eitaa logo
ریحانه
28.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
215 فایل
ریحانه؛ بخش زن و خانواده رسانه KHAMENEI.IR 📲ارتباط با ما👇 @reyhaneh_contact
مشاهده در ایتا
دانلود
🖥 از جنس اراده ❤️ مشت‌هایی با صدای زنده‌باد ایران 📖 : دختر هشت‌ساله‌ام توی روزهای جنگی برای خودش یک آیین مخصوص دست‌وپا کرده بود،‌ نشستن توی ماشین و دورزدن‌های شبانه. باید آهنگ یا مداحی حماسی هم می‌گذاشتیم و شیشه‌ها را تا ته پایین می‌دادیم تا راضی شود. تمام مراحل را که یکی‌یکی انجام می‌دادیم، سرش را از ماشین بیرون می‌آورد. پرچمی که عروسک‌هایش را با آن پیچیده بود، بالا می‌گرفت و توی هوا تکان‌تکان می‌داد. از ته دل می‌خندید و پرچم را به رهگذران، غریبه‌ها و بچه‌ها نشان می‌داد.‌ از توی آینه بغل نگاه می‌کردم که لبخند‌‌هایش شده زبان رمزی‌‌ با آدم‌های شهر. زبانی که هیچ‌کس نیازی به تفسیر و تأویل و رمزگشایی آن نداشت. انگار همه می‌دانستند دختربچه‌ چیزی نمی‌خواهد جز اینکه به همه بگوید: «لبخند خدا متعلق به سرزمین مقدس ماست.» غریبه‌ها در جواب آیین دخترم آشنایی می‌دادند. پنجه‌ها را که مشت می‌کردند، صدای «زنده باد ایران!» از تمام خیابان‌ها و کوچه‌های شهر شنیده می‌شد. 📝ملّت ایران در این جنگ تحمیلیِ اخیر کار بزرگی انجام داد؛ این کارِ بزرگ از جنس عملیّات نبود؛ از جنس اراده بود، از جنس عزم بود، از جنس اعتماد به نفْس بود... ملّت عزیز ایران قدرت خود، عزم و اراده‌ی خود، استقامت خود، دست پُر خود را به دنیا نشان داد. اگر دیگران از دور چیزی شنیده بودند، از نزدیک قدرت جمهوری اسلامی را احساس کردند. 📝رهبر انقلاب اسلامی. ۵/۷ و ۱۴۰۴/۰۴/۲۵ 📥نسخه با کیفیت پوستر را از اینجا دریافت کنید | نسخه استوری رسانه «ریحانه» را دنبال کنید 🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥روایت‌های زنانه از قلب ایران ❤️دو ماه بعد از نابودی اسرائیل 👈راه قدس از کربلا می‌گذرد 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از فردای آزادی فلسطین و نابودی رژیم اشغالگر قدس 📝 سمیه شاکریان 📖 هنوز خاک زیارت حرم امام حسین (ع) روی لباس‌هایمان هست. بابا و مامان روی صندلی‌های جلوی اتوبوس نشسته‌اند. با هم به فرودگاه می‌رویم. بلیط‌های هواپیما را از خط اول تا خط آخر مرور می‌کنم. «مبدأ: نجف - مقصد: بیت‌المقدس». ساعت ۵ صبح به وقت ایران، هواپیما از روی باند فرودگاه نجف بلند می‌شود. خانم مهماندار می‌گوید: -با سلام و درود به روح پرفتوح امام خمینی و شهدای امت واحده اسلامی... او در حال نشان‌دادن روش بستن کمربند ایمنی و ... است که به سایت هواشناسی سرمی‌زنم. همه‌جا آفتابی کمی با بارش، گزارش شده است. خوب شد برای بچه‌ها لباس بهاره برداشته‌ام. پارسال همین موقع‌ها برای آزادی قدس، سوره فتح می‌خواندم. حالا توی مفاتیح دنبال زیارت‌‌نامه ابراهیم، داود، سلیمان (س) و اعمال و اذن دخول و... می‌گردم. نمی‌دانم نیست یا چشم‌های من نمی‌بیند. بی‌خیال می‌شوم. قرارمان این است از دالان‌های سنگ سفید نزدیک در مسجد که تو رفتیم، دست روی سینه بگذاریم و به خیلی‌ها سلام بدهیم، از احمد متوسلیان گرفته تا آخرین آدمی که روی این کره خاکی برای آزادی قدس خون داده است. 📝 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
📢روایت‌های زنانه از قلب ایران 💗شش ماه بعد از نابودی اسرائیل 👈جئنا لنبقی، آمده‌ایم که بمانیم 🖼تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از فردای آزادی فلسطین و نابودی رژیم اشغالگر قدس 📝 مریم صفدری 🔹️ تلویزیون را روشن می‌کنم. گزارش خبرنگار پرس‌تی‌وی از فلسطین در حال پخش است: درودیوارهای تمام کشور از عکس نامزدهای ریاست جمهوری برای تشکیل دولت پر شده است. تقریبا تمام گروه‌های فلسطینی در این انتخابات نامزدی را معرفی کرده‌اند، جنبش فتح و جنبش حماس دو رقیب اصلی انتخابات هستند. از دو هفته پیش دولت موقت حماس اعلام کرد به دلیل اینکه سفارت‌های فلسطین در نقاط مختلف دنیا هنوز بازگشایی نشده، رأی‌گیری برای تعیین دولت فقط داخل کشور فلسطین انجام خواهد شد‌. همزمان با اعلام این خبر، سیل بازگشت فلسطینیان از اقصی نقاط جهان به کشور آغاز شد. ملت فلسطین که قریب به هشتاد سال است در کشورهای مختلف دنیا پراکنده شده‌اند حالا فوج فوج خود را به سرزمینشان می‌رسانند تا در تعیین آینده کشورشان نقش داشته باشند. در کنار سالن ورودی فرودگاه شهید یحیی سنوار، تلی از انواع مدارک هویتی به چشم می‌خورد، فلسطینی‌ها هنگام ورود به کشور اسناد مربوط به تابعیتِ کشورهای دیگر را دور ریخته و با مشت‌های گره کرده شعار می‌دهند: جئنا لنبقی، آمده‌ایم که بمانیم. 🖼 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥 «می‌نویسم تا صدای غزه باشم» ❤️ روایت‌هایی زنانه درباره‌ی غزه 📝دیروز أنَس جمال الشريف برایمان نوشت: «شما را وصیت می‌کنم به فلسطین، که گوهر تاج مسلمانان و تپش قلب هر آزاده‌ای در این جهان است. شما را وصیت می‌کنم به مردمش، و به کودکان کوچک ستم‌کشیده‌اش، که عمر به آنها اجازه نداد که رؤیا ببافند و در امان و در سلام زندگی کنند. شما را وصیت می‌کنم که پیرامون آنان را بگیرید، و پس از خداوند عزیز و باشکوه، پشتیبان ایشان باشید.» «ریحانه» می‌خواهد صدای أنَس جمال الشریف باشد، صدای کودکان دردمند غزه‌ای که رنج بی‌پناهی، گرسنگی و نبود امنیت را ثانیه‌ثانیه زندگی می‌کنند. چراکه سکوت در میانه‌‌ی این روزها همدستی با اسرائیل است. 🌷با «ریحانه» همراه باشید و روایت‌های «می‌نویسم تا صدای غزه باشم» را برای دوستان، عزیزان و هر انسان آزاده‌ای که می‌خواهد بانگ آزادی کودکان غزه باشد، بفرستید. رسانه «ریحانه» را دنبال کنید 🖥 @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🖥یک تصویر، یک لحظه ❤️روایت‌های زنانه از غزه 📝بعضی فیلم‌ها برای من می‌توانند فقط یک تصویر ماندگار باشند. فقط یک تصویر که هر بیننده‌ای را مبهوت کند و بهش اجازه ندهد به قبل و بعد از آن ماجرا توجه کند. مثلا از فیلم عروسی، حلقه‌دست‌کردنم یادم مانده.‌ می‌توانم هزار بار برای همه با جزئیات تعریفش کنم. از فیلم جشن آش‌دندانی لحظه‌ی پیداشدن سفیدی دندان دخترم، از فیلم جشن تکلیف وقتی برایم چشمک زده بروم درگوشی بهم چیزی بگوید تا مهمان‌ها نشنوند. فیلم کوتاه دخترغزه‌ای را که دیدم برایم فقط در یک شات خلاصه شده بود. یک تصویر که در زمان و مکان متوقف شده است. من دختری که به همراه مادر بی‌جانش روی گاری بالاوپایین می‌شدند و توی شهر دور می‌زدند را نمی‌دیدم. رفته بودم خانه‌ی خودشان. مادر را می‌دیدم که زیر نور آفتاب توی حیاط شانه‌ به‌ دست نشسته. موهای دخترش را  سه قسمتِ یک اندازه کرده است.‌ هر دسته مو را بین دسته‌ی دیگری می‌برد تا بافته شود و بعد گل‌سر را به پایین موهایش زده است. آخر سر هم وقتی کارش با شانه تمام شده سر دخترش را بوسیده و گفته: «من عمری، لعمرک!» این را عرب زبان‌ها وقتی می‌گویند که بخواهند قربان صدقه‌ی عزیزدردانه‌شان بروند. مادرها همه جای جهان که باشند، آرزوی بخشیدن زندگی‌ به بچه‌هایشان را می‌کنند. دختر روی گاری بی‌تابی می‌کند. هربار دستان کبود و بی‌جان مادرش را بالا می‌برد، بلافاصله دست‌ها پرت می‌شوند‌ روی پتوی چهارخانه‌ای که تن و صورت مادر را پوشانده‌ است. دختر چیز زیادی نمی‌گوید جز «کاش من جای تو بودم مامان!» بقیه‌ی مردمی که خسته و گرسنه از بلای بمب‌ها و موشک‌ها و قحطی‌ها جان‌ سالم به در برده‌اند، جلو نمی‌آیند.‌ پیرزنی با لبخند می‌آید برای آرام‌کردن دختر. آغوش باز می‌کند و با یک مشت آب از بطری توی دستش قفل زبان دختر را باز می‌کند. برای پیرزن تعریف می‌کند چه شده. انگار مادرش دوباره زنده شده باشد. نفس عمیقی می‌کشد تا هق‌هقی که می‌کند متوقف شود. می‌گوید مادرش رفته بود برایش داروی حساسیت پوستی بیاورد. به گاری نگاهی می‌اندازد و  باز تکرار می‌کند: «کاش من جای تو بودم مامان!» دختر آرزو می‌کند جای خودش را با مادر تغییر بدهد، اما من هنوز همان یک تصویر را می‌بینم. دلم مانده پیش مادری که موهای دخترش را بافته و به دنبال داروی حساسیت از خانه بیرون رفته است. با هرقدمی که برداشته دعا کرده و گفته: «خدایا اول جان من بعد دخترم.» امان از وقتی دعای مادری اجابت شود.‌ مادری که فقط چند دقیقه بعد از بافتن موهای دخترش به آرزویش رسیده است. 📝 فاطمه‌سادات موسوی؛ رسانه «ریحانه»؛ 💬 مجموعه روایت «می‌نویسم تا صدای غزه باشم» 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید 🖥 @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🖥تو مقصر نیستی! ❤️روایت‌های زنانه از غزه 📝ما زن‌ها در وجودمان دکمه‌ای داریم به اسم «خود مقصرپنداری». من تا ماه هفتم بارداری از وجود چنین دکمه‌ای بی‌خبر بودم. اما وقتی از روی تخت سونوگرافی بلند شدم و خانم دکتر پرسید: «خوب غذا نمی‌خوری مگه؟ جنینت خیلی کم وزنه!» هزار انگشت اتهام به سمتم تکان‌تکان خورد و یک نفر دکمه را فشرد. گیج و منگ به خانه برگشتم، خود را بستم به خوردن. هیچ کاری در عالم برایم مهم‌تر از خوردن ماهیچه، آب‌گوشت، موز، بستنی و سویق نبود. هر کس هر چه می‌گفت گوش می‌گرفتم، بی‌وقفه می‌خوردم و می‌خوردم و سونوگرافی بعدی و بعدی حاکی از این بود که تمام تلاش‌هایم بی‌ثمر است.  من به فیزیولوژی بدنم کاری نداشتم. به دنبال علت منطقی و پزشکی وزن نگرفتن جنین نبودم. من فقط هزار انگشت اتهام می‌دیدم؛ و صدایی که مدام تکرار می‌شد: «تو مادرشی؛ تو مسئولشی، تو مقصری!» به دنیا که آمد دو کیلو ‌و‌ دویست‌ گرم بود. دل نداشتم به بچه‌های دیگر نگاه کنم، به آن تپل‌های سه‌ونیم، چهار‌کیلویی. دخترکم مثل جوجه گنجشکی بود که تخمش زودتر از موعود شکسته باشد. استخوان‌های ظریف و نازک گونه‌اش بیرون زده بود. دماغش استخوانی بی‌گوشت بود با روکش پوست. پوشک سایز تنش پیدا نمی‌شد و من خودم را مقصر می‌دانستم! پانزده روز از تولدش گذشت، بیماری‌ام عود کرد. روماتیسم مفصلی دیو دو سر بود، آمده بود بماند! دکتر گفت: «نباید بهش شیر بدی تا بتونی داروهای هورمونی مصرف کنی!» حرف‌های دکتر را به باد سپردم. خودم را ندید گرفتم، نشستم به خوردن و خوردن و خوردن تا شیر فراوان و پر‌مغز داشته باشم! من تا روزی که وزن دختر روی نمودار سبز قرار گرفت پنجه در پنجه‌ی «دکمه خودمقصرپنداری» بودم. حالا به ویدیو مادر و نوزاد غزه‌ای‌ نگاه می‌کنم؛ یکبار، دوبار، سه‌بار. پروانه‌ای در دلم بال می‌کوبد. استیصال چشم‌های زنِ شالْ قهوه‌ای دلم را مچاله می‌کند. او نشسته میان چادری موقت، نوزادش را سر دست گرفته و می‌گوید: «قلب من شکسته شده...» زن اشک می‌ریزد چون نان ندارد برای خوردن، و تا نان نباشد شیری نیست برای چکاندن در حلقوم کوچکِ نوزاد زردپوش.  از من اگر بپرسید زن هر بار که نوزادش را در بغل می‌فشرد، هر بار که سینه‌ی خشکش را به دهان او هُل می‌دهد خودش را مقصر می‌داند. کاش کسی اشک زن را بچیند، سر به گوشش نزدیک کند و بگوید: «تو مقصر نیستی» بعد دکمه‌ی «خودمقصرپنداری» زن را بفشارد؛خاموش کند. 📝 فاطمه دولتی؛ رسانه «ریحانه»؛ 💬مجموعه روایت «می‌نویسم تا صدای غزه باشم» 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥 | از دهه‌ی شصت تا نود 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است. 📝 لعیا محسنی: صبح روز عید غدیر وقتی از خانه بیرون آمدم با صحنه‌ی غم‌انگیزی روبه‌رو شدم: نیروهای مردمی جشن غدیر داشتند پرچمهای رنگی را برمی‌داشتند تا به جایش پرچم عزای سردارهای شهیدمان را بگذارند. در دلم، در مغزم، یک موج منتشر شد، یا زینب! امان از دل زینب! چند روز گذشت. تهاجم دشمن حیله‌گر و فریبکار بیشتر شده بود. با خود می‌اندیشیدم که در این جنگ چه کاری از ما زنان ساخته است؟ زمان جنگ هشت ساله، نوجوان بودم. عصرها گاهی می‌رفتم مسجد محل و آجیل و خشکبار را در کیسه‌های نایلونی کوچک برای رزمندگان بسته‌بندی می‌کردم یا از مدرسه نخ بافتنی می‌گرفتم و لباس می‌بافتم. چند روز گذشته بود دلم می‌خواست کاری بکنم ولی این جنگ مثل جنگ هشت‌ساله نبود که جبهه جنگ یک طرف باشد و سمت دیگری برای پشتیبانی. تلفنم زنگ خورد؛ خواهر‌زاده‌ام که دهه شصتی است گفت: «خاله یکی از موکبهای اربعین ستاد پشتیبانی تشکیل داده و برای نیروهای نظامی که آشپزخانه‌شان تعطیل شده روزانه غذا طبخ می‌کنند و کمک نیاز دارند.» رفتیم برای خرد کردن گوشت، پاک کردن سبزی، پیاز، سیب زمینی و... نوه‌ی خواهرم که پسری نه ساله است برایمان پادویی می‌کرد و وسیله ‌می‌آورد و می‌برد. حالا منِ دهه چهلی همراه خواهرزاده دهه‌ی شصتی، دختر دهه هفتادی‌ام و نوه‌ی خواهر دهه نودی‌ام، در یک قاب در خدمت انقلاب اسلامی و دفاع از نظام اسلامی زیر پرچم ایران عزیز درحال خدمت بودیم. زنده باد ایران وجمهوری اسلامی. پاینده باد رهبرحکیم و مقتدر. 🗓شماره ٣١ 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥 | خواهیم ماند 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است. 📝 فاطمه رحمانی: بچه‌ها دلشوره افتاده به جانشان. مرتب سوال‌های جورواجور درباره‌ی جنگ می‌پرسیدند. سوال‌هایی که خیلی‌هاش دلشوره‌های خودم هم هست. بهشان می‌گم اینکه بترسید خیلی طبیعی است، ولی این ترس نباید دست‌وپای ما را ببندد و از حرکت و زندگی دورمان کند. یاد روزهای جنگ با عراق، کودکی، پناهگاه و موشک‌‌باران‌های صدام دوباره هر لحظه جلوی چشمانم ظاهر می‌شود. صدای پدافندها به گوش می‌رسد که مشغول زدن پرتابه‌های دشمن هستند. با ذوق برمی‌گردم و چای می‌ریزم. سوهان و شیرینی برای بچه‌ها می‌آورم و باغرور می‌گویم: «الان تموم می‌شه.‌بعدش نوبت ماست که با موشک‌هامون حسابشان رو برسیم.» بچه‌ها ایولی می‌گویند و هورا می‌کشند. ما خواهیم ماند و زندگی خواهیم کرد. 🗓شماره ٣٢ 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
‌🖥 | ایران خانوم عزیزم 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است. 📝 ر.ر: مقاومت مردمان‌ات در دفاع از حق و حقیقت، در دفاع از خون کودکان، چنان جانانه و غیرتمندانه است که تمام ملت‌ها را انگشت‌به‌دهان کرده است. شیرمردان‌ات به فضل الهی با موشکهای فراقدرت‌شان به زمینِ دشمن می‌کوبند، همچون غرشِ شیری با صلابت! زنانت چون دختران حضرت زینب (س) هستند که صبر و ایستادگی را از او آموخته‌اند. ترسی نداشته و ندارند. حتی داغ شنیدن یک جیغ را به دل دشمن می‌گذارند. تازه انگشت به طرف دشمن می‌گیرند و رجز می‌خوانند. جهان مات مانده در این اتحاد و همبستگی مردمان عادی، از هر سن‌وسالی پابه‌میدان گذاشته‌اند. از پدر و دختری در صف بنزین برای پخش شربت گرفته تا آن‌هایی که خودجوش پا به خیابان‌ها گذاشته و ناامنی را کاهش می‌دهند. راست می‌گویند آدم‌ها را در شرایط ویژه بشناس.‌ بفرما آقای ترامپ قمارباز و نتانیاهوی کودک‌کش. خوب همبستگی ما را ببینید‌ از شدت حرص و حسد بمیرید! ما ملت امام حسین هستیم. یادتان رفته بود انگار. حالا به چه کنم چه کنم افتاده‌اید. حالا کجایش را دیده‌اید؟! این تازه اول راه است! چنان به زمین می‌کوبیم‌تان که روح تمام آن کودکان خوش‌خنده‌ای که به شهادت رساندید از شوق به پرواز درآید. ما از خون شهیدان‌مان نمی‌گذریم. 🗓شماره ٣٣ 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh
🖥 | اين کار از زنان ایرانی برمی‌آید 📝تک‌نگاری‌هایی به قلم زنان ایرانی از روزهای دفاع مقدس ملت ایران در برابر رژیم صهیونی در خرداد و تیر ۱۴۰۴ که به پویش "از قلب ایران" رسانه «ریحانه» ارسال شده است.   📝زهرا قائدی وانانی: صدای پدافندهایی که بالای سرمان درحال زدن پهپادهای‌ رژیم صهیونیستی هستند، سکوت خانه را می‌شکند. عجیب است که دیگر مثل روزهای اول با هر صدایی به سمت پنجره‌ها خیز‌برنمی‌داریم. فقط با بچه‌ها صدای شلیک پدافند را می‌شماریم یک‌، دو، سه ... کاسه‌ی کوچک گل‌سرخی را روی میز می‌گذارم و مشغول خردکردن خیارها برای سالاد می‌شوم. صدای مادر که با تلفن حرف می‌زند می‌آید: «مرد حواست را جمع کن تو را به خدا آرام‌تر رانندگی کن.» بابا می‌خندد و می‌گوید: «حواسم جمع است. خیالت راحت!» صدایم را بالا می‌برم. می‌گویم: «سلام بابا جان! خوبی؟ خسته نباشید. بار را خالی کردی؟» مکث می‌کنم تا جوابی بشنوم: «سلام دختر بابا خوبی عزیزم، نه هنوز داخل صف‌ منتظریم تا نوبت‌مان شود.» دوباره از این سر خانه صدایم را بالاتر می‌برم: «بابا مراقبت کن. دیروز داخل اتوبان نجف‌آباد پهپادی ماشین عبوری را زده و تمام سرنشینان شهید شدند.» بابا سکوت می‌کند. نگاهم سمت مادر کشیده می‌شود. در حالیکه تلاش می‌کند اشک‌هایش را پنهان کند، دستانش را بالا می‌برد و می‌گوید: «الهی این اسرائیلی‌ها هرچه زودتر نابود بشوند بحق مرتضی علی...» صدای بابا از پشت تلفن دعای مادر را قطع می‌کند: «الهی آمین، با من کاری ندارید؟ باید برم، امور خانه را در این شرایط که نیستم به خودت می‌سپارم. ببخشید که بار این مسئولیت راباید به تنهایی به دوش بکشی.» مادر لبخند می‌زند. آرام می‌گوید: «نگران نباش. جای ما امن است. بچه‌ها مشغول برپایی موکب برای محرم هستند. به خدا می‌سپارمت.» لبخند روی لبم می‌نشیند. این کار فقط از زنان ایرانی بر می‌آید که وقتی همسران در میدان مشغول هستند خانه را طوری امن می‌سازنند که صدای زوزه گرگ‌ها به خانه نرسد. 🗓شماره ٣٤ 📩روایت‌های خود را برای انتشار در رسانه ریحانه به حساب‌های زیر ارسال کنید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس 🖥 @khamenei_reyhaneh