#تجربه_من ۱۲۰۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#فرزندآوری
من متولد ۷۷ هستم و شوهرم متولد ۷۲، به صورت سنتی ازدواج کردیم و همسرم دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد بودن و هنوز سربازی نرفته بودن...
سال ۹۶ عقد کردیم و خیلی خانوادم راحت گرفتن، نگفتن شغل خوب، نگفتن خونه فقط چون پسر باایمانی بود قبول کردن و گفتن ماشالله جنم کار داره.
ما سال ۹۷ عروسی کردیم و ۹ماه مستأجر بودیم که یهو نمیدونم چی شد همسرم گفتن دوستم پروژه خونه پیش فروشی بهم معرفی کرده شرایطش خوبه ۷۰ میلیون پیش پرداختشه تا ثبت ناممون کنن.
ما هیچی نداشتیم، یه ریال هم پس انداز نداشتیم. همسرم ۲۵سالش بود منم ۲۰ ساله. گفتیم چه جوری جور کنیم اون موقع همسرم تازه سربازی رفته بود، حتی سرکارم نمیتونست بره.
گفتیم از کجا جور کنیم چیزیم بفروشیم چی بخوریم خلاصه با خانواده خودم مشورت کردم. گفتن دستتونو بزارید رو زانوتون بگید یا علی یه ذره سختی میکشید ولی یه عمر راحتید.
طلاهامو فروختم و ماشینمونو فروختیم باز کم آوردیم، دیگه ناچار شدیم پول پیش خونه مونو هم گرفتیم و وسائل رو جمع کردم. تازه ده ماه بود زندگی مشترکمو شروع کرده بودم و خونه صاحب خونه رو بهش تحویل دادیم.
بیشتر وسایلمو بردم خونه مادرشوهرم و یه مقدار تو انباری مامانم اینا، خلاصه یکسالو هفت ماه ما یه هفته خونه مامانم یه هفته خونه مادرشوهرم بودیم تا خونه مون حاضر بشه.
گذشت و دقیقا سال ۹۹ شوهرم تازه سربازیش تموم شد. دوماه بود جای خوب می رفت سرکار که من طی یه تصمیم یهویی جلوگیری نکردمو باردار شدم.
حالا خونه نداشتیم و ماشینم نداشتیم. از برکات وجود دختر قشنگم خونه مون آماده شد و همه چی جور میشد. یعنی خدا شاهده پول کابینت نداشتیم ولی همش جور میشد.
دختر گلم که بدنیا اومد ما خیلی تو فشار بودیم هم چک های خونه هم خرجایی که تو خونه کرده بودیم، شوهرم جمعه ها هم میرفت سرکار ولی لنگ هیچی برا بچم نمیموندیم.
دقیقا چندماه بعد ماشین به اسمم درومد از سایپا و یکسالگی دخترم ماشینمونو تحویل گرفتیم. اینها همش از برکات دحترم بود.
الانم ۴سالشه دخترم، ۹ماهه دارم برای دومی اقدام میکنم ولی نمیشه با اینکه دانشجو هستم ولی گفتم نینی دار بشم تا دیر نشده الان ۲۷سالمه 😔 انقدر نذرو نیاز کردم، چله برداشتم. دوماه قرصای لتروزول و کلومیفن خوردم ولی خبری نیست. اولیمو خیلی زود باردار شدم ولی اینو نمیدونم چرا نمیشه. دعا کنید برامون.
اینم در آخر اضافه کنم من با خدا معامله کردم و دنبال دلم رفتم، هم دوست داشتم شوهرمو، هم اینکه خیلی باایمان بودن بله گفتم. خدا هم همه چی بهمون داد به مرور زمان، هم خونه هم ماشین خوب همش لطف خدا و برکات فرزندمونه.
تو ازدواج با جوان سالم و باایمان سخت نگیرید، انقدر هستن کسایی که همه چی دارن ولی ذره ای ایمانو اخلاق ندارن که طرف مهرشو میبخشه و اعصاب و روانشو برمیداره از اون زندگی فرار میکنه...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#قسمت_اول
من متولد ۷۵م فرزند ششم خانواده ته تغاری یه دخترِ مامانی☺️ که قرار بوده سقط بشم🥲 حتی مامانم قرص هم خورده🥺 به دلیل سرگیجه ی زیاد از پشت بوم هم افتاده تو کوچه و تو کما هم رفته اما به لطف خدا و امام حسین برمیگرده و من سالم و سرحال خودمو میتکونم و دوباره میشینم سرجام😁
حالا مامانم روزی چندبار میگه خدایا منو ببخش ممنون که نرگسمو ازم نگرفتی، میگه تو دستو پامی، امید می، چشمامی🙈 لطف داره هرکاریم براش میکنم وظیفمه فقط.
قصه ی زندگی من دوبخشه به قول دوستام دوران جاهلیت و عاقلیت😂
نماز میخوند، م چادری بودم با یکم آرایش😔 اما خیلی تو فاز رهبری و شهدا نبودم
تا اینکه یه روز یکی از دوستانم گفت بیا بریم مسجد کلاس حلقه صالحین برگزار میشه( اون زمان من ۱۶سالم بود)
رفتیم و مربی شون کتاب شهید محمدرضا تورجی زاده رو به همون دوستم داده بود، گفته بود بخون چکیده ش رو بیا برای بقیه بگو.
دقیقا همون روزی که من رفتم دوستم کتابو آورده بود تحویل بده، من چهره ی ایشون رو دیدم روی کتاب خیلی به دلم نشست. به مربی گفتم میشه ببرم خونه بخونم گفت حتما. انگار خود شهید منو انتخاب کردو دستمو گرفت.
وقتی کتابو خوندم کلی اشک ریختم. گفتم من کجا شما کجا... عجیب مهرش به دلم نشست. طوری که ۶سال تمام مشتاق زیارت قبر مطهرش بودم. خیلی تغییر کردم.
گذشت و به کارهام فکر میکردم به رفتارم به نمازهام دقت میکردم که اول وقت باشن. من رسیدم به جایی که نماز شبم ترک نمیشد. البته الان بنده ای گنه کار و روسیاه بیش نیستم😭
گذشت و من ۲۲ساله شدم. حالا ملاک هام تغییر کرده بود برای ازدواجم، خیلی خواستگار داشتم اما از نظر ایمان باب میلم نبودن نه قیافه برام مهم بود نه پول فقط ایمان😊 خواستگار مذهبی هم داشتم یا طلبه اما قسمت نشد. خدا نخواست.
یه شب خیلییی دلم گرفته بود اواخر سال ۹۷ بود نامه نوشتم برای شهدا، قرار بود بریم راهیان نور گفتم میبرم میندازم تو آبهای شلمچه، تو نامه شهدارو بحق حضرت زهرا قسم دادم که دعا کنن ازدواج خوب نصیبم بشه.
رفتیم راهیان نور، همسر دوستم طلبه هستن، روحانی کاروان شدن، تو اون سفر هم منو دیدن هم همسرم البته همسرمو نمی شناختن، تو همون سفر دوست شده بودن. بعدش بهم معرفی مون کردن.
اینو فراموش کردم بگم ما تو راه رفتن به جنوب، تو سالن غذاخوری نهار میخوردیم.
من یه لحظه چشمم به همسرم افتاد دقیقا همون چهره ای که دوست داشتم تو ذهنم😇
دلم رفت سریع سرمو پایین انداختم. دوباره خواستم نگاه کنم گفتم خدایا فقط بخاطر تو نگاه نمیکنم. غذامو برداشتم رفتم بیرون.
بعد که حاج آقا معرفی کردن و عکس فرستادن، دیدم همونه که بخاطر خدا بهش نگاه حرام نکردم😍🥰 خداوند از راه حلال بهم دادش😍 چطور میشه عاشق همچین خدایی نشد؟؟😭
روز ۲۲ اردیبهشت ۹۸ تو ماه مبارک رمضان منو همسرم با زبان روزه با اجازه ی امام زمان عج بله رو گفتیم🥰 با سفره عقد شهدایی😍 یه میز کوچولو بود، چفیه انداختیم روش تربت کربلا و شلمچه و فتح المبین با مهر و تسبیح کربلا😍 عکس آقا و امام و شهدا چیدیم.
بعضی ها مسخره کردن اما مگه یک ذره هم مهم بود؟ هرگز... اجازه ندادیم بگن عروس رفته گل و گلاب بیاره چون دروغه🖐 گفتن عروس داره قران میخونه و داره صلوات میفرسته🥰
کسی که تو این راه میاد فقط و فقط رضایت خداوند و اهل بیت براش مهمه😇
تو خونه مون عکس شهدا و اسم اهل بیت و...خیلی داریم بعضیا میگن حسینیه ست و میخندن ما فقط لذت میبریم😍
سال ۹۸ منو همسرم رفتیم کنار قبر مطهر شهید تورجی زاده فقط گریه میکردم. همه میگفتن ان شالله حاجت روا بشی🥺نمیدونستن حاجت روا شدم و حاجتمم پابوسی شهید بود.😭 با دعاهاش همسر شهدایی قسمتم شد کربلا رفتم، مشهد رفتم، خیلییی رفیق خوبیه خیییلی😍
آبان ماه سال ۹۹ عروسی گرفتیم تو اوج کرونا😷با جمعیت خیلی کم. از همون اول زندگی بچه میخواستیم تا اسفند سال ۱۴۰۲ با کلی دکتر و دعا نشد، خدا نخواست.
تولد حضرت عباس نزدیک بود نذر کردم خونه مون جشن بگیرم اگه حاجت روا شدم هر سال چراغ مجلس آقا رو روشن بذارم تو خونه مون😍
دوست داشتم باردار شدم اسمشو بذارم امیرعباس یا فاطمه اما خواب دیدم گفتن بذار حسین🥰 وقتی بی بی چک مثبت شد فقط تو سجده اشک میریختم😭 الهی بحق حضرت عباس اون حس و حال نصیب همه مادرای چشم انتظار بشه به زودی...
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#قسمت_دوم
برای تشکیل قلب رفتم سونو، گفت دوقلو هستن من اینطوری😳😭 فقط میگفتم الحمدلله. نه سونوگرافی ان تی رفتم نه غربالگری به لطف خدا هم بچه هام سالم هستن. مرکز بهداشت به شدت باهام دعواکردن برای غربالگری اما زیربار نرفتم. حتی ازم امضا و اثر انگشت گرفتن که اگه سالم نباشن پای خودم😂😂 من همش تو دلم میگفتم مگه میشه هدیه های حضرت عباس سالم نباشن؟ فقط ۱۶ هفتگی برای تعیین جنسیت رفتم گفتن پسرودختر😊
از همون اول بارداری نذر کردم سالم باشه بچه میبرمش کربلا و مشهد وقتی فهمیدم دوقلون بیشتر دعا میکردیم.
به لطف خداوند و باافتخاااار سیسمونی رو خودمون خریدیم باهمه ی سختی هاش از نظر اقتصادی. فقط با کلی اصرار پدرم کمد رو خرید. تخت نخریدیم واجب که نیست بچه روی تخت بخوابه یا اتاق جدا داشته باشه که بخواد کلی وسایل دیگه بخریم.
(معتقدیم بچه نباید اتاق جدا داشته باشه بچه ها تو پذیرایی باید بخوابن) اینطوری بهتر تربیت میشن😊
سیسمونی ما در حد وسایل حمام و سرویس خواب و لباس و کمد و یکمم اسباب بازی و کالسکه شد. برای دوتاشون حدود ۱۶ میلیون شد😊 نه کریر نه تخت نه خرت و پرت های اضافه هیچ کدوم نخریدیم به لطف خدا
بعدم قرار نیست تا دوسالگی بچه ها لباس بخریم، چند دست کافیه از لباس بچه های خواهرامم استفاده کردم. بهتره سخت نگیریم برای جهاز و سیسمونی بچه ها، بزرگ میشن میگذره این دنیا گذراست... من لباس های بچه ها رو گذاشتم برای بچه های بعدیمون چه اشکالی داره واقعا؟
داشتم عرض میکردم خدمت گلتون😁سخت ترین بارداریی که دیدم بارداری خودم بوده تک تک سختی هایی که زنان باردار میکشن رو من یکجا همرو داشتم😁 از خارش و حالت تهوع، سوزش معده تکرر ادرار، بدن درد، بی قراری پا، سردرد، لگن درد و.....هرچی بگم کم گفتم😂
البته به لطف خدا و رعایت هام نه دیابت داشتم نه فشار...
تو ۳۳ هفتگی انقدر سنگین شده بود شکمم که به زور راه میرفتم. ۳۳هفته و ۵روز بودم که کیسه آبم پاره شد و اورژانسی سزارین شدم تو بیمارستان فاطمیه همدان به لطف خدا هیچ دکتر نامحرمی هم منو ندید. رو تخت عمل بودم از خدمه خواهش کردم برام آب بیاره وضو گرفتم، با وضو زایمان کردم😍 موقع دنیا اومدن بچه ها هم سلام میدادم به امام حسین و سریع نذر امام زمان کردم شون و دعای فرج خوندم😍🥰
هیچی قشنگتر از این نیست که اهل بیت و شهدا تو زندگیت باشن😇 واقعا مادیات نمیمونه برامون، تو یک ثانیه میتونه از بین بره 🥲
ما الان مستاجریم ولی قرار نیست به همسرم غر بزنم چون تلاشش رو میکنه دیگه ما بقیش با خداست و خداوند روزی دهنده ست😍
بعد از زایمان من اصلا بچه هارو ندیدم و لمس نکردم سریع بردنشون تو دستگاه🥲۲هفته تو دستگاه رفتن🥲 از سختی هاش نمیگم براتون که یه کتابِ، من شهرستان بودم و بچه ها همدان این دوری عذابم میداد. تو تک تک این لحظات فقط خداو اهل بیت و شهدا رو صدا میزدم که آرامش محض هستن.
بچه ها تا ۵ماه کولیک و رفلاکس شدید داشتن، اکثر ساعات شبانه روز گریه میکردن😭 اما گذشت...
آقاحسین و فاطمه ریحانه خانم ما الان ۱۱ماهه هستن، هرکی میرسه میگه بسه دیگه، هم دختر داری، هم پسر منم میخندم میگم دوتاکافی نیست☺️😇
از خدا میخوام محمدحسن و امیرعباس و فاطمه حنانه و زینب خانم هم بهمون بده😁😍
دوستای گلم تحت هر شرایطی فقط رضایت خدا و اهل بیت برامون مهم باشه حرف مردم اصلا و ابدا مهم نیست. برای دل امام زمان زندگی کنید نه مردم. به کسی مربوط نیست که من مدل پرده یا فرشم چطوره قدیمیِ یا جدید فقط رضایت خدا مهمه و قطعا رضایت خداوند تو رضایت و درک کردن شرایط همسر هست.
تک تک ثانیه های زندگی مون، به یاد امام زمان باشیم😍 ثواب تک تک کارهامون رو نذر ظهور کنیم😍
فکر میکنم دلیل اینکه خدا نخواست سقط بشم اینه که رسالت بزرگ مادری و فرزندآوری رو روی دوشم بگذاره و برای ظهور سرباز تربیت کنیم ان شاءالله
خداتوفیق بده
ممنونم از کانال بسیار بسیار خوبتون
خداخیرتون بده
التماس دعای فرج💚
یاعلی علیه السلام
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۸
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#جنسیت_فرزند
#قسمت_اول
من متولد ۷۲ هستم و همسرم متولد ۶۶،
من توی یک خانواده مذهبی با ۴تا خواهر و برادر بزرگ شدم. دختر کوچیک خانواده هستم.
شهریور ۹۲ فوق دیپلم حسابداری گرفتمو درسمو دیگه ادامه ندادم. خواستگار زیاد داشتم اما ردشون میکردم و ملاک ازدواجم فقط ایمان بود، ثروت برام اصلا مهم نبود.
با همسرم توسط یک دوست آشنا شدیم و بهمن ۹۲ ازدواج کردیم😍 و همین جا به کسایی که ازدواج رو سخت میگیرن و میخوان همچی داشته باشن بعد ازدواج کنن، میخوام بگم وااااقعا خدا روزی رسونه، توکلشون به خدا باشه. خودش همه چی رو درست میکنه.
همسرم فقط یک پیکان وانت داشتن که هنوز قسطش رو کامل نداده بودن. ازدواج ما خیلی ساده با کم ترین هزینه انجام شد.
خانواده همسرم تازه ورشکست شده بودن و از لحاظ مالی خیلی ضعیف بودن. ما یه جشن عقد ساده همون موقع گرفتیم و بعد ۷ ماه یعنی شهریور ۹۳ عروسی گرفتیم، البته نه اون عروسی که فکر کنین.
ماه عسل، با یک کاروان رفتیم قم و بعد یه هفته اومدیم جشن کوچیکی گرفتیم رفتیم سر خونه زندگی مون.
ما نه پول شام عروسی داشتیم
نه لباس عروس
نه پول رهن خونه
نه پول لوازم برای خونه.
خاله همسرم خدا خیرشون بده بدون هزینه رهن و فقط با ۳۰۰ تومن کرایه، خونه شون رو به ما داد.
و تیکه هایی که قرار بود همسرم بگیرن قرض کردن با ۶ میلیون.
در واقع زندگی مونو از زیر صفر با توکل به خداشروع کردیم.
ماه دوم زندگی مشترکمون که اصلا به بچه فکر نمیکردم جواب بی بی چک مثبت شد😍 خیییلی شوکه شده بودم البته خوشحال بودم و خدارو شکر میکنم. به چیزی که اصلا فکرشو نمیکردم، وضعیت مالی مون بود. (از خانواده ها خواهش می کنم به خاطر ترس از فقر بچه هاشونو سقط نکنن این خداوند هست که روزی میده)
دوران بارداری سخت و پراسترسی رو گذروندم. ویار شدیدی داشتم و یک ماه خونه مامانم بودم و از طرف دیگه تو آزمایش نشون داده بود جنین سندرم دان داره و باید آزمایش آمینوسنتز بدم تا مطمئن بشن سالمه.
من تا داخل بیمارستان رفتم برای آزمایش ولی خدا خواست آزمایش ندم. وقتی داشتم از ترس و نگرانی گریه میکردم یه خانمی بهمون گفت برین یه آزمایشگاه دیگه مشورت بگیرین. اون روزا تولد امام حسن عسکری بود و من به آقا متوسل شدم و سلامتی بچمو ازشون خواستم.
ما رفتیم آزمایشگاه خیلی خوب دیگه، آزمایش هارو که بهشون نشون دادم گفتن درصد بیماری جنین خیلی پایین هست(یک درصد) و اصلا نیازی به آمینوسنتز نیست. و من خیلی خوشحال و آروم شدم😊
خداروشکر با همه سختی های بارداری، بالاخره پسرم محمد طاها خرداد ۹۴ به دنیا اومد.😍 محمد طاها سالم باهوش و تند و تیز بود و از همه نظر از هم سن و سالاش جلوتر بود.
با اومدن پسرم به این دنیا وام ازدواجمون رو تازه گرفتیم و از اون خونه که خیلی کوچیک بود (۴۰ متر) جابه جا شدیم و برای رهن خونه دادیم. طبقه پایین خونه خواهرم رو گرفتیم و چهار سال بدون اضافه کردن مبلغی به رهن و اجاره نشستیم که واقعا خیییلی کمک حالمون بودن خدا خیرشون بده.
و خدای مهربونی که آدمای خوبشو سر راه ما قرار میداد و از جایی که گمان نمیکردیم روزی مون میداد.😊
بعد از ۳ سال به خواست خودمون دوباره نی نی دار شدیم. یعنی خرداد ۹۷ خدای مهربون یه پسر دیگه بهمون هدیه داد.☺️
با اومدن محمد مهدی تونستیم
قرض مون رو بدیم و یک سال بعد همسرم تونستن یه مغازه کوچیک رهن کنن و با توجه به حرفه ای که از قبل داشتن یعنی تعمیرات موبایل مشغول به کار شدن. خدارو شکر خیلی جلو افتادیم.
محمد مهدی که ۸ ماهه بود دوباره جابه جا شدیم و رفتیم طبقه بالای خونه پدرم. اونجا هم چهار سال بودیم ولی بدون پرداخت رهن واجاره. خداروشکر تو این مدت تونستیم ماشین بخریم. البته پیکان وانتی که اول زندگی داشتیم رو همون موقع فروختیم و یه تیکه زمین خریده بودیم.
۳ سال بعد که اصلا به بچه فکر نمیکردم به این دلیل که دوتا سزارین شده بودم و سختی بارداریم و اینکه خونه نداشتیم ولی وقتی متوجه شدم رهبری امر به فرزندآوری کردن و وظیفه اصلی مون الان همینه به عشق امام زمان و رهبرم تصمیم گرفتیم بچه بیاریم.☺️
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۸
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#حرف_مردم
#جنسیت_فرزند
#زایمان_خانگی
#قسمت_دوم
دیگه چشمم روی همه ی سختی های این مسیر بستم و حتی دوست نداشتم رژیم غذایی بگیرم یا کاری کنم بچم دختر بشه ( آخه دختر خیلی دوست داشتم) میگفتم من به خاطر خودم نمیخوام بچه بیارم که برای جنسیتش تلاش کنم فقط به خاطر خداست و برای امام زمان میخوام سرباز بیارم، خودش هر چی صلاح هست بهمون بده و خدا من رو لایق دونست و مهر ۱۴۰۱ یک فرشته کوچولو بهمون هدیه داد😍 یه پسر تپل مپل ناز که اسمشو محمدهادی گذاشتیم👶😍
من از سزارین خیلی میترسیدم و به خاطر ضررهای زیادی که داشت دوست نداشتم.
خدای مهربونم کمکم کرد تونستم طبیعی و توی خونه به دنیا بیارمش☺️ البته به کمک یه تیم مامایی، خانمای مهربون و دلسوز که خیلی کمکم کردن.
پسر سومم که به دنیا اومد خیلی ها گفتن چرا نرفتی زیر نظر چرا بازم پسر و... و من اصلا حرف بقیه برام مهم نبود چون اصلا هدفم چیز دیگه ای بود.
محمدهادی که ۴ ماهه بود بنا به دلایلی باید جابه جا میشدیم. رفتیم یه خونه کوچیک رهن کردیم و به مدت یک سال اونجا بودیم.
بعد چند ماه طرح خودرو برای مادران ۳ فرزندی به ناممون در اومد .🚗 خیلی خوشحال شدیم و اینا از برکات کوچولو مون بود.
محمد هادی که یک ساله شد به صورت خیلی ناگهانی و ناخواسته متوجه شدم یه نی نی دیگه باردارم😳 اولش خیلی ناراحت شدم چون خیلیییییی فشار کاری روم بود و ضعیف شده بودم و از طرف دیگه توی یک خونه نقلی مستاجری.😔همسرم شوکه بود ولی خوشحال چون ایشون خیلی بچه دوست دارن.☺️ کلافه بودم ولی دیگه کاریش نمیشد بکنم چیزی که خدا برامون مقدر کرده بود من باید صبوری میکردم.
خداروشکر تونستیم بالاخره ماشین رو بخریم.🚗 و رفتیم با فروشش دنبال خونه.🏠
ما چندین ماه به دنبال خونه بودیم و
دیگه ناامید شده بودیم از خرید خونه چون خونه ها دوبرابر پول مون بود. ولی به لطف خدا تونستیم به صورت خیلی باور نکردنی خونه بخریم. از برکات نی نی چهارم که هنوز نیومده بود ما صاحب خونه شدیم.
بارداری خیلی سختی داشتم ولی خدارو شکر به سلامتی گذشت و شهریور ۱۴۰۳ یه فرشته دیگه به جمع مون اضافه شد. چهارمين پسر نازم به نام آقا سلمان😍این بار هم خدارو شکر طبیعی و در منزل به دنیا آوردم.☺️
با به دنیا اومدن آقا سلمان خیییییلی سختی کشیدیم. کارامون صد برابر شد ولی خداروشکر به سلامتی گذشت.☺️
از همه کسانی که تجربه منو خوندن میخوام خواهش کنم ازدواج رو آسون بگیرن و تا میتونن بچه بیارن و مطمئن باشند خدا به وعدش عمل میکنه.
من به این نتیجه رسیدم این دنیا با حساب کتابای ما نمیچرخه. دو دوتا چهارتای ما با خدا فرق میکنه فقط باید بسپاری به خودش تا برات درست کنه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۲۵
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
متولد ۷۴ هستم، ۳۰ سالمه. ۱۶ سالم بود که اولین خواستگارم اومد. اونم اولین بار بود می رفت خواستگاری. تو مجلس خواستگاری جلو جمع گفت هیچی ندارم راستم میگفت هیچی نداشت جز لباس تنش. نه خونه نه ماشین نه شغل حتی سربازی هم نرفته بود.😊 دانشجو بود پول تو جیبیش هم از باباش میگرفت ولی گفت ازدواج بر من واجب شده
خیلی اهل رعایت نگاه به نامحرم بود. احساس می کرد محیط دانشگاه اونو اذيت میکنه. نگران بود اگر چشمش به نامحرم بخوره روش اثر کنه و به گناه بیفته ۲۱ سال بیشتر سن نداشت.
رشته مهندسی بود. تصمیم گرفته بود ازدواج کنه تا دینش رو حفظ کنه. منم هیچ شرطی براش جز تقوا و اخلاق نذاشتم. از مادیات هیچی نخواستم.
خانواده ام تردید داشتن. هم غریب بود هم هیچی نداشت. ولی از اون جهت که اگر نیتت خالص برای خدا باشه خدا از راهی که گمان نکنی گره گشایی میکنه خانواده ام قبول کردن و بلافاصله عقد کردیم سه چهار ماه بعد هم ازدواج 😍
با یه آرایش و لباس عروس و یه شام که خانواده همسرم پختن. جشن هم تو حیاط خودشون بود. با یه جهیزیه ساده رفتم تو یه اتاق گوشه حیاط پدر شوهرم سر خونه زندیگیمون
بعد از چهار ماه پس از ازدواج سال ۸۸ بود که مستقل شدیم و مستاجری ما آغاز شد.
شوهرم با اینکه هم درسش خیلی خوب بود و هم رشته ای بود که پول زیادی میتونست بعد شاغل شدنش به دست بیاره ولی علاقه به دانشگاه و محیط اون نداشت پول براش ملاک نبود دنبال رشد معنوی بود. لذا برای شغل وارد یه محیط فرهنگی معنوی شد. منم خیلی از این بابت راضی و خوشحال بودم ولی چون تازه وارد بود نه حقوق او وصل شده بود نه بیمه درمانی، از طرفی ما هم تازه عروس و داماد بودیم وسیله خونه تکمیل نبود درآمدی نداشتیم. باید قسط وام ازدواج می دادیم،
کرایه خونه میدادیم. اونم خونه ای یا همون سوئیتی که یه اتاق ۱۲ متری از خونه صاحب خونه بود که یه راهرو داشت به سمت کوچه و اونجا دری براش تو کوچه باز کرده بودن. آشپزخونه که نگم که حتی نمیشد توش گاز پنج شعله ببری از بس کوچیک بود. کابینت هم نداشت فقط جای یکی دونفرداشت که ایستاده وایسن. یه قفسه تو دیوار داشت که ظرف هام گذاشتم داخلش و یه گاز قدیمی که خودش داخلش بود و تمام.
سرویس بهداشتی و حمام مشترکی کوچیکی هم که کنج راهرو بود. شاید خیلی ها هم باور نکن ولی میگم که من یک سال میوه نخریدم. سبزی نگرفتم. گوشت و مرغ پول نداشتیم بخریم. بیشتر اوقات غذامون نونی بود حتی نهار. املت، سیب زمینی، تخم مرغ، کوکو، بادمجون،عدسی، دال عدس، ماکارونی و ....
گوشت خوردن هامون تو مهمونی ها بود
نداشتیم که بخریم. ما کولر نداشتیم تو تابستون، چند بار نهار نداشتیم و با دوتا کیک سر و ته غذا رو به هم آوردیم😔
یادمه یه روز هیچی پول نداشتیم. مجبور شدیم دوتا کارتون خرما که تو خونه داریم رو ببریم سوپری بفروشیم تا شاید چیزی دستمون رو بگیره. نمیتونستیم قرض هم کنیم چون درآمدی نبود که بخوایم برگردونیم.
به خانواده ها چیزی نمیگفتیم همسرم دوست نداشت چون بارها انتقاد کردن که چرا دانشگاه و رشته مهندسی رو رها کردیم
نمیخواستیم سرزنش بشیم. کم کم مقداری از وسایل زندگی رو از سمساری برای تامین ضروریات خریداری کردیم.
چند ماه از ازدواج ما گذشت که باردار شدم خیلی خوشحال بودم.😍 از برکت قدم بچه حقوق و بیمه همسرم وصل شد. یه ماشین دست دوم خریدیم. خونه رو هم عوض کردیم و یه خونه بزرگتر اجاره کردیم یه خونه تک خواب بازم مشکل مالی داشتیم ولی وضعیت بهتر بود.
همسرم درآمدش زیاد نبود. خیلی با قناعت زندگی می کردم. بچه اولم کمی که بزرگتر شد دومی رو باردار شدم. وضعیت باز بهتر شد. سومین بچه هم باز خدا به ما داد. الحمدلله هرسه بچه رو خودمون خواستیم
بعد بچه سوم رفتیم یه خونه بزرگتر اجاره کردیم. ماشین نو خریدیم.
هم من هم همسرم خیلی بچه دوستیم
معتقدیم با تعداد فرزندان روزی بیشتر میشه. هر چند خیلی سختی کشیدیم. شهر غریب بودیم کمکی نداشتیم ولی همه میگفتن دیگه بچه نیارید ولی من چهارمی رو خیلی دلم میخواست.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۲۵
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_دوم
دوباره باردار شدم چهارمین فرزندم رو که باردار شدم رزق و روزی بود که به سمت خونه مون میومد همسرم طلا خرید برام😍 درآمدش بیشتر شد. وام گرفتیم
تعدادی از وسایل خونه رو نو کردیم.
گفته بودم که اول ازدواج وسائل مون دست دو بودن اکثرا لذا تعدادی رو عوض و نو کردیم. همسرم خیلی تو کارها کمک حالم شده چون میدونه با چهار تا بچه قد و نیم قد رسیدگی به کار منزل و بچه ها سخته. خودش هم بسیار پخته تر و فهیم تر از اول ازدواج شده.😉
برای فرزند چهارم خیلی از طرف خانواده حرف شنیدم. خجالت بکش این همه بچه میاری😟 بازم بچه بیارید😒 حتما پول دارید که بچه میارید.😳 و حرفای دیگه...
ولی من نیتم از فرزندآوری یار برای آقامون ولی عصر و آینده بچه هامه که تنها نباشن
که وقتی من از دنیا رفتم، خواهر و برادری باشه که بهش تکیه کنن، کسی باشه که هواشون رو داشته باشه. دلش ون گرفت یکی باشه برن خونه ش سر بزنن. پول قرض خواستن محرمی به نام خواهر برادر باشه که ازش قرض بگیرن تا نیاز به رو زدن به غریبه نباشه و کلی دلایل دیگر....
من هم دختر و هم پسر دارم ولی تصمیم خودم رو گرفتم که برای پنجمین فرزند اقدام کنم. ما هنوز مستاجریم. هنوز یه ماشین معمولی داریم. هنوز قناعت میکنم
هنوز لباس بچه های بزرگتر رو برای کوچکترا میذارم. ولی دلی خوش، خانواده ای شیرین و خونه ای شلوغ داریم که دلمون به همین ها خوشه.
به برکت بچه ها ماهی و گوشت و مرغ میخریم درسته مثلا ممکنه یک ماه نتونیم گوشت بگیریم ولی ماه بعدش میگیریم به برکت بچه ها مهمونی میدیم. مراسم اهل بیت میگیرین تو خونه مون. مسافرت میریم. براشون برخی سالها تولد میگیرم.
اسباب بازی و ....میخرم.
در آخر بگم بچه ها برکت زندگی و رزق اصلی زندگی ما هستن رزق اصلی فرزند سالم و صالح است و این ما هستیم که روزی خور بچه هامونیم این رو با تجربه خودم میگم.
ان شاءالله هر که منتظر فرزند است خود آقا دامنش رو سبز کنه. التماس دعا دارم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست»
🔰طرح به اشتراک گذاری تجربیات
شما میتونید #تجربیات خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمیشه...
✅موضوعات مورد نظر:
#فرزندآوری
با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه
واکنش ها و عکسالعمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه
#اشتغال_زنان_و_مادری
کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید.
#ازدواج_آسان
برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند.
با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه
#تربیت_فرزند
در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجربیات ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید.
#بارداری
دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید.
#سقط_جنین
سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید.
#غربالگری
متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
#اقتصاد_خانواده
با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است.
به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟!
صرفه جویی در هزینهها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟!
چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟!
✍متن ارسالی باید:
🔸کاربردی و مفید باشه
🔹قابل پخش باشه😊
🔸در ابتدا یادداشت، هشتک مربوط به موضوع نوشته بشه
⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم #تلخ باشه هم #شیرین!
👈 آیدی ارسال تجارب:
@dotakafinist3
@dotakafinist3
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۲۸
#ازدواج_آسان
#تحصیل
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
متولد ۶۴ هستم. همسرم متولد ۶۲. سال ۹۲ ازدواج کردیم. فوق لیسانسم را گرفته بودم و شاغل بودم.
همسرم دانشجو بود و هیچ پشتوانه مالی از سمت خانواده نداشت چون پدرش در دوران کودکی اش فوت شده بود.
خانواده ام هیچ فشار مالی به همسرم نیاوردند با اینکه من موقعیت اجتماعی خوبی داشتم که انتظارها برای ازدواج آنچنانی را بالا میبرد.
خودم خونه و ماشین خریدم و چون زیر قسط خونه بودم، طلایی نخریدم و حتی حلقه هامون نقره بود که آن را هم من خریده بودم. عروسی هم گرفتم و رفتیم سرخونه زندگیمون...
بچه اول بعد از ۳ماه به دلیل نداشتن ضربان قلب، سقط شد و من خیلی غصه میخوردم. بعدی را ۳ماه بعد باردار شدم. همسرم کنکور دکتری ثبت نامم کرده بود ولی به من نگفته بود چون میدونست عصبانی میشم که توقع داره دکتری هم بخوانم با وجود کار و نوزاد داشتن.
وقتی بچه ۴ماهه بود، شب کنکور دکتری گفت برو امتحان بده، من ثبت نامت کردم. بدون حتی یکساعت مطالعه برای کنکور رفتم امتحان دادم (پایه قوی در دوران تحصیلم داشتم) در حالی که به سختی شوهرم بچه را تا ظهر نگه داشته بود. چون تا اون روز ازم یک ساعت هم جدا نشده بود و فقط شیر خودمو میخورد.
با این شرایط، بهترین دانشگاه کشور در رشته مان دکتری قبول شدم و زمانی که بچه ۹ماهه بود، دکتری خواندن بنده شروع شد. همزمان با ادامه اشتغالم که تنها راه امرار معاشمان بود. همسرمم دانشجوی دکتری بود و حقیقتا در بزرگ کردن بچه کمک میکرد چون تهران کسی را نداشتیم.
بچه دومم اواخر دوره دکتری و بچه سومم بعد از دفاعم به دنیا آمدند. پوستمان کنده شد ولی سرمایه زندگی من بچه هایم هستند نه شغل و مدرکم.
تلاشهای کاری همسرم هم کم کم بعد از حدود ۱۲سال از ازدواجمان دارد به ثمر مینشیند و انشاالله مشکلات مالی را هم پشت سرخواهیم گذاشت.
الان نزدیک ۴۰ سال دارم و دلم باز بچه میخواهد ولی همسرم نگران است که فشارش را نتوانیم تحمل کنیم چون هنوز درآمدی از کارش ندارد گرچه سرمایه ای جمع شده است.
انشاالله بتوانم قانعش کنم چون باورم این است که پول را همیشه میشه درآورد، تحصیلات و... هم ولی فرصت فرزند دار شدن خیلی زود میگذرد.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۳۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#معیارهای_ازدواج
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
من متولد ۷۱ و همسرم متولد ۶۸ هستن.
ما فروردین سال۹۳ عقد کردیم و آخر مرداد همون سال رفتیم سر خونه زندگیمون.
همسرم وقتی اومدن خواستگاری فهمیدم که خیلی آدم خوبیه، به حلال وحرام، به محرم و نامحرم و خیلی چیزهای دیگه براشون مهم هستن، قبل از عقد هم خانواده ها شش ماهی باهم رفت و آمد و گفت وگو داشتیم. این مدت من این اخلاق هارو دیدم ازشون ویک دختر دیگه چی از این بهتر می خواست.
خلاصه قبول کردم و جواب مثبت دادم با مهریه ۱۴سکه و با یک جشن مختصر ساده که فقط میوه و شیرینی بود راهی سفر مشهد شدیم.
در این سفر همسرم مادرشونو هم آورده بودن چون میگفت مشهد نرفته و دلش میشکنه نبرم، من زیاد راضی نبودم توی این سفر اول با ما بیان ولی به خاطر همسرم چیزی نگفتم، عوضش همسرم هم توی مشهد سوئیت اتاق دار گرفت، خیلی منو خرید میبرد. مادرشونو بیشتر حرم زیارت میرفتن.
همسرم تقریبا همه جای مشهد منو برد و برام سنگ تمام گذاشت. گفت نمیخوام وجود مادرم باعث ناراحتی بشه.
آدم خودشو با هر شرایطی میتونه وفق بده. شش سال کنار طبقه پایین مادر شوهرم زندگی کردم. بعدش چون جامون کوچیک بود، یه دختر هم داشتم. سه سالی بیرون مستاجر شدیم و بعد برای دومی اقدام کردم که خدارو شکر بعد از دنیا اومدنش ما صاحب خونه شدیم.
من از همسرم خیلی راضی هستم هنوز هم همون آدمه ما هر کدوم هرجا بریم فکرمون از همدیگه راحته چون هردو آدم های معتقدی هستیم و الان توی زندگی خیلی آرامش داریم و انشاالله برای سومی اقدام میکنیم.
برای ازدواج اصل هارو دریابید یعنی شخص خودش اصیل باشه بقیه مسائل درست میشه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
.
✅ ازدواج آزاده فلسطینی بلافاصله بعد از آزاد شدن از زندان رژیم صهیونیستی
یکی از اسرای فلسطینی، که اخیرا در تبادل اسرا با رژیم صهیونیستی و با محکومیت ۳ بار حبس ابد آزاد شد، در زادگاه خود شهر طولکرم، واقع در کرانه باختری ازدواج کرد.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۴۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#معیارهای_ازدواج
#حرف_مردم
#توکل_و_توسل
من متولد سال ۷۶ و همسرم متولد ۷۴هستند. پدرم بنا بر رسم فرهنگی که دختر را زود شوهر میدن تمام خواهرام را بدون اینکه از سلامت روح و ایمان آقاپسر به خدا مطمئن باشه، زیر ۲۰سال شوهر داد.
خواهر آخرم که ازدواج کرد، نوبت به من رسید اما من که زندگی خواهرام و غم و غصه زیادشون رو دیدم تصمیم گرفتم با هر کسی ازدواج نکنم.🙂
چند سال مدام خواستگار می اومد، کسانی بودن که میگفتن ما با حجابت مشکل داریم،پسری که اهل رابطه با دخترهای دیگه بود و موارد متعدد...
مدام خانواده، دوستان، فامیل اصرار به ازدواجم با همچین کسایی داشتن. مادرم میگفت نماز نمی خونه خب نخونه تو بخون، رهبری را قبول نداره مهم نیست، بس کن دیگه چقدر سخت گیری میکنی.
خدا میدونه چقدر حرفای دیگران اذیتم میکرد. فامیل به پدرم زنگ میزدن و میگفتن دخترت رو ببر یه شهر دیگه تا شوهر گیرش بیاد. هر کسی پدر ومادرم و خانوادم رو میدید شروع به تیکه انداختن میکرد برای کوچیک کردن من و خانوادم هر پسر نالایقی را میدیدن به من معرفی میکردن. چقدر زخم زبون شنیدم چقدر روحیه حساسم شکست.
یک بار خواستگاری بی تقوا برام اومد خود آقا پسر خیلی اصرار به ازدواج داشت و میگفت چادر نباید بپوشه و خانوادم خیلی اصرار به ازدواجم کردن. گفتن با این ازدواج نکنی دیگه با کی میخوای شوهر کنی! ببین خونه داره، ماشین داره، چه پسر لارجی هست.
دیدم چاره ای ندارم رفتم در خونه حضرت زهرا سلام الله علیها گفتم یا حضرت زهرا شما ام المؤمنین هستید. شما مادرمی، من اگر ازدواج کردم و بدبخت شدم چون دستم به جایی بند نیست و خانوادم دارن محبورم میکنن فقط شما را می شناسم، یه کاری کنید این پسر خودش بره.
فردای اون روز خواستگار زنگ زد و گفت من هر چی فکر میکنم می بینم به درد هم نمی خوریم و خودش رفت.😍😁
سال ۱۴۰۰ سه مرتبه قسمت شد به حرم امام رضا علیه السلام رفتم از استادی شنیده بودم امام رضا خوب گره ازدواج را باز میکنه🥺 مدام در خونه امام رضا میرفتم تو صحن انقلاب می نشستم و به امام رضا علیه السلام التماس میکردم به پهلوی شکسته حضرت زهرا، به جواد الائمه قسمش میدادم خودشون یه کسی که هم کفوم باشه، مورد رضایت اهل بیت علیه السلام باشه نصیبم کنن.
تو طول روز بنا بر توصیه اساتید ذکر سبحان الله زیاد میگفتم. نماز جعفر طیار میخوندم و عکس شهید ابراهیم هادی رو تو اتاقم زده بودم از ایشون میخواستم کمکم کنن.
تا اینکه برج ۸ همون سال امام هشتم عنایت کردن و درست روز تولدم، پسری اومد خواستگاریم که از خانواده شهید بودند، ایشون هم متولد برج ۸ و هم نام امام رضا بودند. پدر ومادرشون میگفتن ما علیرضا را از همون اولی که به دنیا اومد سپردیم به امام رضا علیه السلام، پسری بسیار بسیار با ایمان، خوش اخلاق، خانواده دوست، اهل محرم و نامحرم، نوکر اهل بیت علیه السلام و... تمام اون چیزهایی که میدونستم میتونست برای یک عمر من و فرزندان آیندم رو خوشبخت کنه بالاخره خدا سر راهم قرارداد💐🌹☺️
با اینکه خانواده خیلی موافق نبودند و فرهنگ خانوادم با فرهنگ اونا زمین تا آسمون فرق داشت اما خدا مهر ایشون رو به طور معجزه وار تو دل اعضای خانوادم انداخت و همه چیز از تعیین مهریه، نوع مراسمات که بدون گناه باشه و.... جور شد و قسمت هم شدیم.
وقتی با هم نامزد کردیم ایشون گفتن موقعی که اومدم خواستگاری شما دوجا رفتم و ازشون کمک خواستم اول رفتم مشهد و به امام رضا گفتم اگه این دختر قسمتم هست کمک کنید همه چی جور بشه و بعدشم رفتم سر مزار یادبود شهید ابراهیم هادی...
گفتم چرا این شهید؟ گفتن شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم هستن و فکر نمیکردم امام هشتم و شهدا اینجوری برام سنگ تموم بذارن.😭
ما تمام مراسم عقد و عروسی را به اسم امام هشتم که واسطه این وصلت شدند با عدد ۸ شروع کردیم😇
سر سفره عقد ۸'۱'۱۴۰۱ به عنوان زیر لفظی زیارت امام رضا را ازشون گرفتم و با هم به زیارت رفتیم و از امام رضا جانم خیلی تشکر کردم.
۸'۸' همون سال عروسی کردیم و برج ۸سال ۱۴۰۲ در حالیکه خیلی بچه میخواستیم به زیارت امام رضا رفتیم و اونجا بی بی چک گرفتم و دیدم مثبت شد و خداوند دختری سالم وزیبا بهم عنایت کردن❤️
از وقتی خداوند دختر بهم داده، در عجبم از پدر و مادرهایی که با زحمت فرزند بزرگ میکنن اما اینگونه با بی عدالتی باهاش رفتار میکنن😞
الانم تصمیم داریم به نیت امام هشتم ۸تا بچه بیاریم😁 خصوصا از وقتی عضو کانال شما شدم و تجربه مادرها را میخونم مصمم تر به این کار شدم👌👌
ان شاالله خداوند به همه دختران با ایمان و صبور سرزمینم همسرانی لایق و باایمان عنایت کنه...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075