هدایت شده از کتاب جمکران 📚
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
دلم نمیآمد به صورتش نگاه کنم؛ بدجوری جزغاله شده بود. هنگامی که بدنش را از آتش بیرون کشیدیم چیزی از صورتش باقی نمانده بود. با این حال مدام لبش به هم میخورد. انگار چیزی زمزمه میکرد. نمیفهمیدیم چه میگفت. صدایی نداشت که بفهمیم. تا اینکه مصطفی از راه رسید. کنارش زانو زد، سرش را نزدیک لبش برد و حرفهایی رد و بدل شد. مصطفی هم تاب نیاورد و اشکهایش جاری شد. با آن صورت کباب شده و چشمهای نیمه بازش گویی التماس میکرد میگفت: من رو همینجوری دفن کنید. دلم میخواد همینجوری خدمت امام زمان(عج) برسم.
🔎 یادگاران۸، شهید مصطفی ردانیپور، ص۶۷.
🥀 شهید #مصطفی_ردانیپور
📙 #سربندهای_یا_مهدی(عج)
🖋 #کوثر_شریف_نسب
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗 https://ketabejamkaran.ir/101544
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
11.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
مادرش را آورده بودند به خانه پدربزرگش و برای او و اصغر مجلس عذاب به پا کرده بودند. گریههای جگرسوز مادر، خواهرها و محبوبه حالش را خراب میکرد. دلش میخواست جلویشان را میگرفت. هیچ وقت دوست نداشت کسی به خاطرش این همه عذاب بکشد. میدانست کاری از دستش بر نمیآید، ولی دلش آرام نمیگرفت. میخواست داد بزند و بگوید که حالم از همیشه بهتر است کاش شما هم میدیدید. ولی نمیتوانست.
خاطرات شهید محمد اویسی.
برشی از کتاب «و دریا آتش گرفت»
🥀 شهید #محمد_اویسی
📙 #و_دریا_آتش_گرفت
🖋 #فاطمه_سلطانی_وشنوه
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗 https://ketabejamkaran.ir/121549
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
9.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ا❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید حاج اکبر شیرازی...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🥀 شهید #حاج_اکبر_شیرازی
فراتر از وظیفه
در سرکشی و بازدید محل عملیات باطمانینه و دقت فراوانی عمل میکرد. فرماندهان و مسئولان برای بازدید به منطقه کمین «یا زهرا» سلامالله علیها میآمدند. این کمین در دل دشمن بود و افراد وقتی میآمدند به سرعت نگاه میکردند و میرفتند.
حاج اکبر وقتی رفت، بیشتر از یک ساعت آنجا ماند. وقتی به او اعتراض کردند که زودتر برگردد، حاج اکبر جواب داد: «من حتی باید تعداد نخلها رو بدونم، باید بدونم نیروها کجا میخوان برن، شاید فقط وظیفه من پل زدن باشه، باید توی روز همه جا رو وارد باشم.»
نقشه و فیلم و عکس هوایی بود، اما حاج اکبر به دلیل نگرانی و دغدغهمندی خودش میخواست به منطقه کاملا مسلط باشد.
📙 #خوابهای_زنگ_دار
🖋 #رضا_وحید
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/145789
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید سید مصطفی خادمی...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
کارتن را به بدنش میچسباند و از دور برای بچهها دست تکان میدهد. قدمهایش را تند میکند، با هر قدمش مشتی خاک از روی زمین بلند میشود.
_سلام رفقا، سلام، سلام حسن آقا، سلام محمد جون.
کارتون و کولهاش را به یکی از بچهها میدهد و با بقیه دیده بوسی میکند.
_مرخصی خوش گذشت حاج مصطفی؟
_اوووو کو تا حاجیشم؟ جای شما خالی. یه سوغاتی خوبم آوردم واستون برید دعام کنید.
همه چشمها برق میزند.
مصطفی کارتون را پس میگیرد و روی زمین میگذارد.
_ایناها سوغاتیتون تو این جعبه است. فقط یکم ازش فاصله بگیرید.
_سید مین برامون آوردی؟
بچهها میخندند.
_دستت درد نکنه مصطفی جون اینجا تا دلت بخواد مین هست زحمت کشیدی.
مصطفی در جعبه را باز میکند و یک مرغ درشت از آن بیرون میپرد.
_این چیه پسر!؟ مرغ آوردی اینجا چیکار!؟
مصطفی به مرغ نگاه میکند و میگوید:
«دیدم همیشه خورده نون و برنجهای باقی مونده حیف و میل میشه گفتم یه مرغ بیارم
بخورتشون که برکت خدا دور ریخته نشه.»
حسن نگاهی به مرغ میکند:
_ماشالله چاق و چله هم هست میترسم غذا واسه خودمونم نذاره.
🥀 شهید #سید_مصطفی_خادمی
📙 #سجده_بر_موجها
🖋 #سارا_تقی_زاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/158076
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید سید مصطفی خادمی...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
محمد روی پله مغازه دوچرخهسازی نشسته و با کفشش روی زمین ضرب میگیرد. به داخل مغازه نگاه میکند و با کلافگی میپرسد: حاجی کار این دوچرخه ما تموم نشد؟
– به به محمد آقای عاملیان سلام رفیق فراری دهنده ما! چطوری؟
محمد از جا بلند میشود و با مصطفی دست میدهد.
– سلام تو رو که پیدا کردن برگردوندن واسه چی کبکت خروس میخونه؟!
_چون دیگه جبهه طلبید مرا...
محمد چشمانش درشت میشود.
– یعنی چی جبهه طلبید تو را چه جوری؟
مصطفی دستی به پشت گردنش میکشد و چند قدم به محمد نزدیکتر میشود.
یعنی اینکه یکم اون عدد شناسنامهمو اینور اونور کردم و دیگه متولد ۴۷ نیستم این شد که دیگه... حلالمون کن خلاصه.
محمد یک قدم فاصلهاش را با مصطفی تمام میکند؛ دمت گرم بابا پسر!
🥀 شهید #سید_مصطفی_خادمی
📙 #سجده_بر_موجها
🖋 #سارا_تقی_زاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/158076
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید سید مصطفی خادمی...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
سال ۶۲ است و بعد از اولین اعزامش تازه دو روزی است که مرخصی آمده است. صدای اذان مغرب را که از مسجد چهارمردان میشنود از جایش بلند میشود و پیراهنش را از روی چوب لباسی برمیدارد.
–مامان نمیخواد علی رو بفرستی نونوایی، بعد از مسجد خودم ۵ تا میخرم.
هنوز اذان تمام نشده به مسجد میرسد. صف اول پر شده و او در صف دوم میایستد. جانماز سبز رنگش را از جیب شلوارش در میآورد و روی فرش قرمز مسجد پهن میکند.
–همه سیدا جانمازشون سبزه یا تو انقدر برات مهمه که همه چیزت تر و تمیز به هم بیان خوشتیپ؟
مصطفی سرش را بلند میکند و با چهره پسری ۱۶ ۱۷ ساله روبرو میشود.
–داوود رضایی؟! اینجایی؟ چطوری پسر؟!
–یادت رفته؟! قرار گذاشتیم تو مرخصیها همه بچهها همدیگه رو اینجا ببینیم.
مصطفی داوود را محکم بغل میکند.
🥀 شهید #سید_مصطفی_خادمی
📙 #سجده_بر_موجها
🖋 #سارا_تقی_زاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/158076
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید سید مصطفی خادمی...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
«مصطفی رفت و دوربین عکاسیاش به جا ماند تیری که شکمش را دریده بود او را از مادرش گرفت. مصطفی رفت تا سردردهای مادر را هم با خودش ببرد، اما خیلی چیزها جا گذاشت؛ شوخیها و خاطراتش. مصلحت خدا همین بود بچه خدا به خدا پیوست...»
🥀 شهید #سید_مصطفی_خادمی
📙 #سجده_بر_موجها
🖋 #سارا_تقی_زاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/158076
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید صابر مهرنژاد...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
صابر ایستاد جلوی در اتاق، خدیجه چهار دست و پا خودش را رساند به او، بغلش گرفت و رو کرد به حلیمه: «میگم مامان برای عضویت بسیج و اعزام درخواست دادم ممکنه بیان در خونه برای تحقیق و رضایت گرفتن از شما».
نشست روی زمین و خدیجه را نشاند روی پا سعی کرد به چشم حلیمه نگاه نکند: «شما که اجازه میدین؟»
حلیمه اخم کرد و چشم غره رفت: «معلومه که اجازه نمیدم همینجوری هم همش تو پایگاه و مسجد و این طرف و اون طرف هستی. دیگه کجا میخوای بری؟! الان مرد خونه تو هستی. تو هم بری که دیگه این خونه مرد نداره».
صابر سر به زیر انداخت، خدیجه را گذاشت زمین و از خانه بیرون زد. نمیدانست چطور باید مادر را راضی کند. دلش میخواست مثل ابوالفضل و دوستان دیگرش آنقدر خیالش از خانه راحت بود که جبهه برود. سعی میکرد با گشتهای ایست و بازرسی و آموزش نیرو دلش را آرام کند تا روزی که شرایط برای اعزام فراهم شود.
🥀 شهید #صابر_مهرنژاد
📙 #شبهای_زیبا
🖋 #طاهره_آقازاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/151623
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹غیبت نقطه مقابل #ظهور است.
یعنی #امام_عصر (عج) ظهور ندارد و ظاهر نیست. وجود دارد ولی نمیشناسیاش، خودش را آشکار نکرده است.
او همچنان در حال هدایت است شاید بارها و بسیار راهنمایت کرده باشد و خودت نمیدانی با یک فکر، شخص، راه حل، موفقیت و...
رسول الله میفرمایند: «مردم در غیبت او از ولایتش بهره خواهند برد مانند بهره از خورشید هرچند از ابر پوشیده باشد.»
📖 برشی از کتاب #مهدی_نامه
🖋 به قلم #میثم_امانی
برای تهیه این کتاب کلیک کنید👇
🔗 https://ketabejamkaran.ir/141170
☀️#روزنگار
🤲#در_انتظار_منجی
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
محل شلوغ شده بود، میگفتند خیلی از بچههای قم و محلههای اطراف در عملیات شهید شدهاند، هر روز اسم یکی از جوانان محل از بلندگوی مسجد پخش میشد و روز و ساعت تشییع شهید را اعلام میکرد.
آقای محمود آبادی وضو گرفت و موقع اذان راهی مسجد شد، چند نفری با دیدن او سر تکان دادند و در گوشی و بیصدا پچپچ کردند، یکی از آشناها جلو آمد:
«حاج آقا سرت سلامت میگن انگار دامادت شهید شده.»
آقای محمود آبادی زل زد به او. از خانه دخترش خبری نداشت فکر نمیکرد صابر به این زودی شهید شود آن هم حالا که یک دختر تازه از راه رسیده داشت.
🥀 شهید #صابر_مهرنژاد
📙 #شبهای_زیبا
🖋 #طاهره_آقازاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/151623
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
در باز شد، خدیجه اوشل چیزی ندید، سفیدی در و دیوار و پیکری پیچیده در ملحفه سفید که روی سکو دراز کشیده بود چشمش را زد. مغزش دیگر توان دیدن و شنیدن نداشت.
بعدها از زبان دیگران وصف تشییع پیکر را شنید. همه از شلوغی مراسم میگفتند و حضور افراد زیادی که کسی آنها را نمیشناخت. کسانی که میگفتند صابر همیشه دست ما را میگرفت و در سختیها و مشکلات زندگی، چشم امیدمان به او بود. به یکی وام داده بود برای جهیزیه، برای دیگری ماشین لباسشویی خریده بود و دیگری خنکی خانهاش را مدیون کولر اهدایی صابر بود.
داداش صابر برایش زیبا بود، زیباتر شد. مثل شبهای مهتابی که فقط ماه را میبینی و جز نور سفیدش چیزی در آسمان نمیبینی. وقتی که ماه میرود تازه آن همه ستاره را میبینی که شب را نورباران کردهاند، ماه که نباشد میبینی شب چه زیباست.
🥀 شهید #صابر_مهرنژاد
📙 #شبهای_زیبا
🖋 #طاهره_آقازاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/151623
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
ketabejamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
❁﷽❁ا
📖 خاطرات شهید صابر مهرنژاد...
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
دخترها همه دفتر و کتابها را ریخته بودند وسط اتاق. جلویشان پر از چسب و جلد پلاستیکی بود. صابر نشست کنارشان: «ولش کنید خودم همه رو جلد میگیرم.»
یکی از کتابها را برداشت: «اینا که منگنه نداره همه برگهاش از هم میپاشه.»
بلند شد و رفت توی اتاق، با میخ و چکش و سوزن و نخ برگشت. فرش را کنار زد، کتاب را گذاشت روی زمین و شیرازهاش را با میخ و چکش سوراخ کرد.
دخترها حلقه زدند دور داداش صابر، سوزن را نخ کردند و صابر کتابها را دوخت: «حالا خوب شد.»
زهرا و خدیجه بغلش کردند. زهرا چشمک زد: «داداش صابر قول بده امسالم انشاهامو بنویسی.»
صابر کتاب لوله شده را آرام روی شانه زهرا زد: «چشم ما که کار دیگهای نداریم!»
🥀 شهید #صابر_مهرنژاد
📙 #شبهای_زیبا
🖋 #طاهره_آقازاده
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
🔗https://ketabejamkaran.ir/151623
☀️#روزنگار
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
ketabejamkaran