eitaa logo
پویش‌کتاب‌‌مادران‌شریف🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
756 عکس
71 ویدیو
50 فایل
مهلت شرکت در پویش کتاب «به رنگ صبر» ۱ تا ۳۰ آذر ۱۴۰۴ 🏆 ۱۰ جایزه ۲۰۰ هزار تومانی به قید قرعه🏆 نذر فرهنگی کتاب: 6104338631010747 به نام زهرا سلیمانی ارتباط با ما: @Z_Soleimani تبلیغات: @xahra_rezaei23
مشاهده در ایتا
دانلود
پویش‌کتاب‌‌مادران‌شریف🇮🇷
🟢 کتاب‌های تابستان پویش مادران شریف 🟢
سلام دوستان عزیز ان شاءالله که خوب و سلامتین 💚 بالاخره اومدیم تا کتاب‌هایی که میخوایم تو سه ماه تابستون رو با هم بخونیم یکجا معرفی کنیم. 😋 بابت این تاخیر ما رو ببخشید 🙏 راستش خیلی از شما از ما میخواین که کتاب‌های پویش تا جای ممکن نسخهٔ صوتی 🎵 هم داشته باشن، و همین مسئله، انتخاب کتاب‌های خوب رو برای ما محدود میکنه. حالا امیدواریم کتاب‌هایی که انتخاب کردیم رو دوست داشته باشین و ان شاءالله بهترین بهره‌ها رو از اون ها ببریم. 😉 برای رضایت شما عزیزان دو ماه تیر و مرداد، دو تا کتاب داریم که یکی از اون‌ها فقط نسخهٔ الکترونیک داره و اون یکی هم الکترونیک و هم صوتی. شهریور هم فقط یک کتاب رو میخونیم که الحمدلله هر دو نسخه صوتی و الکترونیک رو داره. ⚠️ البته این رو هم بگیم که نسخهٔ الکترونیک دو تا از کتاب‌ها هنوز موجود نیستن و طبق صحبتی که با فراکتاب انجام دادیم ان شاءالله به زودی موجود خواهند شد. این شما و این هم کتاب‌های پویش کتاب مادران شریف در فصل تابستان ☀️😉: ⭐️ تیر ماه: کتاب 📱 روایت زندگی فاطمه کرمی، مادر شهیدان انجم‌شعاع (انتشارات حماسه یاران) و کتاب 🎵📱 شهید نورعلی شوشتری، به روایت طیبه دُرَری سرولایتی، همسر شهید (انتشارات روایت فتح) ⭐️ مرداد ماه: کتاب 📱 برگی از زندگی عفت نجیب‌ضیاء (انتشارات راه‌یار) و کتاب 🎵📱 شهید ناصر کاظمی به روایت منیژه ساغرچی، هسمر شهید (انتشارات روایت فتح) ⭐️ شهریور ماه: کتاب 🎵📱 روایت زندگی فرخنده قلعه‌نو‌خشتی (انتشارات حماسه یاران) به زودی روش‌های تهیه کتاب‌ها با تخفیف ویژه رو خدمتتون اعلام می‌کنیم. 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
📘📘📘 کم‌کم تمام فامیل، همسایه‌ها و آشنایان می‌آیند و خانه‌ام شلوغ می‌شود. حاجی از اینکه به‌خاطر شهادت حمیدرضا به کرمان آمده، خیلی ناراحت و عصبانی می‌شود. به شدت دل‌خور است که چرا باید به‌خاطر چنین موضوعی اینجا باشد. انگشتان دستانش به‌وضوح می‌لرزد. از دست مسعود عصبانی است؛ این را از قدم‌هایی که در طول و عرض حیاط می‌زند، می‌فهمم. مسعود که وارد خانه می‌شود، حاجی به طرف او می‌رود و بدون اینکه اجازه دهد چیزی بگوید، سیلی محکمی به صورتش می‌زند. رگ‌های گردن حاجی بیرون زده. در حالی که صدایش از عصبانیت می‌لرزد، می‌گوید: «تو به‌خاطر این مسئله منو کشوندی اینجا؟ تو نمی‌دونی الان حاج قاسم، بیشتر از هر زمانی به من احتیاج داره و عملیات داریم. اونا به من دروغ گفتن، تو دیگه چرا؟!» مسعود با چشم‌هایی معصوم به پدرش نگاه می‌کند: «ببخشید بابا! دستور حاج قاسم بود؛ من فقط اطاعت امر کردم.» - مگه تو نمی‌دونی تو منطقه چه خبره؟ خون برادرت که رنگین‌تر از بچه‌های مردم نیست! همه رزمنده‌ها بچه‌های منن مسعود سرش را پایین می‌اندازد. 📚 برشی از کتاب روایت زندگی مادر شهیدان انجم‌شعاع به قلم اختر بیجاد انتشارات حماسه یاران 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
❇️ خرید نسخه الکترونیک 📱 کتاب در اپلیکیشن فراکتاب: 🔗 B2n.ir/ghabha-faraketab ♦️ کد تخفیف ۵۰ درصد: madaran ❇️ خرید نسخه چاپی 📖 کتاب در سایت کتابرسان: 🔗 B2n.ir/ghabha-ketabresan ♦️ کد تخفیف ۲۰ درصد: madaran (کد ۲۰ درصد madaran در سایت کتابرسان برای همه‌ی کتاب‌ها قابل استفاده است.😉)
سلام مجدد ☺️ خیلی سریع میریم سراغ هدیه‌ی کتاب رایگان 💌 اگر دوست دارین نسخه الکترونیک کتاب رو هدیه بگیرین و البته حتما تا پایان تیر ماه اون رو مطالعه می‌کنین، مشخصات‌تون رو اینجا ثبت کنین 👇 🔗 https://digiform.ir/caa54cffbb 🔴 لطفاً اگر خودتون میتونین این کتاب رو تهیه کنین این فرصت رو به دوستان دیگه بدین 🙏 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
📣 شروع همخوانی کتاب از امروز اگر دوست دارین با هم کتاب رو بخونیم به جمع ما بپیوندین 😉 🔗 https://eitaa.com/joinchat/2443837746C2e2480d3a6 ❗️گروه مختص خانم‌هاست❗️ 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
📘📘📘 با این آرایش و لباس، خجالت می‌کشم به چهره‌ی پدر نگاه کنم. هم خوش‌حال هستم و هم غمگین. حال خودم را نمی‌فهمم. پدر که می‌رود، حاجی دست‌هایم را می‌فشارد. از گرمای دست‌هایش یک‌باره احساس آرامشی به جانم می‌ریزد. دست‌های من توی دست‌های مردانه و قوی او، کوچک و نحیف به چشم می‌آید. به قول مادرم: «همه کسم می‌شود حاجی.» صدای گرمش، تمام عشقش را در قلبم غرق می‌کند. به چشم‌هایم خیره می‌شود. می‌خندم و می‌گویم: «من برم لباسم رو عوض کنم.» - صبر کن فاطمه. - بر‌می‌گردم. - بذار یه‌ کم دیگه تو این لباس ببینمت. خندان‌ می‌پرسم: «مگه از عصر تا الان ندیدی؟!» - صورت قشنگ تو رو هر چقدر ببینم، بازم کمه. خدایا شکرت! مهرش عجیب در دلم جا باز می‌کند. راست می‌گویند صیغه عقد را که می‌خوانند، آدم عاشق و شیدا می‌شود. می‌گوید: «من برم وضو بگیرم و دو رکعت نماز شکر بخونم.» با تعجب می‌پرسم: «نماز شکر برای چی؟!» - راستش، اون شبی که اومدیم خونه‌تون خواستگاری، از خجالت نتونستم درست و حسابی ببینمت. فقط یه نگاه سطحی بود. برای تحقیق که به محله‌تون اومدیم، یه بنده خدایی گفت: دختر حاج علی، عیب و نقص داره. یه جورایی ته دلم رو خالی کرد؛ ولی من به خونواده‌م گفتم روی دختر مردم اسم گذاشتم و نمی‌ذارم حرف و حدیثی پشت سرش درست بشه. این دختر رو می‌خوام. حتی اگر خدایی نکرده، کر و کور باشه. بعد از عقد که چشم‌های درشت و عسلیت رو دیدم، ته دلم قرصِ قرص شد. امشب هم زیباترین عروس برای منی فاطمه‌ جان! نگاهش در چشم‌هایم می‌مانَد. قلبم فرو می‌ریزد. احساس گرما ‌می‌کنم. با دست دامن لباسم را می‌گیرم و برای همسرم سجاده پهن می‌کنم. او به نماز می‌ایستد و من غرق تماشایش می‌شوم. 📚 برشی از کتاب صفحه ۲۹ و ۳۰ به قلم اختر بیجاد انتشارات حماسه یاران 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
پویش‌کتاب‌‌مادران‌شریف🇮🇷
سلام مجدد ☺️ خیلی سریع میریم سراغ هدیه‌ی کتاب رایگان #قاب‌های_روی_دیوار 💌 اگر دوست دارین نسخه الکت
سلام روز خوش 🌻 وقت کتاب هدیه دادنه 😉 از دوستانی که برای کتاب رایگان ثبت‌نام کرده بودن، این عزیزان اسم‌شون دراومده: 👇 خانم‌ها: فاطمه شاهسون سمانه رضانژاد فاطمه رادان زینب نبی‌زاده مریم درخشان مطهره محمدزاده زهرا کاظمیان فرد حمیده متدین فاطمه دهقانی ز ملایی لطفاً برای دریافت کد هدیه کتاب رایگان، تا فردا شب شماره موبایل‌تون رو به این آیدی ارسال کنین: @mamanfaezeh2 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
📘📘📘 هفت ماهه باردار هستم. سفره‌ی صبحانه را پهن می‌کنم و پیچ رادیو را می‌چرخانم. اخبار اعلام می‌کند: «صبح امروز آقای خمینی به کشور ترکیه تبعید شدند.» اولین‌ بار اسم آقای خمینی را از زبان مادرشوهرم شنیدم. او در سفر دو ماهه‌اش به کربلا و نجف، با این شخصیت عالم و اندیشمند آشنا شد و چندین مرتبه پشت سرش نماز خواند. بانو کبری از وقتی که از آن سفر معنوی دست پر برگشت، مدام از جایگاه و شخصیت والای آقا برای ما حرف می‌زد. صحبت‌های مادرشوهرم در رابطه با آقای خمینی عجیب به دلم می‌نشست و مرا بیش از همه شیفته‌ی وجودش می‌کرد. آقا حرف‌هایی می‌زند که به گوش همه‌ی مردم عجیب می‌آید؛ حرف‌هایی که کسی حتی جرئت فکر کردن به آن‌ها را ندارد، چه برسد که بخواهد علنی‌ بیانشان کند؛ ولی این مرد... . خبرنگار از او می‌پرسد: «یاران شما چه کسانی هستند؟» آقای خمینی پاسخ می‌دهد: «یاران من هنوز از مادر متولد نشده‌اند.» پاسخ آقا برای من جای تعجب دارد و مرا به فکر فرو می‌برد. با خود تکرار می‌کنم: «یاران من هنوز از مادر متولد نشده‌اند.» دستم، شکم برآمده‌ام را نوازش می‌کند. شاید کودک من، یکی از یارانی باشد که آقای خمینی به آن اشاره کرده است. 📚 برشی از کتاب به قلم اختر بیجاد انتشارات حماسه یاران 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
📘📘📘 فرشته برای دقایقی به در تکیه می‌دهد و کیفش را از روی دوشش پایین می‌آورد. نفسش که بالا می‌آید، سلام می‌کند. جوابش را با مهربانی می‌دهم. کیف‌ را به سینه می‌چسباند. با زحمت خودش را کنار برادرش مجید که با موتورش وَر می‌رود، می‌کشاند. ابروهایم بی‌اختیار می‌پرند بالا. کیفش را روی زمین می‌گذارد و آهسته در گوش برادرش چیزی می‌گوید. مجید انگشتان کوچک او را در دست می‌گیرد، لبخندی می‌نشاند روی لب‌هایش، بعد هم گونه‌ی خواهرش را می‌بوسد. فرشته سری دور تا دور حیاط می‌چرخاند و زیپ کیف را به آرامی تا آخر می‌کشد. انگار چیز مهمی می‌خواهد از آن بیرون بیاورد، با احتیاط دست در کیف فرو می‌برد، تعداد زیادی کاغذ درمی‌آورد و دست مجید می‌دهد. پسرم ذوق‌زده دستی بر سر خواهرش می‌کشد و می‌گوید: «آفرین به خواهرم شجاع خودم! می‌دونی امروز چه کار بزرگی کردی؟!» از جا بلند می‌شوم و کنار آن‌ها می‌روم. لب و لوچه‌ام را برای فرشته کج می‌کنم و می‌گویم: «یه دختر خوب وقتی از مدرسه میاد خونه، اول سلام می‌کنه، لباسش رو عوض می‌کنه و بعد هم دستاش رو با آب و صابون می‌شوره؛ نه اینکه بیاد ورِ دل داداشش بشینه و یکریز درِ گوشش پچ‌پچ کنه.» نگاه فرشته روی من خشک می‌شود. مجید با انگشت، وسط ابروهایش را می‌خاراند. برای اینکه بحث را کوتاه کنم، می‌گویم: «این همه کاغذ را از کجا آوردی؟» فرشته با چشم‌های نگران می‌گوید: «خود داداش بهم گفت اگه جایی دیدی کاغذ روی هم هست، سریع جمعشون کن و برام بیار؛ منم همین کار رو کردم. اینا رو از مدرسه آوردم مامان.» از حاضر جوابی او خنده‌ام می‌گیرد و می‌گویم: «آفرین دختر شجاع من! اما از این به بعد باید بهم قول بدی که بیشتر احتیاط کنی و مواظب باشی.» فرشته موهای طلایی توی صورتش را با دست کنار می‌زند و می‌گوید: «چشم مامان.» بعد دست می‌اندازد دور گردنم و گونه‌هایم را می‌بوسد. 📚 برشی از کتاب به قلم اختر بیجاد انتشارات حماسه یاران 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
📘📘📘 حاجی جوراب‌های نویی را که برایش خریده‌ام پا می‌کند. دکمه‌های پیراهنش را یکی‌یکی می‌بندد. جلوی آینه دستی به موهایش می‌کشد. نگاهم می‌کند و با محبت می‌گوید: «من دارم میرم بیرون خانوم جان. چیزی نمی‌خوای برات بگیرم؟» سرم را از روی پته بلند می‌کنم. لبخند نمکینی می‌زنم و می‌گویم: «نه آقای من! دستت درد نکنه.» کفش‌هایش را نپوشیده صدای زنگ خانه به گوش می‌رسد. به سمت در می‌رود. بلند می‌شوم و پرده را کمی کنار می‌دهم. مردی با لباس‌های کهنه و پاره پوره جلوی در ظاهر می‌شود. حاجی بعد از صحبت با او، جوراب‌هایش را از پا در می‌آورد و به آن مرد می‌دهد. مات و مبهوت می‌مانم. مرد فقیر که می‌رود، صدایش می‌زنم: «حاجی!» به طرفم برمی‌گردد: «جانم؟» کنار او می‌روم. نگاهم را به نگاهش گره می‌زنم: «جانت سلامت. این چه کاری بود کردی؟ چرا جورابای نو رو دادی به اون گدا؟ چرا پولی چیزی بهش ندادی؟» با انگشت گونه‌ام را آرام می‌کشد: «چون باید از چیزی که دوست داری انفاق کنی. این جورابا رو تو برام خریدی، منم امروز انفاقشون کردم.» با ذوق می‌گویم: «ای... به...» و سریع حرفم را می‌خورم. فشار خفیفی به بازویم می‌دهد و می‌گوید: «ای چی؟ بگو بقیه‌ش رو.» شرم به چهره‌ام می‌دود. گاهی از دست خودم کلافه می‌شوم. با اینکه چندین سال از زندگی مشترکمان می‌گذرد، اما هنوز که هنوز است نمی‌توانم حرف دلم را راحت به زبان بیاورم؛ درواقع شرم و حیا اجازه نمی‌دهد. حاجی که ول کن نیست، می‌گوید: «فاطمه! منو نگاه کن.» سرم را بلند می‌کنم و در چشمان مهربانش عمیق نگاه می‌کنم. -بگو چی می‌خواستی بهم بگی. دلم برایش کباب می‌شود. نگاه در نگاهم، منتظر جواب است. آهسته می‌گویم: «ای به فدایت.» نگاهم را از او می‌دزدم. حاجی که از این کلمه کلی حظ و کیف می‌کند، می‌خندد و می‌گوید: «هرچی درد و بلا داری بخوره تو سرم خانوم خونه‌م! خودم دربست نوکرتم.» 📚 برشی از کتاب به قلم اختر بیجاد انتشارات حماسه یاران 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
📘📘📘 ناهار می‌خوریم. دارم سفره را جمع می‌کنم که می‌پرسد: «میگم فاطمه جان، مجید از خودش عکس نداره؟» -چرا داره. آلبوم عکسش اونجاست. برو بیار خودت نگاه کن، هرکدوم از عکساش که مناسب‌تره بردار. بلند می‌شود و آلبوم مجید را می‌آورد. با ظرف میوه و پیش‌دستی، از آشپزخانه بیرون می‌آیم. مقابل برادرم می‌گذارم. صفحات آلبوم را یکی‌یکی ورق می‌زند. به یک عکس مجید که با لباس سپاه ایستاده است، می‌رسد. با نگاهی از سر دلتنگی می‌گویم: «حمیدرضا! ببین مجیدم توی این عکس چقدر مظلومه؟» آهی سوزناک از سینه می‌کشد و می‌گوید: «به خدا که همین الانم مظلومه. اگه ببینیش، همین قدر مظلومه!» از حرف‌های نصفه‌نیمه‌اش سر در نمی‌آورم. انگار کسی عقل مرا دزدیده است! بعد با کمی مکث ادامه می‌دهد: «امروز اخبار گوش نکردی؟» -نه. شستم خبردار می‌شود؛ اما با شک و تردید می‌پرسم: «نکنه مجیدم شهید شده؟» -اگه شهید شده باشه، می‌خوای چی‌کار کنی؟ خیره به دهانم می‌ماند تا چیزی بگویم. ابروهایم را بالا می‌اندازم. با غمی که سینه‌ام را می‌سوزاند، می‌گویم: «هیچ کار! همون کاری که برای داداشمون عباس کردم. راهیه که خودش رفته.» زل می‌زنم به عکس‌های مجیدم. یک به یک عکس‌ها را از جلوی چشم‌هایم رد می‌کنم؛ درست مثل یک فیلم، از کودکی تا همین چند روز قبل. برآمدگی یک عکس توجه مرا به خود جلب می‌کند. کاغذی پشت آن چسبانده شده. آن را درمی‌آورم. خوب که نگاهش می‌کنم، دست‌نوشته‌ی مجید است. «در ميان تیرها به دنبال تو می‌گردم، به دنبال تیری که باید قلبم را بشکافد. پس هرچه زودتر بیا و مأموریتت را انجام بده و کاری کن لباسم که لباسی پرمسئولیت و باافتخار است، کفنم شود و با آن به زیر خاک روم؛ البته اگر لیاقتش را داشته باشم. پس هرچه زودتر بیا و خون سرخ پرگناهم را بر روی زمین بریز تا شاید رحم خدا شامل حالم گردد و با ریختن قطره‌قطره خونم بار گناهانم سبک شود، تا شاید از عذاب جهنم و آخرت رهایی یابم؛ از عذابی که می‌دانم طاقت تحملش را ندارم. پس زودتر بیا که در انتظارت هستم و به دنبالت می‌گردم.» با بغض در صدایم رو به برادرم می‌گویم: «مجیدم شهید شده؟» سرش را پایین می‌اندازد و با حزن فراوان در صدایش می‌گوید: «بله خواهر.» اشک از چشمان برادرم بیرون می‌زند. چشمانم می‌سوزد، اما دریغ از قطره‌ای اشک. خدایا این چه آرامشی‌ است که من دارم؟! 📚 برشی از کتاب به قلم اختر بیجاد انتشارات حماسه یاران 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
سلام دوستان عزاداری‌هاتون قبول 🖤 این مدت بخاطر انتخابات کمی فعالیت‌مون کمتر شده بود. شما که همراه هستین إن شاءالله با کتاب‌های تیر ماه!؟ 😉 امروز همخوانی کتاب توی گروه همخوانی به پایان رسید و إن شاءالله از روز شنبه همخوانی دومین کتاب این ماه رو شروع می‌کنیم. اگر هنوز رو نخوندین، اصلا نگران نباشین 😌 چرا که کتاب خیلی سبک و روونه و یه روزه هم میشه تمومش کرد. پس هر چه سریعتر شروع کنین تا إن شاءالله از شنبه هم با همخوانی کتاب با ما همراه باشین ☺️ راستی اینجا همه‌ی کتاب‌های فصل تابستون پویش کتاب مادران شریف رو معرفی کرده بودیم. 😎 👇🏻 🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab/1349 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab