حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت بیستم و پایانی)
«در باغ شهادت را نبندید...»
#اکبر_شیخی، را میبینم که دغدغه #معلی را دارد، این فصل معلی قرار است در نیمه اول شعبان به شادی مردم در ایام فرح اهلبیت(ع) بپردازد و #اکبر هم دست راست #سید_بشیر است برای بستن محتوای برنامه، دنبال قولگرفتن از حاج #صادق_آهنگران است برای شب میلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار، با #حاج_صادق صحبت میکنیم و مثل همیشه با بزرگواری و متانت میشنود و با تأملی هم میپذیرد... باز هم #حاج_صادق ابراز محبت میکنند و از هدیهای که بچهها برای تجلیل به ایشان داده بودند، تشکر میکنند، با آب و تاب برای #اکبر توضیح میدهند که من هدایای زیادی دریافت کردم، اما این تابلو چیز دیگری است... تابلوی خوشنویسی که در وسطش این مصرع نقش بسته: «در باغ شهادت را نبندید» و در اطراف آن چهارده نفر یادداشتی نوشتهاند و حدود سیصد نفر از مداحان جوان با اثر انگشتشان تأیید کردهاند...
#سید_بشیر_حسینی را هم کنار درب خروجی میبینم، عجله دارد، برای برنامه معلی و اختبار یا همان شکار سوژهها، عازم سفر هستند، الحمدلله پرانرژی و باانگیزه... هم #اکبر و هم #سید چندباری تأکید میکنند که برای این فصل هم باید بنشینیم و صحبت کنیم، اما ظاهراً هم سر آنها خیلی شلوغ است و هم سر ما...
✳️✳️✳️
مقابل درب خروجی کشوردوست، #میثم_مطیعی و #محسن_عراقی، با هم گرم گرفتهاند، #میثم میگوید که با یکی از کارهای #محسن خیلی حال کرده است و چندبار گوش داده، #محسن هم میگوید « داداش! خب این نظرت رو بگو دیگه! همه فقط «سلانه» رو گیر میدن! این همه کار دیگه ما خوندیم...» آخرین نفرات هم از یکدیگر پراکنده میشوند، #میثم تأکید میکند که باید با هم بنشینیم و صحبت کنیم و یادآور میشوم امروز سالگرد آخرین همنشینی است، پارسال، همین روز، همین ساعات، #هفت_خوان_شاندیز!
✳️✳️✳️
کشوردوست را میروم بالا به سمت جمهوری، بعد هم جمهوری به غرب به سمت ماشین، بلافاصله بعد از گرفتن گوشی با #عبدالله تماس گرفته بودم و قرار بود کنار ماشین یکدیگر را ببینیم...
در همین حین، حاج #عباس_حیدرزاده را سر یکی از کوچهها میبینم، منتظر همراهان قمی است، از فرصت استفاده میکنم و دقایقی درباره اجراهای امسال گپ میزنیم، حاج #غلامرضا_فلاح و حاج #محمد_نعیمی سوار بر ماشین میرسند و #حاج_عباس همراهشان میرود... مسیر را ادامه میدهم تا ماشین #عبدالله... و بعد هم بازگشت به مینودر...
✳️✳️✳️
بعدتر (در همان سفر سوریه) حاجآقای #محمدزمانی برایم نقل کردند که بعد از اتمام برنامه خدمت آقا میرسند، #حاج_احمد هم بوده، میخواهند #حاج_محمود را هم بگویند که رفته وسط جمعیت و نمیشود...
آقا ابراز رضایت کرده بودند از برنامه امسال و خاصةً از اجرای #حاج_احمد، سه مرتبه تکرار کرده بودند: «اجراتون خیلی خوب بود»
#جواد_آقا برای چند نفر از مهمانان خارجی تقاضای تبرکی میکنند، آقا هم میسپارند که هفت عدد چفیه برسانند به #جواد_آقا که البته دیر میرسد و مهمانان رفتهاند، ایشان هم همراه خودش آورده بود سوریه شاید از آنجا بتواند برساند...
اخبار و اتفاقات بعد از دیدار کم نبودند، اگر بخواهم به همه آنها بپردازم، حالاحالاها باید این سلسله یادداشت را ادامه دهم که نمیدهم!، اما کاش قلمهای بیشتری به گردش دربیاید، ما به این واقعهنگاریها نیاز داریم، آیندگان بیش از ما...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
«از شاعران پارسیزبان تا کارخانهداران دستبهخیر!» (اربعیننوشت۲۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴) |۴ش
«رصد اربعین با الگوی رصد گشاد پرزیدنتی»
(اربعیننوشت۲۲؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۵شنبه|۲۳مرداد۱۴۰۴|۱۹صفر۱۴۴۷|
در موکب «رمزالوحدة» نشستهایم که ساعت از دوازده میگذرد و وارد ۵شنبهای میشویم که جمعهاش اربعین است... بچهها در عالم خودشان، هوای محبت اباعبدالله را تنفس میکنند و قد میکشند... #محمدآرمان، فارغ از قیلوقال دنیا با مداحیها سر تکان میدهد و شورانگیز سینه میزند، انگارنهانگار پاسی از شب گذشته است...
▫️
فهرست مواکبی که برنامهریزی کردهام برای بازدید، مفصل است و هنوز ادامه دارد، اما بیش از این زمان و توان کاروان کوچکمان اجازه نمیدهد... این قافله از زن و بچه، تا اینجا هم خیلی همراهی کردهاند و چیزی نگفتهاند...
همینجا که بچهها امکان استراحت و نشستن بر صندلیها را دارند و مشغول تماشای ویدئوهای مداحی هستند، آن هم از این ترانمای باکیفیت! بهترین جاست که ماشین بگیریم و دیگر راهی کربلا شویم...
میرویم کنار جاده و منتظر ماشین میشویم... اما هرچه بیشتر میایستیم، کمتر ماشینی توقف میکند... ماشینها به سرعت عبور میکنند... دنبال هر ماشینی که سرعت کم میکند، میدویم، گاه نرسیده، سرعت میگیرد و میرود، گاه میایستد، اما قبول نمیکند... شاید یکساعتی طول میکشد تا بالاخره قافله هشتنفرهمان، در یک سواری مچاله میشویم و راهی کربلا... #محمدآرمان، سرش را از سقف ماشین(سانروف) بیرون کرده، ذوق میکند و هوار میکشد...
برای معادل فارسی «سانروف»، قبلتر در مباحثه با #روحالله به «بامشید» رسیده بودیم، ترکیب «بام» و «خورشید»، البته «شیدبام» و «خوربام» هم بود که رأی نیاورده بود، در دموکراسی دونفرهمان!
امیدوارم این تلاش به دیده «نوکرِ شیرِ خدا، آهنگرِ دادگر» رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی، بیاید!
▫️
در راه «بیمارستان سیار برکت» را میبینیم که مشغول خدمترسانی به زائران است، این بخش را با همان الگوی رصد گشاد پرزیدنتی، از داخل ماشین رصد میکنیم، آن هم از نوع مچالهاش، ظاهرش که بد نیست، اما اصل حضور صفی امثال «برکت» و «کرامت» و «علوی» و «شهرداری» و سایر اقوامشان را آن هم با نام و نشان و عنوان نمیدانم، نه اینکه ندانم، اما بهتر است که ندانم... یعنی میترسم دوباره بروم بالای درختی که قول داده بودم نروم!
▫️▫️▫️
عدد عمودها بالا و بالاتر میرود، داریم به کربلا وارد میشویم... گرچه باور نمیکنم اما... منم و کربلا، خدا را شکر... باز هم اربعینی دیگر و باز هم کربلایی دیگر...
خدا راننده را خیر دهد، مقصد را در نقشه نشانش داده بودم و او هم تا نزدیکترین مکان ممکن میبردمان... اما از همانجا هم نیمساعتی را باید پیاده برویم تا برسیم به محل اسکان... هرچه به حرم نزدیکتر میشویم، محدودیتهای رفتوآمد وسایل نقلیه، بیشتر میشود...
▫️
باعث شرمندگی است که دست ما از یک مقر و محل اسکان مناسب در کربلا و نجف خالی باشد و در کربلا هم بخواهیم مهمان برادران فلسطینی شویم!
#علی_سالم بیدار است و منتظر... نزدیک که میشویم زنگ میزنم، موقعیتمکانی کوچه پشتی را نشان داده، #علی آمده در کوچه و تلفنی راهنمایی میکند... در آغوشش میکشم، وارد حیاط میشویم، خانمها از در روبهرو وارد بخش اندرونی میشوند و ما هم از درب مجاور وارد فضای مضیف میشویم... تمام سطح اتاق با تشکهای ابری، پوشیده شده، تشکها را تنگاتنگ چیدهاند، سه تشک را هم برای ما خالی نگه داشتهاند، #احمد و #عبدالله را در همان تاریکی اتاق میبینم... دقایقی را با #علی به گفتوگو مینشینیم که اذان صبح میزند، #علی در همان حیاط چند سجاده پهن میکند و نماز را میخوانیم... باقی ساکنان اتاق هم کمکم بلند میشوند و نمازشان را میخوانند...
تیم سهنفره #امید و #رضا و #محمدتقی هم که پیش از ما در اینجا مستقر شدهاند، از زیارت برمیگردند...
انگار سالهاست نخوابیدهایم، دقایقی بعد از نماز، از فرط خستگی بیهوش میشویم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2