🕊پاسدار شهید مجتبی بخشنده
شهادت: ۲۱ آبان ۶۵
محل: پادگان شهید منتظری کرمانشاه
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#شهدای_پادگان_منتظری
@fatehaneasman
🇮🇷فاتحان آسمان🚀
🕊پاسدار شهید مجتبی بخشنده شهادت: ۲۱ آبان ۶۵ محل: پادگان شهید منتظری کرمانشاه #شهدای_همراه_شهید_ته
🕊شهید مجتبی بخشنده، اولین شهید از نیروهای رسمیِ یگان موشکی جمهوری اسلامیِ ایران، متولد ۱۳۳۸ در روستای کلوچان از توابع گلپایگان
او در خانوادهای مذهبی و عاشق قرآن تربیت یافت.
در نوجوانی مداح مراسم محرم در روستایشان بود. خدمت سربازیاش را در کردستان گذرانید و در نبرد با دشمن مجروح شد.
⭕️ در پاییز ۱۳۶۳ عضو رسمی سپاه شد و به یگان تازه تأسیسِ موشکی پیوست. ابتدا در حراست و حفاظت پادگان و سپس در قسمت آماد و پشتیبانی مشغول خدمت شد.
📌 بهخاطر اهمیت کارشان، خانوادهاش را به کرمانشاه آورد. تنها فرزندش، چهل روز بعد از شهادت او بهدنیا آمد. پدرش پیشاپیش اسم زینب را بر او گذاشته بود. شهید بخشنده در ۲۱ آبان ۶۵ به شهادت رسید و در صحن امامزاده عزیزالدین محمد به خاک سپرده شد، جایی که والدینش آنجا را مرمت کرده بودند
چون مجتبی در کودکی دچار بیماری سختی شده بود و آنها نذر کرده بودند تا بعد از شفای فرزندشان صحن امامزاده را مرمت کنند.
🥀زینب بخشنده، دانشجوی الکترونیک دانشگاه اصفهان، در سال ۱۳۸۵در سانحه رانندگی به دیار باقی شتافت و ۲۰ سال بعد، نزد پدر شهیدش در همان امامزاده به خاک سپرده شد.
#شهید_مجتبی_بخشنده
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#شهدای_پادگان_منتظری
@fatehaneasman
🇮🇷فاتحان آسمان🚀
🕊فصل شهادت قسمت بیست و هفتم 📌این قسمت را تقدیم می کنیم به اولین شهدای مسیر اقتدار موشکی ایران که
🕊 فصل شهادت
قسمت بیست و هشتم
پادگان موشکی شهید منتظری پس از بمباران
🕊آن شب، دردناکترین خبر این بود که فقط چهار پیکرِ قابلِ شناسایی از شهدا پیدا شده است.
یکی از شهدایی که قابلشناسایی بود مجتبی بخشنده، کادر رسمی موشکی بود که در واحد پشتیبانی خدمت میکرد
او کنار سولهٔ بیتالزهرا افتاده بود
موج انفجار لباسهایش را دریده و چندین متر دورتر پرتش کرده بود. پایش با اصابت ترکش، قطع شده بود و دهها ترکش بر سینه و بازویش نشسته بود.
بچهها با دیدنش خیلی گریه کردند. مجتبی مدتی پیش به دوستانش گفته بود که به زودی پدر خواهد شد.
او همسرش را همراه خودش به کرمانشاه آورده بود. بهجز آن چهار شهید، که سه نفرشان در آسایشگاه و روی تختهایشان به شهادت رسیده بودند، هیچ پیکری قابلشناسایی نبود! حتی نمیدانستند تعداد شهدایشان چند نفر است! برای به دست آوردن آمارِ شهدا، باید لیست مجروحان و افراد باقیمانده، و آمار مرخصیها را درمیآوردند، تا بفهمند آن تنهای سوخته و قطعه قطعه، متعلقبه چند شهید است!
غروب سنگین روز بیستویکم آبان، هواپیماهای بعثی باز هم آمدند تا بهخیال خودشان آخرین ضربه را بر پیکرِ در هم شکستۀ موشکی ایران بزنند! باز هم بمباران شد، ولی دیگر کسی در پادگان نبود. در غروبی تلخ، بخشی از شهدا به معراج شهدا منتقل شدند
یگان موشکی آن روز پانزده شهید داده بود. خیلی زود فهمیدند که پادگان آموزشی هم هجده شهید داده است؛ جواد امیدی مسئول حفاظت پادگان آموزشی شهید منتظری در مرحلۀ دومِ بمباران، با هفده سربازْ پاسدار شهید شده بود و دهها تنِ دیگر هم زخمی بودند.
مجروحان را به بیمارستانهای کرمانشاه برده بودند.
در بیمارستان، غلغله بود و تعداد مجروحان خیلی زیاد بود
وقتی زنان و کودکانِ مجروح را دیدند فهمیدند روستای پشت کوه، حدود شصت نفر شهید و مجروح داده است
آن شبِ تلخ، تنها خدا میداند بر حسن و یارانش چه گذشت.
ادامه دارد
#پادگان_منتظری
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
@fatehaneasman
🇮🇷فاتحان آسمان🚀
🕊 فصل شهادت قسمت بیست و هشتم پادگان موشکی شهید منتظری پس از بمباران 🕊آن شب، دردناکترین خبر این ب
🕊 فصل شهادت
قسمت بیست و نهم
شهدای اولین حمله به یگان موشکی
🕊طلیعۀ صبح روز بعد، یکی از سختترین کارهای عالم را پیشِرو داشتند؛ جمعآوری پیکرهای پارهپارۀ شهدایی که حتی برای دوستانشان قابل شناسایی نبودند.
از تعاون سپاه تهران هم برای این کار کمک خواستند.
⭕️هواپیماهای دشمن باز هم برای بمباران منطقه آمدند، اما گویی از آن بالا هم دیده میشد که چیز خاصی در پادگان سالم نمانده است! بمبهایشان را ریختند و رفتند، اما دیگر تلفاتی نداشت.
دشمن همۀ زورش را زده بود که موشکی ایران را نابود کند و در پنج نوبت پادگان را بمباران کرده بود.
غافل از اینکه نهتنها همۀ تجهیزات از پادگان تخلیه شده، بلکه مهمترین بخش موشکی، یعنی تونل نعلی شکلِ زیر کوه، کاملا سالم مانده است.
در پادگان، تا چند روز، گاهی بمبی تأخیری با صدای مهیبی منفجر میشد. مخصوصاً اطراف دریاچه، بمبهای روسی تأخیری با بالا و پایین شدنِ سطح آب، منفجر میشد.
جمع کردن تکههای پراکندهٔ بدن شهدا چندین روز طول کشید! کار سخت و جانکاهی بود.
⚔از اینسو و آنسو، پشت دیواری فروریخته، بالای شاخههای درختان صنوبر، کنار بوتهها، روی دیوار و سقفی فرو ریخته، تکههای بدن شهدا را با اشکِ چشم و خونِ دل، در هفتهشت گونی بزرگ جمع کردند. در معراجِ شهدا، براساس اطلاعاتی که از جثهٔ بچهها داشتند
تا حدّ مقدور پیکرها را جدا کردند، نیمتنهای، دستی، ... لای پنبه کفن شد و در تابوتی پوشیده در پرچم سهرنگ ایران، راهی زادگاه شهدا شد.
اولین بار بود که مجموعۀ موشکی در جنگ تلفات میداد، آن هم چنین سنگین و پر اندوه. همه، دلشان خون بود.
تنها دلخوشیشان این بود که سیستم موشکی را بهموقع از آن حملۀ سنگین نجات داده بودند.
شبِ کربلای منتظری، دشمن جشن گرفته بود و رادیو بغداد با تبلیغات زیاد وعدهٔ یک خبرِ خوش را به مردم عراق و دوستان صدام میداد!
⭕️آنها با مارش پیروزی اعلام کردند که ۹۸ درصد از توان موشکی ایران را با بمبارانِ پادگان منتظری در کرمانشاه نابود کردهاند.
دشمن به سیستم جاسوسی و قدرت هواییاش مطمئن بود، غافل از دست خدا که بالای همۀ دستها بود.
همۀ کسانی که در جریان دستگیری جاسوسِ دشمن و نجات سیستم موشکی از آن حملۀ هوایی سنگین بودند، ایمان داشتند نجات موشکی فقط کار خدا بوده است و بس!
حسن تا آن وقت، کمْ شهادت ندیده بود. از آغاز جنگ، شهادت برادرانش :
علی، عبدی، علیرضا ناهیدی، حسن غازی، سید سعید موسوی، و خیلیهای دیگر را دیده بود.
📌در جنگ، داغ پشت داغ، سینههاشان را میگداخت.
خدا میدانست و خودش، که دربرابر این مصائب، خودش را نباخته بود بلکه هر بار محکمتر مشتش را گره کرده و استقامت و تلاشش را بیشتر کرده بود.
حسن ایمان داشت که خدا یاریشان میکند، فقط به این شرط که تا آخرین حدِ توان، در راه خدا کوشیده باشند
#شهدای_پادگان_منتظری
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
@fatehaneasman
🇮🇷فاتحان آسمان🚀
🕊 فصل شهادت قسمت بیست و نهم شهدای اولین حمله به یگان موشکی 🕊طلیعۀ صبح روز بعد، یکی از سختترین
🕊فصل شهادت
قسمت سی ام
📌حسن مقدم وقتی با بقیۀ بچهها به پادگان برگشت، دید که از میان سولهها فقط سولۀ تدارکاتی که ابوالفضل دمیرچی و دوستانش ساخته بودند ویران نشده است
واقعاً برای بچهها مایۀ تعجب بود.
حسن که میخواست روحیۀ دوستانش را تغییر دهد به شوخی گفت: «اوس ابوالفضل! ما با صدام هماهنگ کرده بودیم که سولۀ شما رو نزنن
بعد از آنهمه ناراحتی، لبخندی بر لبانشان نشست.
ابوالفضل خودش رمزگشایی کرد: حسن آقا! این کرامتِ آیتالکرسیه! من تو بنای این سوله، هر ستونی رو با آیتالکرسی درست کردم
⭕️آن سوله پر از تدارکات عمومی بود که چند روز بعد وقتی رضا پورمند و دوستانش در حال تخلیۀ آن بودند، درست در دقایق آخر، باز هم هواپیماهای دشمن برای بمباران آمدند، اما اتفاقی برایشان نیفتاد
بعد از بمباران، بچهها هرروز منتظر دستور حملۀ موشکی بودند.
دستور عملیات موشکی باید از مقامات بالا و قرارگاه اصلی جنگ صادر میشد
گاهی مستقیماً خود آقای هاشمی رفسنجانی دستور میداد و گاهی محسن رضایی
🚨 آنها گاهی در انتخاب هدف هم نظر میدادند، اما گزینش موضع پرتاب دست بچههای موشکی بود.
همگی لحظهشماری میکردند که با پرتاب دوبارهٔ موشک، تبلیغات چندروزه و شیرینکامی دشمن را بههم بریزند! رادیو تلویزیون عراق، چندین روز بهخاطر نابودی یگان موشکی ایران، جشن و تبلیغات داشتند تا روحیۀ مردمی را که چهبسا موافق جنگ نبودند، قویتر کنند
اما ده روز بعد، حقیقت آشکار شد
🚀اولین روزِ آذرماه، دستور عملیات موشکی صادر شد حسن سرِ انتخاب موضع با دوستانش مشورت کرد
نظرات متفاوت بود، اما حسن نظر خودش را قبولاند، نظری خاص و بسیار جسورانه: «بچهها از همون جایی که خیال میکنن نابودش کردن باید بهشون ضربه بزنیم؛ از پادگان منتظری!!!!
ادامه دارد
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#شهدای_پادگان_منتظری
@fatehaneasman
🇮🇷فاتحان آسمان🚀
🕊فصل شهادت قسمت سی ام 📌حسن مقدم وقتی با بقیۀ بچهها به پادگان برگشت، دید که از میان سولهها فقط س
🕊فصل شهادت
قسمت سی و یکم
📌این کار ریسک بزرگی بود آنجا دیگر لو رفته بود و هر آن امکان داشت دوباره مورد حمله قرار بگیرد
اما بچههای موشکی میخواستند زهر این موشک را برای سردار قادسیه بیشتر کنند
قطعاً جاسوسان خبر میدادند که این موشک از دل همان پادگانی بلند شده که صدام آن را به خاکوخون کشید
⭕️ دوستانِ ایران هم با شنیدن این خبر، پیام حیات را از موشکها میگرفتند
همقسم شدند برای این هدف
سُلگی و چند نفر دیگر از بچههای واحد مهندسی قبل از همه رفتند و محوطه را کمی صاف، و موضع پرتاب را آماده کردند.
کاروان موشک روی سکو و خودروهای همراه آن به پادگان منتظری رسید
سه تا چهار ساعت طول میکشید تا کارهای عملیاتی انجام و موضعْ تجهیز و موشکْ عَلَم شود.
دو ساعت بعد از غروب، فرمان آتش داده شد
🚀 این پرتاب، متفاوتتر از همۀ پرتابهای قبلی بود
وقتی نور و غرش مهیب موشک پادگان را دربرگرفت و موشک، استوار و غرّنده، شب را شکافت و بالا رفت، همۀ چشمها به اشک نشست و غریو اللّهاکبر از همه جا بلند شد
این موشک، به انتقامِ شهدایی پرتاب میشد که هنوز خون پاکشان بر خاک پادگان منتظری و روستای مجاور مانده بود
همۀ کسانی که آنجا بودند با مشتهای گرهکرده، اللّهاکبر میگفتند.
سربازان در پادگان مجاور بودند و اهالی روستایی که هنوز داغدار شهدایشان بودند با شوروشوقی عجیب، با همۀ وجود تکبیر میگفتند و صدایشان به نیروهای موشکی که در منطقه پراکنده بودند، میرسید. خیلی از سربازان مثل بچههای موشکی، سجدۀ شکر میکردند. بچههای پادگان مجاور، با وجود تلفات سنگینشان در بمباران، بهمحض دیدن بچههای حسنِ مقدّم، گفته بودند: «خدا رو شکر که شما سالمید! خدا رو شکر، موشکها آسیب ندیدند!»
آن شب، آن موشک به مرکز مخابرات بغداد اصابت کرد و تماس تلفنی این شهر با خارج برای مدتی قطع شد! برنامههای تلویزیون بغداد هم قطع شد و گوینده پس از چند دقیقه با اضطرابی که نتوانست پنهانش کند برنامه را از سر گرفت... اینها چیزی بود که همه دیدند، اما اتفاقِ بزرگتر درون کاخ صدام افتاده بود. اتفاقی که خبرش یک ماه بعد به گوش حسن و دوستانش رسید.
بچههای موشکی همیشه دنبال راههایی بودند تا میزان دقت و تأثیر موشکهایشان را در خاک دشمن بفهمند. یکی از راههای کسب خبر، گفتوگو و تخلیۀ اطلاعاتی اُسرای عراقی بود و خلبانها از مهمترین اسرا بودند. یک ماه بعد از بمبارانِ پادگان، خبر خاصی به حسن رسید: «یه میگ 25 عراقی رو تو اصفهان زدن. هواپیما سقوط کرده و خلبانش زندهس و اسیر شده.»
آن روزها تبلیغات وسیعی میشد که پدافند ضدهوایی ایران، قادر به زدن میگ 25 نیست. حالا این خبر برای همۀ رزمندهها خبر خوشی بود. حسن، فوری عبدالحسین کریمی را صدا کرد.
