eitaa logo
صبحانه ای با شهدا
4.2هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
6هزار ویدیو
5 فایل
🌷سعی‌داریم‌هرروزباهمراهی‌شما ومددشهیدان‌به‌معرفی‌شهدابپردازیم. 📌مجوزاستفاده‌ازمطالب‌کانال عدم‌استفاده‌ازلوگودرتصاویروفیلم‌ها، به‌جهت‌نشربیشترمطالب 👤ارتباط‌باادمین: @hosseinzadehfazl 📲ارسال‌پیام‌ناشناس: https://daigo.ir/secret/91680844406
مشاهده در ایتا
دانلود
📌شهید حامد کوچک‌زاده؛ قهرمان بی‌ادعا در کمک‌های پنهانی و عشق به دوستان 🔸حامد در کمک به دیگران بی‌نظیر بود؛ از یاری دوستان و آشنایان گرفته تا کمک‌های پنهانی به خانواده‌های نیازمند، کارهایی که بسیاری از آن‌ها بعد از شهادتش برملا شد. 🔹یکی از دوستانش تازه قصد ازدواج داشت و خانه‌ای در یکی از روستاهای اطراف اجاره کرده بود. ▪️حامد همه دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگ‌آمیزی و تعمیر خانه، فضایی دلنشین برای آغاز زندگی مشترک آن زوج بسازند. ▫️در جریان تعمیر سقف، پوسیدگی آن‌چنان بود که پای حامد تا زانو فرو رفت. او برای اینکه مبادا دل تازه‌عروس بشکند، خانه خودش را در اختیار آن‌ها گذاشت و تا پایان تعمیرات، به خانه مادرش رفت. ●در کمک‌های مالی هم بسیار پنهانی عمل می‌کرد. یکی از بستگانش کارگر ساده‌ای بود که مدتی کار و درآمدی نداشت. ○حامد در آن روزها به بهانه‌های مختلف به خانه‌شان سر می‌زد و بارها زمانی که آن بنده خدا از اتاق بیرون می‌رفت، پنهانی پولی در جیب کت او می‌گذاشت. 🔻بعد از شهادتش، همان فامیل با اشک و آه ماجرا را برایم تعریف کرد.زندگی حامد سراسر بخشش، ایثار و بی‌ادعایی بود؛ مهربانی‌هایی که خیلی‌هایشان تنها بعد از پروازش برملا شد. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌لبخند آخر عباس؛ روایت مادری از فرزند شهیدش 🔸عباس تنها پسرم بود و علاقه خاصی به حضرت امام(ره)داشت.از دوران نوجوانی و در بحبوحه انقلاب، هنگامی که در هنرستان درس می‌خواند،بچه‌ها را دور هم جمع می‌کرد و در تظاهرات‌ها و راهپیمایی‌ها شرکت می‌نمود. 🔹عباس و سه دخترم فرهنگی بودند، اما او درس حوزه هم می‌خواند.می‌گفت: «می‌خواهم در منطقه جنوب با دشمنی که روبه‌رویم است بجنگم، نه در جایی که دشمن از پشت خنجر می‌زند.» ▪️برایم مرتب احادیث اهل بیت (ع) را می‌خواند و سفارش می‌کرد اگر شهید شدم،موقع تشییع جلو جنازه‌ام باشید و گریه و زاری نکنید. ▫️به من گفته بود وقتی در قم نیست،صحبت‌هایم را روی نوار کاست ضبط کنم تا وقتی آمد گوش کند، اما من می‌گفتم دوست دارم رو در رو دردودل کنیم و نگاهت به من باشد.آن روز که تشییع ۱۰۶ شهید در قم بود،خودم پیشاپیش جنازه عباس حرکت کردم تا رسیدیم به گلزار شهدا.سفارش کرده بود که خودم او را به خاک بسپارم. وقتی پس از شنیدن خبر شهادتش برای زیارت پیکر شهید به بهشت معصومه (س) رفتیم، خیلی گریه می‌کردم. در بغل گرفتمش. قلبش سوراخ شده بود و خودم پلاک را از گردنش باز کردم.از خدا خواستم هم صبرم دهد و هم شفاعتش را.در همان لحظه دیدم چشم راستش را باز کرد، انگار به من لبخند می‌زد. بوسیدمش و آرامشی خاص همه وجودم را فرا گرفت. 🔻به خدا عرض کردم: «خدایا، این امانت را پس از ۲۵ سال تحویل تو دادم.» 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
