eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
11.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
123 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
يكي از كشاورزان منطقه اي، هميشه در مسابقه‌ها، جايزه بهترين غله را به ‌دست مي‌آورد و به ‌عنوان كشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همكارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقيتش را بدانند. به همين دليل، او را زير نظر گرفتند و مراقب كارهايش بودند. پس از مدتي جستجو، سرانجام با نكته‌ عجيب و جالبي روبرو شدند. اين كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترين بذرهايش را به همسايگانش مي‌داد و آنان را از اين نظر تأمين مي‌كرد. بنابراين، همسايگان او مي‌بايست برنده‌ مسابقه‌ها مي‌شدند نه خود او! كنجكاويشان بيش‌تر شد و كوشش علاقه‌مندان به كشف اين موضوع كه با تعجب و تحير نيز آميخته شده بود، به جايي نرسيد. سرانجام، تصميم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از اين راز عجيب بردارند. كشاورز هوشيار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: «چون جريان باد، ذرات باروركننده غلات را از يك مزرعه به مزرعه‌ ديگر مي‌برد، من بهترين بذرهايم را به همسايگان مي‌دادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعه‌هاي آنان به زمين من نياورد و كيفيت محصول‌هاي مرا خراب نكند!» همين تشخيص درست و صحيح كشاورز، توفيق كاميابي در مسابقه‌هاي بهترين غله را برايش به ارمغان مي‌آورد. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔸حاج‌رمضان می‌گفت: انتقام من رو از اسرائیل نگیرید... 🌼 |به عکس، با دقت نگاه کنید. این تصویر سجاده‌ی نماز حاج‌رمضان؛ یکی از فرماندهان ارشد سپاه قدسِ... از ساییدگی محل ایستادن و سجده‌گاه، معلوم میشه که این شهید رشادت و شجاعتش در میدان جنگ رو از کجا تامین می‌کرد. همسر بزرگوارش میگه: بخاطر سجده های طولانیش، رمقی به پاهاش نمونده بود... اما همون سجده‌ها باعث شد که سی سال کابوس اسرائیل بشه... 🌼 |حاج‌رمضان جوری به اسراییل ضربه زده بود که یه روز به سردار شهید سلامی میگه: اگه یه روزی اسرائیل من رو ترور کرد، لازم نیست ازش انتقام بگیرید؛ من خودم انتقامِ خودم رو گرفتم... 🌼 |همسر شهید توی مراسم وداع با پیکر شوهر مجاهدش گفت: هر کسی حاجتی داره، از حاج‌رمضان بخواد... اونقدر هم از این حرفش مطمین بود که در ادامه گفت: من ضمانت می‌کنم... یعنی اینقدر به مقام این مرد مطمئنه که می‌دونه واسطه قرار دادنش، ردخور نداره... 🕊 سرلشکر شهید () از شهدای ترور شده در جنگ با اسرائیل ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
💢شیخ محمود حلبی از طریق استادش میرزا مهدی اصفهانی، مکاشفه‌ای را از میرزای نائینی نقل میکند که در آن میرزای نائینی به خدمت امام زمان رسیده است. این مکاشفه در اوضاع نابسامان ایران در جنگ جهانی اول اتفاق افتاده است میرزای نائینی و جنگ جهانی اول 🔰در جنگ بین‌الملل اول، دو میهمان ناخوانده، از چپ و راست، به ایران ریختند. اوضاع ایران در آن تاریخ، خیلی متشنج بود. اصلا کشوری شده بود بی‌صاحب. از یک طرف روس‌ها ریختند، تصاحب کردند؛ از یک طرف، دیگران. یک وضع عجیبی و مردم ایران، مضطرب، منقلب وهیچ تکیه‌گاهی نداشتند. 💢مرحوم میرزای نائینی، رحمه الله، از این پیشامد ناهنجار، به ساحت مقدس امیرالمؤمنین، و سایر ائمه‌ی طاهرین شکایت زیادی می‌کرده است. مخصوصا، به پیشگاه مبارک امام زمان، علیه السلام، شکایت‌های زیادی داشته: 🔰یابن العسكري! ایران، این طور شده، مردم، بی‌سروسامان شدند و بی‌پناه شدند. نظم نیست، امنیت نیست. چنین و چنان، به حضرت عرض می‌کرده است. میرزای نائینی به مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی، شاگردش، فرموده بودند و ایشان به بنده فرمودند و من برای شما، راوی دومم. استاد من برای من، راوی اول است. دوتا راوی بیشتر نیست … یک واسطه می‌خورد؛ آن هم مردی صالح و متقی که به من-که محرم سرش بودم-گفته است. فرمود: 🔹 مکاشفه و دیوار کج میرزای نائینی گفت: من، خیلی به حضرت حجت نالیدم. یک‌روز، همین طوری که متوسل شده بودم، بر من مکاشفه‌ای شد. حضرت را زیارت کردم. دیدم، حضرت ایستاده‌اند. 🔗 یک دیوار مرتفعی، سر به آسمان کشیده است. دیدم که حضرت این طوری کرده است، با این انگشت، به من اشاره کرد که نگاه کن! من نگاه کردم، دیدم یک دیواری است [مرتفع] و این دیوار کج شده… و عن‌قریب است که می‌افتد! ▫️و با آن انگشتشان هم به من اشاره می‌کردند که: نگاه کن! نگاه کردم، دیدم انگشت حضرت هم به طرف دیوار است… 🔆 فرمودند: این دیوار، ایران است. کج می‌شود؛ اما ما با انگشتمان نگه‌اش داشته‌ایم و نمی‌گذاریم خراب بشود. این‌جا، شیعه‌خانه‌ی ماست. کج می‌شود؛ اما نمی‌گذاریم خراب شود! 💢این چیزی است که استاد من برایم نقل کرد، از زبان استاد خود، مرحوم آقا میرزا حسین نائینی، که اعلم علمای متأخر، همه، شاگرد اویند:  آقای شاهرودی، آقای خویی، مرحوم آقای حکیم؛ همگی، شاگرد میرزای نائینی بودند؛ و آن هم سری است که به شاگرد خاصش می‌گوید. 📒برگرفته از کتاب احیاگر حوزه خراسان (ص ۱۷۴-۱۷۵) ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔴 داستان جوان فاسد و امام حسین(ع) استاد علی اکبر مهدی پور در کتاب «جرعه ای از کرامات امام حسین» می نویسد: یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه اصفهان در ایام نیمه شعبان سال 1389ش برفراز منبر گفت: دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم... جز نماز و روزه هرکاری انجام می دادم. شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زور به محلّی بردم و خواستم اورا اذیت کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم. گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم. گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را برسر تو بکشد. نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم. به خانه برگشتم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحۀ تلویزیون تعزیه را نشان می‌داد که بر سر کودکان تازیانه می زدند. بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم. مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید. فردا بی اختیار به حسینیه رفتم. همۀ بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، چون سرتاپا شرّ هستم. رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا. گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینۀ خودم می برم. به فاصلۀ چند روز رفتم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم. بالاخره من هم رفتم. چند ماه بعد هم مرا به مکه برد. از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت درنظر گرفتیم. رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یا زهرا! و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهرا علیها السّلام را در عالم رؤیا دیدم، عکس این جوان را به من نشان داد و فرمود: فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
