eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
114 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
سه صفت که هلاکت در پی دارد: تکبر، حرص، حسد (علیه السلام) فرمود: هَلاک الْمَرْءِ فی ثَلاث: اَلْکبْرُ، وَالْحِرْصُ، وَالْحَسَدُ; فَالْکبْرُ هَلاک الدّینِ،، وَبِهِ لُعِنَ إبْلیسُ. وَالْحِرْصُ عَدُوّ النَّفْسِ، وَبِهِ خَرَجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّهِ. وَالْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ، وَمِنْهُ قَتَلَ قابیلُ هابیلَ.1 هلاکت و نابودی دین و ایمان هر شخص در سه چیز است: تکبر، حرص و حسد. تکبر، سبب نابودی دین و ایمان شخص است و به وسیله تکبر، شیطان با آن همه عبادت ملعون شد. حرص و طمع، دشمن شخصیت انسان است، همان طوری که حضرت آدم(ع) به وسیله آن از بهشت خارج شد. حسد سبب همه خلاف ها و زشتی هاست و به همان جهت، قابیل برادر خود هابیل را به قتل رساند. أعیان الشّیعه، ج1، ص577 (داستانک‌ونکات‌ناب) eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
🌱 به مناسبت سالروز میلاد باسعادت #امام_حسن مجتبی علیه السلام 🔷 حدیثی است که در بین احادیث، از نظر م
🔰پانزدهم ماه مبارک رمضان ، (سالروز ولادت باسعادت علیه السلام) قال الامام الحسن ابن علی علیه السلام :‏ أَنَ‏ أَحْسَنَ‏ الْحَسَنِ‏ ، الْخُلُقُ الْحَسَنُ. امام حسن علیه السلام فرمودند : همانا زیباترین زیبایی ها، اخلاق زیباست.(نیکوترین نیکوها ؛ خلق نیکوست) 📚[بحار الأنوار ، جلد ‏۶۸، صفحه ۳۸۶، باب ۹۲] داستانک(۱) 🔸️آیت الله مظاهری،در کتاب ارزشمند «تربیت فرزند ، از دیدگاه اسلام» به نقل از یکی از بزرگان، می آورند: 🔸️فردی را می شناختم که آدم خیلی خوبی بود. در خواب دیدم روز قیامت شده و او به شکل سگ درآمده است. به او گفتم تو که آدمی خوب، با ایمان و با تقوا بودی، چرا سگ شده ای؟ 🔸️گفت: وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه! بعد به من گفت : بیا برویم قبرم را نگاه کن جلو رفتم و دیدن ته قبرش سوراخ است گفت:وقتی مرا داخل قبر گذاشتند ، قبر چنان مرا فشار داد که تمام روغن من گرفته شد و رفت در این سوراخ. اگر سوراخ تنگ نبود ، روغنها را نشانت می دادم. 📚[کتاب تربیت فرزند از نظر اسلام صفحه ۱۰۱ با اندکی تلخیص] ............................................... داستانک(۲) 🔸️مردی از اهل شام وارد مدینه شد. به خاطر تبلیغات سوء معاویه و دیگر دشمنان اهل بیت، آن مرد کینه ای عمیق از امام علی علیه السلام و فرزندانش در دل داشت. یک روز که امام حسن علیه السلام را سوار بر مرکب دید، زبان به ناسزا گشود و با صدای بلند به لعن و نفرین آن حضرت پرداخت؛ اما امام در برابر این یاوه گویی ها سکوت کرد. 🔸️وقتی مرد شامی به سخنان زشت و ناپسندش پایان داد، امام حسن علیه السلام نزد او رفت و لبخند زنان سلام کرد و مهربانانه فرمود: «جناب آقا! به گمانم (در این شهر) غریبی، اگر گرسنه باشی سیرت می کنیم و اگر بی لباس باشی لباست می دهیم و اگر فراری باشی پناهت می دهیم و اگر حاجتی داشته باشی آن را برآورده می کنیم. حالا خوب است اسباب و وسائلت را برداری و نزد ما بیایی و تا هنگام رفتنت (از مدینه) مهمان ما باشی که این برای تو بهتر است». 🔸️مرد شامی از شنیدن این سخنان محبت آمیز و جوانمردانه دگرگون شد و از برخورد نادرستش پشیمان گشت و در حالی که از ندامت می گریست گفت :گواهی می دهم که تو جانشین خدا در زمینی. خدا بهتر می دانست که رسالت خویش را به عهده چه کسی قرار دهد. تو و پدرت علی منفور ترین مردم نزد من بودید و اکنون محبوب ترین مردم نزد من هستید. 🔸️این یعنی حلم، صبر و استقامت. یک زمان ظالم، ظالم به دین است که قابل بخشش نیست. اما گاهی ظلم ظالم به خودمان است. ما باید او را ببخشیم. گاهی اوقات می بینید برعکس اتفاق می افتد. اگر کسی به دین و خدا و کشور و … هر چه بگوید انگار اتفاقی نیفتاده. اما کافیست کسی با سرعت پنج کیلومتر به پشت ماشین ما بخورد، دیگر او را نمی بخشیم. باید برعکس باشد. مومن در برابر کسی که به او ظلم کرده حلم دارد. مثلا در دیدارهای فامیلی کسی به ما چیزی می گوید، ما باید با حلم و بخشش و گذشت برخورد کنیم. حلم و بخشش را از امام حسن علیه السلام یاد بگیریم. 💠 (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
انسان ۲۵۰ ساله، امام حسن مجتبی ع.mp3
4.61M
🔖منبر کوتاه🔖 🌺انسان ۲۵۰ ساله، (علیه‌السلام)🔖 علیه السلام رهبرمعظم انقلاب (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
طشت از گوشه و کنار سُر میخوردیم. جوشش عجیبی در ما بود. تاکنون اینقدر خودم را بیقرار ندیده بودم. در هم پیچیده شدنش را احساس میکردیم. من و دوستانم نباید می رفتیم. خودم را تا می توانستم به در و دیوار چسباندم. ولی از جوشش نمی افتادم. نمی توانستم خودم را آرام کنم. یک لحظه فشار محکمی، من را از دیواره ها جدا کرد. چشمهایم را بستم. توانایی نگه داشتن خودم را نداشتم. آنقدر روان بودم که نمیشد به جایی گره خورد. در یک لحظه، رها شدم و خود را میان طشتی فرو افتاده دیدم. چشمهای بیقرار زنی به من و دوستانم چنین خطاب کرد : تمام شد. با آمدن شما همه چیز تمام شد. سر بلند کردم و به رنگ پریده ی، مردی غیور، مهربان و بی نظیر نگاه کردم. وای من با او چکار کرده بودم؟ چقدر عذاب وجدان آزارم می داد. او در حالی که به شدت درد داشت، کنار طشت دراز کشید. رنگ چهره اش سبز شده بود. دیگر او را نمی دیدم. ولی صدای بی قراری و درد کشیدنش را می شنیدم. چیزی نگذشت که او آرامِ آرام شد. لبخندی زدم. خوشحال شدم. بی گمان حالش خوب شده بود. ولی ناگهان صدای آن زن مضطر بلند شد : حسن برادرم، بلند شو... زینب خواهرت با غم نبودنت چه کند؟ با رفتنت و با فراغت چگونه بسازد؟؟ دستانم را به دیواره طشت گذاشتم و از شدت گریه تنم سیاه سیاه شد. ✍️ آمنه خلیــــــــلی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir