#یک_خاطره
🔸لازم داشت؛ بخشیدمش...
#متن_خاطره |عبدالحسین رو بردم تا براش کفش بخرم. سریع یه کفش معمولی و ارزون رو انتخاب کرد؛ خریدیم و برگشت...
اولین روز مدرسه، کفشهای نو رو پوشید و راهی شد سمت مدرسه؛ دیگه ندیدمش تا اینکه شب وقتی وارد خونه شدم؛ یه کفش پاره نظرم رو به خودش جلب کرد. رفتم و ازش پرسیدم: حسین جان! کفشات؟! دستپاچه شد و به مِن و مِن افتاد.... بعد از چند دقیقه گفت: یه بنده خدایی کفش لازم داشت و نمیتونست بخره؛ برا همین کفشمو بهش دادم...
اینو گفت و بعد از چند دقیقه یهو نگران ازم پرسید: بابا ناراحت شدی؟
گفتم: نه پسرم! نگران کار خودمم. نگرانِ اینکه شما دارید از ما سبقت می گیرید...
👤خاطره ای از زندگی سردار شهید عبدالحسین ناجیان
📚منبع: کتاب "گزارش یک مرد" صفحه ۱۳
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_ناجيان #انفاق #گذشت #بیتفاوت_نبودن #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا
#خاکریزخاطرات ۱۸۵
🔸 ارتباط خاص شهید با اهلبیت (ع) و امام زمان (عج)
#متن_خاطره|مادرش ایام بارداری خواب دید که گروهی از اهلبیتِ امامحسین(ع) توی آسمون بالای سرش میچرخند. از خواب که بیدار شد، با خدا عهد بست اسم پسرش رو بذاره حسین. حسینعلی هر روز دو رکعت نماز مستحبی به نیت سلامتی و ظهور امام زمان(عج) میخوند. ظاهراً یه روز نتونسته بود بخونه... توی جمع نشسته بودیم که مادرش گفت: حسین! تو غیر از نمازهای واجب، نماز دیگری هم میخونی؟حسین گفت: چرا اینو میپرسید؟ مادرش گفت: دیشب توی خواب دیدم که بهم گفتند: به حسین بگو چرا اون دو رکعت رو نخوندی؟
👤خاطرهای از زندگی شهید حسینعلی سبحانیان
📚منبع:بنیاد هابیلیان(خانواده شهدای ترورکشور)
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
______________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_سبحانیان #رویای_صادقه #امام_زمان #نماز_مستحبی #ظهور #شهدای_نیرویانتظامی #خاکریز_خاطرات #مزار_گلزارنیمروز
#یک_خاطره
🔸بخاطر عشقِ دیدار با امام خمینی؛ تهدید به اخرج و بازداشت شد...
#متن_خاطره |بهمن۵۷، زمانی که بنا شد حضرت امام خمینی (ره) به ایران بیایند؛ برادرم شیرعلی تصمیم گرفت برا استقبال از ایشون بره تهران؛ اما بهش مرخصی ندادند... وقتی برا گرفتن مرخصی رفته بود، مسئول مربوطه ازش پرسید: لابد میخوای بری به استقبال امام؟ شیرعلی هم با صداقت و شجاعت جواب داد: بله! میخوام برم تهران... بهش گفتند: اگه بری از خلبانی اخراج میشی ... شیرعلی هم گفت: هر كاری دوست دارید بکنید، من میرم به استقبال امام... چند روز بعد تصویرش رو در حالیکه جلوی ماشین حضرت امام در حال حرکت بود، دیدیم...
جالبه که بعد از بازگشت، حدود یک هفته توی بوشهر بازداشتش کردند. یک نفر رو هم فرستادند که از شیرعلی بخواد تا بیاد و معذرت خواهی کنه که ببخشنش؛ اما شیرعلی حاضر به عذرخواهی هم نشد...
👤خاطرهای از زندگی خلبان شهید شیرعلی آزادیان هارمی
📚 منبع: نوید شاهد " بنیاد شهید و امور ایثارگران"
▫️۱۴مهر؛ سالروز شهادت خلبان شهید شیرعلی آزادیان گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_آزادیان #امام_خمینی #ولایت_فقیه #شهدای_فارس