📌یک ضرب المثل، یک درس
مجاهد روز شنبه ...
به کسانی اطلاق میشود که بدون دخالت در وقوع امری، تظاهر به مشارکت و موثر بودن در آن میکنند.
@ertebatmoaserdini
#اخلاق_کاربردی
#فرصت_طلبی
#صداقت
.
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت
شعر: حسن بیاتانی
@ertebatmoaserdini
@ertebatmoaserdiniزهرا در آتش بود، حیدر داشت می سوخت.mp3
زمان:
حجم:
11.43M
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت...
(روضه)
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت
شعر: حسین بیاتانی
با نوای: میثم مطیعی
@ertebatmoaserdini
📚 چند سطر از یک کتاب:
- بهت یک نصیحت میکنم؛ شایدم یک وصیّت!
+ آن چیست؟
- روزشماری مکن! حتّی اگر فکر میکنی در مهلکه افتادهای روزشماری مکن! حالا هم لحظهشماری مکن!
شب نمیتواند تمام نشود.
طبیعت شب آن است که برود رو به صبح.
نمیتواند یکجا بماند. مجبور است بگذرد؛
اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظهها کنی،
خودت گذر لحظهها را سنگین و سنگینتر میکنی؛
بگذار شب هم راه خودش را برود.
از کتاب طریقهی بسمل شدن |
نوشتهی محمود دولتآبادی
@ertebatmoaserdini
#مدیریت_ذهن
#انتخاب
#منفی_نگری
#خیال_بافی
#افکار_پریشان
#عزت_نفس
.
هرانسانی می تواند در استعدادهایش، یک نابغه باشد.
فقط به خاطر داشته باشید: اگر یک ماهی را از روی تواناییاش در بالا رفتن از درخت قضاوت کنید، همان ماهی تمام عمرش را با اینباور زندگی خواهد کرد که موجودی ناتوان و شاید بی خاصیت است!
استعدادهای خود را کشف کنید و برای آنها برنامه داشته باشید.
@ertebatmoaserdini
#مدیریت_ذهن
#انتخاب
#یادگیری
#استعداد
#خود_شناسی
#عزت_نفس
.
📌 لازم نیست همه نواقص خود را یک جا رفع کنید.(احتمال موفقیت اندک است.)
در عوض سعی کنید:
برای رفع این نواقص برنامه ریزی و اولویتبندی داشته باشید.
@ertebatmoaserdini
#تغییر
#خود_شناسی
#خودسازی
#تربیت
#توانمند_باشیم
.
خانوادهای با ۲۳ شهید
شبی مانند این شبها همه باهم پر کشیدند...
https://b2n.ir/k94200
@ertebatmoaserdini
هدایت شده از ارتباط موثر
📄یک داستان
طرز فکر مثبت در یک مادر
نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنج سالهش میآید.
امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه...
پاورچین، بیصدا، کاملا فضول! رفتم پشت چشمیِ در.
بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله.
بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم...
مامان: امروز دیگه هیچجا. شنبهها روز خالهبازیه...
کمی بعد بچه میپرسد: فردا کجا میریم؟
مامان با ذوق جواب میدهد: فردا صبح میریم اونجا که یه بار من رو پلههاش سُر خوردم...
بچه از خنده ریسه میرود.
مامان میگوید: دیدی یهو ولو شدم؟
بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا...
مامان همانطور که تی میکشد و نفسنفس میزند میگوید: خب من قویام.
بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی...
مامان میگوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.
نمیدانم ساختمان بستنی چیست. ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوبشور هم حرف میزنند.
بعد بچه یک مورچه پیدا میکند... دوتایی مورچه را هدایت میکنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راهپله پیادهاش میکنند که "بره پیش بچههاش... بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم"
نظافت طبقه ما تمام میشود...
دست هم راه میگیرند و همینطور که میروند طبقه پایین درباره آندفعه حرف میزنند که توی آسانسور ساختمان بادامزمینی گیر افتاده بودند.
مزهی این مادرانگی کامم را شیرین میکند.
مادرانگیای که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست.
[حتی به دستور و امر و نهی و جدیت هم نیست...
ساختن دنیای زیبا وسط سختیها از مادر، مادر میسازد.
و نگاه مثبت اوست که تربیت و شخصیت فرزندش را شکل می دهد.]
✍️سودابه فرضی پور
@ertebatmoaserdini
#مثبت_نگری
#تربیت
#انتخاب
#ارتباط_موثر
.