#خاکریزخاطرات ۱۶۴
🔸اینجوری پشتِ همدیگه باشیم...#متن_خاطره|باباش نانوا بود و با برادرهاش توی نانوایی به ایشون کمک میکردند.یه روز امیر شنید که یکی از نانواییها برا پختِ نان فرداشون آرد ندارند. با اینکه سنشکم بود؛ نه تنها خوشحال نشد از اینکه یه نانوایی آرد نداره و ممکنه مشتری خودشون بیشتر بشه؛ بلکه به در و دیوار زد، تا براشون آرد جورکنه. همون شب رفت گندم پیدا کرد؛ بعد به یه آسیابان اصرار و خواهش کرد که گندم رو آسیاب کنه؛ تا نزدیکای صبح هم بیدار موند و آردها رو الک کرد. حدود ساعت 4 صبح بود که آردهای آماده شده رو رسوند درِ اون نانوایی. بعد هم رفت درِ خونهی نانوا و بهش گفت: اینم آرد برا اینکه بتونی واسه مردم نون بپزی... 👤خاطرهای از زندگی شهید امیر معصومشاهی
📚منبع: نویدشاهد “بنیادشهید و امور ایثارگران”
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_معصومشاهی#بیتفاوت_نبودن#کمک_به_دیگران#شهدای_تهران#مزار_گلزارمسگرآباد