eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
436 عکس
129 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیجیان علی بسیجیان علی دم به دم شهید شدند که هم کنایه شنیدند و هم شهید شدند بسیجیان علی را شهادت این‌گونه‌است که کوثرانه به چندین رقم شهید شدند.. بسیجیان علی سال‌های پیش از این به روضه با غزل محتشم شهید شدند! بسیجیان علی از قدیم زینبی‌اند اگر به راه دفاع از حرم شهید شدند گهی کلنگ به دستِ مناطق محروم گهی به مدرسه‌ها با قلم شهید شدند به اربعین حسینی بسیجیان علی به درب خانه در اوّل قدم شهید شدند بسیجیان علی شیعیان زهرایند اگر حساب کنی، تازه کم شهید شدند! بسیجیان علی عاشقان عبّاسند شدند کرب‌وبلا هم‌قسم، شهید شدند بسیجیان علی را به تشنگی بشناس ببین که زیر کدامین عَلم شهید شدند ولی من و تو چه کردیم؟ ادّعا کردیم! بسیجیان علی دست کم شهید شدند! به خون خویش نوشتند صبح نزدیک است بسیجیان علی صبحدم شهید شدند ✍🏻 🏷 | ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«سحرگاه اربعین، کربلا، به افق فلسطین» (اربعین‌نوشت۲۵؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۴) |۵شنبه|۲۳مرداد۱۴۰
«تنها و تنها خواب چاره‌ساز است...» (اربعین‌نوشت۲۶؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷| بعد از حدود دوساعت گپ‌وگفت از بچه‌های هیأت ثارالله، خداحافظی می‌کنیم و برمی‌گردیم به سمت محل توقف ماشین، همان دو کیلومتر را که آمده بودیم باید پیاده برگردیم... «پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت»... ساعت از ۲:۳۰ گذشته، اما انگار از جمعیت کاسته نشده، شاید بیش‌تر هم شده باشد! جنازه‌هایی عمودی هستیم که میان جمعیت حرکت می‌کنیم، خستگی از سَر و روی همه‌مان می‌بارد... به ماشین می‌رسیم، باتری‌ها تمام شده، تقریباً دیگر کسی با کسی حرفی نمی‌زند، راهی منزل می‌شویم، آخرین تقاطع قبل از منزل، متوقف می‌شویم، پلیس، راه را بسته، برای مدتی طولانی در این نقطه معطل می‌شویم، هنگامه اذان صبح هم می‌گذرد... شاید دوساعتی طول کشید تا مأمور پلیس را قانع کنیم محل اسکان‌مان، دقیقاً پشت همین جایی هست که الآن بسته‌ای و راه دیگری برای رسیدن به منزل نداریم! ▫️▫️▫️ وارد خانه که می‌شویم، دشداشه را می‌کَنم، وضو می‌سازم و نماز صبح را روی سجاده‌های پهن‌شده در حیاط می‌خوانم؛ داخل منزل، جماعت درازبه‌دراز خوابیده‌اند و جایی برای نمازخواندن نمانده! نماز که تمام می‌شود، فاطمه آمده حیاط و دارد با روح‌الله صحبت می‌کند، بیش از ۲۴ ساعت است که از خانه بیرون نیامده، عزم حرم کرده... من که بعد از این شب پرفرازونشیب و رویایی، کلی روی خواب صبح حساب کرده‌ام، می‌گویم از خیر من بگذر که نمی‌کِشَم...؛ در رخت‌خواب ولو می‌شوم، اما نمی‌توانم ادامه دهم، از جا می‌پرم و دشداشه را دوباره می‌کشم تنم و سه‌نفره راهی حرم می‌شویم... ▫️▫️▫️ کاروان سه‌نفره‌مان راهی حرم می‌شود، من که حالی بین خواب و بیداری دارم، روح‌الله هم نباید بهتر از من باشد... یک حس گرسنگی هم ته معده را قلقلک می‌دهد... گاهی لذت زیارت‌های این‌چنین، بیش از هنگامی است که غسل‌کرده و اتوکشیده و شیک و مجلسی، سُرومُروگنده و سیر و قبراق راهی حرم شوی، گفتم «گاهی»، غلط کردم! شک ندارم که اگر قرار باشد، زیارتی مقبوله شود، شانس همین زیارت‌های خراباتی و دربه‌دری، خیلی بیش‌تر است! در سیاهه یادداشت‌هایم نوشته‌ام که و کاروان شاعرانش را می‌بینیم، اما اکنون و هنگام بازنویسی، هرچه فکر می‌کنم، چیزی یادم نمی‌آید! حرم غلغله است، در این سال‌ها کم‌تر پیش آمده جرأت کنم روز اربعین، همراه خانواده، راهی حرم شوم، اما این‌بار تنهاگذاشتن و دل‌تنگی و اصرار فاطمه و پشت‌گرمی به حضور روح‌الله از سویی و صبح‌هنگام‌بودن زیارت و امید به خلوتی صبح‌گاه از سوی دیگر، جسارت می‌دهد که روز اربعین راهی حرم شویم... بعد از تل زینبیه، انتهای شارع شهداء، جلوتر نمی‌رویم، همان‌جا کنار جدول‌های خیابان، ایستاده و نشسته، زیارت اربعین را می‌خوانیم و بعد از دقایقی از همان‌جا برمی‌گردیم، سلانه‌سلانه، خسته و لنگان... گرسنه می‌رویم و گرسنه‌تر برمی‌گردیم، یک‌جاهایی چیزهایی می‌دادند، یا نمی‌خواستیم صف بایستیم یا امید داشتیم جلوتر چیز بهتری گیرمان بیاید... آخرسر نزدیک محل اسکان، به یک لقمه گِرد(همبرگری) نیم‌روبادمجان با سیب‌زمینی و ترشی بسنده می‌کنیم! به خانه می‌رسیم، بعد از این شب اربعین طولانی، تنها و تنها خواب چاره‌ساز است... ▫️ از اذان ظهر گذشته که بیدار می‌شویم... نماز را می‌خوانیم و سفره ناهار را پهن می‌کنند، خورده‌نخورده بلند می‌شویم... امروز قرار است ویژه‌برنامه «مسیرةالاحرار» برگزار شود، راه‌پیمایی برائت از مستکبرین در موسم اربعین، برنامه‌ای که چندسالی هست به همت جمعی از فعالان مردمی حوزه بین‌الملل و اربعین برپا می‌شود، حرکت از حرم امام حسین(ع)، به سمت مسجدالاقصی... بچه‌هایی که نمی‌خواهند اربعین، در روز بیستم ماه صفر و در کربلا، متوقف شود، مردانی که راه‌پیمایی اربعین را مقدمه نابودی اسرائیل و محو نظام سلطه می‌دانند و معتقدند اربعین، لشکرکشی سپاهیان خورشید در برابر سیاهی ظلم است و می‌تواند رزمایش قبل از ظهور باشد. چندسالی هست که امتداد مسیر پیاده‌روی تا کربلا را به سوی مسجدالأقصی دنبال می‌کنند... و آزادگانی از ملت‌های مختلف را دعوت می‌کنند تا در این مسیر همراه شوند... رویدادی که معنای دیگری به پیاده‌روی اربعین می‌دهد... ▫️ برای تکمیل نوشته‌ها، وقتی عکس‌ها و اسناد مرتبط را بررسی می‌کردم، رسیدم به پوستر برنامه «مسیرةالاحرار»؛ «جمعه ۲۴ مرداد مصادف با روز اربعین، ساعت ۱۷» می‌بینم تاریخ یادداشت‌ها با پوستر هم‌خوانی ندارد، تعجب می‌کنم، کلی بالاوپایین می‌کنم تا دوزاری‌ام می‌افتد که یک‌روز اختلاف بین ایران و عراق در تقویم آن ماه، ریشه این امر بوده، تاریخ‌های قمری را درست رفته‌ام، اما در همه یادداشت‌ها، تاریخ شمسی را اشتباه درج کرده‌ام، برمی‌گردم و یک‌به‌یک اصلاح می‌کنم! ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«تنها و تنها خواب چاره‌ساز است...» (اربعین‌نوشت۲۶؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰ص
«پیشرفته‌ترین ابزار مخ‌زنی!» (اربعین‌نوشت۲۷؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷| در اعلان برنامه مسیرةالاحرار نوشته شده بود «حرم امام حسین(ع)، خیابان شهداء، صحن عقیله»، خب صحن عقیله پروژه عظیمی است که هنوز کامل هم نشده و بخش معظمی از پیرامون حرم اعم از تل زینبیه و... را هم شامل می‌شود، وقتی رسیدیم، در مقابل تَلّ زینبیه، چند نفری را دیدیم که با پرچم‌های فلسطین ایستاده‌اند، حال یا بر شانه یا در دست... جمعی هم در حالت‌های مختلف مشغول عکس‌گرفتن بودند، جماعتی این‌طرف‌تر، کنار هم، قطار ایستاده بودند و با دست، علامت موشک‌های ایرانی را نشان می‌دادند و جمع دیگری هم فیلم می‌گرفتند... برادران یمنی با آن خنجرهای پرشال‌شان، سوژه عکاسان و زائران بودند... همه قرائن نشان می‌داد که قرار، همین‌جاست، خیال‌مان راحت شد و ما هم ایستادیم به تفرّج صُنع الهی و با خود زمزمه می‌کنیم که «بلبل ترانه‌گوی و گل از باده شسته روی / چشم و دل از تفرّج صنع خدا خوش است»... اما در این میانه خبری از آغاز مراسم و ماشین صوت و گاری و شیخ و سایر رفقای پی‌گیر برگزاری مراسم نیست... زمان دارد می‌گذرد و تأخیر در آغاز مراسم هم سابقه نداشته، آرام‌آرام، تندتند نگران می‌شوم، این نگرانی را در چهره سایر افرادی که به همین نیت جمع شده‌اند هم می‌توان دید... آن‌ها هم دارند بساط آتلیه و استودیو را جمع می‌کنند... شروع می‌کنم به تماس‌گرفتن، آقا ، و... عاقبت خود شیخ جواب می‌دهد... - خیلی وقت هست راه افتاده‌ایم، الآن هم اواخر شارع شهداء هستیم! ▫️ در میان ازدحام جمعیت، با نهایت سرعتی که می‌شود حرکت کرد و مزاحمتی برای کسی ایجاد نکرد و انگشت‌نما هم نشد، راه می‌افتیم، حالتی بین راه‌رفتن و هروله‌کردن... بالاخره خودمان را نفس‌زنان می‌رسانیم... اما جمعیت حرکت نمی‌کند، نگاهی می‌اندازم، در کمال ناباوری کاروان، به مقصد رسیده، اما کدام مقصد؟ تریبونی گذاشته‌اند و دارند بخش پایانی را اجرا می‌کنند... نقطه پایانی که امسال تعیین شده، نه با هدف برنامه تطبیق دارد، نه جای مناسبی از جهت مکانت است، نه ظرفیت خاص یا نمادینی برای نقطه‌پایان‌بودن دارد، داخل یک خیابان تنگ و نسبتاً پردرخت، آن هم کنار خیابان، مقابل یک زمین خالی و ساختمان نیمه‌کاره! هم‌چنان‌که مسیر هم مسیر مطلوبی نبود، در میان ازدحام جمعیت، در خیابانی تنگ و باریک، از لابه‌لای موکب‌ها و... خب، آخر چرا؟ ▫️ آقا را می‌بینم که مثل همیشه ستون ثابت اربعینِ برائت است... به حالش غبطه می‌خورم، بعد از این همه سال، هم‌چنان بر آرمان مبارزه با استکبار ایستاده است، هنوز هرکجا فریاد «مرگ بر اسرائیل» بلند است، را می‌شود پیدا کنی، در چشمان مهربانش غیظ ظلمه تاریخ از قابیل تا یزید، از شمر تا ترامپ را می‌توانی ببینی... بسیاری از هم‌دوره‌ای‌های او یا خود را بازنشسته کرده‌اند یا سرگرم دنیا شده‌اند، اما او بعد از چند عمل قلب و... علی‌رغم بی‌مهری‌های فراوان، هم‌چنان بر عهد خویش استوار است... برای من و هم‌سن‌های من نماد «کار فرهنگی تمیز» بود، خوش‌فکر، روبه‌جلو، پر از ایده و خلاقیت و... هم‌نشین و هم‌نفس ، دیگر چه می‌خواستیم؟! یادم هست سال‌ها پیش، بی‌آن‌که دیده باشمش، نوار کاسِتی از بیان خاطراتش در یکی از دانشگاه‌ها به دستم رسیده بود... آن نوار و آن خاطرات، لالایی شب‌های من بود... چه شب‌ها که این صدا با پایین‌ترین درجه، از واکمن کوچکم، کنار گوشم پخش می‌شد و به خواب می‌رفتم... عجب نوای ملکوتی‌ای بود... انگار هرکس که هم‌نشین بوده باشد، به فراخور ظرفیت وجودی خود از فضیلت‌های او بهره‌مند شده باشد... آن روزها این نوار خاطرات در کنار چند کاست دیگر، از جمله «رندانه‌ها» که یک کار ترکیبی بود و جاهایی نوشته‌ها و صدای را در خودش داشت، پیشرفته‌ترین ابزار مخ‌زنی ما بود! هر کدام از بچه‌ها که جذب مسجد و هیأت می‌شد را با یکی از این نوارها، زمین‌گیر می‌کردیم! هم حسابی کلافه و ناراحت است، همین‌که می‌بیندم از وضعیت برنامه‌ریزی و طراحی مراسم و... گلایه می‌کند، حق دارد غالب این موارد را از هفته‌ها قبل، پیش‌بینی و گوش‌زد کرده بود... التجربة فوق العلم... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«پیشرفته‌ترین ابزار مخ‌زنی!» (اربعین‌نوشت۲۷؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷
«یک درخواست عمومی!» (در حاشیه اربعین‌نوشت۲۷) بعد از یادداشت قبلی(اربعین‌نوشت ۲۷)، عده‌ای از مخاطبانِ خاکسترهای این آشیانه، پی‌گیر صوت‌هایی شدند که از آن‌ها یاد شده بود؛ واقعیت خودم هم هنگام رج‌کردن این کلمات به این فکر می‌کردم که چه‌قدر حیف! این میراث گران‌بهای معاصر که همین تولیدات و محصولات مختلف فرهنگی دهه‌های اخیر بعد از انقلاب باشد، مورد غفلت واقع شده‌، تولیداتی ازاین‌دست، هیچ‌کجا جمع‌آوری نشده‌اند، بازبینی و بازخوانی نشده‌اند، تبدیلِ قالب صورت نگرفته و... همان وقت به صرافت این امر افتاده بودم که آن صوت‌ها را پیدا کنم و در همین‌جا به اشتراک بگذارم، اما جایی مسأله جدی‌تر شد که در فضای اینترنت هم هیچ ردی از این‌ها نبود، هیچ ردی... «رندانه‌ها» را که همان ابتدا گوگل به «رنگدانه‌ها» تغییر می‌داد! اصلاحش که می‌کردی برایت «کُردانه» را می‌آورد و تا دلت بخواهد «کتاب صوتی هنر رندانه به چپ گرفتن!» را با ویرایش‌های مختلف و صداهای متفاوت، با سانسور و بدون سانسور! «نوار کاست» را به واژگانِ جست‌وجو اضافه می‌کردی، در کنار و انواع نسخه‌های «رندان مست» را ردیف می‌کرد... ▫️▫️▫️ از جست‌وجوی اینترنتی ناامید شدم، رفتم سراغ آرشیو شخصی، متأسفانه در بین آن‌چه دردسترس بود چیزی نیافتم، باقی را هم که مدت‌هاست کارتن‌کرده، به انبار سپرده‌ام، انباری که دیگر نه امکان گذاشتن دارد و نه برداشتن! درب انبار را که به سختی باز کنی، باید منتظر سقوط بخشی از وسایل روی دست و پایت باشی... ▫️▫️▫️ خلاصه این‌که مع‌الاسف خودم چیزی نیافتم، اما به ذهنم رسید در همین‌جا از همه بزرگوارانی که این سیاهه را می‌خوانند درخواست کنم اگر در کنج گنجه‌ها و گوشه پستوها و انبارها، در آرشیو شخصی یا وسایل برجامانده از همین دهه‌های اخیر، دست‌رسی به نوار کاست «رندانه‌ها» یا نوارهای کاست «روایت‌گری» و «بیان خاطرات» امثال یا حتی سایر نوارهای صوتی مشابه دارید، محبت‌کنید ما را هم مستفیض کنید... اگر این امر محقق شد، ان‌شاءالله در حد توان، این محتوا در همین‌جا به اشتراک خواهم گذاشت... ممکن هم هست در لابه‌لای انبوه فایل‌های ذخیره‌شده در رایانه‌های شخصی، این صوت‌ها را بتوانید بیابید... منتظر عنایت‌تان هستم... ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«پیشرفته‌ترین ابزار مخ‌زنی!» (اربعین‌نوشت۲۷؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷
«جایگاه زنده و مردمی!» (اربعین‌نوشت۲۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷| بعد از یادداشت قبل(اربعین‌نوشت۲۷) از یک‌سو با اصرار مصطفوی بر حذف محتوای مرتبط با ایشان مواجه بودم که هم‌چنان هم ادامه دارد و حقیر هم هم‌چنان بی‌ادبانه، حرف‌شان را نشنیده گرفته‌ام و از سوی دیگر اشتیاق عده‌ای از مخاطبان برای دیدن تصویری از چهره ... آری! آقامرتضایی که از او هم مانند «نوار کاست خاطراتش» و مانند «رندانه‌ها» کم‌ترین ردی در اینترنت پیدا نمی‌کنی، حالا از دوخط جمله شبهِ مدح، در یک گوشه‌خرابه‌ای با چندده‌نفر مخاطبِ محدود، ناراحت می‌شود! عجیب دنیایی است... عده‌ای دست‌وپا می‌زنند برای دیده‌شدن، لایک‌شدن و فالوورگرفتن؛ برای شهرت بیش‌تر، دست به هر کاری می‌زنند؛ اما این سو عده‌ای هستند که خو کرده‌اند به گمنامی و اگر کسی بخواهد آن‌ها را اندکی از کهف گمنامی خود بیرون بیاورد، رنجیده می‌شوند؛ به قول آقا «گمنامی برای شهوت‌پرست‌ها دردآور است، اگر نه همه اجرها در گمنامی است!» ▫️▫️▫️ بگذریم و برگردیم به روز اربعین، «مسیرةالاحرار»؛ را می‌بینم که مثل هرسال با کاروانی از بچه‌های شاهرود و... آمده‌اند پای کار فلسطین... حقاً اگر جمع بچه‌های نباشند، یک پای این برنامه می‌لنگد... پدر ، هم مثل هرسال جلوتر از دیگران، در خط مقدم این جبهه است... آن‌طرف‌تر را می‌بینم، باصفا و مشتی، مثل همیشه گرم و صمیمی می‌آید جلو... او هم ناراحت است و غُر می‌زند که این چه وضع برنامه‌ریزی است و از این حرف‌ها... این‌سو هم شیخ مشغول ارزیابی و برانداز کار است... از ابتدای سفر همدیگر را ندیده بودیم تا این لحظه و این مکان... ▫️ این‌ها، پرچم بسیار بزرگی از فلسطین را آماده کرده بودند که در طول مسیر روی دست جمعیت حمل شده بود، عکس‌هایی از شهدای مقاومت و چند عکس و طرح متفاوت را هم روی تخته‌سبک‌اسفنجی(فوم‌برد) زده‌اند و در بین جمعیت توزیع کرده‌اند... تعدادی هم پرچم‌های فلسطین و لبنان، روی پلاستیک فشرده(پلکسی) چاپ شده و پایینش جای دست دارد برای بلندکردن، شبیه همین‌هایی که شورای هماهنگی در راه‌پیمایی‌ها توزیع می‌کند... یک پرچم نسبتاً بزرگ فلسطین را پشت جایگاه برافراشته کرده‌اند و چند نفر نگه داشته‌اند، یک پرده از تصویر سیدحسن و عبارت «فإن حزب‌الله هم الغالبون» را هم دو نفر جلوی جایگاه نگه داشته‌اند... چند نفر هم که تصاویر را بلند کرده‌اند و دکور کامل شده است، یک جایگاه زنده و مردمی! ▫️ نمایندگانی از کشورهای مختلف، عراق، لبنان، افغانستان، پاکستان، یمن و... ایران صحبت می‌کنند، پدر هم صحبت کوتاهی می‌کند و چند شعار می‌دهد و تلاش می‌کند جمعیت را به وجد آورد... مانند سال گذشته، اجرا و اداره برنامه در جایگاه با حجت‌الاسلام است، سخن‌رانی پایانی را هم خود ایشان انجام می‌دهد؛ بعد هم چند تکبیر و صلوات بلند! ▫️▫️▫️ در بین برنامه و را می‌بینم، مشغول تصویربرداری و مصاحبه و کار خودشان هستند، اما از خبری نیست... ▫️ گوشی زنگ می‌خورد، شماره است، اما پشت خط است، می‌گوید در راه که می‌آمده، ناگهان پایش تَقّی صدا می‌کند و دیگر نمی‌تواند حرکت کند، مردم زیر بغلش را گرفته‌اند و سوار یک گاری کرده‌اند و راهی منزل شده... خودش می‌گوید چیز خاصی نیست...، ما هم دل‌خوشیم که با استراحتی حل خواهدشد... ▫️ درست ۱۷ بهمن سال گذشته بود، بعد از اختتامیه مهرواره هوای‌نو در مسیر برگشت به قم، نیمه‌شب، نزدیک مرقد امام(ره)، تصادف سنگینی کرد که منجر به قرارگرفتن یک پلاتین نیم‌متری در فاصله زیر لگن تا زانو شد و امروز بیش از ۶ ماه از آن تاریخ گذشته. ▫️▫️▫️ برنامه که تمام می‌شود، هنوز نیم‌ساعتی بیش‌تر تا اذان مانده، برمی‌گردیم سمت حرم...؛ در راه مقابل مغازه‌ای، چند نفر، بساط فروش پتو مسافرتی متری به راه انداخته‌اند، توپ‌های قطور پتو را چیده‌اند کنار هم، خودشان هم روی آن‌ها ایستاده‌اند و زائران ایرانی و عراقی و پاکستانی و... هم دورتادور بساط‌شان را گرفته‌اند... ناخوداگاه جلب می‌شویم و می‌ایستیم به نظاره طرح و رنگ پتوها... در این بین یک خانم اصفهانی به نحوی که اطرافیانش بشنوند، بلند می‌گوید قیمتش خوب است، بخرید، آن‌طرف‌تر گران‌تر می‌دادند...؛ سوغاتی بدی نیست... ادامه دارد... ✍️ ▫️@qoqnoos2