9.62M حجم رسانه بالاست
                                                
                                                مشاهده در ایتا                                                
                                            ❤️به مناسبت روز جهانی کودک
✍️ «افتخار ماست بابا!»
✏️ حضرت آیتالله خامنهای: «از آنها (شاعران کودک و نوجوان) تشکر کنید؛ کارشان مهم است. شعر کودک و نوجوان امروز یکی از بهترین فصول کار شعر است.»
▫️افتخار ماست بابا
چونکه او یک خوشنویس است
خطّ او بسیار زیبا
تابلوهایش نفیس است
▫️میشود گرم نوشتن
توی خانه گاه و بیگاه
با قلم نی روی کاغذ
مینویسد قل هو الله
▫️آن قلمنی را به نرمی
میزند توی مرکّب
دستهای مهربانش
میدهد بوی مرکّب
▫️او وضو میگیرد اول
بعد قرآن مینویسد
گاه نستعلیق، گاهی
نسخ و ریحان مینویسد
▫️موقع تحریر گاهی
چشم او از اشک خیس است
افتخار ماست بابا
چون که او یک خوشنویس است
👈 سیداحمد میرزاده؛ ۱۴۰۳/۱۲/۲۵ | مشاهده و دریافت
✍️ «امین»؛ شعر و ادب فارسی به روایت حضرت آیتالله خامنهای
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
📲 @khamenei_poems
                
            
                ریحانه
            
            
        
                                        🖥 اردوگاه مرگ
❤️ روایتهای زنانه از غزه 
📝 محمدحسین و محمدحسن تازه یاد گرفتهاند که عصرها یک بطری آب، یک زیرانداز و چند ماشین کوچک بردارند و جلوی بلوک بساط بازی بچینند. تا وقتی هوا روشن است، دختربچهها و پسربچههای دیگری هم به آنها ملحق میشوند. از پنجره که نگاه میکنم، صحنه شبیه یک اردوگاه کودکانه برای بازی است. یکی میدود، دیگری عروسکبازی میکند، آنیکی مشغول منچ است و دو نفرشان با شوق و هیجان گلکوچک بازی میکنند. ما مادرها کمتر پیش میآید کنار بچهها برویم؛ معمولاً یا از پنجره نگاهشان میکنیم یا به نگهبان بلوک اعتماد میکنیم که طبق یک قرارداد نانوشته مراقبشان باشد. به هر حال، آنجا نه خیابان است، نه مانع عبور کسی، و نه خطرناک.
اما وقتی این ویدیو را دیدم، گمان کردم محمدحسن خودم است که غرق در خون روی دست یک مرد غریبه گرفته شده. نبضم کند شد. خبر را که خواندم، بیشتر فرو ریختم. آن کودک، پیش از این هم آواره بوده، بیخانه بوده و معلوم نیست چند نفر از خانوادهاش کنار او بودند. آنهم در جایی مشخص به نام اردوگاه آوارگان، نه در خیابان و نه جایی که مزاحم کسی باشد. شاید همان لحظه در فکر این بوده که توپی را که کاشته، با چه قدرتی به سمت دروازه شوت کند که گل شود که ناگهان آسمان بر سرش فرو ریخته است. شاید حتی فرصت نکرده بفهمد چه بر سرش آمده است...
این سوی دنیا، کودکان ما عصرها با ماشین، عروسک و توپ در جلوی بلوک اردوگاه شادی میسازند؛ اما آنسوی دنیا اردوگاهی دیگر است، پر از کودکانی که صدای خندههایشان ناگهان و برای همیشه در میان خون و خاکستر خاموش میشود.
✍🏻نفیسهسادات موسوی، رسانه «ریحانه»؛
💬مجموعه روایت «مینویسم تا صدای غزه باشم» 
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
                
            17.58M حجم رسانه بالاست
                                                
                                                مشاهده در ایتا                                                
                                            🎥 اذا جاء نصرالله والفتح | کلیپ دیدنی KHAMENEI.IR با سرود حماسی حزبالله لبنان به همراه قابهایی از حضور رهبر انقلاب و مردم در نماز #جمعه_نصر 
🌷 انتشار بهمناسبت ایام سالگرد نماز جمعه تاریخی نصر که سال گذشته به امامت حضرت آیتالله خامنهای و پس از شهادت سیدحسن نصرالله برگزار شد
📥 مشاهده در وبسایت | آپارات
💻 Farsi.khamenei.ir
                
            32.83M حجم رسانه بالاست
                                                
                                                مشاهده در ایتا                                                
                                            🖥 ویژه
📹 شبی که نوگلان ایران نماز واجبشان را در حسینیه امام خمینی خواندند
🧡 به مناسبت پیام رهبر معظم انقلاب به اجلاس نماز و همزمان با روز کودک، رسانه ریحانه، نماهنگ #نوگلان_ایران را که شامل لحظات ماندگار مراسم جشن تکلیف دختران و اقامه نماز در حضور رهبر انقلاب در سال ۱۴۰۱ است، بازنشر میکند.
📥 دریافت کیفیت پخش تلویزیونی
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
                
            🖥 #روایت_همدلی | پردهدار کعبهی خدا
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 توی صف ورود هستیم. زن کنارم ایستاده. سجادهای در یک دست و تسبیحی در دست دیگر. برایم جالب است تنها چیزهایی که انتخاب کرده بیاورد، اینهاست. چشمهایش ذوق دارد. دخترکی از بین ما مثل ماهی لیز میخورد و میرود. از زن میپرسم که چه هدیهای برای ایران همدل داده و چرا؟ دخترک انگشت اشاره را به سمت بالا میگیرد: «خانوم! منم دادم! دو گرم! گوشوارهم بود.» نگاهش میکنم. سوالم را برمیگردانم به دخترک که چرا؟
- واسه بچههای فلسطین و لبنان خب!
چنان جواب میدهد که انگار سؤالم را اشتباه پرسیدم. اسمش سدنا بود یعنی پردهدار خانهی خدا. اسمش به او میآمد. پردهدار کعبه جز این نیست. 
✍🏻 مبارکه اکبرنیا
🗓شماره ١
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
                
            🖥 #روایت_همدلی | آغوش خدا 
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔹 عکس یک جوان با مو و ریشهای مشکی را دستش گرفته. همهچیز در صورت مرد به اندازه است. بینی کشیده. ابروهای بلند و چشمهای مشکی. نوزده ساله بود که با یک دختر سه ماهه و یک پسر یک ساله، مرد را از دست میدهد. در جنگ هشتساله.
میپرسم که گذشتن از طلا در این شرایط اقتصادی سخت نبوده؟ لبخند میزند. با چشم به عکس شهید اشاره میکند:
-  از همسرم که عشقم بود گذشتم چه برسه به یه تیکه طلا!
میپرسم که «چطور تونستید تحمل کنید و براتون آسون باشه؟» لبخند میزند و میگوید: «اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی... خدا که زیر بغل آدمو بگیره همه چی آسون میشه... همه چی!»
👈🏻 راوی: همسر شهید امرالله دادخواه
✍🏻 مبارکه اکبرنیا
🗓شماره ٢
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
                
            🖥 #روایت_همدلی | یک ایران همدل
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 از فعالان ایران همدل بودند در استان همدان. روزی که برنامه گذاشتند برای دریافت هدایای مردم، ترس و نگرانی افتاد به جانشان که نکند سالن پُر نشود؟ نکند مردم نیایند؟ برنامه که شروع شد نه تنها سالن پُر شد که حتی صف اهداکنندگان تا چند خیابان آنطرفتر کش آمده بود. در آخر برنامه یک کیلو و ۱۵۰ گرم طلا جمع شد. جدا از هدایای نقدی. با ذوق میگفتند: «یه عجایبی دیدیم که نگو! آدم یاد دوران جنگ و جبهه میافتاد.» از زنی گفتند که زمین ۲۱۰ متری ارثیه پدریاش را در عوض پرچم گنبد امام حسین (ع) اهدا کرده.
از خواهری که کولهی برادر شهیدش را که تنها یادگاریاش بود به نفع جبههی مقاومت به مزایده گذاشت. از زنی که یک سرویس طلا هدیه داد. سرویسی که تنها یادگاری باقی مانده از ازدواجش بود. مابقی را برای مشکلات مالی فروخته بود و فقط همین برایش مانده بود. بچه مدرسهایهایی که ۵۰ هزار تومانی و ۱۰۰ هزارتومانیشان را شبیه گل تزیین کرده بودند و هدیه دادند.
دختری که زیر نظر بهزیستی بود و انگشتر عقیقی که از مادرش برایش مانده بود، برایشان فرستاد. میپرسم که «حتما خودتون هم هدیه دادید؟ نه؟» سری تکان میدهند:
-نه! نه! واسه ما چیزی نبود. عظمت با بقیه بود. ما کاری نکردیم!
✍🏻 مبارکه اکبرنیا
🗓شماره ٣
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
                
            🖥 #روایت_همدلی | به جای بچهای که ندارم
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 جایی نشسته که در تیررس دوربینهاست. معذب است. مدام نگاهش را در جمعیت میچرخاند. آخر به حرف میآید که «چقدر از ما فیلم و عکس میگیرن! الان یه کاری میکنن که همه میفهمن...» میپرسم: «هدیه دادید؟ کسی خبر نداره؟» آنقدر کمسن نشان میدهد که اگر نمیگفت ۲۶ ساله است، فکر میکردم بچهمدرسهای باشد. آرام میگوید: «نه کسی نمیدونه... دوست نداشتم بگم. گفتن نداره...» طلای عروسیاش را داده با یک «و ان یکاد» که به نیت بچهی آیندهشان خریده بودند.
🔹 وقتی میفهمند که ممکن است سخت بچهدار شوند یا حتی نشوند، یک راست رفتند مشهد. «و ان یکاد...» خریدند و در حرم امام رضا (ع) متبرک کردند. به قولی از امام گرویی گرفتند. ایران همدل و «بر همهی مسلمانان فرض است...» از آقا که پیش آمد، هدیهاش دادند. هنوز بچه ندارد. میگوید که «خواستم اون اثر و خیری که این «و ان یکاد» داره به یه زن دیگه برسه... به بچههای غزه و لبنان... شاید از نسل اونا آدمهایی تربیت بشن که مدافع اسلام باشن... به جای بچهای که من ندارم. چی بهتر از این؟»
✍🏻 مبارکه اکبرنیا
🗓شماره ۴
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
                
            🖥 #روایت_همدلی | نیامدم که رسید بگیرم!
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با حضار رويداد ملی «ایران همدل» در حسینیه امام خمینی(ره)؛ ۱۴۰۴/۷/۱۵
🔸 ترکش به گونهی همسرش خورد و صورت را شکافت. دوستانش که با این وضع دیدنش فکر کردند شهید شده اما زنده بود. دکترها میگفتند نابیناییاش حتمی است اما به محض اینکه پانسمان را از چشمهایش باز کردند میدید. دکتر فریاد میزد که «مگه میشه؟ معجزه شده؟» هنوز هم بیناییاش از باقی اعضای خانواده خیلی بهتر است.
🔹 همان اوایل به همسرش اصرار کرده که برود دنبال سهمیهی جانبازیاش. برگشت به زنش نگاه کرد و گفت: «من واسه این چیزا نرفتم! آدم چیزی باید واسه اون طرف هم داشته باشه!» یاد زنی میافتم که با چفیه صورتش را پوشانده و گردنبند سنگین و بزرگی را برای طرح ایران همدل هدیه داده بود. وقتی اسمش را برای دادن رسید پرسیدند، گفت: «نیومدم که رسید بگیرم!» و رفت! بیهیچ نام و شمارهای. در جمهوری اسلامی زن باشی یا مرد فرقی ندارد. جنگ باشد یا نباشد. جهاد جان باشد یا مال! کافیست که ولی فرمان دهد!
✍🏻 مبارکه اکبرنیا
🗓شماره ۵
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
                
            
                ریحانه
            
            
        
                                        🖥 آن كه به هنگام گرسنگى طعامشان داد
❤️ روایتهای زنانه از غزه 
📝 دیر رسیدیم. درهای حسینیه بسته بود. هنوز یک ساعت از مراسم باقی مانده بود و آدمهای پشت در، دلشان نمیآمد حرفنشنیده و اشکنریخته، راه کج کنند و دست از پا درازتر برگردند. مردهای جلوی در، راه دادند که دهبیست نفر اول بروند داخل و توی راهروها بایستند. حرفی نبود. برای دو کلمه روضه شنیدن رفته بودیم و راهرو و حسینیهاش فرقی به حالمان نمیکرد. رفتیم داخل. توی راهرو، مردها ایستاده و نشسته بودند و گوشهی لابی، میزبانها غذاهای داغ را میچیدند. کمی پابهپا شدیم. هیچ بلندگویی نبود و جز صدای نیروهای تدارکات و رفتوآمد و خواهش آدمها برای داخل آمدن، صدایی نمیشنیدیم.
زیر نگاه آدمها و امرونهی مردهای دم در که در را چفت بسته بودند، حس کردم به غرورم لک افتاده. به همسر اشاره کردم، دست بچهها را گرفتم و زدیم بیرون. در ورودی را محکم گرفته بودند و کسی را راه نمیدادند. یکی میگفت غذا کم است و دیگری صدا بلند میکرد که جا نیست. آن یکی وعده میداد که هروقت همهی نشستهها و راهروییها غذا گرفتند و اضافه آمد به بیرونیها میدهند و... دلم گرفت. از آقای دم در خواهش کردم در را باز کند تا بروم و به دیگری غر زدم که: «کاش رفتار بهتری داشتید. کسی برای غذا نمیاد. آدما میان دو کلمه حرف بشنون.» دست بچهها را گرفتم، عزت و غرورمان را برداشتیم و زدیم بیرون. سرم داغ کرده بود. به همسر میگفتم که حتی وقتی میزبانان روضهها، پشت میز میایستند و دودستی غذای تبرکی تعارفم میکنند، اگر قرار باشد برای گرفتنش، راه کج کنم یا معطل بایستم، هرگز چنین کاری نمیکنم. غذای تبرکی روضه را روی سر و چشمم میگذارم ولی حاضر نیستم برای گرفتنش صف بایستم یا مسیر عوض کنم.
حالا نشستهام و بچههایی را میبینم که چشمهایشان میدود پی لقمهای غذای گرم. دوباره و چند باره نگاهشان میکنم. نگاه میکنم و از غم نمیمیرم. غرورم لک برنمیدارد. شکمهای پوستشدهشان، از فشار بچههای پشتسری، فرو رفته توی نرده و قابلمههای خالی توی دستهای بیرمقشان میلرزد. مجال اشک به چشمها نمیدهند و بیاعتنا به قابلمههایی که توی سرشان میخورد، دست کسی را که غذا میدهد، دنبال میکنند. داد میزنند: «طعام» اما مادری نیست دستشان را بگیرد، از صف بکشاندشان بیرون و بگوید بس است، بیعزت شدیم و دستشان را بکشد و ببرد. شکم گرسنه که غرور سرش نمیشود. مادرها و بچهها یکی از یکی بیرمقتر و بیچارهترند. مادرها، خودشان پشت بچهها توی صف ایستاده و فقط امید بستهاند به همین صبری که عین عبادت است. دلشان قرص است به عبادت «الذی اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف» غرور و عزت را از عبادت میگیرند و منتظرند از جای دیگر سیر شوند و امنیت بگیرند.
✍🏻آزاده رباطجزی، رسانه «ریحانه»؛
💬مجموعه روایت «مینویسم تا صدای غزه باشم» 
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh