ققنوس
«خوشگلترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار» (اربعیننوشت۶؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳) |۱شنبه|۴شهریور۱۴۰
«خوشگلترین دکتر جهان در مسیرةالاحرار»
(اربعیننوشت۶؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۳)
|۱شنبه|۴شهریور۱۴۰۳|۲۰صفر۱۴۴۶(روز اربعین)|
قسمت ۳از۴
• #محمدحسین هم هست، یکی از بچههای پاکستان گذرنامه و مدارکش را ربودهاند، به موکب پناه آورده است... همه در تلاش هستند که کاری را راه بیاندازند، #علی با بچههای جامعةالمصطفی تماس میگیرد، یکی صد دلار و دیگری یک پنجاههزار دیناری میگذارد وسط... #محمدحسین به #محمود میگوید، من کاری ندارم، این باید از مرز رد بشه و برگرده ایران! برادر مظلوم پاکستانی، خوشحال و ذوقزده تشکر میکند و همراه محمود میروند...
• حاج #محمدرضا_بذری هم میآید به اتاق، با تواضع با همه حالواحوال میکند... مینشیند و کمی اختلاط میکنیم... حاجآقای محمدیان هم اضافه میشود و بحث به جاهای خوبِ مگو میکشد... از حاجآقای #قائمی و #شامخی و...
• در همین اثنا، ناهار را میآورند... اسمش را میپرسم... طعامپلو! میگویم این چه ترکیبی است، طعام که همان غذا است! #محمدحسین میگوید همان کشمشپلو با گوشت است که در مازندران، به این عنوان شهرت یافته و غذای مرسومی در هیأتهاست...
• بعد از سرم و دوش و ناهار میآیم کمی استراحت کنم که یادم افتاد ساعت ۱۷، برنامه «مسیرةالاحرار» را داریم... حاجآقای #اسحاقی، تماس میگیرد و نگران است... میگوید با #حسین_کازرونی که تماس داشته، گفته پرچمها را تحویل حشد دادیم، اما اینجا عراق است، ممکن است به شما برسد یا نرسد! درباره پشتیبانی رسانهای هم حرف محکمی دریافت نکرده بود... دنبال #سیداحمد بود، گفتم احتمالاً باید وارد عراق شده باشد... اما هرچه تلاش کردیم، #سیداحمد را نیافتیم... خطهایی که قبلتر واتساپ داشتند، همه پاک بودند!
• دواندوان همراه روحالله خودمان را به میدان پرچم، یا همان ساحةالرایة رساندیم، ساعت حدود ۱۷:۳۰ بود، با #امید، تماس میگیرم... جمعیت تازه حرکت کرده... به ابتدای حرکت میرسیم...
• جمعیت غالباً پرچم یا تصاویر چاپشده روی فوم را در دست دارند، سه پرچم بزرگ هم که بیشتر خوراک کوادکوپترهایی است که تشریف ندارند، توسط جمعیت حمل میشود... سیستم صوتی نیست و جمعیت بدون بلندگو، کاملاً مردمی و سنتی و البته گروهگروه شعار میدهند... #اسحاقی را میبینم که دواندوان مشغول هماهنگی کارهاست... تعدادی از بچههای رسولالسلام را هم میبینم که مشغول توزیع عکس و پرچم هستند... کمی جلوتر #کمیل_قندهاری با بچههایشان آمدهاند... آقامرتضی #مصطفوی هم همچنان باانگیزه نگران صاف و بالا قرارگرفتن پرچمهای بزرگ است... #امید را میبینم، مثل همیشه پرشور و انرژی و شاد و شنگول... دشداشهای بر تن، شال فلسطین بر گردن، یک سنجاقی(پیکسل) پرچم فلسطین هم به سینه زده، پرچمی در یک دست و تصویری در دست دیگرش، خودش یک سازمان تبلیغات متحرک شده! تابلو را از دستش میگیرم...
• عجیب است مسیر بسته نشده و ماشینهای بار مواکب در رفتوآمد هستند، طبیعتاً ترافیک و تداخل پیش میآید... پدر #کمیل را هم میبینم که در بین جمعیت رفتوآمد دارد... شیخ #علی_فرهادی هم گوشه دیگر جمعیت، شیخ #عمیدی و #عرفان هم هرکدام دست میرسانند... این طرف #مرتضی_خلیلی و #سجاد_علیدوست، مشغول توزیع عکس و پرچم هستند... #محمد_دشتی هم که مدیریت میدانی عملیات را بر عهده دارد، در گوشه دیگری میبینم... از میدان تربیت که عبور میکنیم، کامیونت صوت همراه جمعیت میشود، بعداً #شیخ_حسام توضیح میدهد که علیرغم همه هماهنگیها، دوشب پیش اصل برنانه را هوا کرده بودند و مسیر دوباره از اول طی شد... مسیر با اینکه قرار بود قرق شود، نشد و ماشین را هم از میدان تربیت نزدیکتر نگذاشته بودند که بیاید... تازه بعد از میدان تربیت کار شروع میشود...
• #محمدعلی_جهانشاهی را با آن قد رعنایش میبینم... #غریب_رضا هم که در لحظه مشغول روایت و مصاحبه و ضبط و ارسال ویدئو است، ماشین صوت که همراه میشود، تازه جمعیت جان میگیرد... #حسن_مرادی و بچههای مدرسهاش هم خودشان را رساندهاند به مراسم تا زنجیره فعالیتهای ضدصهیونیستی موکبکاروانشان کامل شود...
• یک مرد عراقی که با گوشی مشغول فیلمبرداری است، میپرسد از کجا آمدهاید؟ و وقتی میگویم از کشورهای مختلف، اینجا حضور دارند، از لبنان، یمن، فلسطین، تونس و... ایران و نیز خود عراق، آمیختهای از حیرت و حسرت و مسرت را در چهرهاش میبینم... با دعایی تشکر میکند...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
«چای این موکب خوردن دارد!» (اربعیننوشت۱۹؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۴شنبه|۲۲مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷
«ملاقات با «باباایمان عریان»، اخوی باباطاهر! در عمود ۷۰۶»
(اربعیننوشت۲۰؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۴شنبه|۲۲مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷|
از ابتدا ماشین که گرفتیم، قصد عمود ۷۰۶ را کرده بودیم؛ موکب «قرارگاه قرآنی اربعین» که بچههای باصفای «جامعه قرآنی عصر» زحمتش را کشیده بودند... به موکب میرسیم، اما به دعای سفره رسیدهایم، کمکم در حال جمعکردن هستند، شیخ #محسن_آمره را میبینم، در آغوشش میکشم و خداقوتی میگویم... خانواده در یکی از غرفههای موکب مینشینند تا استراحتی کنند و چایی بخورند، ما هم همراه شیخ میرویم بخشهای مختلف موکب را ببینیم... از وضعیت امسال میگوید و فرازوفرود کارها... از #سیدمصطفی میپرسم که امسال هم با وجود مشغله نمایندگی حضرت آقا در خطه زنجان، باز هم آمده و سری به موکب و بچهها زده...
▫️
همراه #آمره میرویم به اندرونی موکب... انبار و محل استراحت و پشت صحنه و همه و همه در چادر پشتی موکب است، شیخ #امین_شغلی و #محمود_صفرپور هم آنجا هستند... و یکی دیگر از بچهها که تمام پشتش آفتابسوخته شده، لباسها را کنده و کرم ضدسوختگی زده... مسؤول رسیدگی به مواکب قرآنی بوده و این چند روز آنقدر در گرما و زیر آفتاب، از این موکب به آن موکب رفته که تمام پوست بدنش سوخته و بلند شده..
ما که وارد میشویم، بنده خدا، خجالتزده میخواهد پنهان شود... یکی از دوستان به شوخی معرفی میکند «باباایمان عریان» هستند، اخوی باباطاهر!
▫️
این ایام در حسینیه موکب، آقا #سیدخضری منبر میرفته و حاج #حسن_شالبافان هم مداحی میکرده... آمره به فضای چادر اشاره میکند و میگوید همینجا محل اسکان و استراحت #سیدخضری بوده، به شوخی میگویم اگر قزوینیها خبر داشته باشند که امامجمعه موقت محبوبشان را کجا اسکان دادهاید، کفنپوش به سمت موکب روانه خواهند شد!
▫️
از بچهها سراغ همسایهشان، «موکب علمی رایةالحسین» را میگیرم... اطلاعیهاش را دیده بودم و مشتاق بودم ببینمش... #محمود_صفرپور به زبان میآید... #محمود از بچههای دوستداشتنی جامعه قرآنی است، از آن نیروهایی که آرزو میکنی دوجینش را داشتی... اهل سوز، اما آرام و بدون دود... #محمود میگوید برای من هم اسم و عنوانش جذاب بود، اما هروقت رفتم کسی در موکب نبود، البته جز چند روز پیش که حاجآقای #اباذری برای بازدید و سرکشی از موکبها آمده بودند، دیدم یکیدونفر در موکب آمدهاند... حالم گرفته میشود و ذوقم کور... از بچههای «جامعه قرآنی عصر» خداحافظی میکنم و میرویم به یک موکب آنورتر...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«جهان اسلام بر سفره فلسطین» (اربعیننوشت۲۳؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۵شنبه|۲۳مرداد۱۴۰۴|۱۹صفر۱۴۴
«حجابِ زبان، مانع ارتباط اجزاء امت واحده»
(اربعیننوشت۲۴؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۵شنبه|۲۳مرداد۱۴۰۴|۱۹صفر۱۴۴۷|
علیرغم ازدحام شهر، خیلی اذیت نمیشویم و بالاخره میرسیم، با ماشین وارد حیاط ورزشگاه المپیک میشویم، گوشهای توقف میکنیم، #محمود_نقویان از بچههای پابهکار هیأت و موکب آمده استقبال... #محمود را اگرچه از دور، سالهاست میشناسم، باصفا و باسواد، هیأتی و بامرام، اخلاقمدار و مؤدب... قبلتر در دولت رییسجمهور شهید، دستیار استاندار در امر مردمیسازی بود و الآن هم خادم پیرغلامان و پیشکسوتان در بنیاد دعبل...
نسبتش را با شیخ #ناصر_نقویان نمیدانم، اما هر دو مازَنی و هر دو هم بابُلی هستند!
▫️
همراه #محمود از راهروهای پیچدرپیچ و مسیر تودرتوی ورزشگاه رد میشویم و تا نزدیک جایگاه میرویم، به #محمود میگویم فرصت هست نماز را بخوانیم؟ هماهنگ میکند نماز مغربوعشاء را در یکی از اتاقهای ملعب به جماعت میخوانیم، میخواهیم از اتاق خارج شویم که #محمدحسین_طبرستانی بیسیمبهدست آمده استقبال، در همین مسیر کوتاه تا رسیدن به محل جلسه که صحن اصلی ورزشگاه است، #طبر را به #هشام معرفی میکنم و برعکس... البته قبلتر تلفنی(واتساپی) توضیحات را داده بودم... #هشام همراه #طبر میروند کنار منبر مینشینند و ما هم همین گوشه، در حاشیه جلسه... شیخ #مجتبی_سفیدی بر منبر مشغول سخنرانی است.
سقف بلند و دیوارههای بزرگ ورزشگاه، اجازه داده که بچههای خوشذوق هیأت، فضاسازی باشکوه و البته سادهای را طراحی و اجرا کنند، پردههای بزرگ عمودی از تصاویر شهدای مقاومت را دو طرف جایگاه از سقف آویزان کردهاند، از باقری و سلامی و حاجیزاده و رشید و طهرانچی تا سیدحسن و سیدهاشم و سنوار و حاج رضوان و هنیه و البته حاج قاسم و ابومهدی، تصویر آقا و امام هم کمی بزرگتر در دو طرف تصاویر شهداء... وسط دقیقاً پشت منبر، شعار «إناعلیالعهد» و در دو طرف آن دو جمله طلایی از سید: «قطعاً سننتصر» و «ماترکناک یابنالحسین»
▫️
اواسط سخنرانی #شیخ_مجتبی، حاج #محمدرضا_بذری هم میرسد، معلوم است #شیخ_مجتبی از تغییر برنامه و حضور #هشام خبر ندارد، شب اربعین است و منبر را آماده میکند که تحویل #حاج_محمدرضا بدهد... خلقالله هم همینطور... در این وسط قرار است که بعد از #شیخ_مجتبی خود #محمدحسین برود و اتصال را درست کند و #هشام را معرفی کند، دقیقه نود، یکی از شبکههای رادیویی یا تلویزیونی میخواهد با #محمدحسین مصاحبه کند که ناچار میرود و کار را میسپارد به #محمود... در این فاصله بنده خدا #محمود، ازهمهجابیخبر سؤال میکند که درباره #هشام چه باید بگویم؟ الحمدلله تا منبر #شیخ_مجتبی تمام شود، #طبر هم برمیگردد و خودش زحمت این بار را به دوش میکشد...
▫️
با #هشام زیاد گفتوگو کرده بودم، اما اولینبار بود پای سخنرانی رسمی و عمومیاش مینشستم... یک سخنرانی جدی، انقلابی و طوفانی... مملو از آیات قرآن و وعدههای الهی، به لهجه فصیح عربی... نوری از سخنرانیهای #سیدحسن را در کلامش میدیدی... حیف که حجابِ زبان، همچنان مانع برقراری ارتباط مستقیم و مفاهمه بیواسطه بین اجزاء امت واحده است... شاید بازنگری در نظامات آموزشی نسبت به آموزش زبان، از ابتدایی تا حوزه و دانشگاه، ضرورتی ناگزیر باشد... چهقدر مایه خجالت است که مثل منی ادعای اربعین داشته باشیم و زبان مکالمه با جهان اسلام را نداشته باشیم...
متأسفانه از بچههای موکب هم کسی که تسلط کافی برای ترجمه داشته باشد، نیست و به ناچار زحمت ترجمه بر دوش #علی میافتد... طبیعتاً برگردان به فارسی، برای یک عربزبان کار راحتی نیست، آن هم این عبارات فصیح و بلیغ عربی...
جمعیت در بین سخنرانی، چند مرتبه به وجد میآیند و فریاد «مرگ بر اسرائیل» و تکبیر سر میدهند...
#هشام منبر را تحویل حاج #محمدرضا_بذری میدهد و از جلسه خارج میشویم... از موکب دمدرب یک شربت میخوریم و سوار ماشین راهی جلسه هیأت ثارالله زنجان در کربلا...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2