eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇮🇷
4.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
404 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4.1k→4.2k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
🙃🍃 به سوریه که اعزام‌ شده‌ بود بعضۍ‌شب‌ها‌ با‌ هم‌ در‌ فضای مجازۍ‌ چت می‌کردیم بیشتر‌ حرفهایمان احوالپرسۍ‌ بود او چیزی مینوشت و من چیزی مینوشتم و‌اندڪ‌ آبۍ‌ می‌ریختیم‌ بر‌ آتش دلتنگۍ‌مان... روزهای آخر ماموریتش بود گوشۍ‌ تلفن‌ همراهم‌ را‌ که روشن‌ کردم دیدم‌ عباس‌ برایم‌ کلۍ پیام فرستاده‌ است...! وقتۍ‌ دیده‌ بود‌ که‌ من‌ آنلاین نیستم نوشته بود: آمدم‌ نبودۍ؛‌وعده‌ۍ‌ ما‌ بهشت.. :)💔 همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 وابستگی‌مان آنقدر زیاد بود که زمانی که من ساعت را نگاه می‌کردم و متوجه می‌شدم نزدیک است از سر کار به خانه برسد تپش قلبم شروع می‌شد وقتی در خانه را می‌زد تپش قلبم بیشتر می‌شد و این یعنی اشتیاق من برای دیدنش بی‌نهایت بود :) همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 محسن جان! مرد من! در این مدت که نبودی ولی بودی اتفاقات زیادی افتاد چقدر برایت حرف دارم ناگفته‌هایی به اندازه تمام سال‌های باهم بودنمان تو هم بیا و‌ برایم بگو از لحظه لحظه شیرینی‌های این سفر! همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 در زدند،پیک بود نامہ آورده بود قلبم ریخت فکر کردم شهید شده وصیت نامہ‌اش را آورده‌اند نامہ را گرفتم باز کردم یک انگشتر عقیق برایم فرستاده بود از جبهہ نوشته بود این انگشتر را فرستادم بہ پاس صبرها و تحمل‌هاے تو بہ پاس زحمت‌هایے کہ کشیده‌اے این را بہ تو هدیہ کردم آرام شـدم... :)❤️ همسر‌ 🌱|@martyr_314
🙃🍃 رفته بودیم فروشگاه محصولات فرهنگی امام زاده تصمیم گرفتیم برای منزل جدیدمان تابلویی از امام‌ خامنه‌ای بگیریم موقع حساب کردن از فروشنده پرسید: انگشتر دُرّ نجف دارید؟ نداشت...از فروشگاه که بیرون آمدیم انگشتانش را تا جلویِ صورتم بالا آورد و گفت: این انگشتر دُرّ نجف همیشه همراهمه شنیده‌ام هرکسی انگشتر دُرّ نجف همراهش باشد روز قیامت حسرت نمی‌خورد باید بروم این نگین را دو تکه‌اش کنم تا تو هم داشته باشی دوست ندارم روز قیامت حسرت بخوری 🌱|@martyr_314
🙃🍃 مهریه‌ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 روزهایِ جمعه می‌گفت: امروز می‌خواهم یک کار خیر برایت انجام دهم هم برای شما،هم برای خدا! وضو می‌گرفت و در آشپزخانه می‌رفت هر چقدر می‌گفتم این کار را نکنید من ناراحت می‌شوم،باعث شرمندگیِ،گوش نمی‌کرد! در را می‌بست و آشپزخانه را تمیز می‌کرد :)💚 همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 همہ دورٺا دور سفره نشسٺہ بودیم پدر و مادر مهدی خواهر و برادرش من رفٺم ٺوے آشپزخانہ چیزے بیاورم وقٺے آمدم،دیدم همہ نصف غذایشان را خورده‌اند ولے مهدے دسٺ بہ غذایش نزده ٺا من بیایم 🌱|@martyr_314
🙃🍃 وضع غذا پختنم دیدنے بود براش فسنجان درست کردم چہ فسنجانے! گردوها را درستہ انداختہ بودم تویِ خورش آنقدر رب زده بودم کہ سیاه شده بود برنج هم شورِ شور🥴 نشست سر سفره..دل تو دلم نبود😰 غذایش را تا آخر خورد بعد شروع کرد بہ شوخے کردن کہ (چون تو قره‌ قروت دوست داری بہ جای رب قره‌ قروت ریختہ‌ای تو غذا)😆 چندتا اسم هم برای غذایم ساخت: ترشکی...فسنجون سیاه آخرش گفت: خداروشکر..دستت درد نکنہ☺ همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 وقتے روح‌اللّٰہ شهید شد چند وقت بعد که خیلۍ دلم براۍ روح‌اللّٰه تنگ شده بود به خونه ‌خودمون رفتم وقتۍ کتابۍ که روحُ‌اللّٰه به من هدیه داده‌ بود را باز کَردم دیدم که روح‌اللّٰہ روۍ برگ گل رز برام نوشته بود: عشقِ مَن دلتنگ نباش :)♥️ همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری‌اش را برای من گفت او می‌گفت کار من عشق است و با عشق وارد این کار شدم و شما باید در این راه دوام بیاوری کار من دوری از خانواده ماموریت،مجروحیت و شهادت دارد اگر شما می‌توانید بسم الله من هم شرایط را پذیرفتم و هیچ گاه از این انتخاب پشیمان نیستم همسر 🌱|@martyr_314
🙃🍃 هرچه به عنوان هديه‌ عروسی به ما دادند جمع کرديم کنارهم.. بهم گفت: ما که اينا رو لازم نداريم حاضری يه کار خير باهاش بکنی؟ گفتم: مثلا چی؟ گفت: کمک کنيم به جبهه گفتم: قبول! بردمشان در مغازه‌ۍ لوازم منزل فروشی همه‌شان را دادم،ده پانزده تا کلمن گرفتم.. 🌱|@martyr_314