یــــــ❗️ـــــــکـــــ #تـلـنـگـر 👇
گـــاهی چــه #راحـت غیبت میکنیـم!
چــه راحـت دروغ میگویـیم!
راحـت با #پدر_و_مادر تنــدی میکنیـم!
در #خیابان که راه میرویـم چـه راحـت این طـرف
و آن طـرف را نگاه میکنیــم
و کنترل #نگاه را به فراموشی میسپاریـم!
چه راحــت از #نامحرم دلبری میکنیم...
چـه راحـت تنبلی میکنیـم....
چه راحت بیخیال میشویـم و چه بی #هدف زندگی میکنیم....
گـاهی چـه راحت از #شهدا فاصله میگیریم...
چه راحت دل #مولا را میشکنیـم...
چه راحت #خداحافظ_حسین میگوییم...
گــاهی طــوری #غــرق زندگی و روز مرگی میشویـم که فرامـوش میکنیم کجا بودیـم و #کجا هسـتیم...
کـه بودیم و چه شدیم...
#امان_از_غفلت⛔️
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#دلنـوشتـــــــــه 📝
⛱ما میرویم، این شما و این انقلابی که
#خون_ما، خون بهایش شد....
⛱زمانیه غریبی است. #راه_شهدا خلوت،و بزرگ راهایشان پرترافیک👥
قرار ما این نبود❌
⛱ #مرد اونایی بودن که واسه خاطر حفظ #ناموس مردم رفتن جنگ ،✘نه اونایی که سرناموس مردم در جنگند😔
⛱کسانی که #تمام هست و نیست شون گذاشتن.یک عده زیر زنجیر تانک با #بدن_های_له شده.یه عده هم روی #مین های فسفری ذره ذره آب شدن حتی جیک هم نمی زدن😭تا عملیات لو نره تا سایر همرزماشون #شهید نشن❌....
⛱یکی از بچه های آن دوران می گفت : با چشم خودم دیدم که یه #جوونی خودش رو انداخت روی #سیم_خاردارها تا بقیه از روش رد بشن😢 تا عملیات را انجام بدند✅می گفت : صدای #خرد_شدن استخوان هاش هنوز...😭
♨️پس یادمون نره #کی_بودیم
♨️یادمون نره #کی_هستیم
♨️یادمون نره #چرا_هستیم
👈و در آخر
♨️یادمون نره خیلی #خونها ریخته شد
تا من و تو توی #آرامش باشیم
⛱الان خیلی ها دارند با سختی #نفس می کشندتا من و تو #راحت نفس بکشیم....
♨️پس حواست باشه #اقاپسر!!!
اول به تو میگم، #نگاهتو_نگه_دار✋
دعوا سر ناموس مردم اسمش #غیرت نیست📛
♨️ #دخترخانم !!!
تو هم حواست باشه، #مانتوی_کوتاه پوشیدن و #حجاب نامناسب فقط رضای خلق رو در پیش داره به #رضای_خدا هم بیاندیشیم💬..
#تفکــــــــــر
#تامـــــــــل
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
♦شهدا من از گفتن شرمنده ام شرم دارم
رضایت نامه را گذاشت جلوی #مادرش. چه #امضا بکنی، چه امضا نکنی، من میرم!
اما اگر امضا نکنی من #خیالم راحت نیست.شاید هم جنازه ام پیدا نشه!
در #دل مادر آشوبی به پا شد. رضایت نامه را امضا کرد.
پسر از شدت #شوق سر به سر مادرش میگذاشت.
- #جنازه ام را که آوردند، یه وقت خودت را گم نکنی .
#بیهوش نشی هااا
#چادرت را هم #محکم بگیر!
🍃🌺🍃🌺🍃
تو چه با #غیرت نگران #چادر مادرت بودی
و مردان #شهر من چه #راحت چادر از سر #زنانشان برداشتند.
من از گفتن شرمنده ام #شرم دارم!!
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#برشی_از_کتاب_سربلند🚩 📚اکثر شبها دورهم #جوجه_کباب درست میکردیم. کم خوراک بود. بهش میگفتم: بابا ن
🍃❤️🍃❤️
💢 یک شب برفی❄️ #زمستونی به محسن زنگ زدم📞 که هوا دو نفرهست😃 و پاشو برویم بیرون.میان خواب و بیداری گفت:خره!😂 تو این هوا #خطرناکه با موتور🏍.
تازه #ماشین خریده بودم🚗.گفتم با ماشین میریم😊؛اگرم اتفاقی بیفته برای ماشین من میافته،تو #راحت باش.
از او انکار و از من اصرار که بزن بریم😃. از آن طرف #خانمها هم خواستند بیایند و دسته جمعی زدیم بیرون😑.تا راه افتادیم دیدیم انگار ماشینها🚗 را گذاشتهاند تو #سرسره😱.لیز میخوردند برای خودشان.
داشتیم به ماشینهای #لیزخورده توی جوی آب میخندیدیم😂که محسن گفت: مجید بگیر این طرف! بوم، رفتیم توی #صندوق ماشین جلویی.یکی ما را میدید فکر میکرد چیزی زدهایم اینقدر میخندیم😑
افتاد به #التماس که از خر شیطان بیا پایین😫.گفتم تا سه نشه بازی نشه. میگفت اگه دیگه ده به بعد زنگ زدی، نامردم جوابت رو بدم!😬😂
راوے:دوستشهید
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃همیشه میگفت: هر چی میخواید از شهدا بگیرید.👌 🍃 ازشون بخواید براتون #دعــا ڪنن. من خودم خیلی چیزها
4⃣2⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔶از ته دلم از او دل کندم
🔮شهید محمود نریمانی متولد دوازدهم دی ماه سال 1366 اهل روستای دروان کرج، از نیروهای سپاه پاسداران که به صورت #داوطلبانه برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) به #سوریه رفت و در روز دهم مرداد 95 در حماء به شهادت رسید.
🔮یک ماهی می شد که می خواستند به #سوریه بروند و ساکش گوشه اتاق آماده بود، منتها جور نمی شد که برود، هرروز می گفت که امروز می روم، فردا می روم، ولی جور نمی شد،
🔮سه روز قبل از رفتنش به من گفت: شما و مادرم به من #دلبسته هستید و نمی گذارید من بروم و گرنه تا کنون رفته بودم، من گفتم که خدا شاهد است من از ته دل #راضی هستم، مادرت هم اگر بعضاً می گوید چون جگرگوشه اش هستی و دلش نمی آید و می گوید ناراحت می شوم حرف از رفتن بزنی، وگرنه چه راهی بهتر از #شهادت،
🔮به اوگفتم واقعاً از ته دلم می گویم که از تو دل کندم، از طرف من خیالت #راحت باشد چون می دانم تو برای این دنیا و اینجا نیستی، بخاطر این هیچ وقت دوست ندارم تو را سمت خودم بکشانم، بعد از تو تنها که ماندم، #حضرت_زینب(س) به کمکم خواهدآمد و از خدا طلب #صبر خواهم کرد...
🔮 آقا محمود #آخرین باری که سال 95 به سوریه رفت گویا به ندای اذا کانا المنادی فاهلا بالشهاده (اگر دعوت کننده زینب (س) باشد سلام برشهادت) لبیک گفته و #عاشقانه فدایی حضرت زینب شده بود.
#شهید_محمود_نریمانی 🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_ولادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹در فتنه 88 که در #تبریز هم جریان پیدا کرده بود، #پدرش به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت
8⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰صادق از نظر قیافه و #خصوصیات اخلاقی کاملا به پدرش شباهت👥 داشت. خودش نیز از این موضوع خوشش می آمد☺️ و سعی می کرد همانند #پدرش رفتار کند، مثلا چیزهایی را بخورد😋 که پدرش می خورد.
🔰دوران #خردسالی او با اتمام جنگ⛔️ و بازگشت #آزادگان همراه بود؛ مادرش همانند دیگران وقتی تصاویر📽 بازگشت اسراء از تلویزیون📺 پخش می شد، اشک شوق😭 می ریختند.
🔰آن زمان #صادق تقریباً یک سال و نیم🗓 سن داشت. به قدری تیزهوش💭 و زیرک بود که به این رفتار #مادر توجه می کرد و وقتی تلویزیون برنامه #اسراء را پخش می کرد و مادر حواسش نبود🗯 مادر را صدا می زد و می گفت: « #مامان بیا گریه کن آمدند😅»
🔰مادرش شاغل بود و صادق را از دو، سه سالگی به #مهد بردند او را در کلاس نوزادان👶 نگهداری می کردند، اما در یک هفته اول به قدری بی قراری و گریه کرد😭 که معلم رده #نوپایان صادق را به کلاس خودش برد تا آرام گیرد.
🔰با اینکه آن رده بزرگتر از سن #صادق بود، اما به قدری خودش را با کودکان آن کلاس وفق داد💞 که از همان روز نشان داد با افراد بزرگ تر از خودش #راحت تر است و می تواند ارتباط برقرار کند👌 از آن روز به بعد همیشه در کلاس هایی که یک رده از سن خودش #بزرگ_تر بود، می ماند.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸آنقدر آشنا و غریبه به ما گفتند که برای #مجید پول💷 ریختهاند که اینطور تلاش میکند. باورمان شده بو
1⃣1⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰پای مجید به #سوریه که میرسد بیقراریهای💓 مادرش آغاز میشود. طوری که چند بار به #گردان میرود و همهجوره اعتراض میکند که ما رضایت نداشتیم🚫 و باید #مجید برگردد. همه هم قول میدهند هر طور که شده مجید را برگردانند.
🔰مجید برای بیقراریهای #مادرش هرروز چندین بار تماس☎️ میگیرد و شوخیهایش😅 حتی از پشت تلفن ادامه دارد #خواهر کوچکتر مجید میگوید: «روزی چند بار تماس میگرفت و تا آمار ریز خانه🏡 را میگرفت. اینکه شام و ناهار چه خوردهایم⁉️ اینکه کجا رفتهایم و چه کسی به خانه آمده است. #همهچیز را موبهمو میپرسید.
🔰آنقدر که خواهرش میگفت: مجید #تهران که بودی روزی یکبار حرف میزدیم ⚡️اما حالا روزی #پنج، شش بار تماس☎️ میگیری. ازآنجا به #همه هم زنگ میزد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیلهای دورمان هم تماس میگرفت.
🔰هرکسی ما را میدید میگفت: راستی #مجید دیروز تماس گرفت📞 و فلان سفارش را کرد. تا لحظه آخر👌 هم پای تلفن #شوخی میکرد. آخر هر تماس هم با #مادرم دعوایش میشد😄 اما دوباره چند ساعت⏰ بعد زنگ میزد.
🔰شنیدهایم #همانجا (سوریه) را هم با شوخیهایش روی سرش گذاشته است. مجید به خاطر #خالکوبی هایش طوری در سوریه #وضو می گرفته که معلوم نباشد🚫 اما #شب_آخر🌙 بی خیال می شود و #راحت وضو می گیرد.
#شهید_مجید_قربانخانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺🍃 دستم نميرسد بہ بلنداے چيدنت بايد بسنده کرد بہ روياے ديدنت من جَلدِبام خانہ ی خود ماندهام
2⃣9⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
💠 عاشقانه شهدا
🌷نشست رو به رویم.خندید و گفت:《دیدید آخر به دلتون نشستم!》 من که همیشه #حاضرجواب بودم حالا زبانم بند آمده بود.
🌷خودش جواب خودش را داد:《رفتم #مشهد، یه دهه #متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمیگید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت:اینجا، جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنند و بهتون بدن. نظرم #عوض شد.دو دهه دیگه #دخیل بستم که برام خیر شید! 》
🌷روزی موقع خرید جهیزیه، خانم فروشنده به عکس صفحه گوشیم اشاره کرد و پرسید: 《این عکس کدوم شهیده؟》 خندیدم که 《این هنوز شهید نشده، شوهرمه!》
🌷[ بعد از شهادتش ] شب سختی بود.همه خوابیدند اما من خوابم نمیبرد. دوست داشتم پیام های تلگرامی اش را بخوانم. بعد از این مدت که به تلگرام وصل شدم، واای خدای من، چقدر پیام فرستاده بود!
🌷یکی یکی خواندم:
خندیدی و بر گونه ی تو چال افتاد/از چاله درآمدم دلم افتاده به چاه
تنها این را میدانم که دوست داشتنت، لحظه لحظه زندگی ام را میسازد و #عشقت ذره ذره وجودم را
مرا ببخش و با لبخندت بهم بفهمان که بخشیده ای مرا، که من هرگز #طاقت گریه ات را ندارم
🌷قبل از رفتن خیالم را #راحت کرده بود. مطمئن بودم این آدم قرار نیست به مرگ طبیعی بمیرد.خیلی تکرار میکرد اگه شهید نشی، میمیری
آخرین پیام هایش فرق میکرد:
این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است/سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت
وقتی میمیرم هیچ کسی به داد من نمیرسد الا حسین/ای مهربان تر از پدر و مادرم #حسین
🌷پیامم به دستش نمیرسید.نمیدانستم گوشی اش کجاست، ولی برایش نوشتم:《نوش جونت! دیگه ارباب #خریدت، دیدی آخر مارک دار شدی!》
📚بخش هایی از کتاب #قصه_دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
#همت_حاج_قاسم
#ذاکر_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تلنگرانه💥 🍁اگه به گناهی🔞 مبتلا شدی نذار #قلبت بهش عادت کنه❌❌ 🔅عادت به گناه اضطراب و #ترسِ از گناه
#دلنوشتــــه 📝
⛱ما میرویم، این شما و این انقلابی که
#خون_ما خون بهایش❣ شد
⛱زمانیه غریبی است. #راه_شهدا خلوت، و بزرگ راهایشان پرترافیک👥
قرار ما این نبود😔
⛱ #مرد اونایی بودن که واسه خاطر حفظ #ناموس مردم رفتن جنگ✘نه اونایی که سرناموس مردم در جنگند
⛱کسانی که تمام هست و نیست شون گذاشتن. یک عده زیر زنجیر تانک با #بدن_های_له شده. یه عده هم روی #مین های فسفری ذره ذره آب شدن حتی جیک هم نمی زدن😭تا عملیات لو نره تا سایر همرزماشون #شهید نشن❌
⛱یکی از بچه های آن دوران می گفت: با چشم خودم دیدم که یه جوونی👤 خودش رو انداخت روی #سیم_خاردارها تا بقیه از روش رد بشن تا عملیات را انجام بدند، می گفت: صدای #خرد_شدن استخوان هاش هنوز ...😭
♨️پس یادمون نره #کی_بودیم
♨️یادمون نره #کی_هستیم
♨️یادمون نره #چرا_هستیم
👈و در آخر
یادمون نره خیلی #خونها ریخته شد
تا من و تو توی آرامش باشیم
⛱الان خیلی ها دارند با سختی #نفس می کشند تا من و تو #راحت نفس بکشیم....
♨️پس حواست باشه #اقاپسر!!!
اول به تو میگم، #نگاهتو_نگه_دار✋
دعوا سر ناموس مردم اسمش #غیرت نیست📛
♨️ #دخترخانم !!!
تو هم حواست باشه، #مانتوی_کوتاه پوشیدن و حجاب نامناسب فقط رضای خلق رو در پیش داره به #رضای_خدا هم بیاندیشیم💬
#تفکــــــــــر
#تامل
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍄🌿🍄🌿🍄
🍄گذشت #نڪردم کہ
بفهمم تـو را اما مےدانم ڪہ
🍄از جـان بگذرے باید #راحت تر باشد
تا پاره تنت را بگذاری و بروی...
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد🌷
#صبحتون_شهدایی🌺🌱
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍄🌿🍄🌿🍄
🍄گذشت #نڪردم کہ
بفهمم تـو را اما مےدانم ڪہ
🍄از جـان بگذرے باید #راحت تر باشد
تا پاره تنت را بگذاری و بروی...
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
از#شھدابهشما📞:
قرارمون این نبود.
بیحجابی نبود.
بیغیرتی نبود.
قرار شد بعد از ماها ‹#راهمان› رو ادامه
بدید اما دارید ‹#راحت› ادامه میدید...🚶🏿♂'
چفیههامون خونی شد تا #چادری خاکی نشود
عکسِ ماها رو میبینید عکسِ ما عمل میکنید!
ما شھید نشدیم که مرغ و میوه ارزان بشه
ما #شھید شدیم که بیحیایی ارزان نشود.
حرفِ آخر..↓
این رسمش نبود💔🕊!'
#شهیدآرمانعلیوردی
#آرمانعزیز
#آرمانایران
#رفیق_شهیدم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh