🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شہدا 🌹 اولین بار براے صحبت کردن زمان #خواستگارے💐 وآخرین بار هـم براے صحبت کردن قبل از اعزا
2⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#عاشقانه_شہدا 🌹
🌿 من خیلے مخالف رفتن عباس به #سوریه بودم☹️
و اصلا اجازه ندادم که بره!
ولے با حرف هاش منو #راضی کرد...😔
🌿روزی که مےخواست به سوریه بره
من #مدرسه بودم و از روزهای قبل هم #امتحان داشتم
نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم
و فقط برام یه #نامه نوشته بود💌
🌿وقتی اونو خوندم
خیلے #مضطرب شدم😰
چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه
خیلی #عارفانه نوشته بود💞😭
🌿نوشته بود رفتم تا #وابسته نشوم😓
چون مےترسید به #عشق دنیویش زیاد وابسته بشه!
و نتونه دل بکنه💔
و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چہ اتفاقاتی دارد میافته!💚
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
خواهرش پيراهن👕 برايش فرستاده بود. من هم يك شلوار👖 خريدم، تا وقتى از منطقه آمد، با هم بپوشد.لباس ها را كه ديد، گفت «تو اين شرايط جنگى، #وابسته ام مى كنين به دنيا.»
گفتم « آخه يه وقتايى نبايد به #دنياى_ماهام سر بزنى؟»
بالأخره پوشيد.
وقتى آمد، دوباره همان لباس هاى كهنه تنش بود.
چيزى نپرسيدم. خودش گفت «يكى از بچه هاى سپاه #عقدش بود. لباس درست و حسابى نداشت..
#شهید_مهدی_زین_الدین
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میگفت: رضایت بده تا به #سوریه بروم، میگفتم: اجازه بده #سنت کمی بیشتر شود. میگفت: #شیطان در کمین
7⃣3⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠جوان ترین مدافع حرم
🔰اصلا اهل بیرون رفتن و گردش و تفریح نبود❌ تا وقتی که #عاشق تفکرات شهید بابایی شد👌 و مرتب در اینترنت📱 اطلاعاتی پیدا میکرد و میخواند و فیلمهای مربوط📽 به او را می دید.
🔰میدانستم #آموزش میبیند،⚡️اما نمیدانستم کجا⁉️ققط میدیدم ریاضت میکشد. با آب سرد حمام🚿 میکرد، روی موکت و بدون بالش و پتو #میخوابید
🔰از زندگی دست شسته بود و وقتی دلیلش را میپرسیدم میگفت: #مادر باید برای شرایط سخت آماده باشم💪 . باید سرم را روی سنگ بذارم و بخوابم😴.
🔰مامان تو که در #سوریه نیستی مراقبم باشی. مامان وابسته این دنیایـ🌍 بی ارزش نباش🚫.من هم دل کنده ام💕 و میدانم روزهای خوبی در #آن_دنیا در انتظار من است...
🔰با وجود کم سن و سال بودن اصلا #وابسته به این دنیا نبود✘ و همه را تشویق به وابسته نشدن به دنیا و متعلقات آن میکرد✓.میگفت:مادر برای هر فردی در دنیا یک روز، #روزعاشوراست و ندای _هل من ناصر ینصرنی_را میشنود🎧.
🔰من هم این ندا را شنیده ام و باید #بروم، ⚡️اما اگر تو #راضی نباشی و اجازه ندهی خودت باید جواب 🔅حضرت زهرا(س)و 🔅حضرت زینب(س) را بدهی..
🔰مصطفی #طراح و مبتکر خوبی بود حتی طرح یک #ناو را به سازمان نخبگان فرستاد و بالاترین امتیاز را گرفت✅ و بعد از یک ماه در کشور کانادا پذیرفته شده بود و برایش دعوت نامه آمده بود که برای ادامه تحصیل به #کانادا برود، اما مصطفی قبول نکرد❌.
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گم میشوم میان ِ #دلتنگی هایم! و #محو ِ نگاهت ... که مشتاقانه #پرواز را به انتظار نشسته ای... #شهید_
1⃣2⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 #منتظرت_هستم
🌷در مورد #شهید شدن آقا عبدالمهدی اگر فكری هم به ذهنم خطور میكرد، خودم را به كاری #مشغول میكردم تا فراموش كنم.
🌷سه روز قبل از آمدنش #خواب دیدم رفتم حرم #حضرت_زینب(سلام الله علیها). عکس همه شهدا به دیوارهای حرم بود. همان طور که نگاه می کردم، دیدم عکس همسرم هم بین آنهاست. از #شوکی که بهم وارد شد داد زدم «وای عبدالمهدی شهید شد.»
🌷از خواب #پریدم بالا. دستانم خیلی میلرزید. اتفاقا دو، سه ساعت بعدش، #زنگ زد. خواستم خوابم را تعریف كنم، ولی گفتم نگرانش نكنم. فقط گفتم: عبدالمهدی خوابت را دیدم.گفت: «چه خوابی؟» گفتم:وقتی آمدی، تعریف می کنم..
🌷آقا عبدالمهدی خیلی دل به دل بچه ها میداد و #انس_عجیبی با آنها داشت. انقدر كه بچهها دور پدرشان بودند با من نبودند. اهل #بازی با بچهها بود. فاطمه را خیلی به خودش #وابسته كرده بود. ریحانه هم كه جای خود داشت.
همه جا جای خالیاش پر شدنی نیست.
🌷بعد از شهادتش، هرشب #خوابش را میبینم. احساس میكنم الان هم یک لحظه از من و زندگی ام و بچههایم #غافل نیست! اگر زمانی كه آقاعبدالمهدی زنده بود، احساس خوشبختی میکردم، الان صدبرابر احساس #خوشبختی میکنم، چون میدانم به #آرزویش رسیده است.
🌷یک #دفترچه داشتم كه خاطراتم با عبدالمهدی را آنجا مینوشتم، گاه و بیگاه هم شعرهایم را، به خصوص اوایل زندگی كه هنوز بچهدار نشده بودم و #فرصت بیشتری داشتم.
🌷یک روز بعد از شهادت همسرم، دلم خیلی گرفته بود. گفتم بروم سراغ آن دفتر و #خاطراتمان را مرور كنم. به محض بازكردن دفتر، دیدم برایم یک #نامه نوشته با این مضمون كه «همسر عزیزم! من به شما #افتخار میکنم که مرا سربلند و عاقبت بخیر کردی و باعث شدی اسم من هم در لیست شهدای کربلا نوشته شود. آن دنیا #منتظرت هستم!»
راوی:همسر شهید
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🏵اگر میدانستم یک روز این اتفاق برای #دردانهام میافتد هیچوقت مانعش نمیشدم❌ ولی هرطور شده قبل از
0⃣6⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔻راوی: مادر شهید
🔰من و #عارف هر دو عاطفی و بههم وابسته💞 بودیم و این وابستگی از طرف من خیلی بیشتر بود. دانشگاهش را #شمال انتخاب کرد و میخواست این فاصله عاطفی را کم💕 کند.
🔰چند روز قبل از رفتنش #پدرش برای چکاپ قلب❤️ به تهران رفت و آنجا دکتر میگوید باید سریع بستری🛌 و عمل شوی و در قلبت #باتری بگذاریم. همسرم و دخترم با هم👥 رفته بودند
🔰و چون بحث #عمل پیش آمد به آقاعارف گفتم شما هم پیششان برو. #عارف هم همین کار را کرد و چند روز آنجا ماند. عمل انجام شد✅ و باتری را که گذاشتند همان روز به عارف زنگ📞 میزنند که #اعزامت آمده. پدرش میگوید من حالم خوب است و اگر میخواهی بروی من #مانعت نمیشوم❌
🔰خواهرش خیلی به عارف #وابسته بود و آنجا با هم صحبتهایشان را میکنند، گردش میروند. #خواهرش را بعد چند روز فرستاد🚌 و خودش پیش #پدرش ماند. پدرش گفت حالم خوب است🙂 و نگران حال من نباش.
🔰عارف #بدون_اطلاع دادن به من میرود و من مرتب تماس میگرفتم☎️ و میدیدم موبایلش خاموش📴 است. به پدرش میگفتم چرا موبایل #عارف خاموش است⁉️ که پدرش میگفت #امتحان داشت و رفت.
🔰من خیلی تعجب کردم😟 که عارف چطور برای امتحان پدرش را در #بیمارستان بگذارد و برود. پدرش هم با خیال راحت صحبت میکرد. به #همسرم میگفتم چه امتحانی بود که آنقدر مهم بود و شما را تنها گذاشت👤 و رفت. گفت امتحانش #خیلی_مهم بود و ممکن است طول بکشد.
🔰پدرش به #آبادان برگشت و من نمیدانستم از دست عارف ناراحت باشم یا نه🙁 بعد از چند روز که دوباره پرسیدم #عارف کجاست❓ گفت که #دوره رفته است و تلفنش باید خاموش📵 باشد.
🔰یک روز #صبح زود که بلند شدیم نماز📿 بخوانیم فکرم خیلی مشغول شد. به #پدر_عارف گفتم از تو چیزی میپرسم، تو را خدا راستش را بگو. گفتم عارف کجاست😢و بااصرار من گفت به #سوریه رفته است. گفتم یا حضرت زینب(س) و شنیدن این جواب برایم #سخت بود. سکوت سهمگینی آن روزها جانم را گرفته بود.
🔰از روزی که عارف را #ندیدم حس عجیبی داشتم. تمام اینها تمام شد و چند روز بعد برای مهمانی به #دزفول رفتیم. بعد از صرف شام گوشیام📱 را باز کردم و در فضای مجازی #خبر_شهادت عارف را خواندم😭
#شهید_عارف_کایدخورده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠خواب مادر شهید 🌷درد #فراق و دوری احمد برایم رنجآور شده بود😔 و گاهی #سخنان اطرافیان بر دردم میافز
💠دوست داشتنی
🌷بچه #اول بود، خیلی هم شیرین و دوست داشتنی نمی دانم خدا در وجود این فرزند چه چیزی قرار داده بود که من را این قدر به خودش #وابسته کرده بود، دوست نداشتم حتی لحظه ای از او دور باشم
🌷حتی وقتی برای #نماز جماعت به مسجد می رفتم سریع خودم را به منزل می رساندم تا این فراغ و #دوری از احمد زیاد طول نکشد. عجله کردن برای بازگشت به خانه به قدری ظاهر و مبین بود که اهل مسجد با شوخی و خنده می گفتند کجا با این عجله؟ دوباره میخوای احمد روببینی؟
🌷یادم می آید دو روز از تولد احمد می گذشت که من برای شرکت در کلاس وارد حوزه شدم. در حوزه مسول حضور و غیاب بودم و #آخرین کسی که باید از کلاس خارج می شد من بودم
🌷بیشتر وقت ها تا مغرب توی مدرسه می ماندم ولی آن روز به محض اینکه استاد گفت: والسلام علیکم و رحمه الله #سریع از جا بلند شدم و آمدم خانه اصلا یادم رفته بود که باید حضور و غیاب کنم.
🌷فردای آن روز معلم مچم را گرفت و گفت: دیروز کجا بودی؟ چرا اینقدر با عجله رفتی؟ گفتم: کار داشتم.
با خنده گفت کار داشتی یا می خواستی بری بچه تو ببینی؟
راوی:
پدر شهید
حجت الاسلام و المسلمین
مجید مکیان
#شهید_احمد_مکیان🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹رضا پس از بازگشت به #سوریه هم به دلیل استعداد و توانایی خارقالعادهاش👌 در #اطلاعات و شناسایی و تجز
🔹همیشه میگفت بچههای مردم را ببینید. #اسیر میشوند و به من میگفت: نگذاشتید من بروم و این گونه شد. من میگفتم: هر بار که تو میروی من تمام بدنم میلرزد💓 میگفت: مادر این اندازه #وابسته نشوید❌ چرا که خواب دیدم نوری آمد و رفت و #امام_زمان(عج) به من گفت چرا نرفتی و از قافله عقب ماندی؟»
🔸از زمانی که به #افغانستان رفتیم به من میگفت: رضایت بدهید من به ایران🇮🇷 بروم. هر بار این حرف را میزد و من #اجازه نمیدادم✘شب خوابی میدید و روز بعد برای من تعریف میکرد که مثلاً خواب #امام_خمینی(ره) را دیدم که در کلاسی به ما درس📚 میدادند.
🔹از کودکی این گونه بود. دو پسر👥 دیگر من یکی در #سوریه و دیگری نزد من است اما به پای #رضا نمیرسند. رضا خیلی پاک✨ بود، خیلی حرام و حلال را مراعات میکرد👌 رضا طور دیگری بود. یک شب خواب دیدم به من خبر دادند #سر رضا را آوردهاند😭
#شهید_محمدرضا_خاوری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 18 📖 روستای سابقیه را تازه فتح کرده بودیم. درگیری سنگینی داشتیم. در آن درگیری ها،
🌺کم توفیقی نیست #شهادت، چرا که مراقبه میخواهد وظاهر وباطنی #پاک✨
🎀 #مراقبه هایش تنها مادی نیست❌به قول امیرالمومنین(ع): #علی شدن، مراقبه ی قلبی میخواهد. شاید فکر کنی کم است اما میدانی، قلب آدمی♥️ به سرعت #وابسته می شود و این وابستگی، سمی است برای متعالی شدن و از فرش به #عرش رسیدن، وابستگی به مال، وابستگی به ادم ها💞 به عمر.
🎀آری! اینک #آسمانی شدن برایت سخت میشود. باید عشق ورزید و دوست داشت اما وابسته نشد🚫 چراکه این وابستگی ها تو را به زنجیر میکشند و در #قفس_تن، اسیرت میکند. تنی که به #معنوی شدن فکر نمیکند، تنی که اگر باب میلش پیش بروی، عاقبتت می شود #قساوت و سنگدلی، که بر سر کوفیان و ابن سعد آمد😢
💥اما می دانی، گاهی اوقات وابستگی خوب است😍
⇜اینکه وابسته باشی به #خدا واهل بیت
⇜اینکه وابسته شوی به شجاعت💪 و صلابت
⇜وابسته شوی به #نماز_اول_وقت
⇜اصلا میدانی وابسته شوی به کتاب📕
🎀آخر آدم های وابسته به کتاب هم، کم پیدا می شوند. کم هستند آدم هایی که به همه کتاب هدیه🎁 دهند، حتی برای اولین کادو به #همسرشان. این آدم ها، ارزش کتاب را به خوبی درک میکنند، چرا که کتاب📚 باعث ارتقای آگاهی است و مسبب تمام گمراهی های ما همین #فقر_مطالعاتی ست.
🎀می دانی، باید برای دستیابی به #بصیرت تلاش کرد و راه وابستگی به تمام چیز های خوب را یافت👌 به عبارتی، تنها در پی #خدا بود. درست مانند #محسن !
🎊آری باید دل کند و رها شد🕊
#شهید_محسن_حججی
#سالروز_ولادت🎈
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تلنگرانه💥
کاش اینقدرے که به #گوشیامون وابسته ایمـ
به قرآن 📖#وابسته بودیمـ... :) ☁️💕
#تفکر😶🍉
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh