eitaa logo
شوق پرواز🕊🇮🇷
315 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
42 فایل
بسم الله ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ #سیده_موسوی نویسنده(گاهی می‌نویسم) «نشر بدون #لینک و #نام #نویسنده #جایز_نیست. کپی مطالب #متفرقه با ذکر صلوات 15 #کانالهای دیگر @seedammar @sodaneghramk #ناشناس👇🏻 https://daigo.ir/secret/81199999838
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر ننویسیم، چه می‌ماند؟ صبح است و الحمدلله که پروردگارم، شنبه‌ی دیگری روزیم کرد. خانه در سکوتی غرق است؛ گاهی با صدای پرندگان بیرون، این سکوت می‌شکند، یا با آهی که از درونم برمی‌خیزد. لیوان چای میان دستانم گرم است، اما ذهنم در جست‌وجوی سوژه‌ای تازه، سرد و سرگردان. دنبال راهی می‌گردم برای آغاز نوشتن... از کمبود دانسته‌هایم رنج می‌برم، و از اینکه خاطره‌نویسی در میان ما رنگ باخته، دلگیرم. چه شخصیت‌های بزرگی داشتیم و داریم، اما از زندگی بسیاری‌شان نشانی در کتابی، سطری یا یادداشتی نیست. این فراموشی تقصیر من است، تویی، و شمایی که قلم دارید اما نمی‌نویسید. ما ساده از کنار روایت‌نویسی گذشتیم، در حالی‌که روایت، جانِ تاریخ است. رهبر بارها اهل قلم را فراخوانده‌اند که بنویسید، ثبت کنید، بازگو کنید. اما هنوز بسیاری از ما، با وجود شناخت از بزرگان، قدمی برنمی‌داریم. شاید گمان می‌کنیم کار ما نیست، یا واژه‌هایمان کوچک‌تر از آن‌اند که تاریخ‌ساز شوند. اما باور کن، هر قلمی سهمی در نجات حقیقت دارد. نوشتن، تنها ثبت خاطره نیست؛ احیای روح انسان‌هایی است که روزی زیسته‌اند، رنج کشیده‌اند و در سکوت رفته‌اند. اگر ما ننویسیم، فردا کسی از آنان نخواهد گفت، و آن‌گاه تاریخ ناقص خواهد ماند. پس باید بنویسیم؛ حتی اگر واژه‌هایمان ساده باشند. از مادربزرگ‌ها، از معلم‌ها، از شهدا، از آدم‌های معمولی با قلب‌های بزرگ. زیرا قلم، اگر روایت نکند، تاریخ خاموش می‌ماند. @ShugheParvaz
میلادِ بانوی صبر و ایمان امروز، میلاد بانوی بزرگ اسلام است؛ بانویی که همه‌ی زندگی‌اش را در راه خدا و حفظ دین گذراند. در میدان نبرد، کوهی از صبر بود و در برابر دشمن، سخنش چون شمشیری برنده می‌درخشید. زنی که در سختی‌ها نلغزید و در رنج‌ها خم نشد. اگر ام‌عون نبود، پیام کربلا در تاریخ خاموش می‌شد. زخم‌های پیاپی بر جانش نشست، اما امید را از دل بیرون نکرد. آنچه در روز دهم دید، تنها اندوه و گریه نبود؛ او پس از آن، همراه امام زمانِ خود برخاست و با سخنانش، حق را زنده کرد. صدایش، با نوایی از شجاعت و ایمان، حقیقت کربلا را به گوش مردم رساند. آری، سخن از «حضرت زینب سلام‌الله‌علیهاست»؛ بانویی که مادر شهید، خواهر شهید و دختر شهید بود. او همه‌ی داغ‌ها را دید و باز هم لب به شکایت نگشود، زیرا ولایت را خوب می‌شناخت و در ایمانش استوار بود. او با صبرش به ما یاد داد که در برابر سختی‌ها تسلیم نشویم، درد را پلی بدانیم برای رسیدن به حق، و دل به حکمت خدا بسپاریم، که او آگاه است بر هر آنچه در دل‌ها می‌گذرد. @ShugheParvaz
«اینجا هوا کم است» نه فقط شهر، بلکه تمام استان، در این چند روز و شاید چند ماه در محاصره است؛ نه محاصره‌ی دشمن، بلکه محاصره‌ی هوای آلوده… غلظت دود و آلودگی، نتیجه‌ی سوختن هور عظیم، چشمه‌های نفتی و زمین‌های شالیزاری است که پس از برداشت، کاه آن‌ها را آتش می‌زنند. از بی‌مسئولیتی مسئولان استان خسته‌ایم. تنها راهکاری که همیشه ارائه می‌دهند، یا تأخیر در آغاز کار و آموزش است یا تعطیلی! با این همه همکاری که با دولت عراق دارید، آیا نمی‌شود برای خاموش کردن هور هم دست همکاری داد؟ هر نقطه از خوزستان را که بگیری، زخمی است؛ زخمی ملتهب و دردناک. مردم این سرزمین خوش‌قلب، مهربان و صبورند و باز هم تکرار می‌کنم: صبور! اما حقشان این همه بی‌عدالتی و بی‌رحمی نیست. خوزستان را فقط از دست بعثی‌ها نجات دادید و بعد رهایش کردید؛ اما حالا که به دست کاسبانِ جان و مال مردم افتاده است! کسانی که نه برای انقلاب، نه برای رهبر، و نه برای حرمتِ خونِ شهیدان این سرزمین، احترامی قائل‌اند، کسی به فریادش نمیرسد. آیا در میان شما کسانی نیستند که تابع امر رهبری باشند و این مافیای زالو‌صفت را که به جان استان افتاده‌اند، کنار بزنند و جان تازه‌ای به خوزستان ببخشند؟ خسته‌ایم از مسئولانی که با نقاب انقلابی هستند، اما در اصل تبر به دست دارند، تمام شریان حیات خوزستان را یکی پس از دیگری از بین می‌برند. به قول شهید سردار سلیمانی: «کمک به مردم خوزستان مانند دفاع مقدس و دفاع از حرم است.» ــــــــــــــــــــــــــــــ «من به عنوان خوزستانی، بر خود تکلیف دانستم که از حق مردم استانم با قلمم دفاع کنم و صدای بی‌صدایان را به گوش مسئولان برسانم؛ چرا که سکوت در برابر ظلم و بی‌عدالتی، خیانت به خاک و مردمان خوزستان است.» @ShugheParvaz
«آهِ در سوخته» ✍🏻سیده الهام موسوی چند روزی از فاطمیه‌ی اول می‌گذرد و در دلم آشوبیست که تنها چاره‌اش، اشک است. قلم به دست می‌گیرم و خود را به کوچه‌های پرغربتِ مدینه می‌سپارم، اما مگر می‌شود جلوتر رفت؟ هر بار که خواسته‌ام بنویسم، تا سرِ کوچه‌ی خانه‌ی علی(ع) پیش رفته‌ام و نتوانسته‌ام قدمی جلوتر بردارم. مگر می‌شود «درِ سوخته» را دید و بی‌تفاوت ماند؟ امان از دلِ علی(ع) و فرزندانش! امشب قلبم پر از درد است؛ خسته‌جان و بال‌شکسته‌ام. دریافته‌ام که حقِ ورود به این خانه، دل‌بریدن از دنیاست. پاهای بی‌رمقم را هرطور که شده به حرکت درمی‌آورم؛ نزدیکِ درِ سوخته، با میخ‌های بزرگِ بیرون زده، روبه‌رو می‌شوم. بی‌اختیار دمِ در می‌افتم؛ روحم حاضر است، اما جسمم نیست. وای مادر! پشتِ آن در چه کشیدی؟ به گمان مادر پشتِ همان در، تمامِ قصه‌ی شهادتِ دوازده امام را دیده است. محرابِ پرخون، تشتِ جگرهای تکه‌تکه، خیمه‌های در آتش، پیکر بی‌سر زیرِ سُمِّ اسب. مگر می‌شود حتی از این در گذشت؟ گوشه‌گوشه‌اش بوی داغ و مصیبت می‌دهد. اما در میان این همه اندوه، دلم راهی دیگر می‌جوید؛ به یاد آن فرزندی می‌افتم که هنوز هر سحر برای مادرش می‌گرید؛ او که هر فاطمیه، داغِ تازهٔ کوچه‌های مدینه را در دل دارد. یا صاحب‌الزمان(عج)، می‌دانم هنوز ناله‌ی مادرت را پس از قرن‌ها می‌شنوی و هنوز «درِ سوخته» را با اشک مرور می‌کنی. کاش آن روز که برای انتقامِ مادر قیام می‌کنی، ما نیز از یاورانت باشیم تا دلِ داغ‌دارِ زهرا(س) آرام گیرد و کوچه‌های مدینه دوباره بوی حضور تو را بگیرد. @ShugheParvaz
🕊«آسمانم»🕊 سیده الهام موسوی غرقِ آسمان بودم تا اینکه دیدمت؛ آسمان را در نگاهت دیدم، همان‌جا که ابرها آرام می‌شوند و پرندگان به خانه برمی‌گردند. آسمانم، روحِ خسته‌ام را در آغوشِ نورانی‌ات بگیر و به من پروازِ دوباره بده؛ پروازی بی‌هراس، بی‌مرز، تا جایی که آفتاب نامم را صدا بزند. دلیلِ پروازم باش، که پرواز از آشیانهٔ یار، چه زیباست. آسمان، آشیانهٔ دیرینهٔ من است؛ گرچه دورم، اما تو دلیل آرامشِ جانِ خستهٔ منی. مرا بخوان… تا دوباره در بلندای تو زنده شوم، پرواز کنم. @ShugheParvaz
حرفِ دلِ یک بَسیجی 🤌 @ShugheParvaz
«نشانه‌هایی از دلِ آسمان» ستاره‌ها هر شب در صفحه‌ی سیاهِ آسمان می‌درخشند؛ اما برای من و تو، آن‌ها که هزاران سال نوری از ما دورند، انگار نزدیک شده‌اند تا با چشمک‌هایشان پیامی را برسانند. می‌دانی… من ستاره‌ها را دوست دارم؛ آن‌ها در دلِ تاریکی امید می‌پراکنند، گویی می‌خواهند به دل‌های خسته‌ی ما که روی زمین، در رختخواب‌های‌مان، دردها را مرور می‌کنیم، آرام بگویند: «خدا هست… خدا هست… خدا هست.» آری، آسمان چه در روز و چه در شب صفحه‌ای پر از نشانه‌هاست: پرواز پرندگان، رقص پروانه‌ها، چرخش قاصدک‌ها، بال‌زدن شاهین‌ها، کوچ دسته‌های لک‌لک‌ها و پرستوها، حرکت آرام ابرها، نم‌نم باران، بارش شهاب‌سنگ‌ها… و هزاران چیز کوچک که اصلاً حواسمان به آن‌ها نیست؛ اما هرکدام نشانه‌ای‌اند، دعوتی آرام از سوی خدا. می‌دانی… در این دنیای بزرگ با میلیون‌ها انسان، بیشتر آدم‌ها تنها هستند؛ بسیاری هنوز نفهمیده‌اند که تنها پناه حقیقی‌شان خداست. برای من در لحظه‌های بی‌شمار ثابت شد که تنها تکیه‌گاه واقعی‌ام خداست. و حالا تو که داری این نوشته را می‌خوانی… نه اتفاقی، نه از سر تصادف؛ خدا خواسته این کلمات به تو برسد، درست همین لحظه، درست در همین حال و هوا. پس در سخت‌ترین زمان‌ها، در تاریک‌ترین شب‌ها، در بی‌پناه‌ترین نقطه‌ی زندگی‌ات، نامش را صدا بزن و آرام تکرار کن: «من خدا را دارم… و تا وقتی او را دارم، هیچ‌وقت تنها نیستم.» @ShugheParvaz
شوق پرواز🕊🇮🇷
«ای دل من...» ✍ #سیده_ال_موسوی قلم و کاغذم را بیاورید؛ این دل من غمی دارد! میل به نوشتن دارد،
«بغض پاییز» پاییز، این را قبول داری که امسال، اصلاً شبیه پاییز که باید باشی نیستی؟! دلم همان حالِ خوبِ پاییزهای چند سال قبل را می‌خواهد؛ وقتی آسمان ابری می‌شد و گاهی نم‌نم باران می‌بارید، یا بارانی تند… درست مثل بارانِ چشمانم. رقص کلمات رقص ابرها رقص روح خسته.... پاییز، قرارمان این نبود. در مرام تو نیست! تمام تیر و مرداد و شهریور را با امید دیدار دوباره‌ی تو گذراندم. لبخندت کو؟ نم نم بارانت کو؟ دلم باران و غزل می‌خواهد، پرواز پرنده‌ها، حرکت آرام ابرها… دلم کارون را می‌خواهد؛ موج‌های کوچکش در میانِ رقص قطره‌ها. دلم تو را می‌خواهد؛ تو که دلیلِ دوباره شکفتنِ منی. امسال حتی خبری از شکوفه‌های پاییز هم نبود. با من حرف بزن… بگو چه شده؟ تو که دلیل حالِ خوبِ قلم من بودی… بشکن این بغض را. پاییز! آذر هم آمد، و تو همچنان بغض کرده‌ای… قصد دوستی با ابرها نداری؟ بر زمین، جان‌های خسته و دلتنگ، باران هدیه کن؛ که باران، دلیل جوانه زدنِ دانه‌های گرفتار در خاک است. پاییز! تو چرا بغض می‌کنی؟ میان ابرهایت باران هدیه کن، تا زمین دوباره جان بگیرد و دل‌های خسته، کمی آرام شوند. @ShugheParvaz
