حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت اول)
«توفیقاجباریکلهپاچه»
باید خانواده را بگذارم قزوین و از قزوین عازم دیدار شوم؛ به #عبدالله_باقری پیام میدهم...
- فردا چهجوری تشریف میبرید بیت رهبری؟
- احتمال ضعیف امشب برم، احتمال زیاد فردا صبح زود
- همسفر نمیخواهید؟
ساعت پنج صبح گذشته که گوشی زنگ میخورد، عبدالله است که حرکت کرده...
بیست دقیقه بعد، همراه #عبدالله_باقری و #مهدی_نظری، سوار بر تیبا عازم تهران هستیم...
✳️✳️✳️
چهل دقیقهای از ساعت هفت گذشته که به تقاطع فلسطین-جمهوری میرسیم، در راه قرار گذاشته بودیم سری هم به مغازه آشفروشی نبش چهارراه بزنیم...
فقط یک میز مشتری دارد، #سیدمحمدرضا_یعقوبی_آل که قرار است شاعر دیدار امسال باشد، پای همان میز که سه کاسه پلاستیکی حلیم هم روی آن چیده شده است، درحال تعویض لباس و آمدهشدن برای عزیمت به سمت حسینیه است! مرد میانسال پشت دخل با لحن بیحوصلهای میگوید دیگر سرویس نداریم، فقط بیرونبر! نگاهی به بیرون مغازه میکنم، برف پوچه میکند و هوا خیلی سرد است...
با بچهها خوشوبشی میکنیم و به توفیق اجباری راهی کلهپزی آن سوی خیابان میشویم...
✳️✳️✳️
باید زودتر برای کمک در توزیع کارتها به بچهها برسم، گروهی سر فلسطین و گروهی سر کشوردوست هستند، امسال اولینبار بود که کارتها عکسدار بودند و قرار بود با کارت ملی هم تطبیق داده شود، طبیعتاً امکان ورود افرادی خارج از فهرست، سختتر شده بود، هرچند غیرممکن نبود! همین امر موجب شد، کارتها در آخرین لحظات به دستمان برسد... مصیبتهای نهاییکردن اسامی و تقسیم مسؤولیت برای توزیع هم قصه پرغصه دیگری داشت که بماند... دوستان ما هم که باید از قم میرسیدند، ترجیح داده بودند همان صبح دیدار را برای تحویل کارتها قرار بگذارند، یکیدونفری هم به واسطه همین تأخیر بهشان برخورده بود و...
✳️✳️✳️
بچهها با برخی نتوانسته بودند ارتباط بگیرند؛ #سیدمجید_بنی_فاطمه آمده بود و برای کارتش با چند نفری تماس گرفته بود، کارتش دست میثم بود و همدیگر را نیافته بودند، تا برسم، بدون کارت رفته بود داخل! #سیدامیر_حسینی هم منتظر کارتش بود...
مرد تنومند پرجاذبهای میرسد مقابل درب کشوردوست، نامش را جویا میشوم، فرزند ارشد مرحوم حاج #علی_آهی است... در همین بین حاج #صادق_آهنگران، از آنسو هم حاج #غلامرضا_سازگار عباپیچیده با ویلچر از راه میرسد، هوا سردتر از آن است که این عزیزان بخواهند معطل شوند، همه تلاش میکنند تا اساتید و پیشکسوتان سریعتر وارد شوند... حاج #محمود_ژولیده هم از راه رسیده...
حاجآقای #باباخانی مستأصل و نگران افرادی هست که به هر دلیلی کارت به دستشان نرسیده است...
#مهدی_سیار تماس میگیرد و سراغ کارت خودش و #میلاد را میگیرد، ظاهراً امسال قسمت نبوده و مورد غفلت قرار گرفته بودند! عجیب بود... امسال ما دخالتی در فهرست شاعران، جز چندنفر محدود از بچههای نوحهسرا -آن هم با کلی زاجرات- نداشتیم، شرمندهشان شدم...
هنوز چند نفری هستند که کارتشان در دستمان است و خبری ازشان نیست، شروع میکنم به زنگزدن... نمیدانم بدون کارت توانستهاند بروند داخل یا هنوز نرسیدهاند یا اصلاً نخواهند آمد...
جز #مهدی_قربانی کسی جواب نمیدهد، کسالت داشت و نتوانسته بود خودش را برساند... #آقانریمان هم که کربلا بود...
کارتهای مانده را میدهم دست مرتضی که بروم داخل، حاجآقا تأکید میکند که عباس را بفرستم بیرون، شاید بتواند چارهای کند...
ادامه دارد...
@qoqnoos2
ققنوس
«ملاقات با «باباایمان عریان»، اخوی باباطاهر! در عمود ۷۰۶» (اربعیننوشت۲۰؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰
«از شاعران پارسیزبان تا کارخانهداران دستبهخیر!»
(اربعیننوشت۲۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۴شنبه|۲۲مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷|
فاصله عمود ۷۰۷ و ۷۰۸ را موکب «علیبنموسیالرضا(ع)» پوشش داده... از ابَرموکبهای قدیمی که از همان سالهای اول رونق دوباره اربعین، توسط بچههای بسیج شهرداری تهران برپا شد و هرساله هم پررنگولعابتر شده است؛ زیرساختها و امکانات و خدماتی که ارائه میدهد، قابل توجه است؛ یک موکب عادی نیست، بلکه موکبِ مادری است که موکبهای خرد متعددی را در دل خود جا داده...
▫️
میخواهم داخل موکب شوم، همان ورودی #علیرضا_قزوه و #عبدالرحیم_سعیدیراد را میبینم، میروم جلو و سلاموعلیکی میکنم... اخیراً نمایشگاه کتاب امسال بود که #عبدالرحیم_سعیدیراد را در غرفه انتشارات «شاعران پارسیزبان» دیدم، انتشاراتی که به همت #قزوه و همراهی یاران باوفایی مانند #سعیدیراد راه افتاده و شعر پارسی را از لابهلای نقشه جغرافیا، از هند و کشمیر تا افغانستان و پاکستان و ازبکستان و تاجیکستان، گرد هم جمع آورده و به بازار نشر سپرده...
داخل که میشوم، #میلاد_عرفانپور را میبینم کنار #ناصر_فیض و #زهیر_توکلی که خداوند پدرش را بیامرزد... خوردهام به «کاروان شاعران»!
امسال هم ۲۲ شاعر توسط دفتر شعر حوزه هنری و به همت #میلاد راهی اربعین شدهاند و در موقفهای مختلف، شعرخوانی دارند، امشب هم در این موکب... بخشی از اینها را #عباس_همتی میگوید، طلبهٔ شاعرِ محجوب و مأخوذبهحیایی که در جایگاه ناقد بیرحم و سختگیر میشود... همین چندروز پیش بود که اولین کتاب شعرش، «عهد» رونمایی شد...
▫️
دوری داخل محوطه موکب میزنم، یکطرف کشتی «سفینةالنجاة» را درست کردهاند زائران میروند رویش و عکس یادگاری میگیرند... ترکیب «کشتی سفینةالنجاة» مثل «سنگ حجرالاسود» یا «شب لیلةالقدر» است، یا سنگ را باید آورد یا حجر را، یا کشتی را یا سفینه را، یا شب را یا لیل را... این ترکیب را اگرچه ذیل «حشو قبیح» دانستهاند، اما به نظر میرسد که امثال «سفینةالنجاة» و «حجرالاسود» و «لیلةالقدر» حکم اسم علم را پیدا کرده و گوینده فارسیزبان، توجهی به معنای مفردات ترکیب ندارد، ازاینروی اگر «حشو ملیح» نباشد، حداقل «حشو قبیح» هم نیست...
▫️
بیرون موکب نماتَرای منحنی بزرگی را نصب کردهاند که آن لحظه نماهنگی از #حسین_ستوده پخش میکند...
«نماتَرای منحنی» چیست؟ معادل فارسی «ویدئووال کِروْ»! خب، به من چه؟ چرا میخندی؟ تکرار کن... تکرار کن، عادت میکنی، دهانت عادت میکند!
همانجا زیر نماتَرا، یک جایگاه در ارتفاع زدهاند که برنامههای مختلفی را ضبط و پخش میکنند، شبشعر امشب هم در همین جایگاه اجرا خواهد شد... دوست داریم بمانیم، اما از برنامه عقب میافتیم...
▫️▫️▫️
عمود بعدی، عمود ۷۰۹ موکب اهالی هند است با عنوان «اهلالله»، موکب بزرگی نیست، چیز خاصی هم برای جلب توجه ندارد، عبور میکنیم...
کمی جلوتر بر سردر موکبی، عکسهای مجموعهای از شهداء نصب شده و بعد هم نوشته «موکب الآذربایجانیین»، با خوشحالی میروم جلو، اما شاید مظلومانهترین و غریبانهترین تصویر اربعین را میبینم، خواهش کرده بودند عکس و فیلم نگیرید! و چه غربتی پشت این درخواست نشسته بود و مایی که قدردان نعمتهای الهی نیستیم...
▫️▫️▫️
به عمود ۷۴۳ میرسیم، «حسین رمزالوحدة»، موکب مفصلی است، کیفیت و استاندارد کارها کمی فراتر از انتظار به نظر میرسد، نشان حرفهای، لباسهای متحدالشکل خادمان مزین به همان نشان موکب، انواع و اقسام خدمات، سازه و ساختمان اساسی و...؛ یک برج پرچم بلند مقابل موکب علم کردهاند و پرچم کشورهای مختلف جهان را بر روی آن نصب کردهاند؛ باکیفیتترین نماترای مسیر را هم اینجا دیدیم، مداحیهای مختلف و بهروز پخش میکرد، جمعیت هم مانند سینمای صحرایی سرباز روی صندلیها نشسته بودند به تماشا... جالب اینکه زیر نماهنگها هم نشان موکب درج شده بود!
اولین جایی بود که دیدم یخها را فالوده کرده بودند و ظرفهای آب را بین این فالوده یخ غرق کرده بودند تا حسابی تگری شود.
رفتم و دوری در موکب زدم، سروگوشی گرداندم، میگفتند چند تن گوشت و دستگاه کبابزن حرفهای آوردهاند و روزانه تا دههزار سیخ کباب میزنند! هم برای آنها که در موکب اتراق میکنند و هم زائران عبوری... دستگاه یخساز و مولد برق(ژنراتور) و انبار بزرگ و... همه حکایت از تدارک گسترده و پشتیبانی اساسی داشت... ردی از نهادها و دستگاههای دولتی هم نمیدیدی... میگفتند از کارخانهداران دستبهخیر تهرانی هستند، هرچند بانی اصلی را نیافتم...
از برج پرچم، گمانم این بود که رویکرد بینالمللی موکب، جدی است، اما هرچه بیشتر گشتم، کمتر نشانی از این رویکرد یافتم، حتی برای ماجرای غزه و لبنان و جنگ اخیر هم آنچنان که توقع بود، چیزی نیافتم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«جایگاه زنده و مردمی!» (اربعیننوشت۲۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷| بع
«شب آخر و تبوتاب برگشت...»
(اربعیننوشت۲۹؛ روزنوشتهای سفر اربعین۱۴۰۴)
|جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷|
نرسیده به حرم، صدای اذان بلند میشود، شام اربعین است و حرم هم قیامت، تا برویم وضوخانه و بیاییم داخل و... به نماز جماعت حرم که نمیرسیم، اطراف را نگاه میکنم تابلوی «حسینیه نجف الاشرف» را میبینم، نماز مغربوعشاء را همینجا میخوانیم...
▫️
حرم سیدالشهداء(ع)، جا برای نشستن پیدا نمیشود، نماز که هیچ... فقط چند وجب جا برای نشستن! با روحالله مستأصل ایستادهایم و چشم میگردانیم شاید جایی خالی شود، ناگهان #مهرداد_لک را میبینم، فرمانده اربعین مردمی لرستان، لُرِ بامرام و باصفایی که پرچم ازنا را بالا برده است... هرچند بعد از آن حادثه تلخ برای #میلاد_احسانی و بعد هم رفتن #میثم_کشکولی کار در استان، خیلی سخت شده است و اساساً قبول مسؤولیت، بعد از انسانهای قدبلند کار بسیار سختتری هست، اما #مهرداد از پس کار برآمده و همچنان موکبداران لرستان، سربلند هستند... بهویژه ارتباط مؤثر و تعامل تنگاتنگ با بچههای «عصائب اهل حق»، فرصت بینظیری را برای بچههای لرستان فراهم آورده که میتواند الگویی برای ستادهای مردمی اربعین، در استانهای دیگر باشد.
#مهرداد با افتخار و سربلندی گزارش میدهد که امسال شبی ۴۰۰۰تا۷۰۰۰ زائر را اسکان دادهاند... اگرچه از شهرهای مختلف، زائر داشتهاند، اما هیچ لرستانی هم نبوده که بیجا بماند...
▫️▫️▫️
از حرم پیاده برمیگردیم، امروز خیلی سرپا بودهایم، فاطمه که از کمردرد، هرچند متر توقفی میکند، گاه مینشیند و بعد ادامه میدهیم... من هم چفیه را بستهام دور کمرم و دو طرفش را با دستهایم گرفتهام که کمرم تاب برندارد!
به هر ضربوزوری هست خودمان را به محل اسکان میرسانیم، #رضا_توکلی، سر کوچه مشغول صحبت با تلفن است، وارد میشویم، #امید پادرد شدیدی دارد و نمیتواند تکان بخورد، روی مبلِ کنارِ اتاق دراز کشیده... آن لحظه فکرش را هم نمیکردیم که ماجرای پای #امید دامنهدار میشود و یک هفته بعد، کار به عمل دوباره میکشد...
آری، پلاتینی که بار قبل در فاصله بین لگن و زانو کار گذاشته بودند، همراه استخوان پا از وسط شکسته و یک هفته بعد، در ایران، پلاتین دیگری اینبار داخل استخوان جاگذاری شد...
▫️▫️▫️
امشب، شب آخر است و بنا داریم هرچه زودتر راهی شویم... برای برگشت، راههای مختلف را بررسی کرده بودم...
بچههای هیأت که کاروانی آمده بودند، از مرز تا کربلا را اتوبوس دربست کرده بودند؛
از ۴شنبه به #میلاد پیام دادهام که:
«سلام
حاجی
زیارتقبول 🌷
برنامه برگشت شما کی هست؟
.
برای برگشت ماشین هماهنگ کردهاید؟»
#میلاد:
«سلام وادب
ارادتمند
زیارت شماهم قبول باشه ان شاء الله.
نماز صبح شنبه از روبروی موکب مهدی رسولی شارع طویرج
همونی که باهاش اومدیم راننده خوبی بود گفتیم بیاد باید جمعه دوباره ازش پیگیری کنم.»
و من برای هفتنفرمان پیگیر شده بودم:
«اسکان موکب ثارالله هستید؟
.
برای برگشت اتوبوس، برای ۷ نفر جای خالی هست؟»
#میلاد:
«بله به امید خدا از نماز مغرب جمعه تا نماز صبح شنبه موکب ثارالله هستیم.
بله درخدمتیم ان شاء الله.»
از سرشب جمعه، منتظر خبر بچههای هیأت هستم که راهی موکب ثارالله شویم، وسایل را جمع کردهایم و آماده شدهایم، اما نه پیامی میآید، و نه تماسهای ایتا، واتساپ و تلفن را جوابی...
#محمدعلی یک کاروان پیدا کرده که از نزدیک منزل #هشام، مستقیم راهی مرز هستند، آنها دیگر این بخش آخر سفر را از ما جدا میشوند و با همان کاروان میروند، ما هم در انتظار خبر بچهها، خوابمان میبرد...
دمدمهای صبح هست که #میلاد جواب میدهد...
ساعت حرکت را میپرسم، ساعت ۵:۴۱ است که میگوید:
«6؛ اتوبوس داره میاد سمت موکب ثارالله.»
زمان زیادی نداریم، دواندوان راهی میشویم، #علی سانتافه را برمیدارد و زحمت رساندن ما تا موکب میافتد به دوشش...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2