eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.8هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
سفر به محضر محبوب شرط ها دارد...☝️ #حبیب باش که دعوت به کربلات کنند😍 خداوند مقرب ترین👌 بندگان خوی
خوشا آنانکه می‌میرند و تو، ای عزیز♥️ خوب میدانی که تنها مردانه می‌میرند که "مردانه زیسته" باشند... ۲۰ فروردین سالگرد شهادت مستندساز و روزنامه نگار "شهید مرتضی آوینی" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔶اینجا دلی💓 جامانده از قافله‌ٔ عشق در آرزوی رسیدن به #عُشاق #بی‌قراری می‌کند 📆قلاجه، #تیرماه ۱۳۶۵
7⃣7⃣2⃣1⃣🌺🍃 ❣ 🔰در غوغایی بود. سخت بود، به خدا خیلی سخت بود، دل کندن💕 از هم، اما حالا نزدیکی غروب آفتاب🌥 بچه‌ ها همدیگر را سخت در بغل می‌فشردند و گریه😭 سر می‌دادند. بودند، کاری نمی‌شد کرد و با اینکه با خودشان کرده بودند از همه چیز دل بکنند، اما حسابی هم شده بودند. تا ساعاتی⏰ دیگر باید از موانع سخت، میادین مین و از زیر آتش🔥 دشمن رد می‌شدند و حماسه‌ای دیگر را در تاریخ رقم می‌زدند 🔰حسابی توجیه شده بودند که برای شهر مهران (برگ برنده صدام در جنگ که خیلی به آن می‌نازید) باید بجنگند. با بچه‌های لشگر سیدالشهدا👥 همراه بودم. الحق و الانصاف بچه‌های تبلیغات سنگ تمام گذاشته بودند. درست کرده بودند تا بچه‌ها از زیر آن رد شوند. 🔰حاج علی فرمانده لشگر هم با اکثر بچه ها مصافحه می‌کرد، نه بچه‌ها از او دل💞 می‌کندند نه او از بچه ها، انگار برای می‌رفتند😍 رسیدن به عشق🕊 آذین بندی‌ها هم به این گمانه دامن می زد، حسابی چراغانی🎊 کرده بودند، در رشته لامپ‌ ها مشخص است 🔰روحانی جوانی در حالی که رزم بر تن دارد و قرآن📖 به دست گرفته بچه‌ها را از زیر قرآن رد می کند. در این میان نشسته و برای بچه‌هـا اسفند دود می‌ کند"در عکس پشتش به ماست" سنش کم بود، چون چادر ما⛺️ نزدیک بچه‌های بود، بارها و بارها دیده بودمش 🔰خیلی اصرار کرده بود تا او را هم به همراه دیگر بفرستند، اما سنش کم بود به گمانم 12سالش📆 بود. این آنقدر زاری کرده بود که هم خودش خسته شده بود هم بچه‌های ستاد، قبل از اعزام، درست پشت چادر ما صدای گریه‌ 😭اش را شنیدم 🔰از چادر بیرون زدم، دیدم گوشه‌ ای کز کرده و بر چهرهٔ آسمان سیمایش جاری است😢 رفتم و کنارش نشستم، با اینکه می‌دانستم علت چیست, از او پرسیدم: چرا گریه می‌کنی⁉️ خیلی ساده در حالی‌که احساس می کردم تمام گلویش را پر کرده است و به سختی می توانست حرف بزند گفت: 🔰می خواهم با بچه ها به خط مقدم بروم، اما ، می گویند سنم کمه. دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم: خب اولاً که گریه نمی کند✘ ثانیا تا اینجا هم که با بچه‌ها آمدی خیلی ها آرزویش را دارند و نتوانسته اند بیایند🚷 گفت: به مادرم گفتم که کند تا من به خط مقدم بروم، اگر نگذارند بروم "نذر مادرم" ادا نمی شود ❌ 🔰با این واقعا کم آوردم، مانده بودم چه بگویم، گفتم: اگر دعای مادر پشت سرت باشد، نذر او هم ادا می شود✅ حالا در آخرین غروب وداع با یاران، به او گفته بودند فعلا اسفند دود کند🌫 تا ببینند بعد چه می شود، به نظرم می رسید یک جورایی سرکارش گذاشته بودند. 🔰درمرحله دوم در شهر مهران باز هنگام غروب🏜 دیدمش, سوار بر پشت تویوتا، تعجب کردم، تفنگ کلاش به شانه اش بود، برای  لحظه ای نگاهمان به هم تلاقی کرد، صورت زیبایش آسمانی تر شده بود، زد و دستش را به سمتم دراز کرد✋ دویدم تا خودم را به ماشین🚍 برسانم، نرسیدم، دستم به او نرسید. دور شد، لحظاتی بعد در غبار دود انفجار💥 گم شد ادا شده بود ...🕊🌷 📸به روایت عکاس دفاع مقدس 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💔 🌼چه باشیم 🌸چه نباشیم هستند مردانی که روی 🍃دست #ببرندشان.. 🌼قافله در حال حرکت است 🌸ما اگر بایستیم
💠دقایقی 👇👇 دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃 که دویدن ما زدن است... به قول تنها کسانی مردانه می‌میرند که زیسته باشند...👌 شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان شهادتیم...😔 بسنده کردیم فقط به 🌅 چسبانده شده ی دیوار اتاق! عکس و 📝 که فقط پست شد! کانال های که پر شد از صوت 🎙و روایت شهدا!😞 و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه👀 را درک نکردیم...🙁 💢 تنها برای است... که و این عالم شهادت می دهند به برای خدا شدن شهیدان... شهادت را؛❌ اگر هر مکان و زمان⏱ که باشیم ما را در بر خواهد گرفت...🕊 به یاد صحبت های در ظهر عاشورا ی فکه: اگر شهادت را می خواستیم!👇 ⚜در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی، محمد مهدوی میری... ⚜در شمال تهران هم باشی،شهید صیاد شیرازی میری... ⚜در وسط هم باشی،شهید لاجوردی میری... ⚜وسط این رمل های بعد از جنگ هم باشی،سید شهیدان اهل قلم میری... ⚜مصطفی احمدی روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های به شهادت میری... شهادت را ... اگر باشیم... شبیه شان می شویم...👥 نه به حرف ، در ...💪 زندگی کنیم که می شویم...🌷 و حالا باید گفت:👇 ⚜زیر چرخ اتوبوس🚌 زائران شهدا در پارکینگ ، هم باشی! حجت الله رحیمی میری... ⚜خادمه الشهدا در فضای مجازی💻،در حله عراق هم باشی؛ بعد زیارت اربعین... میری... 🌸🍂 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 0⃣3⃣#قسمت_سی_ام 💢انگار اکنون این #اوست که #دل_نمى_کند،.
📚 ⛅️ 1⃣3⃣ 💢فاطمه را در مى فشرد... بر سر روى و سینه اش مى کشد و چشم و گونه و لبهایش را بوسه 😘مى کند. و تو انتقال را به وجود فاطمه ، احساس مى کنى ، طماءنینه و سکینه را به روشنى 💥در چشمهاى او مى بینى و ضربان و توکل و تفویض را از قلب💜 او مى شنوى... 🖤حالا فاطمه مى داند که نباید بیش از این پدر را معطل کند... و آغوش خدا را گشاده نگه دارد. و حسین مى داند که... فاطمه مى ماند. را مى بیند و تاب مى آورد.فاطمه بر مى خیزد و نیز،... اما تو فرو مى نشینى . حسین مى ایستد اما تو فرو مى شکنى ، حسین بر مى نشیند اما تو فرو مى ریزى. مى دانى که در پى این رفتن ، بازگشتى نیست... 💢و مى دانى که وصال به سر رسیده است... و فصل سر رسیده... است.. و احساس مى کنى که به حسین از فاطمه کوچک ، نیازمندترى... و احساس مى کنى که بى ره توشه بوسه اى نمى توانى بار بازماندگان را به منزل برسانى.و ناگهان... 🖤به یاد مى افتى ؛ اى از آنگاه که عزم را به رفتن بى بازگشت جزم مى کند.چه 🌸 غریبى داشتى مادر! که در خود هم ، نیاز حیاتى مرا لحاظ کردى.برخیز و را صدا بزن! با این شتابى که او پیش مى راند، دمى دیگر، صداى تو، به گرد هم نمى رسد. دمى دیگر او تن خود را به دست نیزه ها مى سپارد... و صداى تو در چکاچک 🗡 گم مى شود... 💢 اما که او پیش مى رود، رکاب اى که او مى زند،... بعید... نه ، محال است خواهش تو بتواند عنان رفتنش را به بکشاند. اینهمه تلاش کرده است... براى کندن و پیوستن ، چگونه تن مى دهد به دوباره نشستن ؟! پس چه باید کرد؟ زمان دارد به سرعت گامهاى اسب مى گذرد... و تو چون زمین ایستاده اى ، اگر چه دارى از سر ، به دور خودت مى چرخى. یا به زمان بگو که بایستد یا تو راه بیفت. اما چگونه ⁉️ 🖤اسم رمز! نام ! تنها کلامى که مى تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند:مهلا مهلا! یابن الزهرا! قدرى درنگ ... اى فرزند زهرا! ایستاد! چه سر غریبى نهفته است در این نام زهرا!حالا کافیست که چون تیر از چله کمان رها شوى و پیش پایش فرود بیایى:بچه ها؟بسپارشان به امان خدا. احترام حضور توست یا نام زهرا که را از اسب🐎 پیاده کرده است و بوسه گاه تو را دست یافتنى تر. 💢 نه است... و نه نیاز به توضیح واضحات... که حسین ، هم مادر را مى داندد و هم نیاز تو را مى فهمد. فقط وقتى سیراب ، لب از گلوى حسین بر مى دارى ، عمیق تر مى کشى و مى گویى :_✨جانم فداى تو مادر! و کسى چه مى داند که این ((مادر)) فاطمه اى است که این بهانه را براى تو تدارك دیده است... یا حسینى است که تو اکنون او را نه برادر که پسر مى بینى و هزار بار از جان عزیزتر.... 🖤یا هر دو!؟تو و هنوز در خلسه این بوسه اى که صداى زخم خورده حسین را از میانه میدان مى شنوى... خوبى رمز ((لا حول و لا قوة الا باالله )) به همین است . تو مى توانى از لحن و آهنگ کلام ، در بیان این رمز، حال و موقعیت او را دریابى. با شنیدن کلام حسین مى توانى ببینى... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💠دقایقی 👇👇 دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃 که دویدن ما زدن است... به قول تنها کسانی مردانه می‌میرند که زیسته باشند...👌 شهادت را نخواستیم و به خیال خودمان شهادتیم...😔 بسنده کردیم فقط به 🌅 چسبانده شده ی دیوار اتاق! عکس و 📝 که فقط پست شد! کانال های که پر شد از صوت 🎙و روایت شهدا!😞 و تصویر زمینه ی گوشی هایمان که سنگینی نگاه👀 را درک نکردیم...🙁 💢 تنها برای است... که و این عالم شهادت می دهند به برای خدا شدن شهیدان... شهادت را؛❌ اگر هر مکان و زمان⏱ که باشیم ما را در بر خواهد گرفت...🕊 به یاد صحبت های در ظهر عاشورا ی فکه: اگر شهادت را می خواستیم!👇 ⚜در شیراز هیئت رهپویان وصال هم باشی، محمد مهدوی میری... ⚜در شمال تهران هم باشی،شهید صیاد شیرازی میری... ⚜در وسط هم باشی،شهید لاجوردی میری... ⚜وسط این رمل های بعد از جنگ هم باشی،سید شهیدان اهل قلم میری... ⚜مصطفی احمدی روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های به شهادت میری... شهادت را ... اگر باشیم... شبیه شان می شویم...👥 نه به حرف ، در ...💪 زندگی کنیم که می شویم...🌷 و حالا باید گفت:👇 ⚜زیر چرخ اتوبوس🚌 زائران شهدا در پارکینگ ، هم باشی! حجت الله رحیمی میری... ⚜خادمه الشهدا در فضای مجازی💻،در حله عراق هم باشی؛ بعد زیارت اربعین... میری... 🌸🍂 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#امام_خامنه_ای #شهیـــد حقیقت شگفت آوریست! ما چون عادت ڪردیم ✫⇠بہ #مشاهده شهـدا به گذشت و #ایثـار
📝 ! 🌾فقط به نام تو میشود سکه پیروزی زد✌️ که بعد از تو، ، در توهُّم زندگی شناور است. 🌾نام تو ای لاله سرخ🌷، معنای زندگیست و غربت بعد از تو، دامن اهالی کوی شجاعت را گرفته؛ ماییم و دلی که جز به ، نه فروخته میشود و نه خریداریش هست. 🌾 ! چفیه های خون آلود، بر شط آرامش پل بسته اند. در لایه های زیرین هستی، غوغایی است. 🌾قسم به که پس از جنگ، راهی که شما به گلو پیموده اید، به خون دلـ❤️ میرویم. 🌾ما هر روز، در راه روی زمین، فلسفه میخوانیم و هر شام🌙، عده ای پشت سیمخاردار گیر میکنند. 