«کمی تأمل در اظهار نظر» چند سوال دارم از بزرگان اهل قلم که این چند روز بی ملاحضه کلمات تندی بکار می‌برند. ۱. از کجا مطمئنید این فرد شهید نیست؟ ۲. از کجا می‌دانید مورد رحمت خدا قرار نگرفته؟ ۳. از کجا می‌دانید شاید همان شب کاری کرده باشد که باعث جلب رحمت خدا شده باشد؟ ۴. از کجا معلوم فقط افراد با ظاهر خاص شهید حساب می‌شوند؟ واقعاً این همه قضاوت و موضع‌گیری را نمی‌فهمم. خدا در قرآن می‌فرماید: «ای مؤمنان! از بسیاری از گمان‌ها دوری کنید، که بعضی از گمان‌ها گناه است.»(۱۲حجرات) پس چرا بدون آگاهی، درباره دیگران این‌قدر زود قضاوت می‌کنیم؟ روایتی هم هست که می‌گوید وقتی امام زمان ظهور کنند، بعضی مسلمان‌ها با آیات و روایات در برابر ایشان می‌ایستند؛ چون گمان می‌کنند از حجت خدا بیشتر می‌دانند. پس آیا ما و شما بیشتر از رهبری در جریان امور هستیم؟ آیا ممکن است دفتر رهبری بدون بررسی کاری انجام دهد؟ قلم و کلمه حرمت دارند. در نوشتن عجله کنید، اما در قضاوت درباره چیزهایی که اهل علم و مجتهدان بهتر از ما می‌دانند، عجله نکنید. شهیده @ShugheParvaz
«مرا صدا بزنید» ✍سیده الهام موسوی من گوشه‌ای از نور و تاریکی خلوت کردم. در پی خود هستم. میان هیاهوی کلمات، آه‌ها سکوت اختیار کرده‌ام. نگاهم گاه به حرکت ماه، ابرهاست و گاه به رقص آرام تار موهایم در نسیم. در پی چه هستم؟ خود؟ یا درمانِ درد خود؟ جسم هست، همیشه بوده است؛ ولی روح من… یکسان و یک‌جا نیست. گاه میان ابرهاست، گاه پشت درهای بسته‌ای که دخیل، بر آن‌ها بسته‌ام. مرا صدا بزنید؛ میان زمین و آسمان گرفتارم. مرا صدا بزنید تا کلمات بالَم شوند، نه سقوط. می‌شنوید؟ صدای «الله‌اکبر» را… روح مرا می‌خواند. بخوان… بخوان… «یَا مُجِیبُ، یَا مُجِیبُ» مرا صدا بزنید. شاید برای فتح روح خسته‌ام همین ندای «الله‌اکبر» کافیست. @ShugheParvaz
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«حالِ بیقرار» ✍🏻 سیده الهام موسوی گاهی گرفتار دردی می‌شوی که همان درد، چراغِ حالِ خوبت می‌شود؛ بی‌قراری و دلتنگی می‌آیند، بغض می‌نشیند بر گلویت و اشک بی‌امان، امانت را می‌بَرَد. اما در پنهان‌ترین گوشه دلت می‌دانی این رنج، تو را به آرامشی پنهان می‌رساند. گاهی پایانش سکوت و بی‌خبری‌ست، گاهی هم شکستنِ بندهای نفس امّاره. نمی‌دانم چه می‌نویسم… اما خوب می‌دانم دلم آرام نمی‌گیرد تا خودم را به خلوتی در حرم حضرت معصومه برسانم؛ من باشم و دستانی خالی، من باشم و اشک‌هایی که راه را بلدند. می‌بینی… آخر این دلتنگی مرا به کجا کشانده است؟ ناله نکنیم، شکوه نکنیم؛ حال را بسپاریم به او، که بهتر از ما می‌داند سرانجام این دل‌تلاطم‌ها به کجا می‌رسد. @ShugheParvaz