eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.8هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مرتضی_حسین_پور 🌷 فرمانده ای که اگر #تدابیرش در منطقه نبود یک شهید حججی که نه، 170شهید حججی مظ
💠 پارتی بازی به سبک شهدا 🌷بعد از #دانشکده هنگام تقسیم نیرو، مرتضی را به قسمت #اداری، مأمور کرده بودند. 🌷مرتضی خیلی #ناراحت بود.دوست داشت کارهای سخت تر و عملیاتی انجام دهد؛ به #آشنایان سپرده بود برایش سفارش کنند که در جای سخت و #عملیاتی بکارگیری شود! 🌷اسم یک منطقه ای رو می‌آورد و دنبال این بود که به آنجا #مأمور شود. 🌷من به #شوخی گفتم:«حتما میخوای بری اونجا برعکس از یک طنابی آویزان بشی، یا از جایی بری بالا و یا یک بلایی سر خودت بیاری » 🌷با خنده جواب داد:«پس چی؟!بشینم پشت میز؟» آخر هم با اصرار و #پارتی بازی کارش را درست کرد و رفت برای کارهای #عملیاتی! #شهید_مرتضی_حسین_پور❣ #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸بهش گفتم #حاجی عکس بچه📸 تو زدی جلوی چشمت سنگینت میکنه نمیزاره راحت بپّری 🕊 دلتـ❤️ #دنیایی میشه...
7⃣0⃣1⃣1⃣ 🌷 🔺احمدرضا بیضائی 🔻برای حاج مرتضی 🔰گاهی بعضی ها را یک یا دو بار، یا یک روز، یا حتی یک ساعت🕰 یا دمی بیشتر نمی بینی 💥اما تأثیری که از دیدار آنها در تو ایجاد می شود آنقدر زیاد است که با هیچ دیگری نمی توانی مقایسه اش کنی❌ 🔰مثل تأثیری است که زمین خشک و تشنه از باران🌧 می گیرد و تأثیری که جسم مرده از (ع) شهید مسیب زاده🌷 از این آدمها بود. 🔰من بیشتر او را ندیده بودم اما در هر سه بار، خاطره دیدارش آنقدر در من ماندگار💝 شد که حرارت♨️ یادآوری آن را همیشه بعد از در سینه ام احساس کرده ام 🔰چه در دیداری که با او در دانشکده ، وقتی سال ۸۳ 🗓به دیدار رفته بودم داشتم و چه وقتی بعد از شهادت محمودرضا🌷 یکی دوبار به آمد. حاج مرتضی بعد از شهادت محمودرضا مثل تنور آتش🔥 می سوخت. 🔰در شهادت محمودرضا وقتی آمد و بالای محمودرضا رسید گر گرفته بود. نشست، سرش را پایین انداخت و های های گریه کرد😭 من پشت سرش ایستاده بودم👤 شانه های جوری تکان می خورد که من احساس می کردم الان تعادلش بهم می خورد و نقش زمین می شود. 🔰هر چه کردم آنجا ، مطلبی بگوید، نکته ای یا ای از محمودرضا یا دیگر شهدا🌷 بگوید چیزی نگفت و سکوت کرد🔇 اما سکوتش طولی نکشید که شکست⚡️ یکهو منفجــ💥ــر شد. 🔰سرش را رو به آسمان گرفت و فریاد زد: ، سر مزارش آمدم آرام نشدم، کوثر را بغل کردم💞 آرام نشدم... حالا درد را تحمل کنم یا درد فراق را⁉️ مرتضی آنجا مثل آدمهای مجنون و بیقرار دور خودش می چرخید و گریه می کرد😭 🔰هیچکس را بعد از محمودرضا مثل حاج مرتضی ندیدم🚫 اشک و آه حاج مرتضی، اشک و و اشک روضه نبود؛ بود و چقدر هم زود به آن رسید🕊 🔰یادم نمی رود که وقتی در افسری خواستیم با جمع بچه ها عکس📸 یادگاری بگیریم یکهو از جمع جدا شد👤 و مثل اینکه چیزی یادش افتاده باشد گفت: ... شش گوشه و رفت و پوستر بزرگی از ضریح امام حسین(ع)🕌 را آورد و گرفت جلوی سینه اش و به عکاس گفت: ! 🔰حاج مرتضی در "۱۴ خرداد ۱۳۹۵" مظلومانه در به شهادت رسید🌷 و به یارانش پیوست🕊 یکی از لباسهای ورزشی را از من خواسته بود، قول داده بودم آنرا از محمودرضا بگیرم و به دستش برسانم ⚡️اما مرتضی سبکبار بود و خیلی زود ‌پیش محمودرضا💞 ما ماندیم و عهد وفا نشده مان😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #رمان_شهدایی 🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز ↶° به روایت: همسرشهید 2⃣ #قسمت_دوم 📝آن زمان مدرسه ها خیل
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 3⃣ 📝# من باز هم با چادر و روسری می رفتم دانشگاه، ولی سر چادرم را برمی داشتم. هرکس هرکه دلش💓 می خواست می پوشید. کاری به کار هم نداشتند. ولی همین که من با بقیه فرق داشتم، خیلی سخت بود. 📝 پیش خودم گفتم «اگه نتونستم کنم، دیگه نمی رم.» ولی رفتم. سرم گرم 📚 شد.همه ی این چهارسال شاگرد اول شدم. آن موقع از ما شهریه می گرفتند. شهریه اش هم برای آن زمان بود; سالی تومان. 📝برای بعضی ها مشکل بود که این پول را یک باره بدهند. سال اول برای ی خودم هم سخت بود. رفتم فرمی پر کردم که این 💴 را وام بگیرم تا بعد از تمام شدن درسم، پس بدهم. 📝قانونی هم بود که اگر معدلمان بالا بود، از ‌ شهریه معاف بوديم. من هم فقط سال اول وام گرفتم، چون هر ترم بالا بود. 📝توی دختری بود که حجابش از همه ی ما کامل تر بود"زهرا زندی زاده" من و های دیگر روسری و لباس معمولی ای که کمی هم راحت بود، می پوشیدیم، ولی برای خودش مانتوی گشادی دوخته بود و همیشه مانتو شلوار می پوشید. روسری اش را هم محکم گره می زد. آن موقع ها مانتوی گشاد، مثل حالا که همه راحت و عادی می پوشند، مد نبود. 📝زهرا بعدها شهید شد. اوایل انقلاب منافق ها شهیدش کردند. الآن هم در اصفهان یک مدرسه به نامش هست. توی هميشه به او نگاه میکردم.برایم الگو بود. 📝تا قبل از دانشگاه، خیلی از سیاست و رژیم و این حرف ها سر در نمی آوردم. حواسم به درس بود. یکبار در# مسجد🕌 امام اصفهان (مسجد شاه آن موقع) نمایشگاه عکسی زده بودند که همه اش شاه بود؛ شاه کنار امام رضا، شاه در حال نماز خواندن، شاه در حال احرام کنار کعبه و این طور عکس ها آن وقت ها فکر میکردم چرا می گویند شاه بد است. این که‌ مکه رفته و# نماز هم می خواند، اما وقتی رفتم دانشگاه کم کم از سیاست چیزهایی فهمیدم. البته فقط از نبود. 📝حسن آقا رب پرست، پسرِ خاله بتول هم که خودش ارتشی بود، برایمان حرف میزد. مستقیم مخالفت نمی کرد، ولی حرف‌هایش کمی بودار بود. 📝خاله بتول همیشه توی خانه شان جلسه ی قرآن و روضه😭 داشت. توی همین ها حسن برای ما دخترخاله ها و پسرخاله ها حرف میزد. تقریبا بود‌. 📝برای زهرا هم مانند بقیه ی دختر های در این سن وسال می آمد، بعضیشان هم بودند، اما او‌ همیشه می گفت «با هر کس کنم، با نظامی جماعت ازدواج نمی کنم. نظامی ها اگر شاه دوست باشند، که من خوشم نمی آد، اگه هم با شاه مخالف باشند، که همیشه جونشون در خطره» 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱 🏝این روزها خوب می شود با حرف های #شهید آوینی زندگی کرد. انگار حرکت کاروان #اباعبدالله(ع) و
0⃣2⃣3⃣1⃣🌷 ♨️علاقه مند و عاشق ❣ بود. زندگی نامه شهداء را مرتب مطالعه می‌کرد، سیره زندگی سید حسین مهدوی و دائی شهیدش رضا کرمی در شکل گیری اجتماعی او بسیار موثر بود. آن زمان قسمتی با نام «دارالشاهد» را در کانون تعریف کرده بودند که عهده دار آن شد. 🔱 در اجرای یادواره ها و مربوط به شهداء همیشه پیش قدم بود. مربی قرآن 📖و گروه بود. کانون فرهنگی هنری مسجد🕌 را اداره می کرد. در و برنامه های فرهنگی مجری می شد. هیأتی بود، از فاصله میان برخی با انقلاب و برخی حزب اللهی ها با هیئات مذهبی رنج می برد. معتقد بود دین و نظام ما از هم جدا نیستند. ♨️به مسائل روز آشنا و یک جوان جنگ نرم بود. سال ۸۱ در کنکور سراسری شرکت کرد، استعداد خوب علمی‌ و توان شدن در دانشگاه‌های مطرح را داشت اما پاسداری از انقلاب و در دانشکده افسری دانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب و دوره‌های کاردانی، کارشناسی و دوره عالی را با موفقیت طی کرد. 🔱 محسن در نظامی‌ متخصص توپخانه و بعد وارد سازمان رزم  لشکر۸ نجف اشرف شد. با اینکه دوره‌های مختلفی طی کرده بود احساس کرد برای تکمیل آموخته هایش نیاز به کار بیشتر است پس با برنامه ریزی به صورت آزاد، در کلاس‌های صنعتی اصفهان که در تخصصش کاربرد داشت شرکت می‌کرد. شد یک ، یک افسر و کارشناس توپخانه☄ به تمام معنا. ♨️ به تحصیل در افسری اکتفا نکرد و در کنار همه مشغله هایش در دانشگاه ثبت نام کرد. با توجه به علاقه ای که در مسائل اجتماعی و تربیتی داشت رشته علوم تربیتی را انتخاب و تا مقطع کارشناسی پیش رفت. به طوری که چند سال بعد از هر دو دانشگاه التحصیل شد. مسائل حفاظتی را رعایت می کرد. وقتی از نوع کارش سوال می‌شد با بذله گویی جواب و چیزی لو نمی داد، مثلا گاهی با می‌گفت ما کفشهای👞 رزمنده ها را واکس می‌زنیم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
انالله و انا الیه راجعون🖤 🍂روحِ بلند سرافرازِ اسلام "محمدجعفر نصر اصفهانی" به ملکوت اعلی و خیلِ عظیم شهدا پیوست🕊 🍂زمان در همین لحظه متوقف می‌شود و بازمی‌گردم به گذشته ها به دی‌ماه سال ۳۹ که سرما، استخوان را می‌سوزاند اما او، کانون خانواده را گرم کرد. پسری اهل "منارجنبانِ اصفهان" که دل به حضرت روح‌الله_رحمته‌الله‌علیه_ داد و با شروع قیامهای مردمی اعلامیه پخش می‌کرد. 🍂صورِ که زده شد، داوطلبانه به رفت و کرد از خاک کشورش. در سال ۶۱ ، به توصیه شهید "صیادشیرازی" خدمت در ارتش را به عنوان شغل دائم برگزید و وارد شد. 🍃جوانی کاردان، باهوش و با که در کنار مجروحیت‌هایش، در سال ۶۷ با تک شیمیایی ، آلودگی شیمیایی نیز پیدا کرد و امروز، با وخامتِ مجروحیت گذشته و تحمل درد و رنج فراوان، به خیلِ عظیم یارانِ شهیدش پیوست. فرمانده✨ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۰ شهریور ۱٣٣٩ 📅تاریخ شهادت : ۱٩ آبان ۱٣۷۵ 📅تاریخ انتشار : ۱٩ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : نامعلوم 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh