eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.7هزار دنبال‌کننده
849 عکس
339 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
1.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وصیتی که شهید مدافع‌حرم در حین گفتنِ آن بغض کرد... 🔸 ۲۲ آذر؛ سالگرد شهادت پاسدار مدافع‌حرم شهید احمد جلالی‌نسب گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انیمیشنی زیبا از رازِ تازگیِ پیکر شهیدی که بعد از ۱۶ سال سالم تفحص شد...| پیکر شهید شفیعی بعد از ۱۶ سال در عراق سالم تفحص شد و بعثی‌ها هر کاری کردند پیکر را از بین ببرند؛ نتوانستند.‌.. 🔸 ۱۴دی‌ماه؛ سالروز شهادت محمدرضا شفیعی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 بارها خدا حفظش کرد؛ برای شهادت... اتفاقات عجیب در زندگی شهید سامانلو 🌼 |خواب دیدم شخصی اومد و بهم گفت: این امانت پیش‌ شما بمونه؛ از او خوب مراقبت کنید و سالم نگهش دارید؛ به موقع او را می‌خواهیم... خوابم رو برا یه عالم تعریف کردم. پرسید: تو راهی دارین؟ گفتم: بله. گفت: ازش مراقبت کنید... چند ماه بعد سعید متولد شد... 🌼 |بعد از تولد بیماری سختی گرفت و دکترها ازش قطع امید کردند. تقریبا دو سالی درگیر بیماری‌اش بودیم و هر لحظه منتظر بودم خانومم بیاد و بگه سعید تموم کرد. حتی توان خوردن نداشت و با سرم تغذیه میشد. آخرین بار که بیمارستان بستری بود، مظلومیت رو توی صورتش دیدم و منقلب شدم. اومدم توی حیاط و با دل شکسته به امام‌رضا ع گفتم: پسرم رو از شما می‌خوام... همون روز شفا گرفت و دکتر با تعجب گفت: بچه‌تون رو دوباره بهتون هدیه دادند... 🌼 |یه روز از بالای پشت‌بوم افتاد پایین؛ اما هیچیش نشد؛ حتی خراش هم برنداشت... 🌼 |یه روز توی خیابون ماشین بهش زد. حتی یادمه ماشین از رو سعید رد شد؛ ولی باز سالم موند 🌼 |خلاصه حوادث زیادی برا سعید رخ می‌داد، اما خدا حفظش می‌کرد. جالب‌ترینش سال ۹۳ ( وقتی حدودا ۳۳ ساله بود) اتفاق افتاد. توی طبقه‌ی سوم مشغول به کار بود، که از ارتفاع ۲۵ متری افتاد و هیچ طوریش نشد. حتی بیمارستان هم نرفت... انگار نگهش داشتند برا شهادت... 📚 منبع: کتاب "فقط برای خدا" _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 چرا به شهید سامانلو فاتحِ نُبل و الزهرا می‌گویند؟! | بعد از شهادت پسرم؛ وقتی از طرفِ سپاه به دیدن ما اومدند، عکسی رو از سعید کنار عکس شهید جهان آرا چاپ کرده، و پسرم رو فاتحِ نبل و الزهرا نامیده بودند. من ناراحت شدم و پرسیدم: مگه فقط پسر من بوده؟ گفتند: ما با اعتقاد این‌کار رو کردیم؛ شهید جهان‌آرا هم تنها نبود، اما ایمان عجیبی داشت که فاتح شد. بعد تعریف کردند و گفتند: "شهر نبل و الزهرا(س) توی محاصره بود. اما نیرو برای عملیات کم داشتیم. از طرفی این شهر شیعه‌نشین چهار سال تحت بدترین محاصره، ۵۰۰۰ شهید داده بودند، و نمیشد بیش از این عملیات رو به تاخیر انداخت. همون موقع سعید اجازه خواست نظرش رو بده. همانطور که سرش رو انداخته بود پایین، گفت: من ۱۴۰ تا نیرو نمی‌خوام، اگه بشه ۱۰ تا نیرو هم بهم برسونید میرم واسه عملیات... گفتیم: سعید! اینها مثلِ مور و ملخ می‌ریزند؛ بررسی کردی؟! برنامه ی اطلاعاتی رو مرور کردی؟! سعید جواب داد: بله! همه رو بررسی و مطالعه کردم... بحث شروع شد و گفتند این کار عاقلانه و شدنی نیست. سعید گفت: شهر به نام خانم فاطمه زهرا (س) است، رمز عملیات به نام خانم فاطمه زهرا (س) است، (و اشاره می کند به اتیکت روی سینه‌اش) این اتیکت روی سینه هم به نام خانم فاطمه زهرا (س) است. شهر رو خانم آزاد می‌کنه... همینطور هم شد و سعید با کمترین نیرو فاتح نبل و الزهرا شد." 📚 منبع: کتاب " فقط بخاطر خدا" صفحه ۱۶ __________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شجاعت بی‌نظیر شهید دل‌آذر در برخورد با رژیم شاه... ▪️| بعد از دیدن کلیپ؛ این خاطره رو هم بخونین: 🌼 |يه بار رژیم شاه براش پيغام داد که بيا و دست از اين کارها بردار، اگه دستگيرت کنيم، بلايی بر سرت میاريم که از کارت پشیمون بشی. محمد جواد هم در جوابشون گفته بود: «ما که خربزه خورديم، پای لرزش هم می‌نشینیم. شما هر چه از دستتون بر میاد، کوتاهی نکنين؛ مثل ما که دست بر نمی داریم.» 📚 منبع: عملداران سرفراز؛ جلد ۱ 🔸۱۳ اسفند؛ سالروز شهادت محمدجواد دل‌آذر گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸 از تکلیف‌گرایی ، تا شهادت... 🌼 خاطره‌اول: |اسمش برا سفر حج در اومد، اما دو روز مونده به رفتن، از سپاه پيغام دادند كه باید بری منطقه. براش حكم مسئوليت ستاد تيپ رو زده بودند... وقتی بهش گفته بودند که منطقه رفتنت تکلیفه و اونجا بهت نیاز دارند؛ از خیرِ سفر حج گذشت؛ بدونِ معطلى نامه‌اى نوشت برا سازمان حج و زيارت و گفت: "بنا به مسئوليتى كه از طرف شوراى فرماندهى سپاه پاسـداران به من واگذار شده، و از طرفى جنگ سرنوشت‌ساز اسلام به مرحله‌ی حساسى رسيده؛ لذا تصميم بر آن شد تا در جبهه‌های نبرد با دشمن، همدوشِ برادران رزمنده، با كفار متجاوز كه تا ديروز اجدادشان با رسول‌الله (ص) و فرزند برومندش حسين مظلـوم(ع) مى‌جنگيدند، و امروز هم براى سرنگونی انقلاب اسلامى تمام توان و قوايشان را به كار گرفته‌اند، بجنگم و بخروشم..‌." 📚 منبع: کتاب ستارگان حرم کریمه۲؛ صفحه۱۸ 🌼 خاطره‌دوم: |رفته بوديم گلزار شهداى قم، اسماعیل با نگاهى حسرت‌آميز به عكس شهدا خيره شده بود. بعد هم آهى از ته دل كشيد و گفت: در كنار شما جاى مسئول ستاد لشكر خاليه... و چند روز بعد مردم تصوير زيبايى از شهید اسماعیل صادقی، مسئول ستاد لشکر رو توی گلزار دیدند. حالا اسماعیل كنار بقيه‌ی شهدا بود، و اون جمع مسئول ستاد لشکر هم داشت... 📚منبع: كتاب "با ياران سپيده" 🔸 ۲۹ اسفند؛ سالروز شهادت اسماعیل صادقی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۴۱ 🔸اینجوری هم‌محله‌ای‌‌های خودت رو دوست داشته باش... |آب‌انبار روستاشون ۳۰ الی ۴۰ پله می‌خورد و می‌رفت پایین. آب آوردن برای مردم روستا خصوصاً اونایی که سن و سال بالایی داشتند، کار سختی بود. اسماعیل عصـرها می‌رفت پای آب‌انبار می‌ایستاد. هر کس آب می‌خواست، ظرفش رو می‌گرفت، به سرعت ۴۰ پله رو می‌رفت پایین، ظرفشـون رو آب می‌کرد و می‌آورد بالا بهشون می‌داد... 👤خاطره‌ای از زندگی نوجوانی شهید اسماعیل صادقی 📚منبع: ستارگان‌ حرم‌ کریمه۲ "کتاب‌ شهید صادقی" ؛ صفحه ۱۱ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
11.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدی که داعش برایش تیتر زد: «رهبر تخریب‌چی ایران را کشتیم» ▫️۱۰ تیر؛ سالروز عروج شهید مدافع‌‌حرم ابراهیم رشید گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸در دامنِ چنین مادری؛ شهید تربیت می‌شود... 🌼 |سیدمحمد ماه محرم به دنیا اومد. بغلش می‌کردم و می‌رفتم مجلسِ عزاداری. یادمه یه بار سخنرانِ یکی از مجالس گفت: مادرهایی که بچه کوچیک دارید؛ هون زمانی که بچه‌تون رو شیر میدین؛ با امام حسین(ع) نجوا کنید تا خداوند بچه‌هاتون رو محب اهل‌بیت (ع) قرار بده، و ادامه دهنده‌ی راه اون بزرگواران باشند... من همونجا به امام حسین(ع) عرض کردم: یا سیدالشهدا(ع) عنایتی کنید که فرزندان من مرگشون شهادت باشه... و همینجور هم شد 🌼 |از پسرم فرزند سه ساله‌ای به نام سیدحسین به یادگار مونده؛ آقا سیدمحمد یه روز قبل از رفتن به سوریه من رو برد یه گوشه، برگه‌ای داد دستم و گفت: این وصیت‌نامه‌ی منه... مادر! اگه برنگشتم برا پسرم همون زحمتی رو بکش که واسه تربیت من کشیدی؛ طوری تربیتش کن که برا دفاع از اسلام آماده‌ی رفتن به جبهه باشه... و من این بچه رو هم مثل پسر شهیدم تربیت خواهم کرد... 🌼 |و حالا کلیپ رو دانلود کن و صدای شهید رو بشنو... ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
24.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از ماجرای تشرف خدمت امام‌زمان(عج) ؛ تا نامه‌ی جالب شهید به خودش..‌. کلیپی بسیار دیدنی و شنیدنی؛ پیرامون زندگی عارف شهید مصطفی انجم‌افروز ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸حساس بودنِ شهید روی مساله‌ی تقلّب... |اون اوایل یه امتحانِ هفتگی به ابتکارِ شهید قدّوسی توی مدرسه حقّانی برگزار می‌شد. بعد از یکی از این امتحانات، دیدم آقا سید محمد حسین به شدّت ناراحته. ازش پرسیدم: چی شده؟ گفت: سرِ جلسه امتحان ناخواسته چشمم خورد به برگه امتحانی بغل دستی‌ام؛ و جواب یکی از سؤال‌ها رو دیدم؛ البته جواب رو بلد بودم، اما چون چشمم به جواب افتاده بود، احتیاط کردم و اون سوال رو جواب ندادم... با این حال، باز سید محمد حسین دغدغه داشت که آیا نمره‌ی اون امتحان توی زندگی‌اش تأثیر منفی میذاره یا نه؟! این رفتار نشون میده که کسی الکی شهید نمیشه‌... ▫️۸شهریور؛ سالروز عروجِ طلبه‌ی شهید سیدمحمدحسین نوّاب گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸جوانی ارتشی که حاضر نبود روی مردم اسلحه بکشد روایتی کوتاه از زندگی شهید منصور احیائی 🌼 |جزو کادر ارتش شاه بود، اما حاضر نشد روی مردم اسلحه بکشه. می‌گفت: چرا برادرکُشی کنیم؟! خلاصه منصور توی اوج تظاهرات علیه‌شاه به بهانه‌های مختلف توی خونه می‌ماند و سرکار نمی‌رفت، تا مجبور نشه روی مردمِ کشورش اسلحه بکشه؛ حتی همون ایام با اینکه کادر ارتش بود، شبها دوشادوش مردم توی تظاهرات علیه شاه شرکت می‌کرد. 🌼 |شوهر خواهرش توی تظاهرات سال ۴۲ شهید شد. منصور روزی سه بار به خواهرش سر می‌زد. بهش می‌گفت: ناراحت نباش! اگه امثالِ شوهرِ تو نمی‌رفتند، ما نمی‌تونستیم زندگی کنیم. 🌼 |منصور در مورد امام می‌گفت: ناراحت نباشید! مظلوم پیروز میشه. 🌼 |بعد از پیروزیِ انقلاب و آغازِ جنگ تحمیلی، داوطلبانه عازم کردستان شد. به دوستان و نزدیکانش گفته بود: من اگه کردستان نروم، خجالت می‌کشم حقوق بگیرم؛ باید برا مملکت تلاش کرد، تا به بیگانگان نیاز نداشته‌ باشیم. 🌼 |وقتی میدید بابت حضورش توی کردستان نگرانیم؛ می‌گفت: از کشته شدن که بالاتر نیست، اگه سرم رو نیاوردند، تنم رو میارن. می‌گفت: بچه‌های خواهرم که باباشون شهید شد، مگه گرسنه موندند؟ نه هرگز!... اگه از جانب خدا باشه، راضی‌ام. 🌼 |ساعت ۴بعدازظهر بود که منصور از کردستان زنگ زد. به مادرش گفت: مادر حلالم کن اینجا درگیری شدیده... و لحظاتی بعد از این تماس، گروهبان یکم منصور احیایی با اصابت گلوله به سینه‌اش به شهادت رسید. ➕منبع @khakriz1_ir