ـ عبدالحسین! زود راه بیفت، اطلاعات خلبانو بگیر.
ادامه دارد
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#شهدای_پادگان_منتظری
@fatehaneasman
🇮🇷فاتحان آسمان🚀
🕊فصل شهادت قسمت سی و یکم 📌این کار ریسک بزرگی بود آنجا دیگر لو رفته بود و هر آن امکان داشت دوباره
🕊فصل شهادت
قسمت سی و دوم
⭕️ـ عبدالحسین! زود راه بیفت، اطلاعات خلبانو بگیر.
عبدالحسین، اصالتاً عربِ خوزستانی بود و اکثر گفتوگوها با اسرا را بر عهده داشت. حاج آقا افشار، مسئول کمپ اسرا، که با حسن مقدّم دوستی داشت، خبر داده بود که خلبان در اصفهان است. اما تا عبدالحسین آنجا برسد، اسیر را منتقل کرده بودند به کمپ گرمدره در اطراف تهران. عبدالحسین که مسیری طولانی تا اصفهان رانندگی کرده بود، بلافاصله به سمت کمپ گرمدره رفت و خلبان عراقی را پیدا کرد. یک روزِ تمام با او به پرسش و گفتوگو نشست. آنچه میشنید ارزش آنهمه دوندگی را داشت. سریع برگشت کرمانشاه و حرفهای خلبان عراقی را به حسن و بقیۀ دوستانش گفت: «من یکی از خلبانهایی بودم که پادگان منتظری رو بمباران کردم! وقتی مشخص شد مقرّ سیستم موشکی ایران تو پادگان شهید منتظری باخترانه ، ماکت اونو دقیقاً مثل خودش درست کردن.
چند بار اونجا رو آزمایشی بمباران کردیم. ماکت دقیقی ساخته شده بود و ما دقیقاً میدونستیم توی مأموریتمون روی پادگان، کجا رو باید بزنیم.
🚀وقتی با سیوشش فروند هواپیما پادگان رو بمباران کردیم، به صدام حسین اطمینان دادیم که پادگان منهدم شده و از این به بعد دیگه موشکی از ایران شلیک نمیشه! این اتفاق چنان بزرگ بود که صدام به طراحان این حمله و ما خلبانها نشان شجاعت داد. اما چند روز بعد وقتی باز از ایران موشک شلیک شد، صدام نهفقط همۀ مدالها را پس گرفت، بلکه چند نفر از فرماندهان نیروی هوایی عراقو اعدام کرد.
دوباره برمیگردیم به روزهای آخر حاج حسن ، هیچ کس نمی دانست اتفاق ۲۱ آبان ۶۵ دوباره در ۲۱ آبان سال ۹۰ تکرار میشود
آن بار حسن آقا و حاجی زاده و مجید موسوی نجات پیدا کرده بودند
اما این بار قسمت این بود و موساد طوری برنامه ریزی کرده بود که حسن آقا نجات پیدا نکند
همراهش هم تقریبا تمام نیروهای تخصصی اش شهید شوند
حاج حسن این اواخر کار را به نتیجه رسانده بود و موتور قطر ۳ و نیم متری شان آن روز سوخت ریزی اش تمام میشد و موتور ۲۴۰ سانتی هم در سوله موتور آماده برای تست فردا بود
این اواخر حرف های تلخی میشنید که آزارش میداد، تنها پناه او این روزهای آخر پادگان مدرس بود و آن بچه بسیجی های مخلص دست از جان شسته
کسانیکه دیگر مثل شان پیدا نشد که کار حسن آقا را نه مثل او بلکه حتی یک دهم سرعت او پیش ببرند
جاذبه عجیب حسن آقا افراد خاص و نظر کرده ای را به آنجا کشانده بود
🕊از بین آنها که آن روز در پادگان بودند و شهید نشدند ، محمدرضا بوژمهرانی هر دوچشمش را از دست داد ، به مهران ناظم نیا هم موج انفجار آسیب زیادی زده بود
برخی دیگر هم آسیب های سطحی دیده بودند و کسی مثل یونس قارلقی را موج انفجار مچاله کرده بود و بعد از گذر سالها فهمیدند موج انفجار نه تنها مهره های گردن و کمرش را جابجا کرده بلکه سه عارضه مهلک در مغزش بجا گذاشته که ارمغان همیشگی اش دردهای وحشتناکی است که هیچ چیز حتی قوی ترین مسکن ها از پسش بر نمی آمد
یونس شاید بیشتر از همه آسیب دید ، نه بخاطر ویرانی های موج انفجار و درد ، بلکه شهادت برادرش یوسف که درد جانکاهی را بر زخم های انفجار اضافه میکرد
قصه رنج های او و هربار بیهوش شدن از شدت درد قصه فراغ بعد از یاران بود
بقول خودش بعد از حسن آقا یتیم شده بودند، بزرگی کار حسن آقا بزرگی این درد را برای او تفسیر میکرد
📌بزرگیِ کار، هرگز حاج حسن را نترسانده بود، اما حرفها، تهمتها و عدم همکاریها، آزرده و خستهاش کرده بود.
به گوش خودش هم رسیده بود که «حسن مقدّم با یه عده کارگرِ بسیجی که بعضیهاشون اصلا سواد مرتبط و درستی هم ندارن، وسط بیابون داره ماهوارهبر میسازه!!»
اما باز مثل کوه در مدرس ایستاده بود پای کارش و سنگ بچههایش را به سینه میزد. در حالی که از قصور بعضی افراد و سازمانها به شدت برآشفته میشد اما با اشتباهاتِ سهوی بچههای مدرس، برخورد متفاوتی داشت.
حسن آقا که خطر کار را می دانست قدر این بچه ها را خوب میدانست، خیلی ها را آورده بودن و در رفته بودند از ترس خطر اما این بچه ها مجذوب جذبه و مهربانی حسن آقا ایستاده بودند
ادامه دارد
#شهدای_پادگان_منتظری
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#مرد_ابدی
@fatehaneasman
🇮🇷فاتحان آسمان🚀
🕊فصل شهادت قسمت سی و دوم ⭕️ـ عبدالحسین! زود راه بیفت، اطلاعات خلبانو بگیر. عبدالحسین، اصالتاً عر
🕊فصل شهادت
قسمت سی و سوم
🚀بزرگیِ کار، هرگز حاج حسن را نترسانده بود
اما حرفها، تهمتها و عدم همکاریها آزرده و خستهاش کرده بود
🚦به گوش خودش هم رسیده بود که حسن مقدّم با یه عده بسیجی که سواد مرتبطی هم ندارند وسط بیابون داره ماهوارهبر میسازه
اما باز مثل کوه در مدرس ایستاده بود پای کارش و سنگ بچههایش را به سینه میزد
در حالی که از قصور بعضی افراد و سازمانها به شدت برآشفته میشد اما با اشتباهاتِ سهوی بچههای مدرس برخورد متفاوتی داشت
یک بار تا به مدرس رسید فهمید مشکلی پیش آمده
🔧 گروهی از بچهها در ترکیب مواد اشتباه کرده بودند و بخشی از مواد مهمی که به سختی و با هزینۀ زیاد به دست آورده بودند خراب شده بود
وقتی حاج حسن وارد سوله شد بچهها رنگ به چهره نداشتند و منتظر سختترین واکنش بودند
اما حاج حسن گویی اصلا خطایی نمیبیند
به طرفشان رفت دست روی شانهشان گذاشت
تک تکشان را در آغوش گرفت و با شوروحرارت گفت : بچهها مبادا دلسرد بشین
ما باید این قدر کار کنیم اینقدر کار کنیم
این قدر از این اشتباهات بکنیم
اینقدر تجربه کنیم و درس بگیریم که دیگه کامل به این کار مسلط بشیم
ما کار بزرگی داریم راه مهمی داریم نباید بترسیم
نباید ناامید بشیم باید مقاوم باشیم و با سرسختی کار کنیم تا به زیروبم کار کاملا وارد بشیم الانم برگردین سر کارتون
مهدی دوست نداشت فرهاد زیاد به مدرس بیاید.
هر وقت هم که برای عکاسی و فیلمبرداری میآمد بعد از پایانِ کار، او را سریع برمیگرداند.
📌 چندین بار گفته بود: فرهاد! من راضی نیستم تو اینجا زیاد بیایی
اگه یه اتفاقی بیفته تو اقلا باش
فرهاد! تو این کار نشد نداریم، اینجا همیشه تو خطریم
من دوست ندارم تو زیاد اینجا باشی، تو برای خانواده بمون
حاج حسن هم شبیه همین احساس را داشت
آخرین پنجشنبه با رسول حامدی تماس گرفته بود که جمعه بیاید تا با هم به مدرس بروند
🛑 رسول گفته بود حتما سر وقت میآید
اما دقایقی بعد حاج حسن خودش دوباره تماس گرفته بود: رسول تو نمیخواد بیای تو زن و بچه داری
رسول خیلی تعجب کرده و با خودش گفته بود این چه حرفیه مگه حاج آقا خودش زن و بچه نداره
برگرفته از کتاب مرد ابدی
ادامه دارد
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#قصه_بچه_های_مدرس
@Fatehaneasman
🔰 تعدادی از هشتگ های کانال
⭕ در حوزه اخبار پیشرفت های موشکی کشورهای جهان :
#موشکی_ایران
#موشکی_امریکا
#موشکی_روسیه
#موشکی_چین
#موشکی_ترکیه
#موشکی_کره_شمالی
#موشکی_هند
#آریان
#موشکی_پاکستان
#تاریخچه_موشکی
#موشکی_اسراییل
⭕ در حوزه تخصصی موشک
#سوخت
#سوخت_جامد
#هدایت_و_کنترل
#مونتاژ
#سرجنگی
#ریخته_گری
#عایق
#بدنه
#ضدزره
#هایپر_سونیک_ایرانی
#hgv
⭕ بخش فضایی
#فضایی_ایران
#ناسا
#سیستم_داخلی_فضاپیما
#فضایی_اروپا
#فضایی_روسیه
#فضایی_چین
#فضایی_هند
#اسپیس_ایکس
#تاریخچه_فضایی
⭕ در بخش عمومی
#سیاسی
#امنیتی
#گروه_های_تروریستی_کردستان
#بازار_سیاه
#موسیقی
#نوحه
#نفوذ
⭕ بخش جنگ
#خاطرات_جنگ
#با_شهدا
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#جانبازان
#نیروی_زمینی
#نیروی_هوایی
#نیروی_دریایی
#پدافند
#هوانیروز
#مستند_نظامی
#پهپاد
#هسته_ای
#ضدزره
⭕ بخش پهپادی
#پهپادی_ایران
#پهپادی_یمن
📌 پوشش کامل پست ها ذیل هشتگ ها هنوز بطور کامل اتمام نیافته و به زودی پایان میپذیرد ، با تکمیل هشتگ گذاری و درج راهنمای کامل دسترسی اعضای محترم به تمام محتوا بصورت تفکیکی بسیار آسانتر خواهد شد.
ایرادات دسته بندی یا پیشنهادات را عنوان کنید🌹
🇮🇷@fatehaneasman🇮🇷
🌷 شهدای غریب موشکی
لاله بیست و هشتم
ستوان یکم پاسدار شهید بهلول محمودی
مسئولیت : ارشد واحد سوخت
مزار : قطعه ۵۰ بهشت زهرا
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#شهدای_پادگان_مدرس
@fatehan_aseman
🪽 پاسدار شهید
یوسف قارلقی
مسئول تاسیسات و نگهداری مرکز موشکی
#شهدای_همراه_شهید_تهرانی_مقدم
#شهید_یوسف_قارلقی
@fatehaneasman