🔻پیغامی محرمانه به‌اقاسید‌علی خامنه ای جوان! ✍ مرحوم حمید سبزواری در کتاب خاطراتش می‌گوید: حاج آقای قدسی مشهدی برایم تعریف می‌کرد: ما که جوان بودیم؛ من و آقای خامنه‌‌ای و چند جوان هم سن و سال دیگر در هفته یک روز ۵-۶ نفری می‌رفتیم خانه یک پیرمردی؛ آدم دانشوری بود. 🔸می‌رفتیم و شعری نیز که گفته بودیم می‌خواندیم و ایشان هم یک صحبتی می‌کردند و ما را نصیحت می‌کردن که در زندگی این‌طور باشید. چون سری از شعر هم داشت، ما شارژ می‌شدیم. یک روز آنجا رفتیم، آقای خامنه‌ای تازه عمامه گذاشته بود، موقع بیرون آمدن، خداحافظی کردیم از پیرمرد. 🔸 ایشان گفتند آقاسیدعلی آقا با شما کاری داشتم. آقای خامنه‌ای آنجا ماندند. آن موقع یک برافروختگی در سیمای آقای خامنه‌ای مشاهده کردم. گفتم: سید! آقا چه فرمودند؟ گفتند که آقا مرا نصیحت کردند راجع به عمامه ای که سرم است که این عمامه این جوری است. 🔸گفتم خب اگر واقعا همین بود ما هم بهره می‌بردیم، اینکه حرف محرمانه‌ای نیست که آقا بگوید صبر کن با تو کار دارم. گفت: آن چیزیست که حالا وقت گفتن آن نیست! گفتم: یعنی چه؟ چرا؟ در خلوت ایشان را دیدم. گفتم این را باید بگویی! گفت والله ایشان یک چیزی فرمودند که من در خودم یک چنین مساله‌ای را نمی‌بینم. 🔸ایشان به من فرمودند: «خودت را بساز، یادت باشد تو یک روزی در این مملکت باید حرف اول را بزنی و مضمونی قریب به این» این گفتار همیشه در یاد و خاطرم بود، تا شب ارتحال امام. شب ارتحال، من در سالن خانه‌مان خوابیده بودم و رادیو گرفته بودم. بعد کم کم آن را خاموش کردم. قبل از اینکه بخوابم رجال کشوری از نظرم گذشتند، نظرم رفت به اینکه بعد از امام چه کسی رهبر می‌شود؟ چه خواهد شد؟ 🔸این دغدغه، مدتی من را مشغول کرد، یک دفعه حرف قدسی به یادم افتاد... صبح که رادیو را باز کردم اعلام کردند که امر رهبری به آقای خامنه‌ای تعلق گرفته. آن وقت فهمیدم و پیش خود گفتم خدایا تو چه بندگانی داری، ما چه غافل هستیم، اینها چه کسانی هستند که از ورای پرده‌ها آینده را می‌بینند. رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت» 📚 منبع: حالِ اهل درد؛ خاطرات حمید سبزواری ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔸تأثیر کار و تبلیغ 🔸 حتماً قضیۀ مرحوم کربلایی کاظم ساروقی خوانده اید. قبر ایشان در قبرستان حاج شیخ، نزدیک حرم مطهر است. مرحوم آیت الله العظمی نجفی جزء ای که برای عدم تحریف کتاب الله می آورد این است که کربلایی کاظم که به طریق غیر عادی قرآن حفظش شده بود، همین قرآن فعلی را می خواند! آنقدر هم همراه این قضیه، قرائن وجود داشت مبنی بر اینکه این مسأله غیر عادی است، که حدی ندارد. آیت الله مکارم شیرازی می گوید هر قرآنی به دست کربلایی کاظم می دادیم و می گفتیم فلان آیه، ایشان قرآن را باز می کرد و همان آیه آمده بود! این یعنی یک خبری است دیگر. هر وقت دعوتش می کردند و یک لقمۀ مشتبه ای خورده بود، می گفت که جلویم را پرده گرفت، سیاه شد. بعد می گفت تو که پولت مشتبه بود، چرا کربلایی کاظم را دعوت کردی؟ می رفت جایی و غذا را استفراغ می کرد! کربلایی کاظم می گوید ماه رمضانی بود و مبلّغی آمد توی روستای ما. گفت: کسی که زکات ندهد، لباسش اشکال دارد. من به بابایم گفتم: «بابا زکات بده»، گفت: «من ندارم بدهم». گفتم: پس زمین سهم من را جدا کن. قبول کرد. سهم من را جدا کرد و من شروع کردم زکاتم را می دادم. بعد این جریان برایم پیش آمد! ببینید؛ یک طلبه ای می رود تبلیغ می کند که معلوم نیست این طلبه، اصلاً حتی تا کتاب لمعه خوانده بود یا نه؟! یک طلبه رفته آن حرف را زده، او هم گیرنده اش قوی بوده و آن را گرفته. یعنی به این علم، عمل کرد. پس انسان وقتی می رود برای تبلیغ. از یک کلمۀ او ممکن است کربلایی کاظم پیدا بشود! همین برایش بس است! هزار تا مسخره هم که بکنند اشکالی ندارد. این زخم زبان ها، این زحمت ها، این ناراحتی ها، اینها را می دانید که . شما وقتی فهمیدید این کار لازم است، باید انجامش داد. گاهی با یک کلام شما، یک نفر کربلایی کاظم پیدا می شود. آیت‌الله حائری شیرازی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
‌۱۲ سال در سوریه و لبنان کردیم و فقط ۲۰۰۰ نفر شهید دادیم اما وقتی مرزهای دفاع از کشور را عقب کشیدیم در عرض ۱۲ روز در ایران دادیم سوریه رو رها کن فکری به حال ما کن😏 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
33.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دسته‌ی عزاداری رضاخان (وزیر جنگ) منظم‌ترین دسته‌ی عزا در تهران بود، خود رضاخان پابرهنه وسط این دسته راه می‌رفت و کاه به سرش می‌ریخت. ولی همین رضاخان وقتی به قدرت رسید روضه و عزاداری رو از اساس ممنوع کرد و حتی شب عاشورا توی تهران، دسته‌ی رقص و ساز و آواز راه می‌انداخت.😐 حواسمون باشه توی دسته‌ی کی می‌ریم عزاداری می‌کنیم. هر روضه‌ای، عزای اباعبدالله نیست. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
7.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯تصاویر هوش مصنوعی از آخرین نبرد حضرت عباس(ع)🥀 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 خاطره‌ای زیبا و امیدبخش در خصوص الهی ما 🔹حضرت آیت‌الله تعریف می‌کنند که ما سال ۱۳۴۳ در عراق خدمت امام رسیدیم همراه با شهید مهدی عراقی، شهید مهدی عراقی خیلی مورد علاقه امام بود. شهید عراقی از امام سوال کرد گفت شما هدفتون از این انقلاب چیه؟ فرمود من سه ماموریت دارم، نگفت سه هدف دارم، گفت ماموریت دارم یعنی یک فرمانده دارم: یک، شاه را سرنگون کنم دو، جمهوری اسلامی را مستقر کنم، سه، پرچم را به دست صاحب اصلیش بسپارم. (در سال ۴۳ که هیچ خبری از انقلاب نبود) سال ۵۷ شد انقلاب پیروز شد شاه سرنگون شد سال ۵۸ شد جمهوری اسلامی مستقر شد رفتیم دوباره پیش امام گفتیم آقا سه تا ماموریت داشتید، سومی چه خواهد شد؟ میگه امام سه بار فرمود محقق خواهد شد، محقق خواهد شد، محقق خواهد شد شهید عراقی سوال کرد آقا توسط خودتون؟ امام فرمود نخیر توسط اون کسی که بعد از من می‌آید.. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
جراحی شخصيت ✍ اندیشمندان معتقدند که وقتی که از کسی انتقاد می‌کنیم، داریم به نوعی جراحی شخصیت می‌کنیم. 🔶اما همانند جراحی که می‌خواهد توموری را از بدن بیماری خارج کند و هنگام جراحی مواظب است رگ و پی‌های سالم اطراف تومور آسیب نبیند ما هم باید مراقب باشیم. 🔶پس هنگامی که تیغ انتقاد را در دست می‌گیریم باید همان قسمتی را که لازم است زیر تیغ ببریم و مواظب قسمت‌های سالم شخصیت باشیم. 🔶مثلا وقتی می‌خواهیم از كسی به‌خاطر عدم مسئولیت‌پذیری انتقاد کنيم، نباید از واژه‌هایی مانند: از تو ناامید شدم، يا تو هیچی نمیشی و جملاتی که کل شخصیت را زیر سوال می‌برد استفاده کنيم. 🔶راه درست اين است كه پس از گوشزد کردن نکات مثبت شخصیت فرد، که مطمئنا همه دارا می‌باشند از عدم مسولیت‌پذیری وی نیز انتقاد كنیم. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم: اول: حسین (ع) حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود. تا آخر می‌‌ایستد. خودش و فرزندانش شهید می‌شوند. هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد. از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌ دوم: یزید همه را تسلیم می‌خواهد. مخالف را تحمل نمی‌‌کند. سرِ حرفش می‌‌ایستد. نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد. بی‌ آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که می‌‌خواهد برسد سوم: عمرِ سعد به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم خدا را می‌خواهد هم خرما، هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت. هم می‌خواهد حسین (ع)را راضی‌ کند هم یزید را. هم اماراتِ ری را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را. نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی. هم آب می‌خواهد هم آبرو. دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد. نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست! من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b