eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.8هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
#جسمی_که_ذوب_شد 😔 🔸کوله پشتی اش پر از گلوله آتیش☄ گرفت. نتونستند کوله رو ازش جدا کنند از بچه هاخواست به راه خودشون ادامه دهند و با #چفیه دهان خودش رو بست تا #عملیات لو نرود⛔️ ⭕️تنها کف #پوتینهاش که نسوز بود باقی ماند 😭 ✍پ.ن: استاد شهید مرتضی مطهری: چه معنی کنم #شهید را⁉️ اگر شور یک عارفِ #عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها #منطق_شهید در می آید.... #شهید #علی_عرب #لشکر۴۱ثارالله #کربلای۱ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ماهِ فرماندهان شهید🌷 است 🔹ماهِ که روز ششم اسفند در جزیره مجنون زیر آتشی💥 بی‌امان به رسید و برادرش "مهدی" اجازه نداد تنها جنازه او را بازگردانند و پیکر مبارکش همانجا کنار پل شحیطاط ماند😔 ♦️ماهِ که روز هشتم اسفند پس از ۴۵ روز جنگ سخت ۵ در عملیات تکمیلی، پس از هفت سال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین کنار نهر جاسم به شهادت🌷 رسید. 🔹ماهِ ، که روز هفدهم اسفند در میانه عملیات پر از زخم و خون در سه‌راهیِ مرگ به شهادت رسید🌷 و سرش رفت، اما قولش نرفت😔 ♦️ماهِ که روز ۲۴ اسفند در کنار رودخانه دجله و شمال القرنه، نیروهای لشکر ۲۷ را فرماندهی کرد و ترکشِ خمپاره💥 این فرمانده دلیر و نجیب را شکافت و به شهادت رساند. 🔹و سر آخر، اسفند، ماهِ است. که در غروب غم‌انگیز💔 ۲۵ اسفند وقتی در شرق رودخانه دجله با یارانِ اندکش محاصره شده بود، ایستاد و جنگید و در جواب اصرار رفیقش "احمد کاظمی" برای بازگشتن گفت: «اینجا جای خوبی شده، اگر بیایی تا همیشه با همیم». و بعد تیرِ مستقیم به خورد و متعاقب آن قایقی که جنازه او را باز می‌گرداند با آرپی‌جی منفجر شد💥 و تکه‌های پیکرش در خروش آب دجله رو به سوی مقصدی نامعلوم رفتند😔 «آقامهدی» همان‌طور که دوست می‌داشت بی‌نشان🌷 ماند؛ اما شناسنامه سرزمین ما شد. جنگ نوشته ها 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ خاطره ای از رفیق شهیدم #عباس_دانشگر🌷 🍃 یکبار صحبت از شهید و شهادت شد. عباس می‌گفت ما کجا و شهدای
🌷 خدايا دلم تنگ است💔 هم جاهلم هم ✘نه در جبهه می جنگم ✘نه در جبهه حسين(ع) نمیخواهد❌ 👈يا حقی 👈يا باطل راستی من کجا هستم؟😔 ماشهادت دادیم🌷 که زیباست 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🕊 🌾راهی جبهه شد ... شجاعت و بی باکی اش در جبهه مثال زدنی بود ،کنار برای خودش گودالی کنده بود و شبها🌜 با خدای خود راز نیاز میکرد📿 ✅در قنوت نماز های شبانه🌙 اش از خدا میخواست :مانند امام علیه السلام بدنش قطعه قطعه شود .تا در روز قیامت پیش اربابش و دیگران شرمنده نباشد😔 💥روز موعود فرا رسیده بود درعملیات 4 دل عاشقش💗 شوق پریدنی🕊 زیبا را داشت . 🍀شهادتی از جنس آرزوهایش نصیبش شد. با آرپیچی تمام پیکر اربن اربا شد .هماننداربابش امام حسین علیه السلام به شهادت رسید💔 📅تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۰۵/۷ محل ولادت: شریف اباد تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۵ محل شهادت: کربلای 4ام الرصاص سوغات شهدا برای الشهدا پاره پاره های بدنشان بود حالا تو چه داری برای کردن به سیدالشهدا❗️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣2⃣#قسمت_بیست_ودوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غ
❣﷽❣ 📚 💥 3⃣2⃣ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💢 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💢 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💢 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💢 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💢 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💢 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺ای عاشقان اباعبدالله(ع) ✳️بایستی #شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود☺️ و ضربان
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔴 حقوقش را از کارگزینی قرارگاه سپاه می‌گرفت. یکبار که قرارگاه در کرمانشاه مستقر بود، رفت که را بگیرد. مسئول کارگزینی گفته بود: «آقای باکری باید خدمت بیاوری». 🔵‏فرمانده، سرش را پایین و رفت از محسن رضایی گواهی گرفت و آمد و چهارصد تومان حقوقش را گرفت. یک‌وقتی چیزی از این آدم (سوای باقی چیزها) برای من جالب شده بود؛ اینکه هیچ چیز نداشت. تتمه هم که مانده بود به نام خانواده‌ش کرد قبل از . ⚫️ نه خانه‌ای نه نه ماشینی...🚘 هیچ چیز به اسمش نبود. کاظم می‌گفت: «راستی یک موتور شریکی داشتیم، که اون رو هم دزد برد». حالا من غالبا سعی کرده‌ام که ازین قسم روایت‌ها از نکنم؛ 🔴شاید چون فکر می‌کنم قواره‌اش ازین ماجراها بوده. ‏اما همه‌ی اینها برای این بوده که نمی‌خواست از او در این دنیا جا بماند، به احمد کاظمی گفته بود: ‏«دعا کن من هم بروم، مثل ِ، بی‌نشانِ بی‌نشان»⚡️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
‍ ‍ 🌸🍃 🌼ب راستی که این نام برازنده .شنیده بودم را از می گیرند و تو این را بهتر میدانستی.خوب میدانستی راه کربلایی شدن از میگذرد و حتما اقتدا به وفای عباس کرده بودی که اینگونه تشنه دفاع از حریم بودی! آری بودی! ☘از مثل امروز روزی که به دنیا آمدی تا دقایق آخر عمرت که ذکرلبت یا_اباالفضل شد.تو چقدر خوب وفا را بلد بودی!و چه خوب بلد بودی هست و نیستت را به خاطر اربابت بگذری؟وفا تا کجا⁉️تا آنجا که ماشین🚕 زیر پایت خرج سفر ات شد.تو معنای واقعی بابی انت و امی و نفسی و مالی شدی.. 🌼راستش را بگو! این همه برای چه بود⁉️ هربار نرفتنت، و به در بسته خوردنت و دوباره و دوباره پا پیش گذاشتنت برای چه بود؟نکند تو اصلا به دنیا آمدی و قد کشیدی برای ! نکند به آمدی که درس امروز ما باشی! ☘که یادمان دهی حرف 💓ـــق تکراری نیست و طالب شهادت بودن هرچقدر در کالبد مردانی از تو بارها و بارها تکرار شود باز هم تکراری نیست!و با همین بیقراری عجیبت امضای آخر را را از امام رضا گرفتی و اسمت رفت توی لیست عملیات و بالاخره آن بیقراری که از بدو تولد با خودت آورده بودی آرام گرفت. 🌼راستی! یادت نرود برات ما را هم از امام رضا بخواهی. 📝نویسنده : 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌾شب 💫عملیات 5،گفت: من تا پای دژ بیشتر با شما نیستم. آنجا شهید می‌شوم.شما بر جنازه‌ام پا 🌾گذاشته و دژ را خواهید کرد. 📎دقیقا شد.✔️ 🌷 لشکر 41 ثارالله 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸 🥀عملیات پنج بود .آن روز روز وحشتناکی بود.کمتر زمانی را دیده بودم که اینقدر توپ☄ و خمپاره به زمین ببارد.زمین شلمچه آرام و قرار نداشت و هر لحظه تکه ای از آن مثل آتشفشان 🔥از جا کنده میشد و به زمین می‌ریخت.یک کلاه فلزی پیدا کردم و روی سرم گذاشتم. 🍂در ماشین🚘 کنار آقا منصور نشستم .از ترس صدای انفجار ها و ترکش های خودم را به منصور نزدیک کردم و همچون طفلی که به مادر به حاجی چسبیدم . 🥀برخلاف من حاج منصور آرام آرام بود جویی جز صدای ذکری که برلب داست چیز دیگری ..گفت: چی میترسی⁉️گفتم : آره..خیلی با گفت: خب ذکر بگو آرام میشی..یاد خدا ،دل رو آروم میکنه 🌷 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#امام_خامنه_ای #شهیـــد حقیقت شگفت آوریست! ما چون عادت ڪردیم ✫⇠بہ #مشاهده شهـدا به گذشت و #ایثـار
📝 ! 🌾فقط به نام تو میشود سکه پیروزی زد✌️ که بعد از تو، ، در توهُّم زندگی شناور است. 🌾نام تو ای لاله سرخ🌷، معنای زندگیست و غربت بعد از تو، دامن اهالی کوی شجاعت را گرفته؛ ماییم و دلی که جز به ، نه فروخته میشود و نه خریداریش هست. 🌾 ! چفیه های خون آلود، بر شط آرامش پل بسته اند. در لایه های زیرین هستی، غوغایی است. 🌾قسم به که پس از جنگ، راهی که شما به گلو پیموده اید، به خون دلـ❤️ میرویم. 🌾ما هر روز، در راه روی زمین، فلسفه میخوانیم و هر شام🌙، عده ای پشت سیمخاردار گیر میکنند. 🌾هر روز، روز شماست ! هر روز، برایم شعر میخوانی هر روز، در خاکریز فکرم پشت سنگر احساسم تیر میخوری💥 و از قرارگاه فکرم، پر میکشیـ🕊 🌾به سوی آرزوهایم به راه میافتی و من هر روز، شادی ام را تشییع میکنم⚰ و زندگی را به خاک می سپارم😔. 🌾من هر روز از شما 😭 در حالیکه دست تمنا به سوی شما دارم. هر روز عهد میکنم که دلم❤️ بر سر مزار شما بماند تا فرزند مرده را در هیاهوی تبلیغات خوردنیها و آشامیدنیها گم نکنم🚫. 🌾شعری سروده ام به نام و تو بر روی بیتهایش، با نعش افتاده ای. کتابی نوشته ام📚 که را در همه صفحاتش آویزان کرده ای. 🌾هر روز برایم سخنرانی میکنی میگویی جان شما و ! هر روز برایم شعر میخوانی. هر روز برایم نقاشی میکنی📝. هوا بوی سرخی میدهد و واژه ها و زندگی، رنگ گرفته. 🌾دریا دریا اشک، در فراق تو😭😭 از هامون نیاز جاماندگان حقیقت، تا کاروان رفتگان سرخ جامه، هزار به رنگ تنهایی نوشته اند. از مرز ارزشهای بشر جدید تا سه راهی شهادت ، هزار امید به نام ولایت نگاشته اند👌. 🌾من، غم تنهایی و را ای ، به دامن مولایم میبرم و سر به سجدگاه محراب ابرویش، دریا دریا اشک میریزم😭 و اوست . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
که دوست داشت بی سر شهید بشود 😢 🌷برادرش رسول ۴ شهید و مفقود شد. حاج رضا روی برگشتن نداشت. مراسم چهلم رسول را گرفته بودیم که امد. 🙋‍♂ طاقت برگشنش را نداشتم. گفتم نرو. ما دین خودمان را به انقلاب دادیم. فردا فرزند تو سرپرست می خواهد!🤚 گفت من باید راه برادرم رسول را ادامه بدهم.💪 برای بدرقه اش تا ترمینال رفتم. گفت مادر من دوست دارم مثل _ شهید شم. دوست دارم تو هم مثل حضرت زینب گلویم را بوس کنی. گفتم جلو مردم زشته! گفت: این وداع آخره. گلویش را بوسیدم جایی که چند روز بعد با ترکش ها بریده شد و پیکر بی سرش چند روز در آفتاب بود تا برگشت... 🌿🌺🍃🌺🌿 سمت: فرمانده تخریب و فرمانده آموزش لشکر 19 فجر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
^'💜'^ 🌿شھیدۍ ڪھ از بـےڪسے براۍ آب مےنوشـټ..😳 ⚘؛ در خانواده‌ای مستضعف در زنجان متولد شد😔 یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد😞. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر از دنیا رفت😨و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنج‌هایشان تنها گذاشت🤯 بعد همراه برادرش به رفت. با پیروزی و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان امام پا به عرصه انقلاب گذاشت👌 در همین سال‌ها برادر یوسف در حادثه‌ای درگذشت😢 ⚘همرزم یوسف می‌گوید: هر روز می‌دیدم یوسف نشسته و نامه می‌نویسد✍. با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز...😳 ⚘یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد.☺️ نامه را از جیبش در آورد، داخل آب ریخت😳. چشمانش پر از اشک شد و گفت من برای نامه می‌نویسم. کسی را ندارم که!!!😭 ⚘او سرانجام در عملیات ۵، در به شهادت رسید.😢 چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان(؏ـج‌)💚. ♥️🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh