📌شهید حامد کوچکزاده؛ قهرمان بیادعا در کمکهای پنهانی و عشق به دوستان
🔸حامد در کمک به دیگران بینظیر بود؛ از یاری دوستان و آشنایان گرفته تا کمکهای پنهانی به خانوادههای نیازمند، کارهایی که بسیاری از آنها بعد از شهادتش برملا شد.
🔹یکی از دوستانش تازه قصد ازدواج داشت و خانهای در یکی از روستاهای اطراف اجاره کرده بود.
▪️حامد همه دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگآمیزی و تعمیر خانه، فضایی دلنشین برای آغاز زندگی مشترک آن زوج بسازند.
▫️در جریان تعمیر سقف، پوسیدگی آنچنان بود که پای حامد تا زانو فرو رفت. او برای اینکه مبادا دل تازهعروس بشکند، خانه خودش را در اختیار آنها گذاشت و تا پایان تعمیرات، به خانه مادرش رفت.
●در کمکهای مالی هم بسیار پنهانی عمل میکرد. یکی از بستگانش کارگر سادهای بود که مدتی کار و درآمدی نداشت.
○حامد در آن روزها به بهانههای مختلف به خانهشان سر میزد و بارها زمانی که آن بنده خدا از اتاق بیرون میرفت، پنهانی پولی در جیب کت او میگذاشت.
🔻بعد از شهادتش، همان فامیل با اشک و آه ماجرا را برایم تعریف کرد.زندگی حامد سراسر بخشش، ایثار و بیادعایی بود؛ مهربانیهایی که خیلیهایشان تنها بعد از پروازش برملا شد.
#شهیدحامدکوچکزاده
#سالروز_ولادت
#خاطراتشهدا
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌لبخند آخر عباس؛ روایت مادری از فرزند شهیدش
🔸عباس تنها پسرم بود و علاقه خاصی به حضرت امام(ره)داشت.از دوران نوجوانی و در بحبوحه انقلاب، هنگامی که در هنرستان درس میخواند،بچهها را دور هم جمع میکرد و در تظاهراتها و راهپیماییها شرکت مینمود.
🔹عباس و سه دخترم فرهنگی بودند، اما او درس حوزه هم میخواند.میگفت: «میخواهم در منطقه جنوب با دشمنی که روبهرویم است بجنگم، نه در جایی که دشمن از پشت خنجر میزند.»
▪️برایم مرتب احادیث اهل بیت (ع) را میخواند و سفارش میکرد اگر شهید شدم،موقع تشییع جلو جنازهام باشید و گریه و زاری نکنید.
▫️به من گفته بود وقتی در قم نیست،صحبتهایم را روی نوار کاست ضبط کنم تا وقتی آمد گوش کند، اما من میگفتم دوست دارم رو در رو دردودل کنیم و نگاهت به من باشد.
□آن روز که تشییع ۱۰۶ شهید در قم بود،خودم پیشاپیش جنازه عباس حرکت کردم تا رسیدیم به گلزار شهدا.سفارش کرده بود که خودم او را به خاک بسپارم.
●وقتی پس از شنیدن خبر شهادتش برای زیارت پیکر شهید به بهشت معصومه (س) رفتیم، خیلی گریه میکردم. در بغل گرفتمش. قلبش سوراخ شده بود و خودم پلاک را از گردنش باز کردم.
○از خدا خواستم هم صبرم دهد و هم شفاعتش را.در همان لحظه دیدم چشم راستش را باز کرد، انگار به من لبخند میزد. بوسیدمش و آرامشی خاص همه وجودم را فرا گرفت.
🔻به خدا عرض کردم: «خدایا، این امانت را پس از ۲۵ سال تحویل تو دادم.»
#شهیدعباسزرگری
#خاطراتشهدا
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
872K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌روایت شهید محمدباقر برزگر از شهادت همرزم ۱۶ سالهاش؛غواصی که سرش را زیر آب کرد تا عملیات لو نرود
🔸شهید «حسن پام» از شهرستان ماکو استان آذربایجان غربی به لشکر عاشورا پیوسته بود.
🔹در شب عملیات کربلای چهار او جلوتر از من حرکت میکرد.حدوداً ساعت ۱۱ شب، تیر دشمن به سمت چپ او اصابت کرد.
▪️خون زیادی از زخمهایش میرفت. من صدای یاحسین (ع) و یا زهرا (س) او را میشنیدم.
🔻او از طرفی به خاطر دردی که میکشید، حضرت زهرا (س) را صدا میزد و از طرفی هم نگران لو رفتن عملیات بود.
#شهیدحسنپام
#خاطراتشهدا
#دفاعمقدس
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌پدری که سر پسرش را به دامن گرفت...
🔸طی عملیات تفحص، در منطقهی چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد.یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
🔹لباس زمستانی تنش بود و سرِ شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود، بر دامن داشت.معلوم بود که شهیدی که دراز کشیده است، مجروح بوده.
▪️پلاکها را که دیدیم، فهمیدیم شمارهها بهصورت پشت سر هم است ۵۵۵ و ۵۵۶.فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند.معمولاً آنهایی که خیلی با هم رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند.
▫️اسامی را در کامپیوتر بررسی کردیم؛
دیدیم آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که دراز کشیده، پسر است.
🔻پدری سرِ پسر را به دامن گرفته است... شهید سید ابراهیم اسماعیلزاده موسوی (پدر) و شهید سید حسین اسماعیلزاده (پسر)اهل روستای باقرتنگهی بابلسر...
#خاطراتشهدا
#خاطرات_تفحص
#شهیدسیدحسیناسماعیلزاده
#شهید_سیدابراهیم_اسماعیلزاده
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌عقدی خاطرهانگیز با لباس جهاد؛ روایت همسر شهید محمدحسن بلندی
🔸همسر شهید محمد حسن بلندی میگوید: محمدحسن هم آن روز را با یک حرکت قشنگ، خاطرهانگیز کرد.
🔹همه را غافلگیر کرد و با لباس پاسداریاش سر سفره عقد نشست؛ همان لباسی که هر دو عاشقش بودیم.
▪️انگار برگشته بودیم به دهه ۶۰ و عکسهایی که از مراسم عقد رزمندگان دیده بودیم، پیش چشممان زنده شده بود
#خاطراتشهدا
#شهیدمحمدحسنبلندی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
2.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌ماجرای زیبای تواضع شهید"مهدی زینالدین"
#استوری_کنید
🔸روزی آقا مهدی زینالدین به آشپزخانه لشکر رفته بود و به آشپز گفت:
آقا! من وقت بیکاریم زیاده، میشه بعضی وقتها بیام تو آشپزخونه کمک کنم؟
🔹آشپز با خوشحالی جواب داد: آره، خیلی هم عالی! ما همیشه به کمک احتیاج داریم.
▪️آقا مهدی گفت:خب، الان چه کاری لازمه انجام بدم؟آشپز گفت:داداش، قربونت! همین کف آشپزخونه رو بشور.
▫️مهدی بدون هیچ تعارف و تردیدی، آستین بالا زد و با تمام دل و جان مشغول شستن کف آشپزخانه شد.
□آنقدر تمیز و با دقت کار کرد که دل آشپز را حسابی برد. بعد از مدتی آشپز که تحتتأثیر اخلاق و رفتار آن بسیجی متواضع قرار گرفته بود، رفت پیش جانشین لشکر
●گفت:برادر! یه جوونی هست که هرچند وقت یه بار مییاد آشپزخونه، بسیجیوار کف آشپزخونه رو میشوره و طی میکشه. میشه اونو بدین به من؟
○جانشین پرسید:اسمش چیه؟آشپز گفت:نمیدونم، ولی فردا مییاد. بیاین ببینینش.
◇فردای آن روز، وقتی جانشین لشکر به آشپزخانه آمد، با صحنهای باور نکردنی روبهرو شد...
🔻آن جوان سادهدل و متواضع که کف آشپزخانه را برق میانداخت، کسی نبود جز فرمانده لشکر علیبنابیطالب(ع)، شهید مهدی زینالدین.
#فروتنی
#خاطراتشهدا
#شهیدمهدیزینالدین
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌راز موفقیت در کلام شهید طهرانیمقدم؛ توسل به حضرت زهرا(س)
🔸یک مسئولیت بسیار بزرگ و دشوار به من سپرده بودند؛ کاری که نه فناوریاش را داشتیم و نه مقدمات لازم برای انجامش فراهم بود.
🔹در همین زمان، شهید طهرانیمقدم توصیهای به من کردند و فرمودند:«میخواهی موفق شوی؟ همه بچههای تیم را جمع کن و با هم بگویید: خدایا! ما این کار را برای رضای تو انجام میدهیم، و هر ثوابی که در آن هست، به حضرت زهرا(س) هدیه میکنیم.»
▪️ما همین کار را کردیم.بچهها خالصانه پای کار آمدند و خدا هم به ما توفیق داد.کاری که واقعاً سخت بود، با لطف الهی و اخلاص بچهها، با موفقیت انجام شد.
راوی: سردار شهید حاجیزاده
#خاطراتشهدا
#شهیدطهرانیمقدم
#شهیدامیرعلیحاجیزاده
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
5.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌خاطره جالب حاج مهدی رسولی از پدر شهیدش 💔
🔸پدر شهید که زودتر برای پسرش خواستگاری رفته بود
#شهدا
#خاطراتشهدا
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
12.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
📌در حضور خاطرات؛ داغی که هنوز تازه است...
🔸لحظاتی که پدر و مادر شهید روحالله عجمیان بر مزار فرزندشان حاضر میشوند، هوا رنگ دیگری میگیرد.
🔹آرام روی عکس زیبای پسرشان دست میکشند؛ انگار لمس قاب سرد عکس، لحظهای دوباره حضور فرزند را برایشان زنده میکند.
▪️نگاهشان پر از عشق است، اما در عمق آن، داغی موج میزند که فقط دلِ پدر و مادر شهید میفهمد.
▫️دوستان و آشنایان شهید با بغضی سنگین از خوبیها و مظلومیت سیدِ جوانشان حرف میزنند؛ از مهربانیهایش، از غیرتش، از خلوص نگاهش.
□یکی آرام گفت: «یه روز ازش پرسیدم دلیلت برای رفتن به سوریه چیه؟ سید لبخندی زد و گفت: جدم اونجاست… من سیدم… میرم از عمهی سادات دفاع کنم.»
🔻می گوید:تا حالا دیدی کسی بدون روضه گریه کنه؟ من گاهی اینو از سید میدیدم…
#خاطراتشهدا
#شهیدسیدروحاللهعجمیان
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌شهیدانه؛درس همدلی و مهربانی از کودکی شهید صیاد شیرازی
🔸وقتی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی نوجوان بود، پدرش برای او یک بارانی خریده بود تا در روزهای بارانی از سرما در امان بماند.
🔹اما علی صیاد آن بارانی را نمیپوشید. وقتی دلیلش را پرسیدند، گفت:«این پسر بیچاره که پدرش توان خرید ندارد… من هم نمیپوشم!»
▪️او به یاد پسر همسایهاش میافتاد؛ کودکی که پدرش رفتگر بود و پولی نداشت تا لباس و بارانی برای فرزندش بخرد.
▫️شهید صیادشیرازی ، از کودکی با دلی سرشار از همدلی، حاضر نبود مزیتی داشته باشد که دیگری از آن محروم است.
🔻این خاطره کوچک، اما پرمعنا، نشان میدهد که مهربانی و حس همدلی از همان کودکی در روح شهید صیاد شیرازی جاری بود.
#خاطراتشهدا
#شهیدصیادشیرازی
#زندگی_به_سبک_شهدا
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
5.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌خاطره جالب حاج مهدی رسولی از پدر شهیدش 💔
🔸پدر شهیدم زودتر برای من به خواستگاری رفته بود...
🔹در حساس ترین لحظات زندگی حضور پدرم را کنارم احساس کردم...
▪️پدرم حتی اسم فرزندم رو انتخاب کرد...به خواب همسرم رفت...
#شهدا
#خاطراتشهدا
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌روایتی از خاطرات فرمانده اطلاعاتی و گمنام قرارگاه کربلا، شهید مجید بقایی
🔸فاصلهی شوش تا فکه حدود یک ساعت و نیم بود. در مسیر، روی صندلی عقب خودرو بین حسن باقری و مجید بقایی نشسته بودم.
🔹مجید همیشه یک قرآن جیبی همراهش داشت و در هر فرصتی تلاوت میکرد؛ آن روز نیز در راه فکه داشت سوره فجر را حفظ میکرد.
▪️قرآنش را به من داد و گفت:«ببین درست میخوانم؟»من هم آیات را دنبال میکردم تا حفظش را کنترل کنم.
▫️وقتی رسیدیم به آیات پایانی سوره فجر:«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً، فَادْخُلِى فِى عِبَادِى، وَادْخُلِى جَنَّتِى»در همان لحظه به فکه رسیدیم.
●مجید رو کرد به حسن و گفت:«نمیدانم چرا آیات آخر این سوره را نمیتوانم حفظ کنم… گیر دارد… نمیدانم گیرش چیست؟»
○حسن باقری با لبخند گفت:«میدانی گیرش چیست؟گیرش یک ترکش است؛ یک لقمه شهادت.بابا! یا أیتها النفس المطمئنة در شأن امام حسین(ع) است، شوخی که نیست.»
🔻حق هم داشت حسن…ورود به جمع یاران شهید و ویژههای خدا، یک لقمه شهادت میخواست؛ لقمهای که چند لحظه بعد، همانجا در فکه، هر دو باهم نوش کردند.
📜منبع: «ملاقات در فکه»، مرتضی صفاری، ص ۲۹۹
#خاطراتشهدا
#شهیدحسنباقری
#شهید_مجید_بقایی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671