eitaa logo
فلسفه تابع وحی
290 دنبال‌کننده
42 عکس
41 ویدیو
71 فایل
معرفی اندیشه فلسفه تابع وحی (فتوح) ارتباط با مدیر کانال: @yahyaab
مشاهده در ایتا
دانلود
37.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐 کرسی نظریه پردازی و مناظره فلسفه اخلاق (نقدی بر نظریه فلسفه اخلاق استاد مصباح یزدی) 🔹 ارائه کننده : آیت الله صادق لاریجانی ناقدین: استاد میرسپاه و استاد حسن معلمی داور: آیت الله فیاضی 6️⃣ بخش ششم 📎ادامه دارد. 📖انتشار با ذکر آدرس کانال لطفاً! 🏠@fotoooh
39.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐 کرسی نظریه پردازی و مناظره فلسفه اخلاق (نقدی بر نظریه فلسفه اخلاق استاد مصباح یزدی) 🔹 ارائه کننده : آیت الله صادق لاریجانی ناقدین: استاد میرسپاه و استاد حسن معلمی داور: آیت الله فیاضی 7️⃣ بخش هفتم 📎ادامه دارد. 📖انتشار با ذکر آدرس کانال لطفاً! 🏠@fotoooh
💠 مناقشه در تمثیل به نور و بیان «بازگشت مابه الامتیاز به مابه الاشتراک» در تبیین تشکیک/ استاد مفیدی مثال روشنی برای تشکیک می گویند، نور است. می گویند ما به الاشتراک در نور عین ما به الامتیاز است. ‏بعد توضیح می دهند که: نور شدید هم فقط نورش بیشتر است. در حالی که در اینجا چند نکته است: اولا ‏وقتی در نور شدید و ضعیف، می گویید ما به الامتیاز، دو تا نور را می گویید؟ مثلا ما به الامتیاز نور الفِ ‏شدید از نور باءِ ضعیف؟ یا اینکه می خواهید بگویید در دل یک لامپ هزار، هشتصد هم هست؟ اگر دو ‏تا نور است، ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک نیست چون اصلا وحدت ندارند. پس درست نیست که می ‏گویید حقیقت نور یک حقیقت تشکیکی است. حقیقتش تشکیکی نیست بلکه افرادش تشکیکی است. اما ‏اگر منظورشان یک فرد است، مثلا یک فرد هزار شمعی داریم که می گوییم یک مرتبه ی هشتصد شمعی ‏هم در آن موجود است، آیا واقعا نور ضعیف در نور قوی موجود است؟ آیا به مرتبته الضعیفة موجود ‏است؟ آیا در لامپ هزار شمعی، نور هشتصد شمعی هم داریم بضعفه یا نداریم؟ به خاطر همین اشکالات، ‏آن را وحدت شخصی کرده اند. ثانیاً : ما به الاشتراک چیست؟ حاضران: نور. استاد: نور یا آن هشتصد تا؟ ‏در شخص داریم می گوییم. چه چیزی بین هزار و هشتصد مشترک است؟ حاضران: هشتصد. مستشکل: ‏آنها می گویند: مثلا نور خورشید، یک نور است. استاد: البته اصل این مثال ها مبتنی بر این بوده که نور، ‏کیف باشد. اما الآن که می گویند: ذرات است، اصلا نمی شود گفت: ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک ‏است. مستشکل: آنها می گویند: تمام نور خورشید یک وجود است و در نتیجه ما به الاشتراک و ما به ‏الامتیاز یکی می شود؛ چون اگر دو تا باشد، می شود تعدّدِ در وجود. استاد: به نظر شما در این یک، ‏امتیازی تحقّق دارد یا نه؟ اگر امتیازی در کار نیست، چطور می گویید: ما به الامتیاز عینِ ما به الاشتراک ‏است. امتیازی نیست که بگویید عین هم اند. اگر بگویید: آن هشتصد تا از هزار تا ممتاز است، درست ‏نیست. شما اول یک امتیازی را فرض بگیرید بعد بگویید ما به الامتیاز . . . در حالی که در این فرض ‏شما، امتیاز و کثرتی نداریم بلکه یک نور واحد است. درست که در هزار، هشتصد هست اما هشتصد که ‏از هزار ممتاز نیست. مستشکل: عین در این جا هم مثل عین در بحث امتناع، دقیق است؛ فقط بحث این ‏است که شیئی که بسیطُ الحقیقة باشد، چه در آن هزار تا و چه در آن هشتصد تا، یک چیز است. وقتی ‏می گوییم: هو الاول و هو الآخر، اول و آخر مفهوماً یک چیز نیستند اما یک چیز است که اول است از ‏همان جهت که آخر است. استاد: شما می روید سر مرتبه عالیه و آن را می گویید که درست هم هست ‏ولی بحث ما بر سر مرتبه ی دانیه است. بحث سر آن ممتازه است یعنی هشتصد تایی. آن هزار که یکی ‏است. مستشکل: وقتی می خواهد به هشتصد تجلی کند یا وقتی اعتبار مو لحاظ می کنیم مرتبه ی هشتصد ‏را، امتیازش ظاهر می شود. استاد: آیا یک نور بود یا دو تا؟ اصل شروع این مثال مال تعدد است ولی بعد ‏چون دیدند نمی شود، گفته اند: یکی. مستشکل: آیا در عدد صد به عنوان یک واحد بسیط، نود هست؟ ‏استاد: خیر. ولی نودِ غیرِ صد وجود دارد. یعنی عدد نود داریم اما نودِ در دلِ صد . . . مستشکل: آن که ‏یک عدد خارجی است. در همین عدد واحدِ صد که نوعٌ برأسه است، آیا احساسِ نود هم می کنیم؟ استاد: ‏نه. مستشکل: می شود احساس کرد و به همین دلیل می گوییم: صد بزرگتر از نود است. چون نود را در ‏صد لحاظ کرده ایم. استاد: اولاً خودتان گفتید عددِ بسیط. تازه در همان صدِ واحد، نودِ ممتاز نداریم. ‏مستشکل: نودِ مُندَکّ که داریم. استاد: داشته باشیم ولی چون امتیاز ندارد، نمی توانیم بگوییم: ما به الامتیاز . ‏‏. . شما در همین مثالی که زدید، این (ما) را نشان دهید. مستشکل: همان صد است که تجلّی می کند در ‏نود. استاد: صد در نود تجلی می کند؟! نود به عنوان امتیاز؟ آیا صد ما به الامتیاز و ما ‏به الاشتراکِ نود است؟ مستشکل: مشکل در تصور ما از عدد صد است. مثال را عوض می کنیم: ‏نفس ما در آنی که متفکر است، متخیّل هم هست. یک نفس است و دارد همه ی این کارها را انجام می ‏دهد بدون این که بگوییم نفس در حال تفکر غیر از نفس در حال خیال است. ما به الامتیاز و ما به ‏الاشتراک یک شیء است. استاد: شما رفته اید در شؤونات عرضیّة. تخیّل و تفکر در طول هم نیستند، ‏شدید و ضعیف و در نتیجه مصداق تشکیک نیستند. شما وقتی می بینید با وقتی که می شنوید، کدامش ‏بالاتر است و کدام پاینتر؟ کدام شدید است و کدام ضعیف؟ اگر هم بگویید: نفس و قوه ی باصره که دارد ‏می بیند، در طول همند، ما به الامتیاز و آن چیزی که به وسیله ی آن امتیاز صورت گرفته، چیست؟ ‏مستشکل: خود نفس است. عاقله غیر نفس نیست، باصره غیر نفس نیست. استاد: یعنی عینیّت است؟ ‏مستشکل: عینیت است. استاد: منظورتان عینیت خارجی است؟ و سکوت مستشکل! 🏠@fotoooh
رویداد تخصصی مصباح‌الهدی- آیت‌الله میرباقری.mp3
زمان: حجم: 43.76M
🌱 ⭕️ پاسخگویی وحی به نیازهای امروز جامعه ⭕️ جایگاه عقل، تجربه و عرفان در نسبت با وحی ⭕️ نقش دین در سرپرستی و هدایت دانش، عقل، تجربه‌ها، گرایش‌ها و شهود ما 🎙 سخنران؛ آیت‌الله سید محمدمهدی میرباقری ⏰ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ ⏺ سلسله نشست‌های موسسه فقهی تربیتی مصباح‌الهدی ارسال تنها با لینک کانال 📮 @feghhe_tarbiat_mesbah
💠 نسبت عاطفه و استدلال بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از روحانیون کهگیلویه و بویراحمد ۱۳۷۳/۰۳/۱۷: آن ماجرای عاشورا، فقط بیان یک خاطره نیست. بلکه بیان حادثه‌ای است که - همان‌طور که در آغاز سخن عرض شد - دارای ابعاد بیشمار است. پس، یادآوری این خاطره، در حقیقت مقوله‌ای است که میتواند به برکات فراوان و بیشماری منتهی شود. لذا شما ملاحظه میکنید که در زمان ائمّه علیهم‌السّلام، قضیه گریستن و گریاندن برای امام حسین علیه‌السّلام، برای خود جایی دارد. مبادا کسی