eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
436 عکس
129 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت دوم) «در جست‌وجوی سیدمظاهر» پشت سر از درب کشوردوست وارد می‌شوم، مقابل درب ورودی داخل، دو دستگاه مینی‌بوس مستقر شده و‌ موبایل و وسایل اضافی را تحویل می‌گیرند... حاج همراه منتظر هستند، سید داخل است و تلفنش هم دائما اشغال... می‌روم به امید اینکه هم را بیابم، هم را... بچه‌های حفاظت انصافاً صبور و خوش‌اخلاق‌اند و درعین‌حال بادقت تک‌تک افراد را وارسی می‌کنند، در صفِ پشت درگاه حفاظتی(گیت بازرسی) [حقیقتاً این‌جا دیگر دست و زبانت می‌لرزد اگر رعایت زبان فارسی را نکنی!؛ شاید در تاریخ این سرزمین، کسی به اندازه صاحب این بیت، پاسدار زبان فارسی نبوده است]، را می‌بینم... جوان نخبه آبادانی که با تمام سختی‌های معلولیت قله‌های بلندی را فتح کرده است، فکرش را بکن، تکلم درست‌ودرمانی نداشته باشی، آن‌وقت اراده کنی و زبان به مدح اهل‌بیت(ع) بگشایی! محمدرضا در عرصه‌های علمی و ورزشی و... هم امتیازات و افتخارات زیادی دارد... هرچه کرده بودم نتوانستم برایش کارت تهیه کنم، فکرمی‌کردم ناامید شده باشد... اما نه، خودش را رسانده بود، آن هم از آبادان! با خوش‌حالی گفت با کارت حاج آمده‌ام داخل... دم حاج حسین گرم! ✳️✳️✳️ کفش‌هایم را قبل از درگاه حفاظتی، گوشه‌ای رها می‌کنم و با عجله چشم‌هایم را به دنبال و به این سو و آن سو می‌دوانم... در همین ازدحام قبل از ورود به حسینیه با چند نفری هم عجله‌ای و سرسری حال‌واحوالی می‌کنم، اما خبری از سید و عباس نیست، احتمالاً داخل باشند، صدای می‌آید که سرود را با جمعیت تمرین می‌کند، دلم نمی‌آید از شیرکاکائو و شیرینی بیت بگذرم، گوشه‌ای می‌ایستم و با عجله شیر و شیرینی را یکی می‌کنم! می‌ترسم اگر در این فاصله حاج‌آقا یا حاج محمدرضا بیایند داخل و من را در حال خوردن ببینند چه فکری می‌کنند! رسماً شیرینی را می‌بلعم و به سرعت خودم را به داخل می‌‌رسانم، قبل از آخرین درگاه که مجهز به محفظه وارسی وسایل هم هست، را می‌بینم و‌ پیغام حاج‌آقا را به او می‌رسانم، کلافه است، می‌گوید خب بروم بیرون که چه شود؟ چه کار می‌توانم بکنم؟ قانعش می‌کنم که باید برود، حتی اگر نتواند کاری کند... اما خبری از نیست، را می‌بینم، قُل دیگر ، البته نه خونی! سراغ را می‌گیرم، می‌گوید همین دوروبر است... پیدایش می‌کنم، وسط این شلوغات، مثل همیشه شوخ‌طبع و گشاده‌رو... می‌گوید خودتی! و ادامه می‌دهد که اون مورد هماهنگ است... خیالم راحت می‌شود و به سمت درب ورودی بهشت روانه می‌شوم، حسینیه امام خمینی... ✳️✳️✳️ امسال سطح عزیزانی که برای اجرا وارد مرحله نهایی شده بودند خیلی به هم نزدیک بود و عزیزانی بودند که حذف آن‌ها برای هیأت انتخاب خیلی سخت بود، اما زمان اجرا محدود است و چاره‌ای جز انتخاب عده‌ای و حذف عده‌ای دیگر نبود، امسال ابتکاری به خرج داده شد و قرار بر این شد دو نفر از این عزیزان هم قبل از حضور حضرت آقا و در جمع پرشوری که از ساعت‌ها قبل وارد حسینیه شده‌اند، اجرا داشته باشند... صدای به گوش می‌رسد، جوان متخلق، مؤدب و خوش‌آتیه شاهرودی... بعدتر متوجه می‌شوم که قبل‌تر هم خوانده است، او هم در جلسات انتخاب، مسلط و توانمند بود، جرأت و توانمندی اجرای خوبی داشت، از مداحان جوان قزوینی که ظاهراً مدتی است ساکن تهران شده... وارد حسینیه می‌شوم، حسینیه مملو از جمعیت است، در همان ورودی و تیمش مشغول ضبط گزارش هستند، یکی دارد از حاج که کنار درب، روی ویلچرش نشسته مصاحبه می‌گیرد... سال‌هاست برای حاج محمود این صندلی را از بهشت عاریه داده‌اند تا ضمانتی باشد برای جایگاهش در آن‌سوی هستی... ادامه دارد... @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب (قسمت پنجم) «سید دورگه عبابردوش» حاج ، را دعوت می‌کند، اشاره دارد که دستی بر تعزیه دارد و شعری از سعدی را اجرا خواهد کرد... سید ساکن قم است و اصالتاً اهل قمصر کاشان، بعد از آن‌که اساتید به جمع‌بندی اسامی رسیدند، قرار بود برای آن‌که شائبه‌ای پیش نیاید از قم دو نفر اجرا کرده‌اند، ایشان را از قمصر معرفی کنند که از بیخ نگفت اهل کجاست! در این میانه حاج را می‌بینم که همراه وارد حسینیه می‌شوند، خدا را شکر می‌کنم... دستگاه‌های موسیقی را کار کرده و شهره به این است که در دستگاه‌ و سنتی می‌خواند: هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌است کآن‌جا نتواند رفت اندیشه دانایی امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش آن‌کش نظری باشد با قامت زیبایی گویند رفیقانم در عشق چه سر داری گویم که سری دارم درباخته در پایی ...غزل سعدی را با غزلی از ادامه می‌دهد و اوج می‌گیرد: نه مثل ساره‌ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا تشویق حضار به گوش می‌رسد... اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه‌شب قدری شبیه آیۀ تطهیری، شبیه سورۀ «اعطینا» شناسنامۀ تو صبح است، پدر تبسّم و مادر نور سلام ما به تو ای باران، سلام ما به تو ای دریا صدای تشویق بالاتر می‌رود... کبودِ شعله‌ور آبی! سپیده طلعت مهتابی! به خون نشستن تو امروز، به گل نشستن تو فردا مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا آقا رضایت دارند: طیب‌الله انفاسکم، احسنت، خیلی‌عالی برای جلسات انتخاب و گزینش هم که آمده بود، مرتب و خوش‌لباس آمده بود، آخرین بار تأکید کردم برای دیدار حتماً با همین کت و شلوار سفید بیایید! همان لباس را پوشیده بود به‌علاوه عبایی که بر دوش انداخته بود... در همان بحبوحه که دنبال بودم، بیرون حسینیه همراه حاج با سید مواجه شدیم، به شوخی گفت دورگه‌مون که کردید، عبا هم به تن‌مون کردید! پیشنهاد اساتید بود که یک نفر، نسل مداحان عبابردوش را یادآوری و نمایندگی نماید... ادامه دارد... @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت دهم/یک) «نوحه‌خوانی ز اردبیلم من...» با شعر زیبایی از در مدح حضرت صدیقه(س)، به استقبال اجرای بعدی می‌رود: «تو آن رازی که تا روز جزا افشا نخواهد شد شب قدری تو! هرگز مثل تو پیدا نخواهد شد نه آسیه، نه حوا و نه مریم، تا قیامت هم، کسی هم‌رتبۀ صدیقۀ کبری نخواهد شد تو را کوثر لقب داده خدا؛ خیر کثیری تو به غیر از تو کسی تأویل أعطینا نخواهد شد فقیران و یتیمان و اسیران یک‌صدا گفتند: رقیب دست بخشایشگرت دریا نخواهد شد نه خورشید و نه مهتاب و نه فانوس و نه آیینه زمین روشن بدون زهرۀ زهرا نخواهد شد...» مداح آذری بخش ثابت و نانوشته دیدار مداحان با آقا است، امسال هم قرعه به نام افتاد، باز هم از ... دعوت می‌کند و شاعر اشعار را معرفی می‌نماید: در جایگاه قرار می‌گیرد و همان «بسم‌الله الرحمن الرحیم» را آهنگین و با پرده بالا شروع می‌کند... حاج می‌گوید: «شروع در ته‌ِتهِ صدا...» ابتدا با یک شعر فارسی شروع می‌کند: «فاطمه نوری از تبار خدا بوده پیوسته پای کار خدا فاطمه سرنوشت حیدر بود روی زهراء بهشت حیدر بود» «سرنوشت» را جای «رونوشت» می‌خواند... چند بیت را نمی‌خواند: «مرتضی را تمام سرمایه قبرش ایهام، قدرش آرایه خلق شد تا کتاب، خلق شود احمد و بوتراب، خلق شود کل هفت آسمان اسیرش شد چون صراط علی مسیرش شد هم قرار است حیدری بکند بر پدر نیز مادری بکند جان اسلام و روح دین مادر مادر مصطفاست این مادر» و با این ابیات ادامه می‌دهد: «من چه گویم خدا چنین گفته او به زهرایش آفرین گفته من به قربان جان جانانم از دیار غیورمردانم بر در فاطمه دخیلم من نوحه‌خوانی ز اردبیلم من» واژه ، همه حاضران، به‌ویژه آذری‌های جلسه را به وجد می‌آورد و صدای «به‌به» آمیخته با همهمه‌ای فضا را پر می‌کند... ادامه می‌دهد: «حُبّ زهرا تلاطم دل ماست فاطمه مادر قبایل ماست مدح مادر به مادری خوانم چندبیتی هم آذری خوانم» به زیبایی از ابیات فارسی به آذری منتقل می‌شود: «خلقتین شاهکاری زهرادی...» مصرع تمام نشده، «به‌به» جمعیت بالا می‌رود... «حیدرین افتخاری زهرادی...» باز هم تشویق جمعیت... دو بیت را رد می‌کند: «ظلمین اهلین ییخاندا زهرادی مرحبی سیندیراندا زهرادی سرترین آسماندا زهرادی برترین قهرماندا زهرادی» و با دو بیت آذری دیگر ادامه می‌دهد: «سنگریندن دوروب قیام ایلدی حجتین امته تمام ایلدی قوزیوب عرشه عفتین علمین تک نه عفت، ولایتین علمین» با یک بیت فارسی در این میانه ادامه می‌دهد: «ماحصل جان‌فدای حیدر شد یک‌تنه ایستاد و لشگر شد» باز هم تشویق جمعیت بالا می‌رود، صدای «احسنت» و همهمه‌ای به پا می‌شود... آذری ادامه می‌دهد: «حیدری مدح ائدنده زهرادی خیبری فتح ائدنده زهرادی حنجری خنجرین ایشین گوردی فاطمه حیدرین ایشین گوردی» و باز هم یک مفصل فارسی می‌زند: «الحق‌الحق که شاهکار است او مرتضی را چو ذوالفقار است او» این چیدمان ابیات فارسی لابه‌لای اشعار آذری، از هوش و‌ مخاطب‌شناسی شاعر حکایت دارد... «بیزده سنگرده همت ایلیروخ بیزده تجدید بیعت ایلیروخ سسلروخ مستدام یازهراء ای سراپا قیام یا زهراء» آخرین بیت این بخش را به فارسی می‌خواند و حال و هوای شعر را تغییر می‌دهد: «تو شدی ذوالمقام یازهراء تویی ختم کلام...» و از جمعیت: «یازهراء» را می‌گیرد... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
حاشیه‌نگاری دیدار ستایش‌گران اهل‌بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت پایانی) «با حاج سعید در فِدِرا» خبر واقعه کرمان بین جلسه می‌پیچد... در هاله‌ای از غم و ابهام و اضطراب جلسه ادامه دارد... خبر که می‌رسد، غم و اندوه مضاعف می‌شود، اگرچه در آن لحظه خیلی‌ها هنوز نمی‌شناسندش‌... همه شیرینی دیدار و شادی روز میلاد به هم می‌ریزد... اخبار و آمار ضدونقیض به طور طبیعی تا چند ساعت اول بعد از واقعه، ادامه دارد... 💠💠💠 یکی می‌گوید یادتان هست! روز شهادت حاج قاسم هم الی‌الحبیب داشتیم... راست می‌گوید... و چه روز عجیبی بود... چه نماز صبحی بود، صبحی که دقایقی قبل از هنگامه اذان، آن خبرِ هم‌چنان باورنکردنی در رسانه‌ها منتشر شد... در مسجد سرچشمه بودم... نفهمیدم نماز را چگونه به پایان رساندم... 💠💠💠 به هر ترتیب این نشست هم به پایان می‌رسد و بچه‌ها راهی می‌شوند، عده کم‌تری صبر می‌کنند تا اذان بشود، نماز مغرب را بخوانند و بعد بروند... ما هم که به رسم ادب باید صبر کنیم تا آخرین نفر... همه رفته‌اند، من مانده‌ام و حاج و ... از درب ساختمان بیرون می‌زنیم، در حالی‌که هر کدام‌مان یکی از این زیلوهای سجاده‌ای که دست‌پخت جدید است، مانند موشک دوش‌پرتاب استینگر، به یادگار از این جلسه در دست داریم... قصد خانه را دارد، می‌گویم ماشین من هست، اما کمی پیاده‌روی دارد، قبول می‌کند... سه‌نفری، پیاده راهی می‌شویم... خیابان دانشگاه را تا جمهوری بالا می‌رویم و بعد هم به سمت شرق، دو ضلع مستطیل را پیاده گز می‌کنیم تا به ماشین برسیم... در راه از دیدار می‌گوید، از اجراها، از خاطرات، از اساتید، از... بی‌وقفه و پرجذبه با همان صدای حجیم و لهجه تهرانی. در این بین با تماس می‌گیرد و با لحن پدرانه، به گمانم از نبودنش گلایه می‌کند و گزارشی از دیدار می‌دهد. رابطه پدرپسری‌شان همیشه برایم جالب توجه بوده... همین که امثال فرزندشان را در طریق پدر حفظ کرده‌اند جای ستایش دارد، ولو در سبک و سیاق دیگری... 💠💠💠 سوار ماشین می‌شویم، روی نقشه نزدیک‌ترین نقطه‌ای که به خانه به ذهنم می‌رسد، خانه مداحان است، در راه مقصد را می‌زنم و حرکت می‌کنیم... تلفنش زنگ می‌خورد، است، تحلیل خودش را از دیدار ارائه می‌دهد، صدایش کم‌وزیاد به گوش می‌رسد، بخشی را می‌پذیرد و بخشی را هم نه... می‌رسیم به سر خیابان ، می‌گوید بپیچ سمت راست و روبه‌روی خیابان استقلال می‌گوید همین‌جا بزن کنار... در بهت و حیرت در مهمان‌مان می‌کند! از این ساندویچی‌های قدیمی که باید گوشه مغازه، روی لبه چوبی کنار دیوار، سرپا نوش‌جان کنی! بعدتر می‌گوید معروف‌ترین ساندویچی محله فخرالدوله تا سرچشمه است؛ چنان با آب‌وتاب از کیفیت فدرا تعریف می‌کند که احساس می‌کنی در بهترین رستوران تهران، قرار است باکیفیت‌ترین غذای آن شب را میل کنی... سه عدد یونانی سفارش می‌دهد و تا ساندویچ‌ها آماده شوند، یک پرس سالاد اولویه هم دست‌گرمی می‌گیرد تا در این فاصله، بی‌کار نمانیم! معلوم است زیاد به این‌جا رفت‌و‌آمد دارد، با بچه‌های مغازه، کَل آبی و قرمز راه می‌اندازد و فضا را دست می‌گیرد... 💠💠💠 هنگام خروج، چند ساندویچ را هم که برای خانه سفارش داده می‌گیرد و سوار ماشین می‌شویم... به سمت منزل، باید برویم سمت مجلس و از پایین دور بزنیم، حاج سعید می‌گوید هفت شهید مجلس را طواف می‌کنیم... از آن‌جا به سرچشمه می‌روم، مراسم بزرگ‌داشت روز زن و میلاد حضرت زهراء(س) است... داخل تالار که می‌شوم، که روی سن میکروفون‌دردست مجلس را اداره می‌کند، همین که چشمانش به درب می‌افتد، با تسلیت شهادت خیرمقدم می‌گوید... برگزیدگان مهرواره هم نرم‌نرمک از دیدار رییس مجلس برمی‌گردند به سرچشمه و برخی وارد تالار می‌شوند، هم می‌رسد... همان انتهای تالار در عوالم خودم هستم، یک‌طرف و هم طرف دیگر نشسته‌اند... عجب روز عجیبی بود... از صبح که در خیابان کشوردوست با خانواده خداحافظی کردیم، تا الآن ندیدمش، مثلاً روز زن بوده... 💠💠💠 از همان روز گفت‌وگوها درباره دیدار گرم است، در جمع هم‌رزمان هم نظرات مختلف است: : «افول اجراها امروز در بیت رهبری تأسف‌بار بود، تأسفاً شدیداً.» : «به نظرم دیدار امسال اتفاقاً خیلی خوب بود، طلایی بود، هم اجراها و هم سرود هم‌خوانی.» حاج : «...اجراها عالی بود، به‌جز یکی‌دوتا اجرا، اشعار و مضمون در اوج بود...» : «...حیف که حلاوت این دیدار هم برای آقا و هم برای مداحان با قضیه کرمان تلخ شد.» و می‌رویم تا سال بعد و دیداری دیگر... و تو تلاش می‌کنی شاید فیض دیدار امتداد بیش‌تری یابد... تمام ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«خوشگل‌ترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» (اربعین‌نوشت۶؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۱شنبه|۴شهریور۱۴۰
«خوشگل‌ترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» (اربعین‌نوشت۶؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۱شنبه|۴شهریور۱۴۰۳|۲۰صفر۱۴۴۶(روز اربعین)| قسمت ۳از۴ • هم هست، یکی از بچه‌های پاکستان گذرنامه و مدارکش را ربوده‌اند، به موکب پناه آورده است... همه در تلاش هستند که کاری را راه بیاندازند، با بچه‌های جامعةالمصطفی تماس می‌گیرد، یکی صد دلار و دیگری یک پنجاه‌هزار دیناری می‌گذارد وسط... به می‌گوید، من کاری ندارم، این باید از مرز رد بشه و برگرده ایران! برادر مظلوم پاکستانی، خوش‌حال و ذوق‌زده تشکر می‌کند و همراه محمود می‌روند... • حاج هم می‌آید به اتاق، با تواضع با همه حال‌واحوال می‌کند... می‌نشیند و کمی اختلاط می‌کنیم... حاج‌آقای محمدیان هم اضافه می‌شود و بحث به جاهای خوبِ مگو می‌کشد... از حاج‌آقای و و... • در همین اثنا، ناهار را می‌آورند... اسمش را می‌پرسم... طعام‌پلو! می‌گویم این چه ترکیبی است، طعام که همان غذا است! می‌گوید همان کشمش‌پلو با گوشت است که در مازندران، به این عنوان شهرت یافته و غذای مرسومی در هیأت‌هاست... • بعد از سرم و دوش و ناهار می‌آیم کمی استراحت کنم که یادم افتاد ساعت ۱۷، برنامه «مسیرةالاحرار» را داریم... حاج‌آقای ، تماس می‌گیرد و نگران است... می‌گوید با که تماس داشته، گفته پرچم‌ها را تحویل حشد دادیم، اما این‌جا عراق است، ممکن است به شما برسد یا نرسد! درباره پشتیبانی رسانه‌ای هم حرف محکمی دریافت نکرده بود... دنبال بود، گفتم احتمالاً باید وارد عراق شده باشد... اما هرچه تلاش کردیم، را نیافتیم... خط‌هایی که قبل‌تر واتس‌اپ داشتند، همه پاک بودند! • دوان‌دوان همراه روح‌الله خودمان را به میدان پرچم، یا همان ساحة‌الرایة رساندیم، ساعت حدود ۱۷:۳۰ بود، با ، تماس می‌گیرم... جمعیت تازه حرکت کرده... به ابتدای حرکت می‌رسیم... • جمعیت غالباً پرچم یا تصاویر چاپ‌شده روی فوم را در دست دارند، سه پرچم بزرگ هم که بیش‌تر خوراک کوادکوپترهایی است که تشریف ندارند، توسط جمعیت حمل می‌شود... سیستم صوتی نیست و جمعیت بدون بلندگو، کاملاً مردمی و سنتی و البته گروه‌گروه شعار می‌دهند... را می‌بینم که دوان‌دوان مشغول هماهنگی کارهاست... تعدادی از بچه‌های رسول‌السلام را هم می‌بینم که مشغول توزیع عکس و پرچم هستند... کمی جلوتر با بچه‌های‌شان آمده‌اند... آقامرتضی هم هم‌چنان باانگیزه نگران صاف و بالا قرارگرفتن پرچم‌های بزرگ است... را می‌بینم، مثل همیشه پرشور و انرژی و شاد و شنگول... دشداشه‌ای بر تن، شال فلسطین بر گردن، یک سنجاقی(پیکسل) پرچم فلسطین هم به سینه زده، پرچمی در یک دست و تصویری در دست دیگرش، خودش یک سازمان تبلیغات متحرک شده! تابلو را از دستش می‌گیرم... • عجیب است مسیر بسته نشده و ماشین‌های بار مواکب در رفت‌وآمد هستند، طبیعتاً ترافیک و تداخل پیش می‌آید... پدر را هم می‌بینم که در بین جمعیت رفت‌وآمد دارد... شیخ هم گوشه دیگر جمعیت، شیخ و هم هرکدام دست می‌رسانند... این طرف و ، مشغول توزیع عکس و پرچم هستند... هم که مدیریت میدانی عملیات را بر عهده دارد، در گوشه دیگری می‌بینم... از میدان تربیت که عبور می‌کنیم، کامیونت صوت همراه جمعیت می‌شود، بعداً توضیح می‌دهد که علی‌رغم همه هماهنگی‌ها، دوشب پیش اصل برنانه را هوا کرده بودند و مسیر دوباره از اول طی شد... مسیر با این‌که قرار بود قرق شود، نشد و ماشین را هم از میدان تربیت نزدیک‌تر نگذاشته بودند که بیاید... تازه بعد از میدان تربیت کار شروع می‌شود... • را با آن قد رعنایش می‌بینم... هم که در لحظه مشغول روایت و مصاحبه و ضبط و ارسال ویدئو است، ماشین صوت که همراه می‌شود، تازه جمعیت جان می‌گیرد... و بچه‌های مدرسه‌اش هم خودشان را رسانده‌اند به مراسم تا زنجیره فعالیت‌های ضدصهیونیستی موکب‌کاروان‌شان کامل شود... • یک مرد عراقی که با گوشی مشغول فیلم‌برداری است، می‌پرسد از کجا آمده‌اید؟ و وقتی می‌گویم از کشورهای مختلف، این‌جا حضور دارند، از لبنان، یمن، فلسطین، تونس و... ایران و نیز خود عراق، آمیخته‌ای از حیرت و حسرت و مسرت را در چهره‌اش می‌بینم... با دعایی تشکر می‌کند... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«جهان اسلام بر سفره فلسطین» (اربعین‌نوشت۲۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۵شنبه|۲۳مرداد۱۴۰۴|۱۹صفر۱۴۴
«حجابِ زبان، مانع ارتباط اجزاء امت واحده» (اربعین‌نوشت۲۴؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۵شنبه|۲۳مرداد۱۴۰۴|۱۹صفر۱۴۴۷| علی‌رغم ازدحام شهر، خیلی اذیت نمی‌شویم و بالاخره می‌رسیم، با ماشین وارد حیاط ورزشگاه المپیک می‌شویم، گوشه‌ای توقف می‌کنیم، از بچه‌های پابه‌کار هیأت و موکب آمده استقبال... را اگرچه از دور، سال‌هاست می‌شناسم، باصفا و باسواد، هیأتی و بامرام، اخلاق‌مدار و مؤدب... قبل‌تر در دولت رییس‌جمهور شهید، دستیار استاندار در امر مردمی‌سازی بود و الآن هم خادم پیرغلامان و پیش‌کسوتان در بنیاد دعبل... نسبتش را با شیخ نمی‌دانم، اما هر دو مازَنی و هر دو هم بابُلی هستند! ▫️ همراه از راه‌روهای پیچ‌درپیچ و مسیر تودرتوی ورزشگاه رد می‌شویم و تا نزدیک جایگاه می‌رویم، به می‌گویم فرصت هست نماز را بخوانیم؟ هماهنگ می‌کند نماز مغرب‌وعشاء را در یکی از اتاق‌های ملعب به جماعت می‌خوانیم، می‌خواهیم از اتاق خارج شویم که بی‌سیم‌به‌دست آمده استقبال، در همین مسیر کوتاه تا رسیدن به محل جلسه که صحن اصلی ورزشگاه است، را به معرفی می‌کنم و برعکس... البته قبل‌تر تلفنی(واتس‌اپی) توضیحات را داده بودم... همراه می‌روند کنار منبر می‌نشینند و ما هم همین گوشه، در حاشیه جلسه... شیخ بر منبر مشغول سخن‌رانی است. سقف بلند و دیواره‌های بزرگ ورزشگاه، اجازه داده که بچه‌های خوش‌ذوق هیأت، فضاسازی باشکوه و البته ساده‌ای را طراحی و اجرا کنند، پرده‌های بزرگ عمودی از تصاویر شهدای مقاومت را دو طرف جایگاه از سقف آویزان کرده‌اند، از باقری و سلامی و حاجی‌زاده و رشید و طهرانچی تا سیدحسن و سیدهاشم و سنوار و حاج رضوان و هنیه و البته حاج قاسم و ابومهدی، تصویر آقا و امام هم کمی بزرگ‌تر در دو طرف تصاویر شهداء... وسط دقیقاً پشت منبر، شعار «إناعلی‌العهد» و در دو طرف آن دو جمله طلایی از سید: «قطعاً سننتصر» و «ماترکناک یابن‌الحسین» ▫️ اواسط سخن‌رانی ، حاج هم می‌رسد، معلوم است از تغییر برنامه و حضور خبر ندارد، شب اربعین است و منبر را آماده می‌کند که تحویل بدهد... خلق‌الله هم همین‌طور... در این وسط قرار است که بعد از خود برود و اتصال را درست کند و را معرفی کند، دقیقه نود، یکی از شبکه‌های رادیویی یا تلویزیونی می‌خواهد با مصاحبه کند که ناچار می‌رود و کار را می‌سپارد به ... در این فاصله بنده خدا ، ازهمه‌جابی‌خبر سؤال می‌کند که درباره چه باید بگویم؟ الحمدلله تا منبر تمام شود، هم برمی‌گردد و خودش زحمت این بار را به دوش می‌کشد... ▫️ با زیاد گفت‌وگو کرده بودم، اما اولین‌بار بود پای سخن‌رانی رسمی و عمومی‌اش می‌نشستم... یک سخن‌رانی جدی، انقلابی و طوفانی... مملو از آیات قرآن و وعده‌های الهی، به لهجه فصیح عربی... نوری از سخن‌رانی‌های را در کلامش می‌دیدی... حیف که حجابِ زبان، هم‌چنان مانع برقراری ارتباط مستقیم و مفاهمه بی‌واسطه بین اجزاء امت واحده است... شاید بازنگری در نظامات آموزشی نسبت به آموزش زبان، از ابتدایی تا حوزه و دانشگاه، ضرورتی ناگزیر باشد... چه‌قدر مایه خجالت است که مثل منی ادعای اربعین داشته باشیم و زبان مکالمه با جهان اسلام را نداشته باشیم... متأسفانه از بچه‌های موکب هم کسی که تسلط کافی برای ترجمه داشته باشد، نیست و به ناچار زحمت ترجمه بر دوش می‌افتد... طبیعتاً برگردان به فارسی، برای یک عرب‌زبان کار راحتی نیست، آن هم این عبارات فصیح و بلیغ عربی... جمعیت در بین سخن‌رانی، چند مرتبه به وجد می‌آیند و فریاد «مرگ بر اسرائیل» و تکبیر سر می‌دهند... منبر را تحویل حاج می‌دهد و از جلسه خارج می‌شویم... از موکب دم‌درب یک شربت می‌خوریم و سوار ماشین راهی جلسه هیأت ثارالله زنجان در کربلا... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2