ققنوس
«جایگاه زنده و مردمی!» (اربعیننوشت۲۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷| بع
«شب آخر و تبوتاب برگشت...»
(اربعیننوشت۲۹؛ روزنوشتهای سفر اربعین۱۴۰۴)
|جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷|
نرسیده به حرم، صدای اذان بلند میشود، شام اربعین است و حرم هم قیامت، تا برویم وضوخانه و بیاییم داخل و... به نماز جماعت حرم که نمیرسیم، اطراف را نگاه میکنم تابلوی «حسینیه نجف الاشرف» را میبینم، نماز مغربوعشاء را همینجا میخوانیم...
▫️
حرم سیدالشهداء(ع)، جا برای نشستن پیدا نمیشود، نماز که هیچ... فقط چند وجب جا برای نشستن! با روحالله مستأصل ایستادهایم و چشم میگردانیم شاید جایی خالی شود، ناگهان #مهرداد_لک را میبینم، فرمانده اربعین مردمی لرستان، لُرِ بامرام و باصفایی که پرچم ازنا را بالا برده است... هرچند بعد از آن حادثه تلخ برای #میلاد_احسانی و بعد هم رفتن #میثم_کشکولی کار در استان، خیلی سخت شده است و اساساً قبول مسؤولیت، بعد از انسانهای قدبلند کار بسیار سختتری هست، اما #مهرداد از پس کار برآمده و همچنان موکبداران لرستان، سربلند هستند... بهویژه ارتباط مؤثر و تعامل تنگاتنگ با بچههای «عصائب اهل حق»، فرصت بینظیری را برای بچههای لرستان فراهم آورده که میتواند الگویی برای ستادهای مردمی اربعین، در استانهای دیگر باشد.
#مهرداد با افتخار و سربلندی گزارش میدهد که امسال شبی ۴۰۰۰تا۷۰۰۰ زائر را اسکان دادهاند... اگرچه از شهرهای مختلف، زائر داشتهاند، اما هیچ لرستانی هم نبوده که بیجا بماند...
▫️▫️▫️
از حرم پیاده برمیگردیم، امروز خیلی سرپا بودهایم، فاطمه که از کمردرد، هرچند متر توقفی میکند، گاه مینشیند و بعد ادامه میدهیم... من هم چفیه را بستهام دور کمرم و دو طرفش را با دستهایم گرفتهام که کمرم تاب برندارد!
به هر ضربوزوری هست خودمان را به محل اسکان میرسانیم، #رضا_توکلی، سر کوچه مشغول صحبت با تلفن است، وارد میشویم، #امید پادرد شدیدی دارد و نمیتواند تکان بخورد، روی مبلِ کنارِ اتاق دراز کشیده... آن لحظه فکرش را هم نمیکردیم که ماجرای پای #امید دامنهدار میشود و یک هفته بعد، کار به عمل دوباره میکشد...
آری، پلاتینی که بار قبل در فاصله بین لگن و زانو کار گذاشته بودند، همراه استخوان پا از وسط شکسته و یک هفته بعد، در ایران، پلاتین دیگری اینبار داخل استخوان جاگذاری شد...
▫️▫️▫️
امشب، شب آخر است و بنا داریم هرچه زودتر راهی شویم... برای برگشت، راههای مختلف را بررسی کرده بودم...
بچههای هیأت که کاروانی آمده بودند، از مرز تا کربلا را اتوبوس دربست کرده بودند؛
از ۴شنبه به #میلاد پیام دادهام که:
«سلام
حاجی
زیارتقبول 🌷
برنامه برگشت شما کی هست؟
.
برای برگشت ماشین هماهنگ کردهاید؟»
#میلاد:
«سلام وادب
ارادتمند
زیارت شماهم قبول باشه ان شاء الله.
نماز صبح شنبه از روبروی موکب مهدی رسولی شارع طویرج
همونی که باهاش اومدیم راننده خوبی بود گفتیم بیاد باید جمعه دوباره ازش پیگیری کنم.»
و من برای هفتنفرمان پیگیر شده بودم:
«اسکان موکب ثارالله هستید؟
.
برای برگشت اتوبوس، برای ۷ نفر جای خالی هست؟»
#میلاد:
«بله به امید خدا از نماز مغرب جمعه تا نماز صبح شنبه موکب ثارالله هستیم.
بله درخدمتیم ان شاء الله.»
از سرشب جمعه، منتظر خبر بچههای هیأت هستم که راهی موکب ثارالله شویم، وسایل را جمع کردهایم و آماده شدهایم، اما نه پیامی میآید، و نه تماسهای ایتا، واتساپ و تلفن را جوابی...
#محمدعلی یک کاروان پیدا کرده که از نزدیک منزل #هشام، مستقیم راهی مرز هستند، آنها دیگر این بخش آخر سفر را از ما جدا میشوند و با همان کاروان میروند، ما هم در انتظار خبر بچهها، خوابمان میبرد...
دمدمهای صبح هست که #میلاد جواب میدهد...
ساعت حرکت را میپرسم، ساعت ۵:۴۱ است که میگوید:
«6؛ اتوبوس داره میاد سمت موکب ثارالله.»
زمان زیادی نداریم، دواندوان راهی میشویم، #علی سانتافه را برمیدارد و زحمت رساندن ما تا موکب میافتد به دوشش...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2