🌾هر روز، روز شماست ! هر روز، برایم شعر میخوانی هر روز، در خاکریز فکرم پشت سنگر احساسم تیر میخوری💥 و از قرارگاه فکرم، پر میکشیـ🕊 🌾به سوی آرزوهایم به راه میافتی و من هر روز، شادی ام را تشییع میکنم⚰ و زندگی را به خاک می سپارم😔. 🌾من هر روز از شما 😭 در حالیکه دست تمنا به سوی شما دارم. هر روز عهد میکنم که دلم❤️ بر سر مزار شما بماند تا فرزند مرده را در هیاهوی تبلیغات خوردنیها و آشامیدنیها گم نکنم🚫. 🌾شعری سروده ام به نام و تو بر روی بیتهایش، با نعش افتاده ای. کتابی نوشته ام📚 که را در همه صفحاتش آویزان کرده ای. 🌾هر روز برایم سخنرانی میکنی میگویی جان شما و ! هر روز برایم شعر میخوانی. هر روز برایم نقاشی میکنی📝. هوا بوی سرخی میدهد و واژه ها و زندگی، رنگ گرفته. 🌾دریا دریا اشک، در فراق تو😭😭 از هامون نیاز جاماندگان حقیقت، تا کاروان رفتگان سرخ جامه، هزار به رنگ تنهایی نوشته اند. از مرز ارزشهای بشر جدید تا سه راهی شهادت ، هزار امید به نام ولایت نگاشته اند👌. 🌾من، غم تنهایی و را ای ، به دامن مولایم میبرم و سر به سجدگاه محراب ابرویش، دریا دریا اشک میریزم😭 و اوست . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به شوق نور در ظلمت قدم بردار که رمز زندگانی همین شوق و است، آدمی به شوق رسیدن، راه می‌پیماید و این حکایت آنانی است که قلب هایشان آکنده از مهر و عطوفت خداوندی‌ست، درخت امید در وجودشان ریشه دوانده و طالب نوری در این تاریکی هستند پس به همین دلیل سرسختانه به سمت نور پرواز میکنند. 🍃غل و زنجیر ها را باز میکنند و رها می‌شوند در آسمان، در ! و ما که در این ظلمات پرواز آنها را نظاره گریم گرفتار تناقضی عجیب شده ایم اینگونه که هجرشان برایمان بس سخت و طاقت فرساست وَ لحظه و خدایی شدنشان حسرت برانگیز و به همان اندازه مسرت بخش. 🍃و حالا سالگرد پرواز یکی از همان را شاهد هستیم! مرتضی بصیری پور، مهاجری که در بهار ابدی شد و به هنگامه شهادت در دل خاک آرام گرفت. و قصه تناقض زمینیان بار دیگر تکرار شد... 🍃حسرتی در دل هایشان مهمان شد برای نفس او که چگونه در مسلخ قربانی‌اش کرد و حج را به جا آورد. حسرت دل کندن از زمین و زمان! از طاهای که بعد ها جمله "بابا نان داد" برایش کمی عجیب و غریب شد. 🍃آخر در خاطرات او نبود که نان بدهد، نبود که آب به دستش بدهد بابا در تابوت خوابیده بود. فارغ از همهمه اطرافش، تصویر مشخصی هم از بابا نداشت، در رویای سه سالگی بابا پیش رفت و برای همیشه سنگ مزارش مأمنی شد برای او که با پدر درد و دل کند. و اکنون سه سال است که طاها دلگویه هایش را بر سر مزار پدرش میگوید. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم الله الرحمن الرحیم 🍃چقدر امروز اگر پیش ما بود و کردار و رفتارش به درد مان میخورد و گره گشای مشکلات مان بود. 🍃هنوز انقلاب نشده بود و راه و ساختمان بود، آنقدر و نبوغ داشت که از همه دانشجوها یک سرو گردن بالاتر بود،پدرش یک روز کشیدش کنار و گفت:حیف است اینجا بمانی، بیا وسایلت را جمع کن و برو خارج درس بخوان. 🍃اما او در عین ، خیلی محکم و متین جواب داد که: ما جوانها با خو گرفته‌ايم‌ و نمي‌توانيم‌ دركشور بيگانه‌ زندگي‌ كنيم‌. هم که دید پسرش اینقدر آگاهانه اعتقاداتش برایش مهم است و در حفظ آن عزم راسخ دارد دیگر اصراری نکرد. 🍃سالها گذشت و در دوران معلوم شد که او برای حفظ عقیده اش راه مناسبی پیدا کرده و تخصص یافتن را هم فدای آن نکرده بود. توی جبهه های هم وقتی همه مطابق معمول جبهه ها انجام وظیفه میکردند، او با توجه به تخصصی که داشت، گشت و باری را که روی زمین مانده بود و بقیه نمیتوانستند برش دارند برداشت تا گره از کار ارتش اسلام باز شود. 🍃به جمع پیوست و مشغول ساختن جاده برای رزمندگان شد. زیر آتش سنگین و بی حفاظ دشمن، او و دوستانش می ایستادند و راه باز می کردند تا نیروها بتوانند به سهولت خودشان را به خط درگیری ها برسانند. 🍃سید محمد تقی رضوی مبرقع با همین روحیات بود که در چشم خدا گل کرد و خود را لایق ردای والای شهادت نمود، روحیاتی که همین امروز میتواند گره گشای گره های کور اجتماع ما باشد. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۶ فروردین ۱٣٣۴ 📅تاریخ شهادت : ٣ خرداد ۱٣۶۶ 📅تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : کربلای ده 🥀مزار شهید : حرم مطهر امام رضا علیه سلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃مهدی جانم! میدانم نگاه هایت شب و روز بدنبال من و است، هر روز همراه با من لباس بر تن میکنی و در انتخاب رنگ خوش سلیقگی به خرج میدهی. بند کفش های امیرعباس را میبندی و نگرانی که مبادا سرما دردانه ات را بیازارد. چادر که بر سر میکنم نگاهت را به سمتم روانه میکنی و دلم غنج میرود برای نگاه های ات! 🍃با هم راه گلزار را در پیش میگیریم و‌ مقصدمان است که مردم به عادت، قطعه خطابش میکنند! دست امیرعباس را میگیری، میانه ی راه همچون همیشه به دیدار فرمانده شهیدت، ، میروی و با تعریف ها و با اشک هایی که بوی جا ماندن میدهد، دل همسفر را میلرزانی... 🍃به بهشت پنجاه و سه که میرسیم کنج مزار خلوت میگیری؛ خدا میداند چگونه نجوا میکنی که شهید روح الله این چنین به تو خیره شده و با همان همیشگی‌اش دل بیقرارِ شهادتت را آرام میکند! 🍃از خیالاتم بیرون می آیم و میفهمم مدت هاست خیره شده ام به لبخندی که قاب عکست را شکوه داده است؛ همانی که از با شهید روح الله قربانی به تو رسیده است. همان لبخند، همان جلوه تنها چند قدم آن طرف تر.... 🍃محو تو بودم که کسی کنارم می نشیند! مادرت آمده... خوب که نگاهش میکنم اش همه چیز را به یادم می آورد. سخت است درد نبودن را به دوش بکشی اما این روزا توسلش به (س) است که دل بی تابش را تسکین میبخشد. گویا چاره فراق را از مادر (ع) طلب میکند... 🍃مهدی جان! امروز سالروز توست... همه میدانند مدت هاست روزشماری میکنم تا روزی که متولد شدی فرا برسد و من خدارا هزاران بار شکر کنم برای تو! 🍃همسرِ شهید من! اینبار هم میدانم مرا میشنوی و با همان خانوم گفتن هایت با تشکر میکنی؛ نیستی اما من به پای مسیری که تو رفتی ایستاده ام، تو نیز با بدرقه کردن دعاهای خیرت هوای دلم را کمی بیشتر داشته باش. ♡ باشد پ.ا.س.د.ا.رِ رشیدِ من♡ ✨پ.ن : از زبان همسر شهید ✍نویسنده : 💐به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ آبان ۱۳۷۰ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ اسفند ۱۳۹۹ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : المیادین_ سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به شوق نور در ظلمت قدم بردار که رمز زندگانی همین شوق و است، آدمی به شوق رسیدن، راه می‌پیماید و این حکایت آنانی است که قلب هایشان آکنده از مهر و عطوفت خداوندی‌ست، درخت امید در وجودشان ریشه دوانده و طالب نوری در این تاریکی هستند پس به همین دلیل سرسختانه به سمت نور پرواز میکنند. 🍃غل و زنجیر ها را باز میکنند و رها می‌شوند در آسمان، در ! و ما که در این ظلمات پرواز آنها را نظاره گریم گرفتار تناقضی عجیب شده ایم اینگونه که هجرشان برایمان بس سخت و طاقت فرساست وَ لحظه و خدایی شدنشان حسرت برانگیز و به همان اندازه مسرت بخش. 🍃و حالا سالگرد پرواز یکی از همان را شاهد هستیم! مرتضی بصیری پور، مهاجری که در بهار ابدی شد و به هنگامه شهادت در دل خاک آرام گرفت. و قصه تناقض زمینیان بار دیگر تکرار شد... 🍃حسرتی در دل هایشان مهمان شد برای نفس او که چگونه در مسلخ قربانی‌اش کرد و حج را به جا آورد. حسرت دل کندن از زمین و زمان! از طاهای که بعد ها جمله "بابا نان داد" برایش کمی عجیب و غریب شد. 🍃آخر در خاطرات او نبود که نان بدهد، نبود که آب به دستش بدهد بابا در تابوت خوابیده بود. فارغ از همهمه اطرافش، تصویر مشخصی هم از بابا نداشت، در رویای سه سالگی بابا پیش رفت و برای همیشه سنگ مزارش مأمنی شد برای او که با پدر درد و دل کند. و اکنون سه سال است که طاها دلگویه هایش را بر سر مزار پدرش میگوید. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۶۵ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ فروردین ۱٣٩٧ 🥀مزار شهید : مزار شهدای بیرجند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ 🍂تنـها کسانی‌‌ می‌میرنـد 🍃که مـردانه زیسته باشنـد✌️ 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مهدی_بختیاری💐 #سالروز_ولادت🎀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃مهدی جانم! میدانم نگاه هایت شب و روز بدنبال من و است، هر روز همراه با من لباس بر تن میکنی و در انتخاب رنگ خوش سلیقگی به خرج میدهی. بند کفش های امیرعباس را میبندی و نگرانی که مبادا سرما دردانه ات را بیازارد. چادر که بر سر میکنم نگاهت را به سمتم روانه میکنی و دلم غنج میرود برای نگاه های ات! 🍃با هم راه گلزار را در پیش میگیریم و‌ مقصدمان است که مردم به عادت، قطعه خطابش میکنند! دست امیرعباس را میگیری، میانه ی راه همچون همیشه به دیدار فرمانده شهیدت، ، میروی و با تعریف ها و با اشک هایی که بوی جا ماندن میدهد، دل همسفر را میلرزانی... 🍃به بهشت پنجاه و سه که میرسیم کنج مزار خلوت میگیری؛ خدا میداند چگونه نجوا میکنی که شهید روح الله این چنین به تو خیره شده و با همان همیشگی‌اش دل بیقرارِ شهادتت را آرام میکند! 🍃از خیالاتم بیرون می آیم و میفهمم مدت هاست خیره شده ام به لبخندی که قاب عکست را شکوه داده است؛ همانی که از با شهید روح الله قربانی به تو رسیده است. همان لبخند، همان جلوه تنها چند قدم آن طرف تر.... 🍃محو تو بودم که کسی کنارم می نشیند! مادرت آمده... خوب که نگاهش میکنم اش همه چیز را به یادم می آورد. سخت است درد نبودن را به دوش بکشی اما این روزها توسلش به (س) است که دل بی تابش را تسکین میبخشد. گویا چاره فراق را از مادر (ع) طلب میکند... 🍃مهدی جان! امروز سالروز توست... همه میدانند مدت هاست روزشماری میکنم تا روزی که متولد شدی فرا برسد و من خدارا هزاران بار شکر کنم برای تو! 🍃همسرِ شهید من! اینبار هم میدانم مرا میشنوی و با همان خانوم گفتن هایت با تشکر میکنی؛ نیستی اما من به پای مسیری که تو رفتی ایستاده ام، تو نیز با بدرقه کردن دعاهای خیرت هوای دلم را کمی بیشتر داشته باش. ♡ باشد پ.ا.س.د.ا.رِ رشیدِ من♡ ✨پ.ن : از زبان همسر شهید ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۲۷ آبان ۱۳۷۰ 📅تاریخ شهادت: ۲۵ اسفند ۱۳۹۹ 🥀مزار شهید: بهشت زهرا 🕊محل شهادت: المیادین_ سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh