eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.4هزار دنبال‌کننده
727 عکس
236 ویدیو
13 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳۴ 🔸وسط مهمونی پاشد و رفت... |یه شب توی مهمونی فامیلی همگی دور هم جمع بودیم. وسطِ شب نشینی و صحبت، یهو دیدم سعید بلند شد و رفت. کنار دربِ پذیرایی که رسید، گفت: ما امشب پلو خوردیم، گوشتش رو نخواستیم. من متوجه منظورش نشدم. تا اینکه فـردای اون روز یکی از بستگان گفت: منظور سعید از گوشت؛ غیبتی بود که توی صحبت‌مون داشت رخ می‌داد. چون خدا توی سوره حجرات آیه ۱۲ غیبت رو تشبیه کرده به خوردنِ گوشتِ برادرِ مُرده... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید سعید حسنی‌تنها 📚منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران زنجان به‌نقل از مادرشهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۳۵ 🔸آخرین کلامی که قبل از شهادت بر زبان شهید نیّری جاری شد... |لحظه‌ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد و به زمین افتاد. از ما خواست که بلندش کنیم؛ وقتی روی پای خودش قرار گرفت، به سمت کربلا ایستاد، دستش رو روی سینه گذاشت و به عنوان آخرین‌ کلام گفت: السلام علیک یا اباعبدالله... بعد با همون حالت افتاد؛ شهید شد و به دیدار اربابِ بی‌کفن خود رفت... جالب اینکه وقتی توی بهشت زهرا(س) تابوتش رو باز کردند، هنوز دستش روی سینه‌اش بود... 👤خاطره‌ای از زندگی عارف شهید احمدعلی نیّری 📚منبع: کتاب “عارفانه” ، صفحه ۱۲ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۳۶ 🔸آخرین پیام شهید به امام‌خمینی؛ قبل از شهادت... |گردان امام حسین علیه‌السلام توی محاصره‌ی دشمن قرار داشت. دستِ مشدی‌عباد “ فرمانده‌ی گردان” هم قطع شده بود. اما با همون حالت ایستاده و مردونه می‌جنگید. مشدی عباد به عقب بی‌سیم زد و گفت: سلام من رو به امام خمینی برسونید و بگید: « مشدی عبـاد و نیـروهاش حسیـن وار جنگیدند و حسین‌وار شهید شدند.» جنازه‌ی مشدی عباد هم جاموند برنگشت. توی وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: ای کاش وقتی شهید شدم، جسمم رو پیدا نکنند... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمدباقر مشهدی‌عبادی (مشدی‌عباد) 📚منبع: کتاب “سرزمین مقدس” ؛ صفحه ۲۰۴ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🔸۷ اسفند؛ سالروز شهادت محمدباقر مشهدی‌ عبادی گرامی‌باد _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۳۷ 🔸اومد به خواب همسرش و گفت: خوشبحالِ من که ... |بارِ آخر که اومد اصفهان، رفت و خمسِ مالش رو داد. وقتی برگشت خوشحال بود و می‌گفت: های که راحت شدم... سفارش همیشگی‌اش شده بود: نمازِ اول وقت؛ نماز جماعت و مسجد رفتن... بعد از شهادتش اومده بود به خوابِ همسرش و گفته بود: خوشبحالِ خودم که مسجد می رفتم... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عبدالرسول زرّین 📚منبع: کتاب “ستاره‌های آسمانی” ؛ صفحه ۲۷ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۳۸ 🔸با خواندنِ این خاطره، از مدلِ انفاق شهید خدری شگفت‌زده خواهید شد... |خیلی کم اتفاق می‌افتاد که حقوقِ ماهانه‌ش رو بیاره خونه. به محض اینکه از سپاه حقوق می‌گرفت، می‌رفت سراغِ فقرا و همه‌ش رو بینِ اونا تقسیم می‌کرد. اونقدر به انفاق علاقمند بود که از وسایلِ مورد نیازش هم می‌گذشت. یه موتور داشت که عصای دستش بود. یه روز دیدم داره پیاده برمی‌گرده خونه. ازش پرسیدم: موتورت کجاست؟ خندید و گفت: بنده خدایی برا رفت و آمدِ خانواده‌اش وسیله‌ نداشت؛ موتورم رو دادم بهش... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عیسی خِدری 📚 منبع: بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس؛ به نقل از پدر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۳۹ 🔸همسرداری رو از شهید بصیر بیاموزیم..‌‌. |یه بار لباس‌های بچه‌ها رو توی تشت خیس کردم؛ ولی فرصت نشد بشورمشون. محمدحسین رفت تجدید وضو کنه، اما دیگه برنگشت. رفتم و دیدم بی‌سر و صدا مشغول شستنِ لباس‌هاست. بهش گفتم: خودم می‌شستم... آروم جواب داد: اینقدر هم سهم من میشه... حتی برخی شبها با اینکه تازه از عملیات برگشته بود؛ دخترمون سمیه رو که ناآرامی می‌کرد، در آغوش می‌گرفت و تا نیمه‌های شب راه می‌رفت تا آروم بشه. بدون اینکه کمترین گلایه‌ای بکنه... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمد حسین بصیر 📚 منبع: روزنامه “ شهرآرا ” شماره ۴۲۳ به‌ روایت همسر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۴۰ 🔸اینجوری هوای دلِ مادرت رو داری؟!!! |یه روز با همسرم رفته بودیم خرید. محمد رضا کوچیک بود و سپردمش به همسایه. وقتی برگشتم دیدم سرش خونی شده و داره گریه می‌کنه. ظاهراً با دوچرخه خورده بود زمین. تا من رو دید، گریه‌اش رو قطع کرد. می‌خواست ناراحت نشم. گفتم: محمدرضا! چی شده مادر؟!!! با همون شیرین زبونیِ بچگی‌ گفت: هیچی نشده مامان. ناراحت نشیا! درد ندارم... از همون کودکی مراقب بود کاری نکنه که من غصه بخورم. سرش رو شستم و زخمش رو بستم. اما به جای آه و ناله مدام تکرار می‌کرد: مامان! درد ندارم... گریه نکنیا... غصه نخوریا... من خوبم ... هیچیم نیست... نگرانم نشیا... 👤خاطره‌ای از زندگی کودکی شهید محمدرضا مرادی 📚منبع: کتاب “حلوای عروسی” ؛ صفحه ۶۰ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۴۱ 🔸اینجوری هم‌محله‌ای‌‌های خودت رو دوست داشته باش... |آب‌انبار روستاشون ۳۰ الی ۴۰ پله می‌خورد و می‌رفت پایین. آب آوردن برای مردم روستا خصوصاً اونایی که سن و سال بالایی داشتند، کار سختی بود. اسماعیل عصـرها می‌رفت پای آب‌انبار می‌ایستاد. هر کس آب می‌خواست، ظرفش رو می‌گرفت، به سرعت ۴۰ پله رو می‌رفت پایین، ظرفشـون رو آب می‌کرد و می‌آورد بالا بهشون می‌داد... 👤خاطره‌ای از زندگی نوجوانی شهید اسماعیل صادقی 📚منبع: ستارگان‌ حرم‌ کریمه۲ "کتاب‌ شهید صادقی" ؛ صفحه ۱۱ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۴۲ 🔸از نوجوانی دلی داشت مثل دریا... |یه روز ديدم كمدِ لباس‌هاش رو بهم ريخت؛ و كت و شلوارِ نویی رو که تازه براش خريده بودم، برداشت و راهیِ مدرسه شد. گفتم: ‏لباس‌هات رو كجا مى‏ برى؟ گفت: من غير از اينها لباس دارم كه ازشون استفاده كنم. اما همكلاسىِ يتيمى دارم كه هيـچ لباسِ قابلِ استفاده‌اى نداره؛ اينا رو برای ایشون مى‌‏برم... 👤خاطره‌ای از زندگی نوجوانی شهید محمدرضا ارفعی 📚منبع: نویدشاهد “ بنیاد شهید و امور ایثارگران” به‌نقل از مادرشهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ___________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۴۳ 🔸عروسی در بهشت... |علی‌اکبر در دوران حیاتش گاهی شوخی می‌کرد و می‌گفت: من می‌خوام با یه دختر تهرانی ازدواج کنم. تا اینکه رفت و شهید شد... چند ماه بعد از شهادت خوابش رو دیدم. خواب دیدم مراسم ازدواجش داره برگزار میشه. بهش گفتم: علی‌اکبر! با دختر تهرانی ازدواج کردی؟ گفت: نه! پرسیدم: توی بهشت ازدواج کردی؟ لبخندی زد و گفت: بله! و اینجا بود که فهمیدیم علی‌اکبر توی بهشت داماد شده... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید علی‌اکبر حسن‌بیگی 📚 منبع: پایگاه اینترنتی لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه‌السلام؛ به نقل از همسرِ برادرِ شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۴۴ 🔸متاهل‌ها این خاطره رو بخوانند... |ناصر برایِ درسِ برادرِ کوچیکِ خودش که الان پزشک شده؛ خیلی وقت گذاشت. اما مراقب بود تا در حقِ من و دخترش هم کوتاهی نکنه. یه روز بهم زنگ زد و گفت: خانوم! من اجازه دارم امشب برم خونه مادرم و به درسِ داداشم برسم؟ با تعجب گفتم: بـرو! چرا از من اجازه می‌گیری؟! گفت: آخه الان وقتِ تو و دخترم هانیه‌س... تا این حد اهلِ مراقبت در رفتار بود... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید ناصر عبدالی 📚منبع: مستند “ نیمه پنهان ماه ” ؛ به نقل از همسر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۴۵ 🔸تو هم اینجوری هوایِ رفیقات رو داری؟ |توی حوزه‌ای که درس می‌خوندیم، طلبه‌ی جوانی بود که از نظر مالی اوضاعِ‌خوبی نداشت، و ‌به‌ سختی زندگی‌اش رو می‌گذروند. وقتی این طلبـه می‌خواست ازدواج کنه، ابوالفضل به نام خودش و چند طلبه‌ی دیگه از صندوق قرض‌الحسنه‌ وام گرفت و داد به اون طلبه‌ی نیازمند، تا برای ازدواجش به مشکل برنخوره. حتی بدون اینکه کسی متوجه بشه، تمـام اقساط وام رو هم خودش به تنهایی پرداخت کرد. 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید ابوالفضل رفیعی 📚منبع: مجموعه ایثارنامه۲۸ “شهیدرفیعی” صفحه ۱۵ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: