#چند_خاطره
🔸بُرشهایی از زندگی پاسدار شهید محمدرضا رؤیایی
🌼 #فاتحقلبها|زمانی که ضدانقلاب توی عروسیها پاسدار سر میبُرید؛ جوری به قلب مردم نفوذ کرده بود، که خیلیها دوستش داشتند و با احترام باهاش برخورد میکردند؛ حتی به زندانیها احترام میذاشت. محمدرضا معتقد بود تمام کارها توی غرب کشور با برخورد قهری پیش نمیره.
🌼 #حقوق|با اينكه حقوق كمی میگرفت، نصفش رو به نيازمندان میداد...
🌼 #موتور|بهش میگفتم: تو كه موتور داری؛ سر راه ديگران رو هم سوار كن. میگفت: اين موتور متعلق به بيتالماله؛ من بايد حافظ بيتالمال باشم... محمدرضا میدونست "هدف؛ وسیله رو توجیه نمیکنه؛ برا همین مراقب بود کارهای خیرش مخلوط به حرام نشه.
🌼 #سنگ_صبور|بیشتر کسانی که محمدرضا رو میشناختند، مشکلاتشون رو باهاش در میان میذاشتند. بهش میگفتیم: محمدرضا! تو هم زندگی داری؛ کمی به خودت توجه کن! لبخندی میزد و میگفت: اینم از الطاف خداست که اینا مشکلاتشون رو نزد من مطرح میکنند، تا بتونم در حد بضاعتم مأمور رسیدگی بهشون باشم.
🌼 #مبارزه|اکثر اوقات توی کردستان بود. گاهی یه ماه در میون میدیدمش. میگفتم: محمدرضا! دیگه اینهمه جبهه رفتن بسه. میگفت: ما برا بدست آوردن این انقلاب زحمت کشیدیم و باید از مملکت و ناموسمون دفاع کنیم.
🌼 #شهادت|دموکراتها ضربات سنگینی از محمدرضا خورده بودند که برا سرش جایزه تعیین کردند. آخر سر هم ۲۴ شهریور ۶۴ فقط یه شب بعد از عقد شهید، با کمک عوامل نفوذی محلی، محمدرضا رو توی یه کوچه فرعی در شهر بانه ترور کردند.
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_رویایی #بیت_المال #شهدای_مازندران #مزار_گلزاربهشهر