eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
436 عکس
129 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«امید است دیگر...» (یادداشتی برای برادر مجاهد هیأتی‌ام امید توسنگ) است دیگر... نامت که باشد، دست خودت نیست، بخواهی‌نخواهی، غم‌کش دیگرانی و تکیه‌گاهی و یاری و یاوری و... نگرانی و... امید دگرانی... در واقع، دیگر کسی «دیگری» نیست، همه تویی! خودِ خودت! خودت هستی، «منِ» وجودی‌ات بسط یافته و ما شده و «دیگری» را هم جزئی از خود کرده‌ای... ▫️▫️▫️ روحت باید سعه یافته باشد، قد روحت باید بلند شده باشد تا بتوانی غم‌های دیگران را غم خودت بدانی... و روح بارها این افق را زده بود! چه وقتی که غم‌خوار استان‌ها بود و سنگ صبور سی‌وشش رابط استانی و مَحرم راز یک ایران هیأت، چه وقتی که در ستاد مهرواره هوای‌نو، آیین مهرورزی و مهرافروزی هیأتیان را مشق می‌کرد و آن حادثه تلخ برایش رقم خورد و یک پلاتین نیم‌متری مهمان ران پایش شد... چه این روزها که خادمی سیدالاحرار، درد تمام آزادگان عالم را در دلش روشن کرده و برای غزه آرام و قرار نداشت... ▫️▫️▫️ عاشق خانواده و زندگی و همسر و زینب و‌ زهرایش هست، نه این‌که چون غم‌خوار یک جهان گردیده، زن و زندگی‌اش را فراموش کرده باشد... اصلاً مگر می‌شود آن دوقلوهای نازنین و معصوم را فراموش کرد؟ این را بارها و بارها در رفتارش فریاد زده، در سفرهای بسیاری که با هم هم‌قدم شدیم... می‌دانید که مردها کم‌تر می‌گویند و گاه صدای رفتارشان از گفتارشان بلندتر است... ▫️▫️▫️ اربعین امسال، از مدت‌ها پیش با این‌که هنوز آثار تصادف سنگین اسفندماه از بین نرفته بود و لنگ‌لنگان قدم برمی‌داشت، درد بچه‌های غزه، آرام و قرارش را گرفته بود... در تکاپو بود برای نشان‌دادن چهره ضدصهیونیستی اربعین امسال، برای رساندن فریاد مظلومیت مردم مظلوم غزه به جهانیان... برای جمع‌آوری کمک‌های مردم جهان برای فلسطین... در همین مدت هم با همت و جِدّ و جهد او بود که چیزی قریب به ۳۰ میلیارد تومان برای کمک به غزه ارسال گردید... با همین وضع جسمی راهی اربعین شد، نه با پرواز و چارتر و... نه! با ماشین و همراه ... این را گفتم که گمان مبرید... ولش کن... همراه با و ، دو عزیز هنرمندِ غیرت‌مندِ دردمندِ توانمندی که اگر می‌خواستند می‌توانستند هر کجای دیگری با هر تیم رسانه‌ای و تلویزیونی و تلوبیونی و... دیگری با شرایط و امکانات بسیاربسیار بهتر و دست‌مزد و صله بسیاربسیار بیش‌تر، نه برای مجلس عیش و عشرت! نه، برای همین برنامه‌های اربعینی، راحت بیایند و برگردند و تسبیح عمل به تکلیف را هم بر گردن بیافکنند و از ته حلق هم خدا را بر توفیق خدمت به حسینش حمد گویند! در طول ایام اربعین متمرکز بر همین هدف، موکب‌به‌موکب هرکجا که رنگی از مقاومت داشت، حاضر می‌شدند و روایت مقاومت اربعین امسال را ثبت و‌ ضبط می‌کردند که بخشی از نتایج و حاصل این زحمات را در شبکه‌های اجتماعی می‌توانید ببینید... از کانال احرار تا مشعر و اربعین... ▫️▫️▫️ روز اربعین، کربلا، انتهای قصه بود... تیغه آفتاب که عمود می‌شد و از وسط آسمان عبور می‌کرد، قافله باید را از صحن عقیله آغاز می‌کرد و به سمت بیت‌المقدس راهی می‌شد... تا آزادی‌خواهان جهان، از یمن تا افغانستان، از لبنان تا تونس، از ایران تا فلسطین فریاد برائت از مستکبران و ظالمان سر دهند... اتمام این حج بی‌برائت جایز نبود... یک هفته‌ای بود که در این مسیر، از نجف تا کربلا، موکب‌موکب، قدم‌قدم رفته بودند و آمده بودند، اگرچه لنگ‌لنگان... اما هیچ‌وقت عقب نمی‌ماند... این را می‌گوید... اما روز اربعین، کربلا... اوضاع فرق می‌کرد... می‌گفت برید، من هم می‌آیم... اواخر مسیرةالاحرار بود... نمی‌دانم چه شد... صدای شکستنی آمد و دیگر قدم از قدم برنداشت... کمک کردند، سوار یک گاری شد و راهی محل اسکان... و چه شیرین که محل اسکان و سکینه‌مان در کربلا هم مسکن برادران فلسطینی بود... ▫️▫️▫️ زیاده نگویم... آمپول و استراحت و دارو افاقه نکرد، شنبه فردای اربعین، تصویربرداری پزشکی می‌گفت هم پلاتین و هم استخوان هر دو از همان ناحیه قبلی شکسته‌اند! فردای اربعین بود و از نمایندگی بیمه و... هم خبری نبود... اوضاع پا هم هر لحظه بدتر می‌شد، همان کربلا پا را گچ گرفتند و با سواری راهی مرز... از مرز هم با همان ماشین راهی قم... این‌ور و آن‌ور بزن تا پزشک حاذقی پیدا شود... - باید پلاتین را خارج کنیم و پلاتین جدید، جاگذاری کنیم...، بیمارستان دولتی هم عمل ندارم... همه فرایند شش‌ماه پیش باید دوباره از نو تکرار شود! ▫️▫️▫️ اگر این متن را با تأخیر نخوانید، الآن باید بی‌هوش در اتاق جراحی، منتظر دسته‌های دعا و توسل شما باشد که برایش ارسال می‌کنید... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«از شاعران پارسی‌زبان تا کارخانه‌داران دست‌به‌خیر!» (اربعین‌نوشت۲۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۴ش
«رصد اربعین با الگوی رصد گشاد پرزیدنتی» (اربعین‌نوشت۲۲؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۵شنبه|۲۳مرداد۱۴۰۴|۱۹صفر۱۴۴۷| در موکب «رمزالوحدة» نشسته‌ایم که ساعت از دوازده می‌گذرد و وارد ۵شنبه‌ای می‌شویم که جمعه‌اش اربعین است... بچه‌ها در عالم خودشان، هوای محبت اباعبدالله را تنفس می‌کنند و قد می‌کشند... ، فارغ از قیل‌وقال دنیا با مداحی‌ها سر تکان می‌دهد و شورانگیز سینه می‌زند، انگارنه‌انگار پاسی از شب گذشته است... ▫️ فهرست مواکبی که برنامه‌ریزی کرده‌ام برای بازدید، مفصل است و هنوز ادامه دارد، اما بیش از این زمان و توان کاروان کوچک‌مان اجازه نمی‌دهد... این قافله از زن و بچه، تا این‌جا هم خیلی همراهی کرده‌اند و چیزی نگفته‌اند... همین‌جا که بچه‌ها امکان استراحت و نشستن بر صندلی‌ها را دارند و مشغول تماشای ویدئوهای مداحی هستند، آن هم از این ترانمای باکیفیت! بهترین جاست که ماشین بگیریم و دیگر راهی کربلا شویم... می‌رویم کنار جاده و منتظر ماشین می‌شویم... اما هرچه بیش‌تر می‌ایستیم، کم‌تر ماشینی توقف می‌کند... ماشین‌ها به سرعت عبور می‌کنند... دنبال هر ماشینی که سرعت کم می‌کند، می‌دویم، گاه نرسیده، سرعت می‌گیرد و می‌رود، گاه می‌ایستد، اما قبول نمی‌کند... شاید یک‌ساعتی طول می‌کشد تا بالاخره قافله هشت‌نفره‌مان، در یک سواری مچاله می‌شویم و راهی کربلا... ، سرش را از سقف ماشین(سان‌روف) بیرون کرده، ذوق می‌کند و هوار می‌کشد... برای معادل فارسی «سان‌روف»، قبل‌تر در مباحثه با به «بام‌شید» رسیده بودیم، ترکیب «بام» و «خورشید»، البته «شیدبام» و «خوربام» هم بود که رأی نیاورده بود، در دموکراسی دونفره‌مان! امیدوارم این تلاش به دیده «نوکرِ شیرِ خدا، آهنگرِ دادگر» رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی، بیاید! ▫️ در راه «بیمارستان سیار برکت» را می‌بینیم که مشغول خدمت‌رسانی به زائران است، این بخش را با همان الگوی رصد گشاد پرزیدنتی، از داخل ماشین رصد می‌کنیم، آن هم از نوع مچاله‌اش، ظاهرش که بد نیست، اما اصل حضور صفی امثال «برکت» و «کرامت» و «علوی» و «شهرداری» و سایر اقوام‌شان را آن هم با نام و نشان و عنوان نمی‌دانم، نه این‌که ندانم، اما بهتر است که ندانم... یعنی می‌ترسم دوباره بروم بالای درختی که قول داده بودم نروم! ▫️▫️▫️ عدد عمودها بالا و بالاتر می‌رود، داریم به کربلا وارد می‌شویم... گرچه باور نمی‌کنم اما... منم و کربلا، خدا را شکر... باز هم اربعینی دیگر و باز هم کربلایی دیگر... خدا راننده را خیر دهد، مقصد را در نقشه نشانش داده بودم و او هم تا نزدیک‌ترین مکان ممکن می‌بردمان... اما از همان‌جا هم نیم‌ساعتی را باید پیاده برویم تا برسیم به محل اسکان... هرچه به حرم نزدیک‌تر می‌شویم، محدودیت‌های رفت‌وآمد وسایل نقلیه، بیش‌تر می‌شود... ▫️ باعث شرمندگی است که دست ما از یک مقر و محل اسکان مناسب در کربلا و نجف خالی باشد و در کربلا هم بخواهیم مهمان برادران فلسطینی شویم! بیدار است و منتظر... نزدیک که می‌شویم زنگ می‌زنم، موقعیت‌مکانی کوچه پشتی را نشان داده، آمده در کوچه و تلفنی راه‌نمایی می‌کند... در آغوشش می‌کشم، وارد حیاط می‌شویم، خانم‌ها از در روبه‌رو وارد بخش اندرونی می‌شوند و ما هم از درب مجاور وارد فضای مضیف می‌شویم... تمام سطح اتاق با تشک‌های ابری، پوشیده شده، تشک‌ها را تنگاتنگ چیده‌اند، سه تشک را هم برای ما خالی نگه داشته‌اند، و را در همان تاریکی اتاق می‌بینم... دقایقی را با به گفت‌وگو می‌نشینیم که اذان صبح می‌زند، در همان حیاط چند سجاده پهن می‌کند و نماز را می‌خوانیم... باقی ساکنان اتاق هم کم‌کم بلند می‌شوند و نمازشان را می‌خوانند... تیم سه‌نفره و و هم که پیش از ما در این‌جا مستقر شده‌اند، از زیارت برمی‌گردند... انگار سال‌هاست نخوابیده‌ایم، دقایقی بعد از نماز، از فرط خستگی بی‌هوش می‌شویم... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«رصد اربعین با الگوی رصد گشاد پرزیدنتی» (اربعین‌نوشت۲۲؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۵شنبه|۲۳مرداد۱
«جهان اسلام بر سفره فلسطین» (اربعین‌نوشت۲۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۵شنبه|۲۳مرداد۱۴۰۴|۱۹صفر۱۴۴۷| نماز صبح را که می‌خوانیم از خستگی، بی‌هوش می‌شویم... با صدای اذان ظهر است که به هوش می‌آییم، تشک‌ها را گوشه اتاق روی هم تلنبار کرده‌اند، بالشت‌ها و پتوها را هم روی‌شان... در این فاصله هم رسیده...، نماز را به جماعت در همان مضیف می‌خوانیم؛ بعد از اقامه نماز، سفره صبحانه را پهن می‌کنند، نظم زندگی این بندگان خدا را هم برهم زده‌ایم... سفره‌ای کریمانه و رنگارنگ از سنت‌های عربی و فلسطینی، چند رنگ زعتر و روغن زیتون که پای ثابت سفره‌های شامات است، دلمه مو، حمص مخصوص فلسطینی، چند مدل پنیر و چند کاسه زیتون و چیزهای دیگری از این قبیل... می‌گوید این صبحانه، فلسطینی است... به‌ویژه به ادویه‌ای اشاره می‌کند که پیش از این ندیده بودم... بعد هم یک تکه نان را گرد می‌کند، ابتدا می‌زند داخل روغن زیتون و بعد هم داخل همان ظرف ادویه...، می‌گوید «جدّاً طیّب» و بدین ترتیب آیین خوردن این غذاها را هم به ما یاد می‌دهد! ▫️ خانه عجیبی است، در آنِ واحد، برادرانی از بحرین، لبنان، ایران، فلسطین، سوریه و عراق، کنار هم، در کشور عراق مهمان یک فلسطینی هستند! یک خانه جهانی! امام! روحت شاد که تو دست‌مان را گرفتی، آبرو دادی، قدمان را بلند کردی، افق نگاه‌های‌مان را بالا بردی... به قول آن اهل ذوق: حسین‌جان! «سال‌ها گریه به تو جرم تلقی می‌شد روضه هرشب ما برکت است» ▫️ فرصت خوبی است، می‌روم حمام و‌ لباس‌هایم را هم می‌شویم... از حمام که خارج می‌شوم، و که ناهار را مهمان مضیف حرم بوده‌اند، برگشته‌اند و یک ظرف هم غذای حرم را با خودشان آورده‌اند... دقایقی می‌نشینیم به گپ‌وگفت‌... با توجه به این‌که صبحانه را بعد از قدرت‌نمایی خورشید در وسط آسمان خورده بودیم، نزدیک افول خورشید است که سفره ناهار پهن می‌شود، با غذایی فلسطینی، «اوزي، بلحم الخروف»، «اوزي» نام غذایی بسیار محبوب و مشهور است، در فلسطین و شام و اردن و...، یک غذای مجلسی که معمولاً در روز عید یا در مهمانی‌ها با ترکیبی از برنج و گوشت طبخ می‌شود و بسته به این‌که از چه گوشتی استفاده شود، انواعی پیدا می‌کند، «لحم» که همان گوشت است و «خَروف» هم می‌شود گوسفند کم‌سن یا همان بره، بنابراین «لحم خروف» یعنی گوشت بره و «اوزي، بلحم الخروف» اوزي‌ای است که با گوشت‌بره آماده شده... برنج هم که با انواع ادویه مخصوص معطر شده، همراه با ذرت و لوبیاسبز و نخودفرنگی و... این جهان اسلام است که بر سفره فلسطین نشسته است... ▫️▫️▫️ ناهار را خورده‌نخورده باید بلند شویم... قرار است همراه ، یکی دو جلسه را برویم، شب اربعین است و کربلا، غوغا... سوار ماشین ، به سمت «ملعب الانصار الریاضی»، ورزشگاه المپیک کربلا، محل استقرار موکب «ستاد مردمی راهیان کربلا» هیأت «یافاطمةالزهراء» بابل، راهی می‌شویم... و و هم هستند... خود پشت فرمان می‌نشیند... مرکز شهر، از ازدحام جمعیت درحال انفجار است، تراکم عجیب انسان‌هایی از کشورهای مختلف، با زبان‌ها و رنگ‌ها و لباس‌های متفاوت که همگی در طواف کعبه عشق در حرکتند... هرچه از مرکز شهر دورتر می‌شویم، ازدحام کمتر می‌شود و مسیرها بازتر...، اما نه آ‌ن‌قدر که به راحتی و سرعت هرکجا خواستی بروی... در مسیر از شارع سناتور عبور می‌کنیم، خیابانی که با فضای عمومی شهر کربلا، کمی تا قسمتی متفاوت است! مرکز بسیاری از برندها یا به‌قول فرهنگستان، ویژندهای معروف خارجی... از «آدیداس» تا «اسکچرز» و «ال‌سی‌وای‌کی‌کی»، پر از «مول» یا همان «مال»... نام رسمی خیابان، «شارع المُجَمَّعات» است و «مُجمَّع» همان مال و مول است! فکر می‌کردم نام خیابان را «سِناتور» می‌گویند و احتمالاً اشاره به شخصی دارد که سناتور بوده، مثل ! اما نکته‌ای گفت که متوجه شدم «سناتور» نیست بلکه... به‌خاطر مراکز خرید متعدد یا همان مُجمَّع‌ها که با عنوان «سنتر» در آن‌جا برقرار می‌شوند، سنتر...، سنتر...، سنترها را جمع کرده‌اند و شده «شارع السناتِر»! معادل همان «شارع المجمَّعات»... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«پیشرفته‌ترین ابزار مخ‌زنی!» (اربعین‌نوشت۲۷؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷
«جایگاه زنده و مردمی!» (اربعین‌نوشت۲۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷| بعد از یادداشت قبل(اربعین‌نوشت۲۷) از یک‌سو با اصرار مصطفوی بر حذف محتوای مرتبط با ایشان مواجه بودم که هم‌چنان هم ادامه دارد و حقیر هم هم‌چنان بی‌ادبانه، حرف‌شان را نشنیده گرفته‌ام و از سوی دیگر اشتیاق عده‌ای از مخاطبان برای دیدن تصویری از چهره ... آری! آقامرتضایی که از او هم مانند «نوار کاست خاطراتش» و مانند «رندانه‌ها» کم‌ترین ردی در اینترنت پیدا نمی‌کنی، حالا از دوخط جمله شبهِ مدح، در یک گوشه‌خرابه‌ای با چندده‌نفر مخاطبِ محدود، ناراحت می‌شود! عجیب دنیایی است... عده‌ای دست‌وپا می‌زنند برای دیده‌شدن، لایک‌شدن و فالوورگرفتن؛ برای شهرت بیش‌تر، دست به هر کاری می‌زنند؛ اما این سو عده‌ای هستند که خو کرده‌اند به گمنامی و اگر کسی بخواهد آن‌ها را اندکی از کهف گمنامی خود بیرون بیاورد، رنجیده می‌شوند؛ به قول آقا «گمنامی برای شهوت‌پرست‌ها دردآور است، اگر نه همه اجرها در گمنامی است!» ▫️▫️▫️ بگذریم و برگردیم به روز اربعین، «مسیرةالاحرار»؛ را می‌بینم که مثل هرسال با کاروانی از بچه‌های شاهرود و... آمده‌اند پای کار فلسطین... حقاً اگر جمع بچه‌های نباشند، یک پای این برنامه می‌لنگد... پدر ، هم مثل هرسال جلوتر از دیگران، در خط مقدم این جبهه است... آن‌طرف‌تر را می‌بینم، باصفا و مشتی، مثل همیشه گرم و صمیمی می‌آید جلو... او هم ناراحت است و غُر می‌زند که این چه وضع برنامه‌ریزی است و از این حرف‌ها... این‌سو هم شیخ مشغول ارزیابی و برانداز کار است... از ابتدای سفر همدیگر را ندیده بودیم تا این لحظه و این مکان... ▫️ این‌ها، پرچم بسیار بزرگی از فلسطین را آماده کرده بودند که در طول مسیر روی دست جمعیت حمل شده بود، عکس‌هایی از شهدای مقاومت و چند عکس و طرح متفاوت را هم روی تخته‌سبک‌اسفنجی(فوم‌برد) زده‌اند و در بین جمعیت توزیع کرده‌اند... تعدادی هم پرچم‌های فلسطین و لبنان، روی پلاستیک فشرده(پلکسی) چاپ شده و پایینش جای دست دارد برای بلندکردن، شبیه همین‌هایی که شورای هماهنگی در راه‌پیمایی‌ها توزیع می‌کند... یک پرچم نسبتاً بزرگ فلسطین را پشت جایگاه برافراشته کرده‌اند و چند نفر نگه داشته‌اند، یک پرده از تصویر سیدحسن و عبارت «فإن حزب‌الله هم الغالبون» را هم دو نفر جلوی جایگاه نگه داشته‌اند... چند نفر هم که تصاویر را بلند کرده‌اند و دکور کامل شده است، یک جایگاه زنده و مردمی! ▫️ نمایندگانی از کشورهای مختلف، عراق، لبنان، افغانستان، پاکستان، یمن و... ایران صحبت می‌کنند، پدر هم صحبت کوتاهی می‌کند و چند شعار می‌دهد و تلاش می‌کند جمعیت را به وجد آورد... مانند سال گذشته، اجرا و اداره برنامه در جایگاه با حجت‌الاسلام است، سخن‌رانی پایانی را هم خود ایشان انجام می‌دهد؛ بعد هم چند تکبیر و صلوات بلند! ▫️▫️▫️ در بین برنامه و را می‌بینم، مشغول تصویربرداری و مصاحبه و کار خودشان هستند، اما از خبری نیست... ▫️ گوشی زنگ می‌خورد، شماره است، اما پشت خط است، می‌گوید در راه که می‌آمده، ناگهان پایش تَقّی صدا می‌کند و دیگر نمی‌تواند حرکت کند، مردم زیر بغلش را گرفته‌اند و سوار یک گاری کرده‌اند و راهی منزل شده... خودش می‌گوید چیز خاصی نیست...، ما هم دل‌خوشیم که با استراحتی حل خواهدشد... ▫️ درست ۱۷ بهمن سال گذشته بود، بعد از اختتامیه مهرواره هوای‌نو در مسیر برگشت به قم، نیمه‌شب، نزدیک مرقد امام(ره)، تصادف سنگینی کرد که منجر به قرارگرفتن یک پلاتین نیم‌متری در فاصله زیر لگن تا زانو شد و امروز بیش از ۶ ماه از آن تاریخ گذشته. ▫️▫️▫️ برنامه که تمام می‌شود، هنوز نیم‌ساعتی بیش‌تر تا اذان مانده، برمی‌گردیم سمت حرم...؛ در راه مقابل مغازه‌ای، چند نفر، بساط فروش پتو مسافرتی متری به راه انداخته‌اند، توپ‌های قطور پتو را چیده‌اند کنار هم، خودشان هم روی آن‌ها ایستاده‌اند و زائران ایرانی و عراقی و پاکستانی و... هم دورتادور بساط‌شان را گرفته‌اند... ناخوداگاه جلب می‌شویم و می‌ایستیم به نظاره طرح و رنگ پتوها... در این بین یک خانم اصفهانی به نحوی که اطرافیانش بشنوند، بلند می‌گوید قیمتش خوب است، بخرید، آن‌طرف‌تر گران‌تر می‌دادند...؛ سوغاتی بدی نیست... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2