eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.9هزار دنبال‌کننده
875 عکس
388 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 بُرش‌هایی از زندگی پاسدار شهیدمدافع‌حرم ایمان خزاعی‌نژاد 🌼 | حدود ۲۶روز بعد از عروسی؛ در حالیکه پدرش بخاطر مشکل کمر از پا فلج شده، و ایمان خودش کارهای پدر رو انجام می‌داد؛ رفت سوریه. چون تازه داماد بود مادرشون گفتند: مامان! اگه میشه این بار نرو. ایمان این بیت شعر رو برا مادرشون خواند : ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست... دو ماه از ازدواجمون گذشته بود، که شهید شد 🌼 ؟!!!|وقتی از رفتن گفت؛ فقط یه بار گفتم: ما تازه عروسی کردیم؛ میشه نری؟! ایمان هم گفت: خانوم! هر دلیلی بیاریم برا نرفتن یه جور توجیه کردنه. مدام هم این بیت شعر رو می‌خواند: ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم در محفل عاشقان نمی‌رقصیدم. 🌼|قبل از رفتن بهم گفت: خانوم! ما با رفتن‌مون جهاد می‌کنیم، شما با صبرتون؛ فکر نکن اجر شما کمتر از اجر ماست؛ شاید اجر بیشتری هم داشته باشید... 🌼 |توی سوریه به دوستان مداحش میگه: برام روضه حضرت ابوالفضل بخونید؛ و دعا کنید که اگه قراره شهید بشم، یا شبیه آقا ابوالفضل باشه؛ یا شبیه امام حسین؛ و یا حضرت زهرا. اتفاقا شهادتش به هر سه اهل‌بیت‌ بزرگوار شبیه شد. هم دستش؛ هم گردن و هم پهلوش لحظه‌ی شهادت هدف دشمن قرار گرفت... 🌼 |بعد از برگردوندن پیکر مطهرش متوجه میشن که یه قسمت از بدنش جا مونده. همون جا توی سوریه جامونده‌های پیکرش رو دفن‌می‌کنن. یعنی یک قسمت از وجود من توی خاک سوریه جا موند؛ و حالا ایمان به نوعی دو مزار داره ____ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir
۱۰۶ 🔸عبدالرحمن؛ تک‌خور نبود... |اوایلِ انقلاب که کشورمون توی تحریم اقتصادی بود، یکی از همسایه‌ها برامون دو تا کیسه آرد آورد. عبدالرحمن اون زمان دوازده سال داشت. ظهر که اومد خونه؛ تا کیسه‌ های آرد رو دید، گفت: این کیسه‌ها از کجا اومده؟ گفتم: همسایه برامون آورده؛ از همین مغازه‌ی‌‌ نزدیکِ خونه ‌‌گرفته... سریع گاری دستی رو آورد و یکی از کیسه‌ها رو گذاشت داخلش. گفتم: کیسه رو کجا می‌بری؟ گفت: توی خونه‌‌ی ما دو تا کیسه آرد باشه و بعضیا آرد نداشته باشند؟ این رو می‌برم به همون مغازه، تا کسانی که آرد ندارن؛ بروند و بخرند. 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان 📚 منبع: کتاب “خروشان مثل اروند” به نقل از مادر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🔸 سوم دی‌ماه؛ سالروز شهادت شهید عبدالرحمن رحمانیان گرامی‌باد _____________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
12.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای عاشق شدنِ طلبه‌ی جوان و پادرمیانی شگفت‌انگیز یک شهید... خاطره‌ی زیبای شهیدی که در خواب؛ عروس خانوم رو راضی کرد 🔸سوم دی‌ماه؛ سالروز شهادت سردار شهید عبدالرحمن رحمانیان گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸رویای صادقه‌ای که بعد از ۳۶ روز تعبیر شد... خاطره‌ای از زبانِ خودِ شهید رحمانیان |توی جنگ دوستم سیامک، که از جان بهتر و از برادر واسم عزیزتر بود، شهید شد. خیلی دلتنگش بودم و دوس داشتم به خوابم بیاد. یه روز وقتی داشتم از ایلام برا مرخصی برمی‌گشتم، توی اتوبوس يادِ رفقایِ شهيدم افتادم و چند قطره اشک از چشمام جاری شد. با خود گفتم: یعنی بچه‌هایی كه شهيد شدند، الان اون دنیا پيش هم هستند؟!!! تا اینکه دو روز بعد، سيامک رو كه مدتها آرزو می‌كردم توی خواب ببينمش، به خوابم اومد. خیلی شگفت‌زده شده بودم و هر دوتامون اشک می‌ریختیم. بغلش کردم و پرسيدم: ▪️آيا به فكر ما رفقاتون هم هستيد؟ ▫️سيامک گفت : بله! ▪️گفتم: آيا اون دنیا با شهدای دیگه کنار همید؟ ▫️سيامک جواب داد: بله و در آخر ازش پرسیدم: ◾️آيا من رو هم می‌برید پيشِ خودتون؟ كه سيامک این بار هم گفت: ▫️بله!: جالبه که بدونید یحیی رحمانیان؛ ۳۶ روز بعد از دیدن این رؤیای صادقه، توی یکی از عملیات‌های مناطق برفی ایلام، به شهادت رسید... 📚منبع: نویدشاهد"بنیاد شهید و امور ایثارگران" 🔸 ۱۸‌دی‌ماه؛ سالروز شهادت پاسدار شهید یحیی رحمانیان گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۱۴ 🔸شجاعتی که محصول خودسازی و گریه بر امام‌ حسین علیه‌السلام بود... |خیلی‌ شجاع بود. توی یکی از تظاهراتِ علیه شاه [با اینکه نوجوانی ۱۲ ساله بود] تا سربازها شلیک کردند، جمعیت ساکت شد؛ اما یحیی یه تنه وایساد و شعار داد... بعد از انقلاب هم هر روز صبح اعلامیه‌های‌ گروهک‌ها رو جمع می‌کرد؛ می‌رفت جلو خودشون آتش می‌زد... من فکر می‌کنم این شجاعت نتیجه‌ی خودسازی و نوکری‌اش درِ خونه‌ی امام‌حسینی بود که وقتی توی‌ِ کودکی حتی دکترها هم از خوب شدنش ناامید شدند؛ از مرگ نجاتش داد... میگن یحیی گاهی با چشمانِ اشک‌بار می‌یومد خونه. وقتی علتِ گریه‌ رو ازش می‌پرسیدند؛ چیزی نمی‌گفت. اما دوستاش می‌گفتند: به یاد امام حسین عليه‌السلام مراسم گرفته بودیم و گریه‌اش؛ گریه‌یِ روضه‌ست... 👤خاطره‌ای از نوجوانیِ پاسدار شهید یحیی رحمانیان کوشککی 📚راوی: حجت‌الاسلام موسوی‌زاده؛ به نقل از مرکز اسنادِ ایثارگران فارس 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی __________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
3.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 درجه‌هاشو برداشت و گفت: من دیگه سرهنگ نیستم... روایتی کوتاه از عشق جناب سرهنگ مجتبی ذوالفقارنسب به شهادت ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: