eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.7هزار دنبال‌کننده
849 عکس
339 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 شهید امیر سیاوشی رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔸چند خاطره از شهید... 🌼|بقول خودش روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا اومده بود. 🌼|بچه که بودند؛گاهی مادر از دستشون عصبانی میشد. اما امیر که طاقت ناراحتی‌ مادر رو نداشت، تا از دلش درنمی‌آورد رهاش نمی‌کرد. اونقدر مادر رو بوسه‌بارون می‌کرد که اخماش وا بشه... 🌼|از بچگی عادت داشت وقتی از خونه بیرون میومد، سر راهِ مدرسه اول عرض ارادتی کنه به امامزاده علی‌اکبر(ع). این رویه رو تا وقت شهادتش انجام داد. انگار می‌خواست با دعای آقا روزش رو شروع کنه... 🌼|کلاس اول راهنمایی یه لباس نو براش خریدم که خیلی دوسش داشت. لباس رو پوشید و رفت مدرسه، اما ظهر که اومد دیدم یه لباس کهنه‌ به تن داره. گفت: یکی از دوستام از لباسم خوشش اومد، دادم بهش و لباس کهنه‌ش رو پوشیدم. 🌼|خادم امامزاده و هیأت بود. همیشه جلوی در هیئت می‌ایستاد. معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکی بودن برا ائمه لطف بیشتری داره. می‌گفت: هرچه کوچیکتر باشی برا امام حسین (ع)، آقا بیشتر نگات می‌کنه 🌼|هر سال تو میدون امامزاده علی‌اکبر(ع)، چایخونه راه اندازی می‌کرد. وسائل چایخانه رو هم با هزینه خودش از بهترین‌ها می‌خرید و می‌گفت: برای اهل‌بیت نباید کم گذاشت 🌼|خیلی تمیز و مرتب بود. همیشه می‌گفت: ظاهر شیعه باید جوری باشد که به دل بشینهدریافت پوستر با کیفیت اصلی ______________ @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
4.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خوابِ جالب مادر شهید مدافع‌حرم محمدرضا دهقان‌امیری؛ قبل از تولد فرزند شهیدش 🔸۲۱ آبان؛ سالگرد شهادت محمدرضا دهقان امیری گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدِ نُخبه‌ای که امام‌خامنه‌ای فرمود: شهادتش دلِ ما را سوزاند... روایتی کوتاه از زندگیِ آقا مصطفی 🔸۲۱‌دی‌ماه؛ سالروز شهادت دانشمند شهید مصطفی احمدی‌روشن گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۱۶ 🔸خواب‌های عجیبِ آقا مصطفی... |مصطفی خوابهای خوب زیاد می‌دید. یه روز صبح بلند شد و دیدم چهره‌اش برافروخته‌ست.گفتم: چی شده؟ اولش چیزی نمی‌گفت. اما وقتی اصرار کردم، گفت: امام زمان(عج) رو توی خواب دیدم؛ آقا بهم فرمود: من از شما راضی‌ام... بعد از مدتی خواب دید تویِ صحرایِ کربلا، پشتِ سرِ امام حسین(ع) نماز صبح می‌خونده... یه بار هم تعریف کرد که: خواب دیدم پیامبر(ص) قبری رو بهم نشون داده و فرمودند: جایگاه تو اینجاست... 👤خاطره‌ای از زندگی دانشمند شهید مصطفی احمدی‌روشن 📚منبع: کتاب “من مادر مصطفی” صفحه ۵۹ و ۶۰ به نقل از همسرشهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی __________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
. 🔸شهید شمیران‌نشینی که جبهه را به آمریکا ترجیح داد 🌼|شهیدعبدالحمید شاه‌حسینی متولد بالاشهر تهران بود و تمام اعضای خانواده‌ش گرین‌کارت آمریکا داشتند. همون ایامی که خانواده‌ش مشغول فراهم کردنِ مقدمات ادامه تحصیلش توی آمریکا بودند، سر از لبنان و همنشینی با شهید چمران، درآورد. توی ۱۸سالگی هم جای موندن و لذت بردن از زندگی پرناز و نعمت در شمیران، ترجیح داد بره جبهه 🌼|شوخ‌طبع بود و توی جبهه به بچه‌های جنوب شهر تهرانی به شوخی می‌گفت: شهدای شمیران افضل مِن شهدای میدون خراسان. واقعا هم راست می‌گفت؛ اینکه کسی بتونه از زندگی لاکچری و دنیای پرزرق و برق بگذره و جونش رو برا خدا بده، هنر بزرگی کرده 🌼|بین رزمنده‌ها عرف بود به همدیگه می‌گفتند: انشاء‌الله شهید بشی. اما شهید شاه‌حسینی در جواب این حرف می‌گفت: زبونت رو عقرب بزنه؛ من نمی‌خوام شهید بشم، می‌خوام بجنگم. ولی روز آخر وقتی سوار کامیون شدیم برا رفتن به منطقه عملیاتی، یکی از بچه‌ها به شاه‌حسینی گفت: الهی شهید بشی. اینبار عبدالحمید نگفت زبونت رو عقرب بزنه، گفت: آره! انشاء‌الله. من هم از رفقام جاموندم. بعد هم چشماش پر از اشک شد. توی مسیر کنار دستم بود. اون ایام هواپیماهای بعثی زیاد بالا سر فاو پیداشون میشد. یهو یه هواپیما رو از دور دیدم. عبدالحمید گفت: اون هواپیما داره میاد ما رو بزنه. عجیب بود که همون هواپیما اومد و ما را زد. همه‌ی بچه‌ها شهید شدند جز من. عبدالحمید افتاده بود روی دستم. لباش تکون می‌خورد، اما نمی‌تونست حرف بزنه. دستش هم به پهلوش بود که شهید شد @khakriz1_ir