872K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌روایت شهید محمدباقر برزگر از شهادت همرزم ۱۶ ساله‌اش؛غواصی که سرش را زیر آب کرد تا عملیات لو نرود 🔸شهید «حسن پام» از شهرستان ماکو استان آذربایجان غربی به لشکر عاشورا پیوسته بود. 🔹در شب عملیات کربلای چهار او جلوتر از من حرکت می‌کرد.حدوداً ساعت ۱۱ شب، تیر دشمن به سمت چپ او اصابت کرد. ▪️خون زیادی از زخم‌هایش می‌رفت. من صدای یاحسین (ع) و یا زهرا (س) او را می‌شنیدم. 🔻او از طرفی به خاطر دردی که می‌کشید، حضرت زهرا (س) را صدا می‌زد و از طرفی هم نگران لو رفتن عملیات بود. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌پدری که سر پسرش را به دامن گرفت... 🔸طی عملیات تفحص، در منطقه‌ی چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد.یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. 🔹لباس زمستانی تنش بود و سرِ شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود، بر دامن داشت.معلوم بود که شهیدی که دراز کشیده است، مجروح بوده. ▪️پلاک‌ها را که دیدیم، فهمیدیم شماره‌ها به‌صورت پشت سر هم است ۵۵۵ و ۵۵۶.فهمیدیم که آن‌ها با هم پلاک گرفته‌اند.معمولاً آن‌هایی که خیلی با هم رفیق بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند. ▫️اسامی را در کامپیوتر بررسی کردیم؛ دیدیم آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که دراز کشیده، پسر است. 🔻پدری سرِ پسر را به دامن گرفته است... شهید سید ابراهیم اسماعیل‌زاده موسوی (پدر) و شهید سید حسین اسماعیل‌زاده (پسر)اهل روستای باقرتنگه‌ی بابلسر... 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌عقدی خاطره‌انگیز با لباس جهاد؛ روایت همسر شهید محمدحسن بلندی 🔸همسر شهید محمد حسن بلندی می‌گوید: محمدحسن هم آن روز را با یک حرکت قشنگ، خاطره‌انگیز کرد. 🔹همه را غافلگیر کرد و با لباس پاسداری‌اش سر سفره عقد نشست؛ همان لباسی که هر دو عاشقش بودیم. ▪️انگار برگشته بودیم به دهه ۶۰ و عکس‌هایی که از مراسم عقد رزمندگان دیده بودیم، پیش چشم‌مان زنده شده بود 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
2.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌ماجرای زیبای تواضع شهید"مهدی زین‌الدین" 🔸روزی آقا مهدی زین‌الدین به آشپزخانه لشکر رفته بود و به آشپز گفت: آقا! من وقت بیکاریم زیاده، می‌شه بعضی وقت‌ها بیام تو آشپزخونه کمک کنم؟ 🔹آشپز با خوشحالی جواب داد: آره، خیلی هم عالی! ما همیشه به کمک احتیاج داریم. ▪️آقا مهدی گفت:خب، الان چه کاری لازمه انجام بدم؟آشپز گفت:داداش، قربونت! همین کف آشپزخونه رو بشور. ▫️مهدی بدون هیچ تعارف و تردیدی، آستین بالا زد و با تمام دل و جان مشغول شستن کف آشپزخانه شد. □آن‌قدر تمیز و با دقت کار کرد که دل آشپز را حسابی برد. بعد از مدتی آشپز که تحت‌تأثیر اخلاق و رفتار آن بسیجی متواضع قرار گرفته بود، رفت پیش جانشین لشکر ●گفت:برادر! یه جوونی هست که هرچند وقت یه بار می‌یاد آشپزخونه، بسیجی‌وار کف آشپزخونه رو می‌شوره و طی می‌کشه. می‌شه اونو بدین به من؟ ○جانشین پرسید:اسمش چیه؟آشپز گفت:نمی‌دونم، ولی فردا می‌یاد. بیاین ببینینش. ◇فردای آن روز، وقتی جانشین لشکر به آشپزخانه آمد، با صحنه‌ای باور نکردنی روبه‌رو شد... 🔻آن جوان ساده‌دل و متواضع که کف آشپزخانه را برق می‌انداخت، کسی نبود جز فرمانده لشکر علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، شهید مهدی زین‌الدین. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌راز موفقیت در کلام شهید طهرانی‌مقدم؛ توسل به حضرت زهرا(س) 🔸یک مسئولیت بسیار بزرگ و دشوار به من سپرده بودند؛ کاری که نه فناوری‌اش را داشتیم و نه مقدمات لازم برای انجامش فراهم بود. 🔹در همین زمان، شهید طهرانی‌مقدم توصیه‌ای به من کردند و فرمودند:«می‌خواهی موفق شوی؟ همه بچه‌های تیم را جمع کن و با هم بگویید: خدایا! ما این کار را برای رضای تو انجام می‌دهیم، و هر ثوابی که در آن هست، به حضرت زهرا(س) هدیه می‌کنیم.» ▪️ما همین کار را کردیم.بچه‌ها خالصانه پای کار آمدند و خدا هم به ما توفیق داد.کاری که واقعاً سخت بود، با لطف الهی و اخلاص بچه‌ها، با موفقیت انجام شد. راوی: سردار شهید حاجی‌زاده 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
5.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌خاطره جالب حاج مهدی رسولی از پدر شهیدش 💔 🔸پدر شهید که زودتر برای پسرش خواستگاری رفته بود 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
12.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 📌در حضور خاطرات؛ داغی که هنوز تازه است... 🔸لحظاتی که پدر و مادر شهید روح‌الله عجمیان بر مزار فرزندشان حاضر می‌شوند، هوا رنگ دیگری می‌گیرد. 🔹آرام روی عکس زیبای پسرشان دست می‌کشند؛ انگار لمس قاب سرد عکس، لحظه‌ای دوباره حضور فرزند را برایشان زنده می‌کند. ▪️نگاهشان پر از عشق است، اما در عمق آن، داغی موج می‌زند که فقط دلِ پدر و مادر شهید می‌فهمد. ▫️دوستان و آشنایان شهید با بغضی سنگین از خوبی‌ها و مظلومیت سیدِ جوان‌شان حرف می‌زنند؛ از مهربانی‌هایش، از غیرتش، از خلوص نگاهش. □یکی آرام گفت: «یه روز ازش پرسیدم دلیلت برای رفتن به سوریه چیه؟ سید لبخندی زد و گفت: جدم اونجاست… من سیدم… می‌رم از عمه‌ی سادات دفاع کنم.» 🔻می گوید:تا حالا دیدی کسی بدون روضه گریه کنه؟ من گاهی اینو از سید می‌دیدم… 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌شهیدانه؛درس همدلی و مهربانی از کودکی شهید صیاد شیرازی 🔸وقتی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی نوجوان بود، پدرش برای او یک بارانی خریده بود تا در روزهای بارانی از سرما در امان بماند. 🔹اما علی صیاد آن بارانی را نمی‌پوشید. وقتی دلیلش را پرسیدند، گفت:«این پسر بیچاره که پدرش توان خرید ندارد… من هم نمی‌پوشم!» ▪️او به یاد پسر همسایه‌اش می‌افتاد؛ کودکی که پدرش رفتگر بود و پولی نداشت تا لباس و بارانی برای فرزندش بخرد. ▫️شهید صیادشیرازی ، از کودکی با دلی سرشار از همدلی، حاضر نبود مزیتی داشته باشد که دیگری از آن محروم است. 🔻این خاطره کوچک، اما پرمعنا، نشان می‌دهد که مهربانی و حس همدلی از همان کودکی در روح شهید صیاد شیرازی جاری بود. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
5.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌خاطره جالب حاج مهدی رسولی از پدر شهیدش 💔 🔸پدر شهیدم زودتر برای من به خواستگاری رفته بود... 🔹در حساس ترین لحظات زندگی حضور پدرم را کنارم احساس کردم... ▪️پدرم حتی اسم فرزندم رو انتخاب کرد...به خواب همسرم رفت... 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌روایتی از خاطرات فرمانده اطلاعاتی و گمنام قرارگاه کربلا، شهید مجید بقایی 🔸فاصله‌ی شوش تا فکه حدود یک ساعت و نیم بود. در مسیر، روی صندلی عقب خودرو بین حسن باقری و مجید بقایی نشسته بودم. 🔹مجید همیشه یک قرآن جیبی همراهش داشت و در هر فرصتی تلاوت می‌کرد؛ آن روز نیز در راه فکه داشت سوره فجر را حفظ می‌کرد. ▪️قرآنش را به من داد و گفت:«ببین درست می‌خوانم؟»من هم آیات را دنبال می‌کردم تا حفظش را کنترل کنم. ▫️وقتی رسیدیم به آیات پایانی سوره فجر:«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى‌ رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً، فَادْخُلِى فِى عِبَادِى، وَادْخُلِى جَنَّتِى‌»در همان لحظه به فکه رسیدیم. ●مجید رو کرد به حسن و گفت:«نمی‌دانم چرا آیات آخر این سوره را نمی‌توانم حفظ کنم… گیر دارد… نمی‌دانم گیرش چیست؟» ○حسن باقری با لبخند گفت:«می‌دانی گیرش چیست؟گیرش یک ترکش است؛ یک لقمه شهادت.بابا! یا أیتها النفس المطمئنة در شأن امام حسین(ع) است، شوخی که نیست.» 🔻حق هم داشت حسن…ورود به جمع یاران شهید و ویژه‌های خدا، یک لقمه شهادت می‌خواست؛ لقمه‌ای که چند لحظه بعد، همان‌جا در فکه، هر دو باهم نوش کردند. 📜منبع: «ملاقات در فکه»، مرتضی صفاری، ص ۲۹۹ 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671