#خاطره
🔸بُرشهایی از زندگی شهید وحید نومیگلزار
🌼 #شهید|همیشه بهشوخی میگفت: من موندنی نیستم، شهید میشم؛ قیافهم شبیه شهداست.
🌼 #مهربانی|ازدواج کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون. یه روز وحید ناراحت اومد و مستقیم رفت توی آشپزخونه، یه سری وسیله رو جمع کرد. بهم گفت: دوستم تازه ازدواج کرده و توی منزلشون هیچی ندارند. از لوازم منزل، اونایی که بنظرم اضافهست رو جمع کردم تا بهشون بدم... نصف وسایل رو جمع کرد و بهشون داد. توی مدتی که بندرعباس زندگی میکردیم، وحید سه مرتبه اینکار رو تکرار کرد.
🌼 #موتور|اینبار موتورش رو بخشیده بود به یکی از دوستاش؛ میخواست رفیقش با همسرش بره گردش، تا زندگی مشترکشون نابود نشه.
🌼 #رفاه|کارمند شرکت نفت بود و وضع مالی خوبی داشت. اما هر جوری بود برا مدافعحرم شدن مرخصی بدونِ حقوق گرفت. میگفت: فکر میکنیم نماز میخونیم و روزه میگیریم و خرده کار خیر انجام میدیم، مسلمونی تموم شد؟ توی عراق مردم رو ذبح میکنند، انسانیت، شیعه و اسلام رو ذبح میکنند، اگه من و ما نریم، هرکس بهونهای داره که نره. مثل زمانی که امامحسین(ع) ندای "هل من ناصر..." سر داد و فقط ۷۲تن موندند.
🌼 #عراق|چون نظامی نبود اعزامش نمیکردند. با هزار دردسر خودش رو رسوند عراق و به هر سختی بود، مدافعحرم شد؛ فرماندهشون میگفت: اگه ۲۰مردجنگی مث وحید داشتم، منتظر حملهی داعش نمیموندم و بهشون هجوم میآوردم
🌼 #شهادت|دو روز مونده به عاشورا رفقاش گفتند: وحید بیا تا شروع عملیات بریم زیارت امام حسین(ع) و برگردیم؛ اما وحید قبول نکرد و گفت: امروز کربلا همین جاست... و روز عاشورا شهید شد
➕منبع
@khakriz1_ir