eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.7هزار دنبال‌کننده
849 عکس
339 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتی کوتاه و زیبا از زندگی دو برادر جاویدالاثری که پیکر هر دو ، دهه‌ی اول محرم برگشت... 🔸۱۵ اسفند؛ سالروز شهادت محمدحسین مهاجر قوچانی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 فاتحه‌ی آقا محمدحسین بر سر مزار خود... |محمدحسین جای دفنش را مشخص کرده، و برای خودش فاتحه خوانده بود. یک‌ماه قبل از شهادتِ محمدحسین برای زیارت مزار برادر‌ خانمِ شهیدش به بهشت رضا رفته بودیم. رو کرد به من و گفت: از سمت راستِ مزار سیدکاظم هفت‌قبر بشمار. قبر هفتم جایی است که یک‌ماه دیگر که من شهید شدم در آنجا خاکم خواهند کرد... 👤 راوی: محمد محمدزاده، همرزم شهید 🔸۲۲ اسفند؛ سالروز شهادت محمدحسین بصیر گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۳۹ 🔸همسرداری رو از شهید بصیر بیاموزیم..‌‌. |یه بار لباس‌های بچه‌ها رو توی تشت خیس کردم؛ ولی فرصت نشد بشورمشون. محمدحسین رفت تجدید وضو کنه، اما دیگه برنگشت. رفتم و دیدم بی‌سر و صدا مشغول شستنِ لباس‌هاست. بهش گفتم: خودم می‌شستم... آروم جواب داد: اینقدر هم سهم من میشه... حتی برخی شبها با اینکه تازه از عملیات برگشته بود؛ دخترمون سمیه رو که ناآرامی می‌کرد، در آغوش می‌گرفت و تا نیمه‌های شب راه می‌رفت تا آروم بشه. بدون اینکه کمترین گلایه‌ای بکنه... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمد حسین بصیر 📚 منبع: روزنامه “ شهرآرا ” شماره ۴۲۳ به‌ روایت همسر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید محمدرضا ارفعی 🌼 |همیشه آیه‌ فاستقم کما امرت رو می‌خوند و می‌گفت: خدایا استقامت می‌خوام. یه روز شهیدبرونسی گفت: من بحال محمدرضا غبطه می‌خورم؛ نمی‌دونم چه عظمتی داره که با وجود مشکلات و گرفتاری‌ها صبوره؛ همیشه می‌خنده، فعال و پایِ کاره. واقعا خدا بهش استقامت داده بود 🌼 |می‌گفت: تا فرزندم رو نبینم، شهید نمیشم. دخترش ۳۸روزه بود که شهید شد. توی این ۳۸روز هم فقط ده روز تونست بچه‌ش رو ببینه. با دست توی گچ اومد مرخصی برا دیدن فرزند تازه متولد شده‌ش. اما تا شنید عملیاته، برگشت جبهه 🌼 |قائم‌مقام شهید برونسی بود و فرمانده طرح و عملیات تیپ. شهید برونسی می‌گفت: اگه ده تا مثل ارفعی داشتم، هیچ مشکلی نداشتم. 🌼 |همیشه محافظ همراهش بود. بعثی‌ها برا سرش جایزه تعیین کرده بودند. وقتی بهش می‌گفتم توی جبهه چکاره‌ای؟ می‌گفت: شبها با موتور میرم شناسایی. 🌼 |بدنش پر از جای ترکش و بخیه بود.گفتم: با خودت چیکار کردی؟ یه مدت جبهه نرو.گفت: تا انقلاب مهدى(عج) نهضت ادامه داره. توی عملیات ترکش خمپاره شصت خورد به شکمش و پاره شد. میگن برا حفظ روحیه نیروهاش، روده‌ها رو زد داخل و شکمش رو با پارچه بست. گفت: بچه‌ها برید جلو، من خودم برا درمان میرم عقب. 🌼 |سه روز توی بیمارستان بود و شهید شد. قبل از شهادت به شدت عطش داشت، اما نمی‌شد بهش آب بدیم. یه روز گفت: من فردا سیراب میشم. گفتم فردا که نه! اما بزودی... گفت: به ولای علی ع فردا سیراب میشم. و فردای اون روز شهید شد. ➕منبعمنبع @khakriz1_ir
۱۴۲ 🔸از نوجوانی دلی داشت مثل دریا... |یه روز ديدم كمدِ لباس‌هاش رو بهم ريخت؛ و كت و شلوارِ نویی رو که تازه براش خريده بودم، برداشت و راهیِ مدرسه شد. گفتم: ‏لباس‌هات رو كجا مى‏ برى؟ گفت: من غير از اينها لباس دارم كه ازشون استفاده كنم. اما همكلاسىِ يتيمى دارم كه هيـچ لباسِ قابلِ استفاده‌اى نداره؛ اينا رو برای ایشون مى‌‏برم... 👤خاطره‌ای از زندگی نوجوانی شهید محمدرضا ارفعی 📚منبع: نویدشاهد “ بنیاد شهید و امور ایثارگران” به‌نقل از مادرشهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🎥 روایت شنیدنی لحظه‌ی شهادت سیدرضا توسط خودش... |بعد از شهادت سیدرضا یه بار خوابش رو دیدم و بهش گفتم: میشه نحوه‌ی شهادتت رو برام بگی... گفت: باشه! بعداً برات میگم... مدتی گذشت و دوباره اومد به خوابم و نحوه‌ی شهادتش رو برام تعریف کرد... خواب رو که برای دوستش تعریف کردم؛ ایشون تایید کرد و گفت: همین اتفاقات لحظه‌ی شهادت سیدرضا افتاد... جالبه که توی خوابم از سیدرضا پرسیدم: رضا! این درسته که میگن لحظه‌ی شهادت، اهل‌بیت (ع) سرِ شهید رو به زانو می‌گیرن؟ تا این سوال رو پرسیدم؛ [مثل فیلمی که روی پرده نمایش داده میشه] سیدرضا رو دیدم که روی زمین افتاده و ناگهان شخصی با لباس سفید و نورانی بهش نزدیک شد. دو زانو کنارش نشست؛ با دستاش سرِ رضا رو بلند کرد و روی زانوهاش گذاشت. خیلی مشتاق بودم که ببینم اون شخص کیه و چه شکلیه؛ اما انگار فقط اجازه داشتم سر رضا رو روی پاهای مبارک اون شخص ببینم. چون تا سرم رو بالا آوردم؛ همه جا جلوی چشمم سیاه شد و اجازه ندادند چهره‌ی مبارک اون آقا رو ببینم... اما جواب سوالم رو گرفته بودم. 📚 خاطره‌ای از زندگی شهید سیدرضا قائم‌مقامی 📚منبع: خبرگزاری فارس به نقل از خواهر شهید ▫️۲۶ اردیبهشت؛ سالروز شهادت قائم‌مقامی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۵۷ 🔸استدلالِ هوشمندانه‌ی شهید؛ برای کمک به خانواده اعدامی‌ها... |دستور داد لیستی تهیه کنیم از خانـواده‌‌‌های فقیــری که سرپرست‌شون توی درگیری با نیروی‌انتظامی کشته شده‌، یا بخاطر قاچاق موادمخدر اعدام شده‌ بودند. می‌گفت:‌ می‌خوام براشون کمک بفرستم... همه بُهت‌شون زد و اعتراض کردند که اینا بچه‌های ما رو شهیدکردند و با نظام مشکل دارن... اما نورعلی روی حرفش موند و گفت: سرپرست‌شون یه اشتباهی ‌کرده، چه ربطی به خانواده‌ی اونا داره؟ بچه‌‌های اینا که مجرم نیستند؛ اگه ما زیر پر و بال‌شون رو نگیریم، جذبِ دشمـن میشن... خودش هم بهشون سر می‌زد و پیگیر بود تا برای تحصیل بچه‌ هاشون مشکلی پیش نیاد... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید نورعلی شوشتری 📚راوی: کتاب “ نورعلی” نگاهی به زندگی و خاطرات شهید شوشتری 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۵۸ 🔸وقتی همسایه نداره؛ منم نمی‌خوام... |خسته و کوفته از منطقه برگشته بود. می‌خواستم با دو تا تخم‌مرغی که توی یخچال داشتیم، براش چیزی درست کنم که یهو دیدم در میزنن. رفتم و دیدم همسایه‌ست. می‌گفت: ببخشید! نصفِ شبه و مغازه‌ها تعطیل ؛ توی خونه تخم مرغ ندارید؟... چون تخم‌مرغ‌ها رو برا مسعود می‌خواستم؛ ازشون عذرخواهی کردم و بنده خدا هم رفت. اما مسعود که صدای همسایه رو شنیده بود؛ رفت سرِ یخچال. تخم‌مرغ‌ها رو دید و گفت: مادر! تخم مرغ که هست؛ چرا ندادی به همسایه؟ گفتم: اون دوتا رو گذاشتم برای تو چیزی درست کنم. گفت: وقتی همسایه تخم‌مرغ می‌خواد و نداره، من هم نمی‌خورم؛ ببرید و بهشون بدین... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مسعود توکلی 📚منبع: خبرگزاری دفاع‌مقدس “بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع‌مقدس” 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸فرمانده‌ای که مخفیانه لباس نیرویش را می‌شُست... |من بچه‌ی شمالِ‌شهرِ مشهد بودم و مادرم لباس‌هام رو می‌شُست. وقتی به جبهه اعزام شدم هنوز توی همون حال و هوای خونه‌ی خودمون بودم... یه روز محمدرضا بهم گفت: لباس‌هات چه خوشبوئه... بهش گفتم: مادرم لباس‌های منو با صابون لوکس می‌شوره... گذشت و یه‌ بار با هم رفتیم ارومیه. محمدرضا رو به من کرد و گفت: اسم صابونی که مادرت لباس‌هاتو باهاش می‌شُست چی بود؟ گفتم: صابون لوکس. بعد از این قضیه من که عادت نداشتم لباس‌هام رو بشویم، می‌دیدم همیشه لباسهایم تمییزه. به این فکر افتادم که کار چه کسی می‌تونه باشه، تا اینکه یاد سفرم به ارومیه همراه با محمدرضا افتادم. احتمال دادم که کار ایشونه... یه بار هم بهش گفتم: چه کسی لباس‌های منو شسته؟ ایشونم گفت: حالا یه کسی پیدا شده و لباس‌هات رو شسته؛ شما چیکار داری؟ چون لو نداد؛ تصمیم گرفتم شبها کشیک بدم تا ببینم ماجرا از چه قراره... یه شب متوجه شدم که یه نفر داره آب گرم می‌کنه تا لباس‌های کثیف رو بشوید. اما همون زمان خوابم برد؛ ولی بعدها فهمیدم که محمدرضا لباس‌هام رو می‌شوره... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمدرضا مهدی‌زاده طوسی 📚 منبع: نوید شاهد [بنیادشهید و امور ایثارگران] ▫️۲۲خرداد؛ سالروز شهادت محمدرضا مهدی‌زاده طوسی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸گره خوردنِ زندگیِ شهید با فاتح‌خیبر، امیرالمومنین علی علیه‌السلام... 🌼 |قبل از تولدِ سیدعلی آرزو داشتم خدا بچه‌ای بهم بده تا اسمش رو بذارم علی... الحمدلله خدا فرزندی شجاع و غیور بهم داد که وقتی بزرگ شد، خصلت‌های مولا و مقتدایش علی‌(ع) رو داشت. بدنیا که اومد، هر وقت می‌خواستم بهش شیر بدم، وضو می‌گرفتم؛ سیدعلی هیچوقت بدون وضو داشتنِ من شیر نخورد... 🌼 |چندتا بچه یتیم همسایه‌مون بودند. سیدعلی مدام نگرانِ زندگی‌شون بود و مرتب از اعضای خانواده‌ می‌پرسید: سراغی از بچه‌های یتیم گرفتید؟ آیا شامی برا خوردن دارند؟ دائماً هم توصیه می‌کرد که ازشون خبر بگیریم... یه روز هم تمام پس‌انداز خودش رو داد به مادرِ بچه‌هایِ یتیم... 🌼 |یادمه سیدعلی با بغض می‌گفت: زمانی می‌تونیم دین‌مون رو به انقلاب ادا کنیم که بجنگیم و قطعه قطعه بشیم... 🌼 |بی‌سیم‌چی‌اش میگه: شهید توکلی قبل از حضور توی عملیات لیله‌القدر بسیار خوشحال بود. علت رو که ازش پرسیدم، بهم گفت: می‌خوام به مهمونی برم. دیشب حضرت علی (ع) رو توی خواب دیدم که بهم فرمودند: شما سه روز دیگه مهمون ما هستی... همینطور هم شد و آقا سید علی ۲۱ ماه رمضان، در درگیری با کومله و منافقین به شهادت رسید و رفت به ملاقات امیرالمومنین علیه‌السلام... 👤خاطراتی از زندگی شهید سیدعلی توکلی 📚 منابع: خبرگزاری دفاع‌مقدس و انجمن راویان فتح رضوی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 ۱۶۹ 🔸رفتارِ خاصِ آقای فرمانده... |قائم‌مقام فرمانده تیپ بود، اما هیچوقت از فعالیت‌هاش توی جبهه حرفی نمی‌زد. می‌گفت: خـدا بايد بدونه من اونجا چیكار مى‏كنم و شغلم چيه؟ تا روز شهادتش هم نفهمیدیم سِمَتش چیـه... جالبـه که وقتى تـوى جبهه خوراكى مى‌دادند، آقامصطفى سهم خودش رو نمی‌خورد. نگه می‌داشت و وقتی بچّه‌ها چیزی برا خوردن نداشتند، بین‌شون توزیع می‌کرد؛ بدونِ اینکه خودش بخوره... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مصطفی قوی 📚منبع: فرهنگ‌نامه جاودانه‌های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید خراسان 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی ➕ دریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی ➕ دریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ▫️۶ تیر؛ سالروز شهادت سردار شهید مصطفی قوی گرامی‌باد ________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔅 ۶۰ 🌺 شهید عبدالحسین برونسی: |اگر می‌دانستم با مرگِ من یک دختر در دامانِ حجاب می‌رود؛ حاضر بودم هزاران بار بمیرم؛ تا هزاران دختر در دامانِ حجاب بروند... 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۶۰) با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: