چندخطی با #سیداحمدعبودتیان
(به بهانه تیر و ترکشهایی که این روزها به سویش روانه میشود)
نمیدانم آن هنگام که آوینی این کلمات را مینگاشت، چه حالی داشت و چه ابتلایی را از سر گذرانده بود:
«آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست، پس تو ای برادر خوبم یاد بگیر در این سیاره رنج صبورترین انسانها باشی...»
اما میدانم حال امروز تو هم از آن ایام کم ندارد...
سالهاست که از زندگی و خانواده و زن و بچهها گذشتهای... آنها که گاه در گوشهوکنار جلسات، هرکدام از علیهایت را دیدهاند، به این امر گواهی میدهند...
وقتت را به جای آنها، وقف همین بچههایی کردهای که گاه ناسپاسی میکنیم و ناشکری... و در عین حال، خادمی همین جماعت را به فرصت بسیاری از مناصب و کرسیها نفروختی...
حالا وقتش رسیده آبرو را هم وسط بگذاری و تازه این اول ماجراست...
و تو میدانی توفیق این ابتلا نصیب هر کسی نمیشود...
و در این میانه، زهر نیش خودی دردناکتر و کشندهتر است، همانانی که گواهی میدهم دلت برایشان نگرانتر از دیگران است، هرچند توفیق درک محبت و مودتت را نیافته باشند...
دلم میسوزد برای برادرانی که میتوانستند -و البته انشاءالله میتوانند- در جبههای واحد، خط آتش را به سوی دشمن کینهتوز وحشی بگشایند و حال، وقت و انرژی و همتشان را گذاشتهاند برای زخمزدن بر گُرده خودی...
✳️✳️✳️
اکنون که در گوشه حسینیه یادمان قلاویزان، در چندکیلومتری مرز مهران، حرفهای راوی را میشنوم و نمیشنوم...
یادم میآید اصرارهایی که در همین دولت برای مناصب مختلف میشد و نمیپذیرفتی... و این منصب را نیز هم...
به وجبوجب این خاک مقدس، گواهی میدهم جنس تو فرق میکند، با تمام کتپوشهای دولتی فرق داری... نه، نه اینکه ردای خدمت در دولت، برای کسی مایه خواری باشد، نه! که افتخار هم هست، اگر کسی توفیق خدمت به مردم را بیابد... اما جنس تو با آنچه که رسم معهود کارمندپروری ساختارهای بروکراتیک دولتی است فرق میکند و گواهی میدهم تا به امروز، هیچگاه کارمند نشدهای...
✳️✳️✳️
قسم به لحظهلحظهای که در کوچههای #مهران، برای اربعین نفس زدی،
قسم به اشکهای ارادتت به مولای عالمین که در نام یکایک فرزندانت تجلی یافته، به روضهخوانی بیریایت، کنج حرم، روبهروی ایوان نجف، برای بچهها...
قسم به همه دلنگرانیهایت برای #شیخمحمود_جانانه در #بهبهان، #حسین_نینوا در #آبادان، #شیخداود_حمیدی در #سرخس، برای #موکب_شهیدباکری #ارومیه، #مسجد_مولای_متقیان #زاهدان، برای #هیأت_فاطمیون_گنبد، #انجمن_مساوات_باشماق، #خیمه_سوخته_عشاقالرقیه #شیراز و... تو بیش و پیش از آنکه به این عنوان دورودراز دستیاری رییسجمهور در امر مردمیسازی، بسته باشی، این عنوان به قامتت وابسته است...
✳️✳️✳️
قسم به دلسوزیهایت برای قدکشیدن قامت پهلوانان ایرانی بر جلد دفترهای مشق و بالندگی نوشتافزارهای بچههای این سرزمین، به دوندگیهایت برای پناهدادن به فعالان این مجمع و او جامعه...
برای ساماندادن فعالان پابرهنه و پراکنده یکبهیک دغدغههای آقا...
به همه لحظاتی که سپر بلا شدی تا تیر سوءتدبیر بالانشینان، تن رنجور بچههای پاییندست را نیازارد...
به #حمیدرضا_اسداللهی قسم، به #حجت_اسدی، به #محمدحسین_محمدخانی، به #محسن_حججی، به همه «بچههای فاطمه»، به #انصارالزهراء، #انصارالحیدر، #انصارالمهدی و همه #انصار_ولایت...
آنچه در توان داشتی برای انسجام و تقویت و بالندگی این جبهه قدرتمند، ولی مظلوم گذاشتهای...
✳️✳️✳️
سید! دلنگران نباش! قبلتر هم شبیه همین شرایط بر سلف صالحت گذشته است، شاید بشارتی باشد که متاعت را خریدنی یافتهاند... به یاد آور روزهای غربت آوینی را... یادداشت آن روز #مهدی_نصیری، در «کیهان» را خاطرت هست؟ تصویر رزمنده بوسنیایی، با عینک رمبویی و سربند «اللهاکبر» بر جلد «سوره» را به خاطر داری؟ حرفهایی که بازگشت از فکه را به تهران، برای #آقامرتضی سخت کرده بود...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هشتم/دو)
«یکدوره فشرده ولایت فقیه در بیت رهبری»
#سید_حجازی در ادامه انگار خطابش را به آقا متوجه میکند و یکدوره فشرده ولایت فقیه را در چند بیت خلاصه میکند و ارائه میدهد:
«طابَتْ بهِ الشّامُ للقُدسِ الشَّریفِ کَما
طابَتْ بِنورِ مُحَیّاکُم خُراسانُ
وأنتمُ الأصلُ، یا ظلَّ الإمامِ وما
لِلشَّمْسِ ظِلّانِ، لی فی ذاکَ بُرهانُ
مَن لیلةَ القدرِ یَدعو فی الختامِ لَکُمْ
یا لیتَ عُمری لِذاکَ الشّیبِ قُربانُ
هذا الدُّعاءُ کتابٌ فیه علّمَنا
کلَّ الولایةِ والمکتوبُ عُنوانُ
یا وارثَ الشَّمسِ یا بنَ الطُّهرِ یابن علی
أَفرِد لنا الظِّلَّ، إن الظِّلَّ أوطانُ»
و تکبیت آخر این شعر را هم تقدیم حضرت زهراء(س) میکند:
«فی مولِدِ النّورِ شَطرٌ واحدٌ وکَفى
«وإنّ فاطمةَ الزهراءَ قرآنُ»
آنجا که میخواند: «یا وارث الشمس! یا بن الطُّهر! یا بن علی!» احساس میکنی جنس کلمات به سیاق #آوینی است! ناخودآگاه یاد تعابیر #آقامرتضی میافتی، پس از دیدار آقا:
«عزیز ما، ای وصی امام عشق! آنان که معنای «ولایت» را نمیدانند در کار ما سخت درماندهاند، اما شما خوب میدانید که سرچشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست... ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم، لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست، سر ما و قدمتان که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان(ع).»
💠💠💠
#سید در امتداد شعر قبل با خطاب قراردادن حضرت زهراء(س)، شعر دیگری را آغاز میکند:
«کم انتظرتکِ... غیماً یرشحُ المطرا
فهل تردّینَ مَنْ «کمْ کانَ مُنتظِرا»...!
و کم أتیتکِ و الظلماءُ تخنقُنی
فکنتِ -قبلَ السما- تُدْنینَ لیْ قمرا
و کنتُ أهتفُ «یا زهراءُ» فی ظمَأی
فتعبُرینَ کطیفٍ یُشبهُ النهَرا...!
مددتَ کفیکَ... آلامُ الورى صغُرَتْ
و ما سوى قلبکِ الحانی بهمْ کبُرا
هُنا رحاکِ أحالتْ قمحهَا وطنا
فکنتِ أشهى طعامٍ فی فمِ الفُقرا
أفی سواکِ یصوغُ الشعرُ أشطُرَهُ
و أنتِ مَن فیکِ جاءتْ سُورةُ الشُعَرا...!
أراکِ فی کلِّ شیءٍ وجـهَ عاطفةٍ
و غیرَ وجهِکِ فی الأشیاءِ لستُ أرى
أتیتُ زهراءُ و الأکدارُ تجرفُنی
و ما سواکِ یزیحُ الهمّ و الکدرا
أنا الذی... کلّما أُهدیکِ «فاتِحةً»
تفتّحتْ مُدنٌ فی داخلی و قُرى
فما «توضأتُ» إلا کنتِ «نافِلتی»
و ما «توسّلتُ» إلا کنتِ لی «قدَرا»»
در ادامه، جریان #مقاومت و شهیدان راه مقاومت را در سراسر جهان، امتداد راه حضرت زهراء(س) میداند:
«أنتِ التی تمـلأ الدنیا مُقاوَمةً
ما من شهیدٍ و إلا من دماکِ جرى»
بعد هم #حاج_قاسم را در امتداد همین مسیر یاد میکند:
«و لم یکُن «قاسمٌ» إلا امتدادَ فِداً
من بأسِ کفیکِ نالَ المجدَ و الظفَرا»
مجدداً خطابش را مستقیماً به سوی آقا میکند و این منظومه فاطمی را کامل میکند:
«و أنتَ یا سیدی من نسلِ فاطمةٍ
أمرتَ للحُبَّ أن یسری بنا.. فسرى
طریقُکَ الحقُّ قَـلَّ العابـرونَ بـهِ
و لم یخب من بدرب الحقِّ قد عبرا
فلمْ یخضوکَ إلا خیـبةً رجعـوا
و لم تخضْ أنـتَ إلا عدتَ منتصرا
کلٌ لهُ فی الهوى یا سیدی قـدرٌ
و أحمدُ اللهَ إذ سـوّاکَ لی قـدَرا»
عرض ارادت عاشقانهاش به آقا، رشکبرانگیز است...
به گمانم بیت آخر را نمیخواند:
«آتیکَ من أرضِ نَصرِالله «عاملةٍ»
بالحُبِّ مِن أهلِها و الحُبُّ سُلْطانُ»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف» (یادداشت دوم/۱از۲)
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
«نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف»
(یادداشت دوم/۲از۲)
داستانِ ضمنی حالوهوای #عادل و نوجوانان همسنوسالش هم زمینه این تابلوی سیاه را کاملاً غبارآلود و سیاهتر میکند... یک لجنمالی کامل... از رپپارتی در خرابهها، تا ضبط موزیکویدئوی رپ #عادل و انتشار توسط شاخهای اینستاگرامی تا بازخوانی آهنگها برای مادرش، مرضیه تا القای این دروغ که با یک ویدئو، یک میلیون فالور برای #عادل جذب میشود و یکشبه به یک اینفلوئنسر تبدیل میشود...
در این تصویرپردازی کثیف، حتی به بچه دهدوازدهساله هم رحم نمیکند، او را هم در همین رپگروپ قرار میدهد تا برای مادربزرگش چیزی بنویسد و برای دخترپسرهای چندینسال از خودش بزرگترِ گروه بخواند و اجرا کند...
از پردازش صحنه خودکشی با جزئیات و ظرائفش تا صحنه خونریزی بارداری تا ماجرای کورتاژ بچه یکشبهرسیده #مرضیه تا صحنه بیربط لاکزدن دختر فلجی که حضورش در فیلم کارکردی جز کریهترکردن این تابلوی کثیف ندارد تا سیگارکشیدنهای مکرر #پروانه... تا دستمالیهای مکرری که سالهاست در رساله توضیحالمسائل سینمای ایران حلال شمرده شده، همه و همه دست به دست هم میداد تا یکی از حالبههمزنترین فیلمهای عمرم را ببینم... آنقدر کثیف و افتضاح که حتی دستوپازدن فیلمنامه برای نمایش شرافتمندی #مرضیه هم، راه به جایی نمیبرد و از سیاهی فیلم نمیکاهد؛ یاد تعبیر #سیدمرتضی درباره سینمای مخملباف میافتم:
«وقتی كه به سینمای #مخملباف میروی باید قبول كنی كه یکساعتونیم از زندگیات را در یک فضای آكنده از بدخلقی، عصبانیت، ظاهرگرایی، تردید، نیهیلیسم مزمن بدخیم، سیاهاندیشی، سرگردانی و عوامفریبی سركنی...»
#آقامرتضی! کجا هستی که ببینی هنوز بعد از سالها هستند فیلمسازانی که «...معضلات درونی خودش را فیلم میكنند و مردم را مینشانند تا بیماری فكری و عصبی آنها را به تماشا بنشینند...»
«فقر و نقص عضو و جبر محیط و بیرحمی و خشونت در فیلم... در هیئت معضلاتی فلسفی و لاینحل...» لازمه داستانسرایی این فیلمهاست...
«اشكال كار اینجاست كه وقتی كسی به اینجا میرسد باز هم هیچ چیز مانع از آن نیست كه امكانات سینما در اختیارش قرار بگیرد و فیلم بسازد، فیلم اكران عمومی پیدا كند... و البته باید به آزادی احترام گذاشت حتی اگر به ساختن فیلمهایی چون «عروسی خوبان» و «نبودنت»... منجر شود!»
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
«تنها و تنها خواب چارهساز است...» (اربعیننوشت۲۶؛ روزنوشتهای سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰ص
«پیشرفتهترین ابزار مخزنی!»
(اربعیننوشت۲۷؛ روزنوشتهای سفر اربعین۱۴۰۴)
|جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷|
در اعلان برنامه مسیرةالاحرار نوشته شده بود
«حرم امام حسین(ع)، خیابان شهداء، صحن عقیله»، خب صحن عقیله پروژه عظیمی است که هنوز کامل هم نشده و بخش معظمی از پیرامون حرم اعم از تل زینبیه و... را هم شامل میشود، وقتی رسیدیم، در مقابل تَلّ زینبیه، چند نفری را دیدیم که با پرچمهای فلسطین ایستادهاند، حال یا بر شانه یا در دست...
جمعی هم در حالتهای مختلف مشغول عکسگرفتن بودند، جماعتی اینطرفتر، کنار هم، قطار ایستاده بودند و با دست، علامت موشکهای ایرانی را نشان میدادند و جمع دیگری هم فیلم میگرفتند... برادران یمنی با آن خنجرهای پرشالشان، سوژه عکاسان و زائران بودند... همه قرائن نشان میداد که قرار، همینجاست، خیالمان راحت شد و ما هم ایستادیم به تفرّج صُنع الهی و با خود زمزمه میکنیم که «بلبل ترانهگوی و گل از باده شسته روی / چشم و دل از تفرّج صنع خدا خوش است»...
اما در این میانه خبری از آغاز مراسم و ماشین صوت و گاری و شیخ #محمد_دشتی و سایر رفقای پیگیر برگزاری مراسم نیست... زمان دارد میگذرد و تأخیر در آغاز مراسم هم سابقه نداشته، آرامآرام، تندتند نگران میشوم، این نگرانی را در چهره سایر افرادی که به همین نیت جمع شدهاند هم میتوان دید... آنها هم دارند بساط آتلیه و استودیو را جمع میکنند... شروع میکنم به تماسگرفتن، آقا #مرتضی_مصطفوی، #کمیل_قندهاری و... عاقبت خود شیخ #محمد_دشتی جواب میدهد...
- خیلی وقت هست راه افتادهایم، الآن هم اواخر شارع شهداء هستیم!
▫️
در میان ازدحام جمعیت، با نهایت سرعتی که میشود حرکت کرد و مزاحمتی برای کسی ایجاد نکرد و انگشتنما هم نشد، راه میافتیم، حالتی بین راهرفتن و هرولهکردن... بالاخره خودمان را نفسزنان میرسانیم... اما جمعیت حرکت نمیکند، نگاهی میاندازم، در کمال ناباوری کاروان، به مقصد رسیده، اما کدام مقصد؟ تریبونی گذاشتهاند و دارند بخش پایانی را اجرا میکنند...
نقطه پایانی که امسال تعیین شده، نه با هدف برنامه تطبیق دارد، نه جای مناسبی از جهت مکانت است، نه ظرفیت خاص یا نمادینی برای نقطهپایانبودن دارد، داخل یک خیابان تنگ و نسبتاً پردرخت، آن هم کنار خیابان، مقابل یک زمین خالی و ساختمان نیمهکاره!
همچنانکه مسیر هم مسیر مطلوبی نبود، در میان ازدحام جمعیت، در خیابانی تنگ و باریک، از لابهلای موکبها و...
خب، آخر چرا؟
▫️
آقا #مرتضی_مصطفوی را میبینم که مثل همیشه ستون ثابت اربعینِ برائت است... به حالش غبطه میخورم، بعد از این همه سال، همچنان بر آرمان مبارزه با استکبار ایستاده است، هنوز هرکجا فریاد «مرگ بر اسرائیل» بلند است، #آقامرتضی را میشود پیدا کنی، در چشمان مهربانش غیظ ظلمه تاریخ از قابیل تا یزید، از شمر تا ترامپ را میتوانی ببینی... بسیاری از همدورهایهای او یا خود را بازنشسته کردهاند یا سرگرم دنیا شدهاند، اما او بعد از چند عمل قلب و... علیرغم بیمهریهای فراوان، همچنان بر عهد خویش استوار است...
#آقامرتضی برای من و همسنهای من نماد «کار فرهنگی تمیز» بود، خوشفکر، روبهجلو، پر از ایده و خلاقیت و... همنشین و همنفس #سیدمرتضی، دیگر چه میخواستیم؟!
یادم هست سالها پیش، بیآنکه دیده باشمش، نوار کاسِتی از بیان خاطراتش در یکی از دانشگاهها به دستم رسیده بود... آن نوار و آن خاطرات، لالایی شبهای من بود... چه شبها که این صدا با پایینترین درجه، از واکمن کوچکم، کنار گوشم پخش میشد و به خواب میرفتم... عجب نوای ملکوتیای بود... انگار هرکس که همنشین #سیدمرتضی بوده باشد، به فراخور ظرفیت وجودی خود از فضیلتهای او بهرهمند شده باشد...
آن روزها این نوار خاطرات در کنار چند کاست دیگر، از جمله «رندانهها» که یک کار ترکیبی بود و جاهایی نوشتهها و صدای #مصطفی_رحیمی را در خودش داشت، پیشرفتهترین ابزار مخزنی ما بود! هر کدام از بچهها که جذب مسجد و هیأت میشد را با یکی از این نوارها، زمینگیر میکردیم!
#آقامرتضی هم حسابی کلافه و ناراحت است، همینکه میبیندم از وضعیت برنامهریزی و طراحی مراسم و... گلایه میکند، حق دارد غالب این موارد را از هفتهها قبل، پیشبینی و گوشزد کرده بود... التجربة فوق العلم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«پیشرفتهترین ابزار مخزنی!» (اربعیننوشت۲۷؛ روزنوشتهای سفر اربعین۱۴۰۴) |جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷
«جایگاه زنده و مردمی!»
(اربعیننوشت۲۸؛ روزنوشتهای سفر اربعین۱۴۰۴)
|جمعه|۲۴مرداد۱۴۰۴|۲۰صفر۱۴۴۷|
بعد از یادداشت قبل(اربعیننوشت۲۷) از یکسو با اصرار #آقامرتضی مصطفوی بر حذف محتوای مرتبط با ایشان مواجه بودم که همچنان هم ادامه دارد و حقیر هم همچنان بیادبانه، حرفشان را نشنیده گرفتهام و از سوی دیگر اشتیاق عدهای از مخاطبان برای دیدن تصویری از چهره #آقامرتضی...
آری! آقامرتضایی که از او هم مانند «نوار کاست خاطراتش» و مانند «رندانهها» کمترین ردی در اینترنت پیدا نمیکنی، حالا از دوخط جمله شبهِ مدح، در یک گوشهخرابهای با چنددهنفر مخاطبِ محدود، ناراحت میشود! عجیب دنیایی است... عدهای دستوپا میزنند برای دیدهشدن، لایکشدن و فالوورگرفتن؛ برای شهرت بیشتر، دست به هر کاری میزنند؛ اما این سو عدهای هستند که خو کردهاند به گمنامی و اگر کسی بخواهد آنها را اندکی از کهف گمنامی خود بیرون بیاورد، رنجیده میشوند؛ به قول آقا #سیدمرتضی «گمنامی برای شهوتپرستها دردآور است، اگر نه همه اجرها در گمنامی است!»
▫️▫️▫️
بگذریم و برگردیم به روز اربعین، «مسیرةالاحرار»؛ #کمیل_قندهاری را میبینم که مثل هرسال با کاروانی از بچههای شاهرود و... آمدهاند پای کار فلسطین... حقاً اگر جمع بچههای #کمیل نباشند، یک پای این برنامه میلنگد...
پدر #کمیل، هم مثل هرسال جلوتر از دیگران، در خط مقدم این جبهه است...
آنطرفتر #روحالله_فضلی را میبینم، باصفا و مشتی، مثل همیشه گرم و صمیمی میآید جلو... او هم ناراحت است و غُر میزند که این چه وضع برنامهریزی است و از این حرفها...
اینسو هم شیخ #علی_فرهادی مشغول ارزیابی و برانداز کار است... از ابتدای سفر همدیگر را ندیده بودیم تا این لحظه و این مکان...
▫️
#آقامرتضی اینها، پرچم بسیار بزرگی از فلسطین را آماده کرده بودند که در طول مسیر روی دست جمعیت حمل شده بود، عکسهایی از شهدای مقاومت و چند عکس و طرح متفاوت را هم روی تختهسبکاسفنجی(فومبرد) زدهاند و در بین جمعیت توزیع کردهاند...
تعدادی هم پرچمهای فلسطین و لبنان، روی پلاستیک فشرده(پلکسی) چاپ شده و پایینش جای دست دارد برای بلندکردن، شبیه همینهایی که شورای هماهنگی در راهپیماییها توزیع میکند...
یک پرچم نسبتاً بزرگ فلسطین را پشت جایگاه برافراشته کردهاند و چند نفر نگه داشتهاند، یک پرده از تصویر سیدحسن و عبارت «فإن حزبالله هم الغالبون» را هم دو نفر جلوی جایگاه نگه داشتهاند... چند نفر هم که تصاویر را بلند کردهاند و دکور کامل شده است، یک جایگاه زنده و مردمی!
▫️
نمایندگانی از کشورهای مختلف، عراق، لبنان، افغانستان، پاکستان، یمن و... ایران صحبت میکنند، پدر #کمیل هم صحبت کوتاهی میکند و چند شعار میدهد و تلاش میکند جمعیت را به وجد آورد...
مانند سال گذشته، اجرا و اداره برنامه در جایگاه با حجتالاسلام #حمیدرضا_غریبرضا است، سخنرانی پایانی را هم خود ایشان انجام میدهد؛ بعد هم چند تکبیر و صلوات بلند!
▫️▫️▫️
در بین برنامه #رضا و #محمدتقی را میبینم، مشغول تصویربرداری و مصاحبه و کار خودشان هستند، اما از #امید خبری نیست...
▫️
گوشی زنگ میخورد، شماره #علی_سالم است، اما پشت خط #امید است، میگوید در راه که میآمده، ناگهان پایش تَقّی صدا میکند و دیگر نمیتواند حرکت کند، مردم زیر بغلش را گرفتهاند و سوار یک گاری کردهاند و راهی منزل شده... خودش میگوید چیز خاصی نیست...، ما هم دلخوشیم که با استراحتی حل خواهدشد...
▫️
درست ۱۷ بهمن سال گذشته بود، بعد از اختتامیه مهرواره هواینو در مسیر برگشت به قم، نیمهشب، نزدیک مرقد امام(ره)، #امید تصادف سنگینی کرد که منجر به قرارگرفتن یک پلاتین نیممتری در فاصله زیر لگن تا زانو شد و امروز بیش از ۶ ماه از آن تاریخ گذشته.
▫️▫️▫️
برنامه که تمام میشود، هنوز نیمساعتی بیشتر تا اذان مانده، برمیگردیم سمت حرم...؛ در راه مقابل مغازهای، چند نفر، بساط فروش پتو مسافرتی متری به راه انداختهاند، توپهای قطور پتو را چیدهاند کنار هم، خودشان هم روی آنها ایستادهاند و زائران ایرانی و عراقی و پاکستانی و... هم دورتادور بساطشان را گرفتهاند... ناخوداگاه جلب میشویم و میایستیم به نظاره طرح و رنگ پتوها... در این بین یک خانم اصفهانی به نحوی که اطرافیانش بشنوند، بلند میگوید قیمتش خوب است، بخرید، آنطرفتر گرانتر میدادند...؛ سوغاتی بدی نیست...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
ققنوس
«یک درخواست عمومی!» (در حاشیه اربعیننوشت۲۷) بعد از یادداشت قبلی(اربعیننوشت ۲۷)، عدهای از مخاطبان
آقامرتضی مصطفوی؛ شبخاطره۲۹؛ ۱۳۷۴٫۲٫۷.mp3
زمان:
حجم:
7.81M
🎙 «در اجابت یک درخواستعمومی۱»
(در حاشیه اربعیننوشت۲۷)
بعد از آن درخواست عمومی، هرچند هنوز نه «رندانهها» را پیدا کردهام و نه آن صوت ملکوتی را، اما برخی دوستان محبت کردند و فایلهایی را برایم ارسال کردند...
یکی از آنها که فایل جالبی است، بخش کوتاهی از فیلم زیرخاکیِ خاطرات آقا #مرتضی_مصطفوی در «بیستونهمین #شب_خاطره» دفتر ادبیات و مقاومت بود، هفتم اردیبهشت ۱۳۷۴، دو سال بعد از شهادت شهید آوینی... خاطره آشنایی با شهید #مهدی_فلاحتپور و #آقامرتضی...
شب خاطرهای که «سیصد و هفتاد و چهارمین» قسمت آن همین هفته قبل، ۶آذر در تالار اندیشه برگزار گردید!
اتفاقی که بیش از سه دهه، به همت #محمدحسین_قدمی، بیوقفه هر ماه برگزار گردیده... آقای #قدمی هم از آن ژنرالهای عرصه فرهنگ است که در کهف گمنامی خودش مستور مانده... ستاره دیگری از یاران #شهید_آوینی که هم افتخار تقریظ آقا بر کتابش را دارد و هم مدح اختصاصی و عجیبشان را:
«بنده اگر شاعر بودم برای آقایان #سرهنگی، #بهبودی و #قدمی قصیده میساختم.»
▫️▫️▫️
با تشکر از برادران عزیزم #مصطفی_سلیمی و #امین_شغلی که زحمت ارسال فیلم را کشیدند...
البته بنده صوت فیلم را از تصویر تفکیک و بعد در کانال منتشر کردم...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2