خیال کند که در زمینه فکر و منطق و استدلال، دیگر چه جایی برای گریه کردن و این بحثهای قدیمی است! نه! این خیالِ باطل است. عاطفه به‌جای خود و منطق و استدلال هم به‌جای خود، هر یک سهمی در بنای شخصیّت انسان دارد. خیلی از مسائل است که باید آنها را با عاطفه و محبّت حل کرد و در آنها جای منطق و استدلال نیست. شما اگر در نهضتهای انبیا ملاحظه کنید، خواهید دید وقتی که پیغمبران مبعوث میشدند، در وهله اوّل که عدّه‌ای دور آنها را میگرفتند، عامل اصلی، منطق و استدلال نبود. شما در تاریخ پیغمبر اسلام که مدوّن و روشن هم هست، کجا سراغ دارید که آن حضرت کسانی از کفّار قریش را که مثلاً استعداد و قابلیّت داشته‌اند، در مقابل خود نشانده و برایشان استدلال کرده باشد که به این دلیل خدا هست، یا به‌این دلیل خدا واحد است، یا به این دلیل و استدلال عقلانی، بتهایی را که میپرستید، باطلند؟ دلیل و استدلال، زمانی کاربُرد دارد که نهضت پیش‌رفته است. در وهله اوّل، حرکت، حرکتی احساسی و عاطفی است. در وهله اوّل این است که ناگهان فریاد میزند: «نگاه کنید به این بتها و ببینید که اینها ناتوانند!» در وهله اوّل میگوید نگاه کنید که خدای متعال واحد است: «قولوالااله‌الاالله‌تفلحوا.» به چه دلیل «لااله الاالله» موجب فلاح است؟ این‌جا کدام استقلال عقلانی و فلسفی وجود دارد؟ البته در خلال هر احساسی که صادق باشد، یک برهان فلسفی خوابیده است. اما بحث سرِ این است که نبی وقتی می خواهد دعوت خود را شروع کند، استدلال فلسفی مطرح نمی‌سازد؛ بلکه احساس و عاطفه صادق را مطرح می کند. البته آن احساس صادق، احساس بی منطق و غلط نیست؛احساسی است که در درون خود، استدلالی هم دارد. اوّل توجّه را به ظلمی که در جامعه جاری است؛ اختلاف طبقاتی ای که وجود دارد و فشاری که «انداد الله» از جنس بشر و شیاطین انس بر مردم وارد میکنند، معطوف می سازد. این، همان عواطف و احساسات است. البته بعد که حرکت وارد جریانِ معقول و عادّی خود شد، نوبت استدلال منطقی هم میرسد. یعنی کسانی که دارای تحمّل عقلی و پیشرفت فکری هستند، به استدلالات عالی میرسند. ولی بعضی افراد هم، در همان درجات ابتدایی میمانند. در عین حال، معلوم هم نیست آنهایی که از لحاظ استدلال سطح بالاتری دارند، از لحاظ درجات معنوی هم، حتماً سطح بالاتری داشته باشند. نه؛ گاهی کسانی که سطح استدلالىِ پایین‌تری دارند، اما جوشش عواطفشان بالاست، ارتباط و علقه‌شان با مبدأ غیبی بیشتر و محبتشان نسبت به پیغمبر، جوشانتر است و به درجات عالی تری می رسند. قضیه این‌گونه است. در حرکتهای معنوی، عاطفه سهم و جای خود را دارد. نه عاطفه جای استدلال را میگیرد و نه استدلال میتواند به جای عواطف بنشیند. حادثه عاشورا، در ذات و طبیعت خود، یک دریاىِ خروشانِ عواطفِ صادق است. یک انسان والا، پاک، منوّر و بدون ذرّه‌ای شائبه تردید در شخصیت ملکوتىِ والای او، برای هدفی که همه منصفین عالم در صحّتِ آن، که مبتنی بر نجات جامعه از چنگ ظلم و جور و عدوان است، متّفقند، حرکت شگرفش را آغاز میکند و میگوید: «ایها النّاس! انّ رسول الله، صلّی الله‌علیه‌وآله، قال: من رأی سلطاناً جائراً...(۱)» بحث سرِ این است. امام حسین علیه‌السّلام، فلسفه حرکت خود را مقابله با جور قرار میدهد: «یعمل فی عبادالله بالاثم والعدوان.» بحث بر سرِ مقدّسترین هدفهاست که همه منصفین عالم آن را قبول دارند. چنان انسانی، در راه چنین هدفی، دشوارترین مبارزه را تحمّل میکند.
❇️ نکاتی پیرامون معاد جسمانی استاد مفیدی ذیل آیۀ شریفۀ «وَضَرَبَ لَنَا مَثَلا وَنَسِيَ خَلقَهُۥۖ قَالَ مَن يُحيِ ٱلعِظَٰمَ وَهِيَ رَمِيم، قُلۡ يُحيِيهَا ٱلَّذِي أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّة وَهُوَ بِكُلِّ خَلقٍ عَلِيمٌ» بود؛ وقتی آخوند ملاصدرا، صاحب اسفار رضوان‌اللّه‌علیه، ذیل تفسیرشان به این‌ آیه می‌رسند، بیان­شان با سایر مواضع دو جور می‌شود. کسانی که راجع به نظرات آخوند بحث کرده‌اند، این را می‌دانند. علی ای حال، آخوند این­جا یک جور صحبت دارند و در جای دیگری، فرمایش دیگری دارند. در یک کلمه، آیه می‌فرماید: «قُلۡ يُحيِيهَا ٱلَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة»، روشن است که ضمیر «یحییها» به «رمیم» بر می‌گردد، ولو در آیۀ دیگری دارد: «قَادِرٌ عَلَىٰ أَن يَخلُقَ مِثۡلَهُم» در این آیه، کلمۀ «مثل» دارد، اما در آیه، مرجع ضمیر به خود «ها» بر می‌گردد. همین‌طوری که فرمودند، در یک کلمه، معاد جسمانی مورد اتفاق تمام ملیّین است. خود صاحب اسفار دارند؛ می‌گویند هر کسی الهی است و در خانۀ انبیاء و اوصیاء و ملل وحی است و به آن‌ها اعتقاد دارد، اعتقاد به معاد جسمانی دارد. در این مشکلی نیست. کسانی باشند که روی فکر خودشان جلو بروند، ممکن است بگویند که معاد فقط روحانی است [اما نسبت به کسانی که درب خانۀ انبیاء و اوصیاء چنین نیست]. مرحوم حاج ملا هادی [سبزواری] رضوان‌اللّه‌علیه، در منظومه یا شاید در تعلیقات­شان بر شواهد الربوبیه، وقتی به معاد جسمانی می‌رسند، می‌فرمایند: شیخ الرئیس گفته است من با ابزار حکمی، با براهین علمی‌ای که در دست دارم، معاد روحانی را می‌توانم ثابت کنم اما معاد جسمانی را نمی‌توانم ثابت کنم! بعد حاجی می‌گویند: این نه یعنی منکر معاد جسمانی است؛ «أمّا الشيخ رئيس المشائين، فإنه لم ينكر المعاد الجسماني حاشاه عن ذلك، إلاّ أنّه لم يحقّقه بالبرهان ، كما يظهر لمن نظر في إلهيّات الشفاء»3. یعنی ابن‌سینا خیلی اجل از این است که با این‌که مخبر صادق خبر داده است، معاد جسمانی را قبول نداشته باشد! بلکه قبول دارد و می‌گوید من به صورت برهانی، نمی‌توانم ثابت کنم. زور برهانِ من، به اثبات معاد جسمانی نمی‌رسد؛ حاشاه عن ذلک؛ خیلی تعبیر عالی‌ای است که مرحوم حاجی برای شیخ الرئیس دارند. اما این‌که کیفیت آن، به چه صورت است، یکی همین آیۀ شریفه است؛ «يُحيِيهَا ٱلَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة». نمی‌دانم سال نود و دو بود یا سال دیگری بود؛ در جلسات متعددی راجع به معاد جسمانی در همین جلسات بحث کردیم. همین بدن دنیوی محشور می‌شود؛ با خصوصیتی که عالم آخرت دارد. معاد جسمانی است، نه مادی به‌معنای مادی این­جا. این هم باز خلاف اعتقادات متدینین است. اگر معاد مادی بود، سیب در بهشت می‌پوسید. حرکت از لوازم ماده است. اما همان کسی که بهشت را قبول دارد و می‌گوید سیب را در آن­جا می‌خوریم، نمی‌گوید سیب آن­جا می‌پوسد. بلکه می‌گوید: ریخت سیب آن­جا، ریخت عالم ماده نیست. معاد مادی غیر از معاد جسمانی است. این هم نکاتی است که در این بحث هست.
اساس عرض من این بود: بدنی که در آخرت می‌آید، غیر از آن بدن اختراعی صاحب اسفار است، توضیحاتی که عرض کردم، حتی با فرمایش آقا علی هم تفاوت داشت، این بود که بدن ما در این عالم سه بعدی است، بدن آن جا چهار بعدی است. این نکتۀ اصلی بحث ما بود. تا آدم نرود، نمی‌بیند. عالم آن­جا، عالم احاطه بر زمان است. الآن که به من نگاه می‌کنید با یک بدن سه بعدی هستم. اما آن­جا که به این بدن نگاه می‌کنید، یک موجود منبسط نود ساله می‌بینید. نه یک بدن پیر شدۀ در سن نود سال. بدن آن­جا جامع همۀ عمر شخص است و لذا حضرت علیه السلام فرمودند: وقتی کتاب می‌گذارند و می‌گوید: «اقرء کتابک»، آیه شریفه می‌فرماید: «وَوُضِعَ ٱلكِتَٰبُ فَتَرَى ٱلمُجرِمِينَ مُشفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَٰوَيلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَة وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحصَىٰهَاۚ وَ وَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرا». در تفسیر برهان هست، حضرت علیه السلام ذیل این آیه فرمودند: نه یعنی عکس و تصویر، بلکه خود همان صحنه و خود همان زمان، حاضر است. چون عالم احاطه بر زمان است و لذا یک بدنی است که هر کاری انجام داده را نشان می‌دهد؛ با آن خصوصیاتی که‌ آن عالم دارد. «وَ قَالُواْ لِجُلُودِهِمۡ لِمَ شَهِدتُّمۡ عَلَيۡنَاۖ»5؛ ما در دنیا یک عمر رفیق بودیم، حالا در این­جا می‌خواهید علیه ما شهادت بدهید؟! «قَالُواْ أَنطَقَنَا ٱللَّهُ ٱلَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيۡء»؛ آن روز هم می‌توانستیم کلی حرف بزنیم. اما به‌خاطر حِکمی که خداوند متعال داشت، دار حجاب بود. حالا در صحنه‌ای آمده‌ایم که «أَنطَقَنَا ٱللَّهُ ٱلَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيۡء»؛ حالا دیگر به این صورت است. مراتبی که در کمال پیش می‌آید …؛ مثلاً زمان ظهور حضرت صلوات اللّه علیه، اصلاً کل عالم به یک درجه‌ای از کمال ارقی رسیده است. در روایت هست؛ حضرت علیه السلام فرمودند: زمان ظهور حضرت، اگر یک منافقی حتی در دل سنگی مخفی شود، مؤمن که رو به روی سنگ می‌رسد، سنگ به سخن می‌آید. می‌گوید: «فی بطنی منافق فاقتله». یعنی سنگ به سخن می‌آید. یعنی مرتبه‌ای می‌شود که «أَنطَقَنَا ٱللَّهُ ٱلَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيۡء». 📚http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-050-000-bahth/q-tfs-050-000-bahth-02-hadith-219-1403-tawhid-069.html
ارائه کننده: حجت الاسلام و المسلمین دکتر رضا برنجکارصوت نشست علمی نقد کتاب وجودشناسی و معناشناسی اسما و صفات الهی - 06-10-1403.mp3
زمان: حجم: 29.28M
💠📣 صوت نشست علمی نقد کتاب "وجودشناسی و معناشناسی اسما و صفات الهی" 🔷 با همکاری انجمن کلام اسلامی حوزه و پژوهشگاه قرآن و حدیث ارائه کننده: 🎤✍️ حجت الاسلام و المسلمین دکتر رضا برنجکار (مولف کتاب و رئیس پژوهشگاه قرآن و حدیث و رئیس انجمن کلام اسلامی حوزه) 📚 ناقدین: 🎙 حجت الاسلام و المسلمین عبدالرحیم سلیمانی بهبهانی (استادیار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی) 🎙 دکتر علی الله بداشتی (استاد دانشگاه قم) 🗓 تاریخ برگزاری : پنجشنبه ۶ دی ماه ۱۴۰۳ 🌐 اطلاع رسانی اخبار و برنامه های انجمن کلام اسلامی حوزه 👇 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 🆔@Islamic_theology
فلسفه تابع وحی
جلسه 31 شرح توحید صدوق- استاد مفیدی مُقْتَدِرٌ بِالْآلَاءِ وَ مُمْتَنِعٌ بِالْكِبْرِيَاءِ وَ مُتَمَ
در نسبت وجودشناسی میان ذات و صفات سه دیدگاه کلی وجود دارد: زیادت، عینیت و نیابت. استاد مفیدی دیدگاه دیگری را مطرح می کنند 👆
📜عرفان نظری برگرفته از پرسش از حکیم ص ۲۳ سوال : آیا پرداختن به عرفان نظری در علوم حوزوی، نیاز روز و جامعه و پاسخ دهنده به شبهات امروز است ؟ 🔰جواب 👤 علامه مصباح یزدی رحمه الله پرداختن به عرفان نظری بدون اهتمام به کتاب و سنت و عرفان عملی برخاسته از آنها توصیه نمی شود؛ چون چنین کاری نه تنها نیاز جامعه را برآورده نمی سازد، بلکه نیاز فرد را نیز پاسخگو نخواهد بود. 🔹نظرات فلسفی آیت الله مصباح🔹 @PhilosophyofAyatollahMesbah
هدایت شده از مهدی عبداللّهی
💢 خطاهای مشهور در معرفت‌شناسی فلسفی ✍🏻 در طول تاریخ، با اصولی مسلّم از فلسفه روبرو هستیم که پیامدهای منفی بسیاری دارد. اصلاح این خطاها می‌تواند باعث انقلاب در معرفت‌شناسی شود. 🔻این اصلاح، آثاری دارد از جمله: ▫️انتقال معرفت‌شناسی از ذهن‌گرایی و ایدئالیسم به واقع‌گرایی و رئالیسم ▫️افزایش توان بشر برای پاسخ‌گویی به برخی شبهات معرفت‌شناسی مثل سفسطه و وجود اذهان دیگر ▫️نزدیک ‌شدن بشر به معرفت شناسی وحیانی 🔻این خطا‌ها عبارتند از: 1️⃣ تعریف معرفت به صورت 2️⃣ برابر دانستن علم با باور 3️⃣ تعریف صدق به تطابق صورت با خارج 4️⃣ قرینه‌گرایی در مقام توجیه معرفت 🌐https://sobhanimt.com 📲@mtsobhanii
هدایت شده از مهدی عبداللّهی
⭐️ نقدی بر سخنان استاد 🖌 مهدی عبداللّهی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جناب حجت الاسلام دکتر محمدتقی سبحانی پیش از این نیز انتقاداتی بر دستگاه معرفت‌شناسی فلسفه اسلامی ایراد فرموده بودند که نگارنده برخی از آنها را پاسخ گفت (اینجا) اکنون نیز بار دیگر مدعای خویش را این چنین فرموده‌اند که «در طول تاریخ، با اصولی مسلّم از فلسفه روبرو هستیم که پیامدهای منفی بسیاری دارد. اصلاح این خطاها می‌تواند باعث انقلاب در معرفت‌شناسی شود.» 🔻این خطا‌ها به گفته ایشان عبارتند از: 1️⃣ تعریف معرفت به صورت، 2️⃣ برابر دانستن علم با باور، 3️⃣ تعریف صدق به تطابق صورت با خارج 4️⃣ قرینه‌گرایی در مقام توجیه معرفت. 1️⃣ در خصوص اشکال اول، پیش از این نیز فرموده بودند: «هیچ دلیل روشنی برای وجود «صورت» به عنوان واسطه معرفت، در دست نیست و ادله‌ای که برای این موضوع آورده‌اند، محل تامل و اشکال است.» 🔆 نقد: بنا بر معرفت شناسی اسلامی، معرفت همان مطلق علم و آگاهی است که در اولین و مهم‌‌ترین انقسام، به حضوری و حصولی تقسیم می‌شود. این تقسیم یک تقسیم عقلی و دایر بین نفی و اثبات است: هر شناختی از یک معلوم، یا به واسطه حاکی است یا بی واسطه حاکی. به بیان دیگر، گاه خود واقعیت معلوم نزد شخص عالم حاضر است، مانند احساس گرسنگی یا احساس شادی و درد که به آن شناخت حضوری می‌گویند. گاه نیز آگاهی ما از یک معلوم، با واسطه صورت ذهنی آن است و ما از طریق این صورت و به جهت حکایت‌گری‌اش از آن معلوم، بدان شیء علم داریم که به آن شناخت حصولی می‌گویند. پس علم به هر معلومی یا باید حضوری باشد یا حصولی. در نتیجه اگر به چیزی علم حضوری نداشتیم و خود واقعیت آن نزد ما حاضر نبود، تنها راه علم به آن، معرفت با وساطت صورت ذهنی است. و دست بر قضا اغلب معرفت‌های ما به ویژه معرفت به امور بیرون از خود فاعل معرفت از این نوع می‌باشند. کجای این دلیل روشن نیست و چه اشکالی بر آن وارد است؟! ✅ با این بیان، هویت رئالیستی فلسفه اسلامی نیز به روشنی عیان می‌شود. فلسفه اسلامی برخلاف فلسفه‌های مدرن، یک فلسفه رئالیستی و مخالف ایده‌آلیسم و سوبژکتیویسم است. درست به همین جهت بود که فیلسوف بزرگ معاصر حضرت علامه طباطبایی عنوان کتاب مهم خود را اصول فلسفه رئالیسم نامید. 2️⃣ از تعریف بالا، میزان اعتبار اشکال دوم نیز روشن شد. فیلسوفان اسلامی هرگز علم را با باور یکی نداسته‌اند، بلکه چنان که اشاره کردیم، مقصود ایشان از علم، معنای عام آن است که مطلق شناخت، معرفت و آگاهی را شامل می‌شود و به همین جهت در نخستین تقسیم به علم حضوری و حصولی تقسیم می‌شود. روشن است که باور قابل تقسیم به حصولی و حضوری نیست. شاید ایشان در این اشکال، نظر به تعریف معرفت‌شناسی غربی معاصر داشتند که آن را به «باور صادق موجه» تعریف می‌کنند، اما روشن است که این تعریف متعلق به سنت اسلامی نیست، و معرفت‌شناسان و پژوهش‌گران فلسفه اسلامی بر آن خرده گرفته‌اند. 3️⃣ از بیان نخست، پاسخ اشکال سوم ایشان نیز روشن است. چنان که گفتیم در علم حصولی خود واقعیت معلوم نزد ما حاضر نیست، بلکه امری به نام صورت ذهنی در نفس ما تحقق دارد که خاصیت آینگی دارد و محکی خود را نشان می‌دهد. بله در مرحله بعد مسئله دشوار مطابقت مطرح است. اما اگر کسی وجود صورت در معرفت بشری را انکار کند، باید اصل علم حصولی را که اکثریت قریب به اتفاق علوم ما به عالم خارج را تشکیل می‌دهد، نفی نماید! و در این صورت، یا باید همه معرفت‌ها را حضوری بداند! شما که منکر وجود صورت در فرآیند معرفت هستید، آیا به این نتیجه ملتزم هستید یا راه حل دیگری دارید؟ و اگر ناچار به پذیرش صورت ذهنی (اعم از تصور و تصدیق) و علم حصولی هستند، در چیستی صدق کدام دیدگاه را می‌پذیرید؟ اگر نظریه مطابقت را ناتمام می‌دانید، انسجام‌گروی، نظریه پراگماتیستی یا کدام دیدگاه را صحیح می‌دانید؟ 👇👇👇