦️در واقع من برای کشورم ترسیدم. من به عنوان یک سرباز میدانستم که قدرت #مقابله نداریم. روز بعد، پس از مدتی، یکی از وابستگان صدام نزد من آمد تا نامههای شخصی خود را به نام مجید که در کاخ کار میکند، منتقل کنم. وی نامه #عزل_از سمت رئیس ستاد ارتش را به من تحویل داد.
👈"از صدام به ژنرال نزار الخزرجی. برای من دشوار است که به مردان و ارتش به طور خاص بگوییم که مواضع خود را تغییر دهند. مرحله فعلی شما را ملزم به تغییر موضع خود میکند. ما از شما برای همه تلاشها و وقایعی که در جنگ قادسیه انجام دادهاید، تشکر میکنیم.
♦️ما انتظار داریم که شما این وظیفه را همانطور که قبلاً قول دادهاید، انجام دهید. صدام حسین."
#آنسوی_خط
کانال بچه های جبهه وجنگ
@seYed_Ekhlas🇮🇷