«محفل محبت یا محفل تفرقه؟»
✍ #سیده_الهام_موسوی
گاهی انسان فکر میکند کاری که انجام میدهد درست است؛ اما حقیقت چیزی دیگر است.
نمیشود بعداً گفت «نمیدانستم»؛ امروز بستر آگاهی و مطالعه بیش از هر زمان دیگر فراهم است.
اکنون که هشتم ربیع است، کسانی در حال آمادهسازی محافلی هستند که نه ریشه در سیره اهل بیت علیهمالسلام دارد و نه در شأن نام شیعه.
قبل از آنکه متن را باز کنم، میخواهم چند پرسش ساده از دوستان حاضر در این محافل داشته باشم:
آیا شیعه را اینگونه شناختید؟
مگر شیعه یعنی جز آنکه «پیروی» و «اطاعت»؟
کجا روایت احادیث اهل بیت(ع) سفارش به چنین مجالسی کردهاند؟
فرقههای(شیرازیها) منحرف خوب بلدند بذر تفکر باطلشان را در ذهنها بکارند و چنین القا کنند که این محافل دل حضرت زهرا (س)
را شاد میکند. اما آیا واقعاً چنین است؟
وقتی کسی با این مراسمها مخالفت میکند، او را متهم میکنند به دوستی با قاتلان حضرت زهرا. گاهی هم کنایه میزنند که «نهم ربیع(عیدالزهرا) دست برادریشان آلوده میکند ». این چه منطق و روشی است؟
ما خوب میدانیم که اهل سنت نیز امروز گرفتار تفکرات باطل برخی از علمای خود هستند و چوب دروغ و تحریف آنان را میخورند.
اما آیا ما هم باید همان مسیر را برویم و سخن دشمنان را علیه خودمان تأیید کنیم؟
در همین روزها دیدم که یک برادر غزّهای با چه زیبایی از مذهب ما یاد میکند. میگفت:
«من شیعه را نمیشناختم. علمای ما یا معرفی نکردند یا نجس خواندند. اما امروز هرچه مطالعه میکنم، بیشتر ایمان میآورم که این مذهب کاملترین است.»
این سخن برای منِ شیعه مایه افتخار بود.
حالا بیاییم از خود بپرسیم:
اگر همان برادر غزّهای فیلم محافل نهم ربیع (عید الزهرا) را ببیند، آیا باز هم در مسیر حق ثابتقدم میماند؟ یا دچار تردید میشود؟
به جای محافل طرد و تفرقه، باید اهل جذب باشیم. باید با رفتار، ادب و اخلاق، چهره واقعی شیعه را نشان دهیم.
چهرهای که هرکس آن را ببیند، با خود بگوید:
«خوشا به حال آنان که پیرو اهل بیتاند.»
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«از خون تا سربلندی»
✍ #سیده_الهام_موسوی
درخت انقلاب سالیان سال است با خونهایی جوان سرزمینش سیراب گشته، بیان هر رشادت از این جوانان شاهد این میشویم که گوشهگوشه تاریخ فدایانی بودند که با فریاد «جانم فدای ایران» سر دادند.
امروز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، روز قیام خونین فرزندان این سرزمین است؛ روزی که مردم ایران برای آزادی، عدالت و پایان دادن به استبداد شاهنشاهی به میدان آمدند. میدان ژاله تهران شاهد آن بود که گلولهها بر سینههای بیدفاع نشست، اما عزم و ایمان مردم را در هم نشکست. خون جوانان در آن روز، نهال انقلاب را آبیاری کرد و مسیر پیروزی ملت را هموار ساخت.
۱۷ شهریور تنها یک حادثه نبود؛ نقطه عطفی بود که نشان داد ملت ایران تسلیم ظلم نخواهد شد. فریادهای «استقلال، آزادی» در آن روز، پژواکی شد که پایههای استبداد را لرزاند و تاریخ معاصر ایران را دگرگون کرد.
اکنون پس از سالها، همان روحیهای که در ۱۷ شهریور جوانان را به میدان آورد، در نسل امروز جریان دارد. جوانانی که با علم، تلاش، ابتکار و غیرت در عرصههای گوناگون میکوشند ایران را سربلند نگاه دارند. اگر دیروز، رشادت در ایستادگی برابر گلوله معنا یافت، امروز رشادت در ساختن، پیشرفت و پاسداری از عزت ایران جلوهگر شده است.
۱۷ شهریور یادآور این حقیقت است که خون شهیدان هرگز به فراموشی سپرده نمیشود و پرچم آزادی و سربلندی ایران همیشه در دستان پرتوان جوانان این سرزمین خواهد ماند.
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«معلمِ عهد»
✍#سیده_الهام_موسوی
سید زنده است. صدای او هنوز در گوشهای محبان و سربازان مسیر ظهور طنینانداز است.
او رفته تا بازگردد؛
زنده است در قلبهایی که با شوق ظهور میتپند.
سالهاست که معلم دلسوز کلاسهای انتظار بوده؛
رفته تا با امامش بازگردد.
رجعت، افسانه نیست؛ حقیقتیست روشنتر از آفتاب.
سید زنده است؛
همراه سربازان خویش، گاه با قلم، گاه با صدای رسا و گاه با اسلحه دشمن را سر جای خود نشانده است.
در شبهای بیقراری،
در دلهای منتظر،
در نگاههایی که به افق دوخته شدهاند،
تا نشانی از خورشید پنهان بیابند.
او رفته، اما ردّ قدمهایش هنوز بر خاک جبههها پیداست؛
در سنگرهای خاموش،
در کتابهای خاکخورده،
در زمزمههای عاشقانهی دعای عهد.
سید زنده است؛
با هر قطرهی اشک مادر شهید،
با هر لبخند کودک یتیم،
با هر فریاد «لبیک یا خامنهای» در میدانهای نبرد.
او معلمیست که درس عشق را با خون نوشت،
و شاگردانی تربیت کرد
که با چفیه و قلم و تفنگ،
تا آخرین نفس،
پای عهدشان ایستادهاند.
رجعت، وعدهایست که نزدیک است؛
و سید،
با پرچم یا مهدی(عج)،
در صف اول منتظران،
باز خواهد گشت...
#انا_على_العهد
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«سقوطی برای پرواز»
✍ #سیده_الهام_موسوی
چند روز است نه بهار است، نه پاییز؛ نه تابستان است، نه زمستان...
معلق در هوا، همانند پرندهای در حال سقوط از میان ابرها!
نه آسمان است، نه زمین!
گاهی باید سقوط کرد تا پرواز را آموخت.
گاهی باید خرد شد تا ساخته شد.
گاهی باید از تعلقات دنیا طنابِ رهایی به گردن آویخت.
گاهی باید هم قاضی شد و هم متهم.
دنیا همین است؛ دارِ مکافات.
تا کمی دل به دلش بسپاری،
چنان سیلی بر صورتت مینوازد که یا غرقِ آرزوهای پوچ میشوی،
یا به خود میآیی و دانهدانه امید میکاری.
و در این میان، صدای حق در گوش جان میپیچد:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ» (عنکبوت/۲)
«آیا مردم گمان کرده اند، همین که بگویند: ایمان آوردیم، رها می شوند و آنان [به وسیله جان، مال، اولاد و حوادث] مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟»
پس به دل میسپارم که این سقوط، آغازی برای پرواز است.
هر اشک، آبی است بر بذر امید.
هر زخم، روزی مرهمی خواهد شد.
و من، در میان این گذرگاه کوتاه به نام دنیا،
دانههای ایمان و امید میکارم،
که دنیا «دار ممر» است، نه «دار مقر».(نهجالبلاغه)
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#نوشتن
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
شوق پرواز🕊🇮🇷
«چقدر سخت است حال عاشقی
که نمیداند، محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه!!»
«آزمون عشق»
✍ #سیده_الهام_موسوی
در این کلام شهید علمدار، عاشق در برزخِ بیخبری ایستاده است؛ نه وصال دارد، نه اطمینان از ردّ عشق. این حال، از سختترین حالات انسانیست؛ جایی که دل درگیر است، اما پاسخ روشنی از سوی محبوب نمیرسد. گویی تمام هستی عاشق، در تعلیق میان امید و تردید معلق مانده. این جمله، نه فقط دردِ یک دلدادگی خاموش را روایت میکند، بلکه تصویریست از ایمانِ بیپاسخ، از عشقی که در سکوت میسوزد، بیآنکه بداند آیا این سوختن دیده میشود یا نه.
و چه سخت است این بیخبری!
میسازی، خراب میکنی، دوباره از نو میسازی؛ با دلی که نمیداند آیا معشوق هوای او را دارد یا نه.
این سوختن زیباست، این اصرار به ماندن، به ساختن، به ادامه دادن، زیباست.
اما دلِ بیقرار، بیتاب و نگران است؛ از آنچه در ذهن محبوب میگذرد، از آنچه شاید باشد، شاید نباشد…
و با اینهمه، عاشق مأمور به ساختن است، نه دانستن. مأمور به سوختن است، نه سنجیدنِ پاسخ.
شاید محبوب، در سکوت، نظارهگرِ تمام این بیتابیهاست.
و شاید همین بیخبری، آزمونِ صداقتِ عشق باشد؛ که عاشق، بیهیچ نشانهای، همچنان بسوزد، بسازد، و بماند…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام صادق عليه السلام :
صبر براى ايمان ، به منزله سر است براى بدن . همچنان كه اگر سر برود ، بدن هم از بين مى رود ، اگر صبر از كف رفت ، ايمان نيز از كف مى رود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پس عاشق، اگرچه بیخبر است، اما با صبر، زنده میماند؛ چرا که در مکتب عشق، پاسخ گرفتن مهم نیست! پایدار ماندن مهم است.
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
9.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«پسران هور»
✍🏻 #سیده_الهام_موسوی
چند شبیست که پسران هور مهمان خانههای ماست؛
اما حقیقت این است که پیش از آنکه بر پردهی تلویزیون بدرخشد، سالها در دل خوزستان جا خوش کرده بود.
روایتی از مردانی که در میان نخل و نی، در دل هور و آتش، از جان خویش گذشتند تا نام و خاک وطن بماند.
هر شب که میبینیم، بغضی گلو را میفشارد؛
گویی خودِ تصویر تاب اینهمه غربت را ندارد.
در قابهای خاموش فیلم، فریادهایی شنیده میشود که سالهاست در دل خاک، آرام گرفتهاند.
شهدای گردان نصرت، مردانی بودند از تبار آب و آفتاب؛
دلیرانی که هور برایشان میدان عشق بود، نه نبرد.
در میانشان، نامی میدرخشد؛ سردار علی هاشمی —
مردی با دلی به وسعت هورالعظیم و سکوتی ژرفتر از آبهایش.
او رفت، بیآنکه از خود سخن بگوید،
اما یادش، چون نخلهای خوزستان، هنوز در طوفانها ایستاده است.
من، که اهل قلمم، شرمندهام از کمنوشتن و کمگفتن؛
از آنکه نتوانستم حق این مردان بیادعا را ادا کنم.
در گلزار شهدای اهواز، هر سنگ مزار، روضهای خاموش است؛
و غربت و مظلومیت، هنوز از لابهلای خاک و نسیم میوزد.
پسران هور، شما رفتید تا حقیقت بماند،
و ما هنوز، در میان نخلها و نیها،
به دنبال نامتان، دلتنگ و بدهکار ایستادهایم...
#پسران_هور
#شهدا
#شهداء
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
اگر ننویسیم، چه میماند؟
#سیده_الهام_موسوی
صبح است و الحمدلله که پروردگارم، شنبهی دیگری روزیم کرد.
خانه در سکوتی غرق است؛ گاهی با صدای پرندگان بیرون، این سکوت میشکند، یا با آهی که از درونم برمیخیزد.
لیوان چای میان دستانم گرم است، اما ذهنم در جستوجوی سوژهای تازه، سرد و سرگردان.
دنبال راهی میگردم برای آغاز نوشتن...
از کمبود دانستههایم رنج میبرم، و از اینکه خاطرهنویسی در میان ما رنگ باخته، دلگیرم.
چه شخصیتهای بزرگی داشتیم و داریم، اما از زندگی بسیاریشان نشانی در کتابی، سطری یا یادداشتی نیست.
این فراموشی تقصیر من است، تویی، و شمایی که قلم دارید اما نمینویسید.
ما ساده از کنار روایتنویسی گذشتیم، در حالیکه روایت، جانِ تاریخ است.
رهبر بارها اهل قلم را فراخواندهاند که بنویسید، ثبت کنید، بازگو کنید.
اما هنوز بسیاری از ما، با وجود شناخت از بزرگان، قدمی برنمیداریم.
شاید گمان میکنیم کار ما نیست، یا واژههایمان کوچکتر از آناند که تاریخساز شوند.
اما باور کن، هر قلمی سهمی در نجات حقیقت دارد.
نوشتن، تنها ثبت خاطره نیست؛
احیای روح انسانهایی است که روزی زیستهاند، رنج کشیدهاند و در سکوت رفتهاند.
اگر ما ننویسیم، فردا کسی از آنان نخواهد گفت، و آنگاه تاریخ ناقص خواهد ماند.
پس باید بنویسیم؛ حتی اگر واژههایمان ساده باشند.
از مادربزرگها، از معلمها، از شهدا، از آدمهای معمولی با قلبهای بزرگ.
زیرا قلم، اگر روایت نکند، تاریخ خاموش میماند.
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
میلادِ بانوی صبر و ایمان
✍ #سیده_الهام_موسوی
امروز، میلاد بانوی بزرگ اسلام است؛ بانویی که همهی زندگیاش را در راه خدا و حفظ دین گذراند. در میدان نبرد، کوهی از صبر بود و در برابر دشمن، سخنش چون شمشیری برنده میدرخشید. زنی که در سختیها نلغزید و در رنجها خم نشد.
اگر امعون نبود، پیام کربلا در تاریخ خاموش میشد. زخمهای پیاپی بر جانش نشست، اما امید را از دل بیرون نکرد. آنچه در روز دهم دید، تنها اندوه و گریه نبود؛ او پس از آن، همراه امام زمانِ خود برخاست و با سخنانش، حق را زنده کرد. صدایش، با نوایی از شجاعت و ایمان، حقیقت کربلا را به گوش مردم رساند.
آری، سخن از «حضرت زینب سلاماللهعلیهاست»؛ بانویی که مادر شهید، خواهر شهید و دختر شهید بود. او همهی داغها را دید و باز هم لب به شکایت نگشود، زیرا ولایت را خوب میشناخت و در ایمانش استوار بود.
او با صبرش به ما یاد داد که در برابر سختیها تسلیم نشویم، درد را پلی بدانیم برای رسیدن به حق، و دل به حکمت خدا بسپاریم، که او آگاه است بر هر آنچه در دلها میگذرد.
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«اینجا هوا کم است»
✍ #سیده_الهام_موسوی
نه فقط شهر، بلکه تمام استان، در این چند روز و شاید چند ماه در محاصره است؛ نه محاصرهی دشمن، بلکه محاصرهی هوای آلوده… غلظت دود و آلودگی، نتیجهی سوختن هور عظیم، چشمههای نفتی و زمینهای شالیزاری است که پس از برداشت، کاه آنها را آتش میزنند.
از بیمسئولیتی مسئولان استان خستهایم.
تنها راهکاری که همیشه ارائه میدهند، یا تأخیر در آغاز کار و آموزش است یا تعطیلی!
با این همه همکاری که با دولت عراق دارید، آیا نمیشود برای خاموش کردن هور هم دست همکاری داد؟
هر نقطه از خوزستان را که بگیری، زخمی است؛ زخمی ملتهب و دردناک. مردم این سرزمین خوشقلب، مهربان و صبورند و باز هم تکرار میکنم: صبور! اما حقشان این همه بیعدالتی و بیرحمی نیست.
خوزستان را فقط از دست بعثیها نجات دادید و بعد رهایش کردید؛ اما حالا که به دست کاسبانِ جان و مال مردم افتاده است! کسانی که نه برای انقلاب، نه برای رهبر، و نه برای حرمتِ خونِ شهیدان این سرزمین، احترامی قائلاند، کسی به فریادش نمیرسد.
آیا در میان شما کسانی نیستند که تابع امر رهبری باشند و این مافیای زالوصفت را که به جان استان افتادهاند، کنار بزنند و جان تازهای به خوزستان ببخشند؟
خستهایم از مسئولانی که با نقاب انقلابی هستند، اما در اصل تبر به دست دارند، تمام شریان حیات خوزستان را یکی پس از دیگری از بین میبرند.
به قول شهید سردار سلیمانی: «کمک به مردم خوزستان مانند دفاع مقدس و دفاع از حرم است.»
ــــــــــــــــــــــــــــــ
«من به عنوان خوزستانی، بر خود تکلیف دانستم که از حق مردم استانم با قلمم دفاع کنم و صدای بیصدایان را به گوش مسئولان برسانم؛ چرا که سکوت در برابر ظلم و بیعدالتی، خیانت به خاک و مردمان خوزستان است.»
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«آهِ در سوخته»
✍🏻سیده الهام موسوی
چند روزی از فاطمیهی اول میگذرد و در دلم آشوبیست که تنها چارهاش، اشک است. قلم به دست میگیرم و خود را به کوچههای پرغربتِ مدینه میسپارم، اما مگر میشود جلوتر رفت؟ هر بار که خواستهام بنویسم، تا سرِ کوچهی خانهی علی(ع) پیش رفتهام و نتوانستهام قدمی جلوتر بردارم. مگر میشود «درِ سوخته» را دید و بیتفاوت ماند؟ امان از دلِ علی(ع) و فرزندانش!
امشب قلبم پر از درد است؛ خستهجان و بالشکستهام. دریافتهام که حقِ ورود به این خانه، دلبریدن از دنیاست. پاهای بیرمقم را هرطور که شده به حرکت درمیآورم؛ نزدیکِ درِ سوخته، با میخهای بزرگِ بیرون زده، روبهرو میشوم. بیاختیار دمِ در میافتم؛ روحم حاضر است، اما جسمم نیست.
وای مادر! پشتِ آن در چه کشیدی؟ به گمان مادر پشتِ همان در، تمامِ قصهی شهادتِ دوازده امام را دیده است.
محرابِ پرخون، تشتِ جگرهای تکهتکه، خیمههای در آتش، پیکر بیسر زیرِ سُمِّ اسب.
مگر میشود حتی از این در گذشت؟ گوشهگوشهاش بوی داغ و مصیبت میدهد.
اما در میان این همه اندوه، دلم راهی دیگر میجوید؛ به یاد آن فرزندی میافتم که هنوز هر سحر برای مادرش میگرید؛ او که هر فاطمیه، داغِ تازهٔ کوچههای مدینه را در دل دارد.
یا صاحبالزمان(عج)، میدانم هنوز نالهی مادرت را پس از قرنها میشنوی و هنوز «درِ سوخته» را با اشک مرور میکنی. کاش آن روز که برای انتقامِ مادر قیام میکنی، ما نیز از یاورانت باشیم تا دلِ داغدارِ زهرا(س) آرام گیرد و کوچههای مدینه دوباره بوی حضور تو را بگیرد.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
شوق پرواز🕊🇮🇷
«دست پر و امتحان سنگین»
✍ سیده الهام موسوی
دیروز، مثل همیشه، برای نماز مغرب و عشا به مسجد رفتم. هنوز وارد نشده بودم که در آستانهی در، با خانمی روبهرو شدم. آشفتگی و اضطراب در چهرهاش موج میزد. نگاهش کوتاه و گریزان بود، انگار در دلش آشوبی جریان داشت.
نماز که اقامه شد، او به آخرِ صف رفت و نمازش را فرادا خواند. وقتی دید نگاهم از او دور شده، دستها را روی سینه جمع کرد و همان لحظه فهمیدم اهلسنت است. در دل خوشحال شدم که در میان ما احساس امنیت کرده، اما اینکه نمیخواست هویتش آشکار شود، برایم عجیب بود؛ خصوصاً وقتی دیدم بیشتر خانمهای مسجد او را میشناسند و با او سلام و احوالپرسی میکنند.
بعد از نماز، کنار یکی از خانمها که با او صمیمیتر بود نشست و از برنامههای مسجد پرسید. ناگهان با همان چهرهی ناآرام رو به من کرد و گفت:
«گوشیت رو میدی به مادرم زنگ بزنم؟»
اعتراف میکنم اول دلم نخواست بدهم، اما گوشی را در اختیارش گذاشتم. شماره را با دستهایی لرزان گرفت. مشخص بود چیزی ذهنش را میخورد. دو بار شماره گرفت، اما هر دو بار گوشی را به سمت من گرفت و گفت: «نمیگیره.»
نگاهش سنگین بود؛ گاه مستقیم به چشمهایم دوخته میشد و گاه بیهدف روی زمین میلغزید. برای رهایی از آن سنگینی در دل آیهالکرسی خواندم و با خودم گفتم: «حالا که امام جماعت روضه شروع کنه، میمونه یا میره؟»
آن خانوم که با او صمیمی بود کنارم بود ازش پرسید: «نماز عشات رو خوندی؟»
معلوم بود دارد سر به سرش میگذارد.
با جدیت جواب داد: «نه. من نماز عشا رو همیشه ساعت ده میخونم.»
تبسمی کرد. گفت: «خوش به حالت! کاش منم میتونستم اینجوری نمازمو بخونم.»
از این حرف جا خوردم؛ چرا باید آدم مذهب خودش را پایینتر از مذهب دیگران بداند؟
زن اهل سنت ناگهان بلند شد، خداحافظی کرد و از مسجد بیرون رفت. با خودم گفتم: «مسجد خانه امن بندگان خداست؛ شاید آمده بود از آشوبی که در دلش بود، به خانه خدا پناه ببرد.»
زن بغل دستم دوباره گفت: «خوش به حالشون... چه نمازی دارن اینا؛ نه دروغ دارن، نه کلک...»
پوزخندی زدم و گفتم: «خوبه اینو میدونی که اصل دین، یعنی ولایت، دست ماست.»
برای تأیید خودش ادامه داد: «خب من بعضی وقتها ناخواسته دروغ میگم… غیبت میکنم…»
از اینکه مذهب او را برتر میدید، ناراحت شدم و گفتم: «این دلیل نمیشه بگی مذهب اونا بهتره. مشکل از ماست. اینهمه راهکار برای مراقبه و دوری از گناه به ما دادن؛ باید سعی کنیم!»
با تردید گفت: «خب سؤال من همینه. چرا اونا کمتر گرفتار دروغ و غیبت و این چیزا نیستن، ولی ما هستیم؟»
دیدم اگر ادامه بدهم، دنبال تأیید حرف خودش است. یاد کلیپی از استاد عالی افتادم که میگفت:
«در آیهی ۱۶ سورهی اعراف، شیطان به خدا میگوید: چون تو مرا گمراه کردی، من هم بندگانت را از راه راست گمراه میکنم. بعد استاد توضیح داد که از امام صادق(ع) پرسیدند چرا شیطان بیشتر سراغ شیعیان میآید؟ حضرت فرمودند: چون شیعیان ولایت دارند و دستانشان پر است.»
این کلیپ را که نشانش دادم دیگر سکوت اختیار کرد.
#روایت_نویسی
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
@ShugheParvaz
«کمی تأمل در اظهار نظر»
✍ #سیده_الهام_موسوی
چند سوال دارم از بزرگان اهل قلم که این چند روز بی ملاحضه کلمات تندی بکار میبرند.
۱. از کجا مطمئنید این فرد شهید نیست؟
۲. از کجا میدانید مورد رحمت خدا قرار نگرفته؟
۳. از کجا میدانید شاید همان شب کاری کرده باشد که باعث جلب رحمت خدا شده باشد؟
۴. از کجا معلوم فقط افراد با ظاهر خاص شهید حساب میشوند؟
واقعاً این همه قضاوت و موضعگیری را نمیفهمم.
خدا در قرآن میفرماید:
«ای مؤمنان! از بسیاری از گمانها دوری کنید، که بعضی از گمانها گناه است.»(۱۲حجرات)
پس چرا بدون آگاهی، درباره دیگران اینقدر زود قضاوت میکنیم؟
روایتی هم هست که میگوید وقتی امام زمان ظهور کنند، بعضی مسلمانها با آیات و روایات در برابر ایشان میایستند؛ چون گمان میکنند از حجت خدا بیشتر میدانند.
پس آیا ما و شما بیشتر از رهبری در جریان امور هستیم؟
آیا ممکن است دفتر رهبری بدون بررسی کاری انجام دهد؟
قلم و کلمه حرمت دارند.
در نوشتن عجله کنید، اما در قضاوت درباره چیزهایی که اهل علم و مجتهدان بهتر از ما میدانند، عجله نکنید.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
شهیده #نیلوفر_قلعهوند
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz