eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.7هزار دنبال‌کننده
849 عکس
339 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۳ 🔸برای تو دعا می‌کنم مادر... |نوجوان که بود؛ خواب دیدم در عالم رویا سیدی نورانی بهم‌ گفت: این داودِ تو، ماندنی نیست؛ به زودی پر خواهد کشید... شب‌ها هر از گاهی بیدار می‌شدم و از اتاقش صدای زمزمه‌ای به گوشم می‌رسید. وقتی در رو آهسته باز می‌کردم؛ می‌دیدم فرش رو کنار زده؛ روی خاک نشسته و گریه می‌کنه، می‌گفتم: داوود جان! تو این راه رو میری مدرسه و میای؛ آخه گناهی نکردی! چرا گریه می‌کنی؟ می‌گفت: مادر جان! برای شما دعا می‌کنم... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید داوود حق‌وردیان 📚منبع: خبرگزاری تسنیم؛ به نقل از مادر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🇮🇷 ۱۹ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت سردار شهید داوود حق‌وردیان گرامی‌باد ________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸از اثرِ شگفت‌انگیزِ دعای مادر تا رویای دامادیِ شهید... 🌼 |سال ١۳۶۰ مشرّف شدم حجِ تمتع. بعد از بازگشت به محمد علی گفتم: از خدا خواستم شما شهید نشی، تا بتونی بسیار در خدمتِ اسلام باشی... محمد علی بسیار ناراحت شد و گفت: مادر! برای خداوند تعیینِ تکلیف نکنید... اتفاقا دو سال بعد هم به نیابت از مادر مرحومه‌ام به حج مشرف شدم. اما این بار خطاب به خدای متعال گفتم: خدایا! هر طور مصلحت بدونی! اگه تو می‌خوای راضیم هر دو پسرم هم شهید بشن ( الهی رضا برضاءک)... جالبه که خیلی زود هر دو پسرم به شهادت رسیدند... 🌼 |قبل از شهادتِ محمدعلی خواب دیدم که چند تا خانوم چادری، با روبند به خونه‌مون اومدند. یکی از خانوم‌ها که لاغر اندام بود، به من گفت: اجازه میدین آقا محمدعلی رو داماد کنیم؟!... مدتی بعد از این خواب محمد علی شهید شد... ▫️۲۷اردیبهشت؛ سالروز شهادت محمدعلی فتاح‌زاده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
904.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید مدافع‌وطن رضا قربانی 🌼 |توی پایگاه محلِ خدمتش، چند عکس شهید رو روی دیوار نصب کرده بود؛ اما یه جای خالی کنارش گذاشته بود. به دوستانش می‌گفت: این جای عکس منه... منتظر شهادت بود و بهش هم رسید... 🌼 |هميشه از پدر و مادر قدردانی مي­‌كرد و عذرخواه بود كه نتونسته محبّت اونا رو جبران كنه... 🌼 |یه بار پول عیدش رو جمع کرد و برا یکی از دوستاش توی دانشگاهِ لاهیجان که پدری کارگر داشت، لباس خرید... 🌼 |یه روز شهید اسماعیل خانزاده از شهدای مدافع حرم بهم گفت: دو بار حاجتی داشتم، و از محمودآباد به زیارت مزار شهید قربانی توی چالوس رفتم. هر دو بار بعد از دردِدل با شهید حاجتم رو گرفتم... 🌼 |شب قبل چند مرحله ماموریت گشت داشتیم. برا همین آقا رضا خسته بود و بعد از نماز صبح داشت استراحت می‌کرد. ماموریت جدید صبح هم نوبت همکارش بود. اما رضا دید که همرزمش، درحال استراحته... برا همین با اینکه خسته بود، تصمیم گرفت دوستش رو بیدار نکنه و خودش بره ماموریت... رضا رفت و ساعاتی بعد خبر شهادتش رسید 🌼 |و حالا کلیپ رو باز کن و سیمای مخلصانه‌ شهید رو ببین و صحبت‌های دلنشینش رو بشنو... ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: