#آرزوت_چیه⁉️
💠دراز کشیده بودیم. با کلی ذوق و شوق بهش گفتم: اوج آرزوم اینه که پولدار بشیم، یه خونه🏘 تو بهترین نقطه #اصفهان، سفر های خارج، گشت و گذار و...
💠ازش پرسیدم خب #محسن تو آرزوت چیه؟! نه گذاشت نه برداشت
گفت: #شهــــــــادتــــ🕊🌷
دومین سالگرد شهادت قهرمان سربلند #شهید_محسن_حججی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وهشتم 📖
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ونهم
📖صدای خانم نصیری را شنیدم. بیدار شده بودند. اشکم را پاک کردم😢 و در زدم. انقدر به این طرف و ان طرف تلفن کردم تا مکان #تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم. هدی را فرستادم مدرسه، زنگ زدم☎️ داداش رضا و خواهر هایم بیایند. محمدحسن و هدی را سپردم به #رضا، میدانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد و کنار او ارام تر است.
📖سوار ماشین🚙 اقای نصیری شدم. زهرا و شوهر خواهرم اقا نعمت هم سوار شدند، عقب نشسته بودم. صدای پچ پچ ارام اقا نعمت و اقای نصیری با هم را میشنیدم و صدای زنگ موبایل هایی📱 که خبر ها را رد و بدل میکرد. ساعت ماشین #ده_صبح را نشان میداد. سرم را تکیه دادم به شیشه و خیره شدم به بیابان های اطراف جاده.
📖کم کم سر وصدای ماشین خوابید. #محسن را دیدم که وسط بیابان افسار اسبی🐎 را گرفته بود و به دنبال خودش میکشید، روی اسب #ایوب نشسته بود. قیافه اش درست عین وقت هایی بود که بعد از موج گرفتگی حالش جا می امد؛ مظلوم و خسته😢
📖-ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این #بچه پیاده است؟ بلند شو
محسن انگشتش را گذاشت روی بینی. زهرا دستم را گرفت"چی شده شهلا‼️"
بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود. صدای اقا نعمت را میشنیدم که حالم را میپرسید. #زهرا را میدیدم که شانه هایم را میمالید. خودم را میدیدم که نفسم بند امده و چانه ام میلرزد😭
📖هر طرف ماشین را نگاه میکردم #چشمهای خسته ی ایوب را میدیدم. حس میکردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم، تک و تنها👤 و بی کس با چشم های خسته ای ک نگاهم میکند. قطره های اب را روی صورتم حس کردم. زهرا با بغض گفت: شهلا خوبی⁉️ تو را بخدا ارام باش.
📖اشکم که ریخت صدای ناله ام بلند شد.
_ایوب رفت، من میدانم😭 #ایوب تمام شد
برگه امبولانس🚑 توی پاسگاه بود. دیدمش رویش نوشته بود #اعلام_مرگ، ساعت ده، احیا جواب نداد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠 آیــه و جـعـلنـا...
🍂با #محسن برای شرکت در مراسم ختم دو پسرخاله ی شهیدمان🌷 رفتیم تبریز. به هم گفته بودیم هرجایی خواستیم برویم اطلاع بدیم به هم دیگه👥
🍂مراسم روبه اتمام بود که محسن رفت بیرون از #مسجد. از مسجد امدم بیرون و دنبالش گشتم👀 طوری که سه بار رفتم داخل مسجد و آمدم بیرون اما پیداش نکردم❌ #بار_آخر دیدم درحالی که دارد میخندد روبه روی مسجد ایستاده است👤
گفتم تو #کجایی پسر؟
🍂گفت: همین جا ایستاده بودم😅 آیه #وجعلنا... خوندم، میخواستم بدونم به غیر از منطقه هم میشه ازش استفاده کرد😉
منبع: کتاب لبخندی به معبر آسمان/ص۲۰۰
#شهید #محسن_دین_شعاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا♥️ 🔰مزار شهید #علیرضا_نوری شد پاتوق هر شبمان. پرچم ایران🇮🇷 انداخته بودند روی قبر. می
🔰 روزه داری
🌺بعضی وقتها چای☕️ یا شکلات تعارفش میکردم، میگفت: #میل_ندارم.
🍃یادم می افتاد که امروز دوشنبہ است یا #پنجشنبه، اغلب این دو روز را #روزه می گرفت.
🔸چشـم هایـش😍 نافـذ و پـرنور بود. همه گردان میدانستند #محسن اهـل نمـاز و گـریـههای شبـانـه اسـت.
#شهید_محسن_حججی
#شهید_بی_سر
#پنجشنبه_های_دلتنگی💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 18 📖 روستای سابقیه را تازه فتح کرده بودیم. درگیری سنگینی داشتیم. در آن درگیری ها،
🌺کم توفیقی نیست #شهادت، چرا که مراقبه میخواهد وظاهر وباطنی #پاک✨
🎀 #مراقبه هایش تنها مادی نیست❌به قول امیرالمومنین(ع): #علی شدن، مراقبه ی قلبی میخواهد. شاید فکر کنی کم است اما میدانی، قلب آدمی♥️ به سرعت #وابسته می شود و این وابستگی، سمی است برای متعالی شدن و از فرش به #عرش رسیدن، وابستگی به مال، وابستگی به ادم ها💞 به عمر.
🎀آری! اینک #آسمانی شدن برایت سخت میشود. باید عشق ورزید و دوست داشت اما وابسته نشد🚫 چراکه این وابستگی ها تو را به زنجیر میکشند و در #قفس_تن، اسیرت میکند. تنی که به #معنوی شدن فکر نمیکند، تنی که اگر باب میلش پیش بروی، عاقبتت می شود #قساوت و سنگدلی، که بر سر کوفیان و ابن سعد آمد😢
💥اما می دانی، گاهی اوقات وابستگی خوب است😍
⇜اینکه وابسته باشی به #خدا واهل بیت
⇜اینکه وابسته شوی به شجاعت💪 و صلابت
⇜وابسته شوی به #نماز_اول_وقت
⇜اصلا میدانی وابسته شوی به کتاب📕
🎀آخر آدم های وابسته به کتاب هم، کم پیدا می شوند. کم هستند آدم هایی که به همه کتاب هدیه🎁 دهند، حتی برای اولین کادو به #همسرشان. این آدم ها، ارزش کتاب را به خوبی درک میکنند، چرا که کتاب📚 باعث ارتقای آگاهی است و مسبب تمام گمراهی های ما همین #فقر_مطالعاتی ست.
🎀می دانی، باید برای دستیابی به #بصیرت تلاش کرد و راه وابستگی به تمام چیز های خوب را یافت👌 به عبارتی، تنها در پی #خدا بود. درست مانند #محسن !
🎊آری باید دل کند و رها شد🕊
#شهید_محسن_حججی
#سالروز_ولادت🎈
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺کم توفیقی نیست #شهادت، چرا که مراقبه میخواهد وظاهر وباطنی #پاک✨ 🎀 #مراقبه هایش تنها مادی نیست❌به ق
3⃣8⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷
🔰21 تیر 70📆 محسن در نجفآباد به دنیا آمد. رشد این #شهید در خانوادهای علمی بود و خاندان حججی معروف هستند، آیتالله حججی در زمان رضاخان بیشترین خدمت را به منطقه اصفهان داشت، زمانی که #حجاب از سر زنان و عمامه از سر علما بر میداشتند این عالم ربانی در گوشه و کنار دست افراد مستعد را میگرفت🤝 و به حوزه میبرد
🔰در نمایشگاه دفاع مقدسی که در نجفآباد برپا شده بود #محسن با زهرا عباسی همکار میشود و همین آغازی میشود برای آشنایی و ازدواج💞 به قول همسر محسن، #شهدا واسطه آشنایی این دو بودند، 11 آبان 91 خطبه عقد جاری و محسن در 21 سالگی داماد میشود☺️ دو سال بعد در مرداد 93 مراسم #عروسی برگزار میشود.
🔰27 تیرماه 96؛ محسن برای #دومین بار به سوریه اعزام شد🚌 در مأموریت اولش بیشتر در حلب و لاذقیه عملیات داشتند اما این بار قرار بود به نزدیکی مرز با عراق بروند🗺 به گفته همسر شهید، این دفعه که میخواست برود گفت: #زهرا دعا کن من دوباره سردار را ببینم، میخواهم از او بخواهم کاری بکند که من همانجا در #سوریه بمانم و تا تمام نشدن جنگ💥 برنگردم ایران.
🔰طبق آنچه داعش👹 منتشر کرده، همه چیز از 16 مرداد سال 96 شروع شد، از #التنف، در عملیاتی در منطقه مرزی بین سوریه و عراق، زمانی که #محسن_حججی با تنی مجروح💔 در پشت سنگری در کنار اجساد نیمهجان تعدادی از همرزمانش👥 آخرین #مقاومتها را میکند
🔰آن زمان هیچکس تصور نمیکرد که این جوان ایرانی🇮🇷 قرار است چه بر سر داعش بیاورد، شاید اگر داعشیها میدانستند که #انتقام همین شهید🌷 آنها را ظرف 3 ماه ریشه کن خواهد کرد ترجیح میدادند با او کاری نداشته باشند.
🔰نمیدانستند و فیلم و تصویری📸 که از او منتشر کردند تا به خیال خود خط و نشانی بکشند و نشان دهند اگر دستشان به ایران و #ایرانی برسد چه میکنند؛ چه نتیجه معکوسی↪️ به همراه دارد، تصاویری که با آن ترکیب دود و آتش🔥 صحنه #کربلا را بر هر مخاطب آشنا با تاریخ تداعی میکند
🔰اما همه ارتباط #محسن با کربلا فقط این عکس نبود، تصاویر بعدی که به صورت محدود انتشار پیدا کرد از پیکر بیسر😔 و بیجان او بود تا به پیروی از مرادش #شهادتی_حسینی داشته باشد.
18 مرداد 96 محسن به آرزویش رسید🕊
#شهید_محسن_حججی
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محسن جان برای همه دعا کن😭
به فرمانده ات🌷 بگو پیش ارباب سفارش ما رو یادش نره
ما خیلی به دعای شما محتاجیم😭
#شهید_محسن_حججی
#سالروز_اسارت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣7⃣1⃣ به یاد #شهید_محسن_حیدری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣1⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
💠شهیدی که از پشت بی سیم خبر #شهادتش را اعلام کرد
🔰صب🌤ح ۲۸ مرداد ۹۲ 📅محسن برای دیده بانی جلو رفته بود. نیروهای خودی متوجه #تحرکات دشمن شدند. محسن پشت بیسیم می گوید: دارند دورمان میزنند شروع کنید دور منطقه ای که ما هستیم را بزنید. حالا #توپخانه خودی دور تا دور تپه را میزد. مسئول آتشبار🔥 نگران نیروهای خودی بود و از محسن میخواست حواسش را بیشتر جمع کند.
🔰محسن در جواب #پشت بی سیم می گوید: دوربینم 📸را زدند، جایم بد است.قرار شده جایش را #عوض کند تا بتوانند اجرای آتش کنند. کنار خاکریز بوده که با اصابت #ترکش 💥خمپاره از ناحیه پا مجروح شده. در آن شرایط که خیلی ها دنبال جان پناه میگردند #محسن باز به دنبال انجام وظیفه اش بوده
🔰به هوای #پانسمان پایش لنگان لنگان به سنگر بهداری رفته ولی وقتی وضعیت دیگر مجروحان را دیده به #مسئول بهداری می گوید: من خوبم به دیگران برس و برمی گردد. #حالا تانکهای زرهی خودی هم به منطقه رسیده بودند و میخواستند تک دشمن 👹را جواب دهند.
🔰محسن که #دوربینش را زده بودند کنار یکی از تانک ها جلو میرفت تا دیدبانی کند. مسئول #آتش بار بی سیم می زند، محسن جواب می دهد: دارند ما را می زنند. من کنار تانک هستم. گرای محل خودش را میدهد که در این حین #تیربار☄ روی تانکی که محسن کنار آن قرار داشت مورد #اصابت قرار می گیرد.
🔰محسن در بی سیم می گوید: دارند ما را میزنند ... زدنمون ... یا حسین ..." و دیگر صدای محسن شنیده نشده. دو روز بعد از #شهادت به پدرم گفته بودند که محسن مجروح شده است. همان شب 🌙تا صبح صدای پدر را #می شنیدم که مدام #متوسل می شود به آقا ابا عبدالله(ع).آن شب مرضیه(فرزندشهید) هم خیلی بی تابی میکرد.
🔰صب🌤ح برادرم آمد #منزل پدر و گفت: محسن مجروح شده و در یکی از #بیمارستان های تهران بستری است. و گفت یکی از دوستانش هم #شهید شده است. رفتم لباس 👕هایم را بپوشم که برویم #تهران. رو به برادرم کردم و گفتم: نکند محسن هم #شهید شده باشد.
🔰نمیدانم این حرف چرا به #یکباره به زبانم آمد. همین حرف کافی بود تا از رفتار برادرم #متوجه شوم که محسن به #آرزویش رسیده است.✅
#شهید_محسن_حیدری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸
🔱یک بار به #محسن گفتم: «ان شاء الله در رکاب امام زمان (عج) #شهید بشوی.» در جوابم گفت: «شهادت در راه خدا و برای دفاع از حرم عمه #حضرت هم خالی از لطف نیست.» محسن همچون دیگر #شهدای مدافع حرم مصداق واقعی «والسابقون السابقون» بود.
🔆مبنای زندگی ما بر #ایمان بنا نهاده شده بود و اگر من مخالفت میکردم مثل این بود که «بابی انت و امی» را #زمزمه کنم بدون آنکه به آن عمل کنم.
#شهید_محسن_حیدری🌷
#ایام_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱 🏝این روزها خوب می شود با حرف های #شهید آوینی زندگی کرد. انگار حرکت کاروان #اباعبدالله(ع) و
0⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♨️علاقه مند و عاشق ❣#شهداء بود. زندگی نامه شهداء را مرتب مطالعه میکرد، سیره زندگی #شهید سید حسین مهدوی و دائی شهیدش رضا کرمی در شکل گیری #شخصیت اجتماعی او بسیار موثر بود. آن زمان قسمتی با نام «دارالشاهد» را در کانون #بسیج تعریف کرده بودند که #محسن عهده دار آن شد.
🔱 در اجرای یادواره ها و #برنامههای مربوط به شهداء همیشه پیش قدم بود. مربی قرآن 📖و گروه #تواشیح بود. کانون فرهنگی هنری مسجد🕌 را اداره می کرد. در #جلسات و برنامه های فرهنگی مجری می شد. هیأتی بود، از فاصله میان برخی #هیئات با انقلاب و برخی حزب اللهی ها با هیئات مذهبی رنج می برد. معتقد بود دین و نظام ما از هم جدا نیستند.
♨️به مسائل روز آشنا و یک #افسر جوان جنگ نرم بود. سال ۸۱ در کنکور سراسری شرکت کرد، استعداد خوب علمی و توان #پذیرفته شدن در دانشگاههای مطرح را داشت اما پاسداری از انقلاب و #تحصیل در دانشکده افسری دانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب و دورههای کاردانی، کارشناسی و دوره عالی را با موفقیت طی کرد.
🔱 محسن در #رشته نظامی متخصص توپخانه و بعد وارد سازمان رزم لشکر۸ نجف اشرف شد. با اینکه دورههای مختلفی طی کرده بود احساس کرد برای تکمیل آموخته هایش نیاز به کار بیشتر است پس با برنامه ریزی به صورت آزاد، در کلاسهای #دانشگاه صنعتی اصفهان که در تخصصش کاربرد داشت شرکت میکرد. شد یک #متخصص، یک افسر و کارشناس توپخانه☄ به تمام معنا.
♨️ به تحصیل در #دانشکده افسری اکتفا نکرد و در کنار همه مشغله هایش در دانشگاه ثبت نام کرد. با توجه به علاقه ای که در #زمینه مسائل اجتماعی و تربیتی داشت رشته علوم تربیتی را انتخاب و تا مقطع کارشناسی پیش رفت. به طوری که چند سال بعد #همزمان از هر دو دانشگاه #فارق التحصیل شد. مسائل حفاظتی را رعایت می کرد. وقتی از نوع کارش سوال میشد با بذله گویی جواب و چیزی لو نمی داد، مثلا گاهی با #شوخی میگفت ما کفشهای👞 رزمنده ها را واکس میزنیم.
#شهید_محسن_حیدری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞❄️💞🍃💫 ❄️💞🍃💫 💞🍃💫 🍃💫 💫 ⚜بسم رب الزهرا سلام الله علیها. 🏴🔆ان شاءالله این #شهید عزیز واسطه خیر برای هم
9⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🥀🌸#شهیدیکهاهلبیتبراش یههفتهعزاداربودن
🔰یه بنده #خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به #شهدای مدافع حرم گیر میداد ...همش میگفت رفتن #بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه و به ریش ما #بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول💵 میرن #خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت #شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت #شهید محسن حججی خبرساز شد
🔰 و همه جا پر شد از عکس🖼 و اسم مبارک این #شهید شبی 🌙که خبر شهادت #شهید_حججی رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد #شهید_حججی گفت بغض گلومو فشار میداد و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود
🔰 اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم #چشمام گرد شد چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از #شهیدحججی داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده #باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه 😭کرد. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما #شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت :
🔰 اون شبی 🌟که از #خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار #تختم نشست به اون زیبایی🌷 کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم #حضرت_ابوالفضل علیه السلام هستن سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن گفتم آقا چه #غلطی کردم
🔰 من، چه خطای #بزرگی از من سر زده آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای #شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ⁉️ یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای #بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست تموم بدنم میلرزید و #صدای گریه😢 هامون فضای مغازشو پر کرده بود بمیرم برای #غربت و عزتت #محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی💔
روحت شاد و یادت گرامی
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷 ♨️علاقه مند و عاشق ❣#شهداء بود. زندگی نامه شهداء را مرتب مطالعه میکرد، سیره
🦋من و #محسن از قبل هیچ شناختی نسبت به هم نداشتیم. #خواهر آقا محسن در جلسهای من را دیده بود و همین شد باب آشنایی برای خواستگاری. هر دختری که به سن ازدواج می رسد، خواستگارهای متفاوتی دارد، اما محسن متفاوت از همه کسانی بود که تا آن روز برای خواستگاری به منزل ما آمده بود.🍂
🌻 تیرماه سال ۸۷ بود. وقتی قرار شد با هم صحبت کنیم، من گفتم #دوست دارم همسرم بال پروازم🕊 باشد به سمت خدا و از نظر ایمان خیلی بالاتر از من باشد.گفت: «من هم دقیقا همین انتظارات را از همسرم دارم.» بعد هم از کارش صحبت کرد و از فعالیتهای فرهنگی و قرآنی که در مسجد🕌 محل زندگیشان انجام میداد! سادگی محسن در کلامش خیلی به چشم میآمد.
🌾از ابتدا چیزی را از من پنهان نکرد و گفت : «پاسدار #هستم و هر جا اسلام و نظام در خطر باشد باید بروم و اینکه ممکن بود #ماموریتهای کاری پیش آید و من هم باید همراهش میرفتم و احتمال دارد مدتی از خانواده خودم دور میشدم.» بعضی از اطرافیان به من میگفتند #عجله نکن، بهتر از محسن هم برای تو میآید، اما من به پدرم گفته بودم او را انتخاب کردهام.🌱✨
#شهید_محسن_حیدری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh