eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
11.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
124 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
اول ربیع الاول سالروز و نزول آیه شراء گرامی باد 🌺 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
به زودی نشان کانال تغییر می‌کند! در جریان باشید و ما را گم نکنید 😊 📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام شناسی 📚 @DasTanaK_ir
بهترین روش رهایی از مشغولیت فکری ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
🖼 سخن‌نگاشت | رهبر معظم انقلاب: ...بسیاری از شبهات دشمنان بی‌اثر خواهد شد. 📝ثبت نام دوره‌های جامع آموزش تدبّر در قرآن ▪️مؤسسه گفتمان قرآن و ولایت (با سابقه ۱۷ ساله)، از میان دانشجویان، طلاب و فارغ‌التحصیلانِ جوان، مخاطب می‌پذیرد. ▪️این دوره‌ها همراه با تخفیف ویژه و اعطای گواهینامه در پایانِ دوره‌ها خواهد بود و علاقه‌مندان متناسب با شرایط و علائق خود می‌توانند در دوره‌های حضوری یا مجازی آن شرکت کنند. ▪️هدف دوره‌های مجازی، آشنا کردن مخاطبان با تدبّر در قرآن و مأنوس کردن هر چه بیشتر ایشان با قرآن و مفاهیم قرآنی است، اما هدف دوره‌های حضوری علاوه بر این، تربیت نیروی متخصص در زمینه تدبّر در قرآن و گفتمان قرآن است. ✍🏻 اطلاعات تکمیلی و ثبت نام: 🔗 tadabor.ir/pishdore 📲‌‌‌‌برای همراهی با ما، از طریق پیوند عضویت زیر به صفحه "مؤسسه گفتمان قرآن و ولایت" در ایتا بپیوندید: 🔗 b2n.ir/tdbr
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ بی حجابی اثرات خطرناکی روی بدن و مغز زنان و مردان میذاره واقعا دیدنی! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
3.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺شیخ حسین انصاریان روایت شریفی از رسول خدا (ص) را بر فتنه اخیر تطبیق دادند 📚 @DasTanaK_ir
کوتاهی در قضیه حجاب ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
👆 یک تصویر قابل تامل! 👌👌👌‌ هزار بی‌ریشه هم جمع بشن نمی‌تونن یه ریشه دار رو بندازن! قوی 🇮🇷 @javadheidari110
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ (اینجا کربلاست7) رقیه در د
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ ❁﷽❁ ( اینجا کربلاست 8) بابا حسین سراسیمه به سمت خیمه ها آمد. رقیه که روزنه ی امیدی دیده بود؛ دوان‌دوان خودش را به پدر رساند و او را آغوش گرفت. باباحسین نگاهش به سمت میدان جنگ نبود، انگار دغدغه اش فقط خیمه هایی پر از زن و کودک بود. با وجودی که بابا حسین دستور داده بود خندقی پشت خیمه ها حفر کنند ولی باز هم غیرتش اجازه نمی‌داد زنان و کودکان بیرون خیمه ها بایستند. بابا حسین کمی رقیه و کودکان را نوازش کرد تا آرام تر شوند سپس رو به عمه زینب کرد: خواهرم، زنان را بگو در خیمه ها بمانند سری هم به خیمه نور دیده ام زین العابدین بزنید. و بدون معطلی به سمت میدان رفت. رقیه رفتن بابا را نگاه میکرد، خون های روی لباس پدر به او می گفت که چقدر تن های بی جان را در آغوش گرفته و با آنان وداع کرده است. رقیه همیشه منتظر بود از این خواب وحشتناک بیدار شود؛ یک بار دیگر لبخند داداش علی اکبرش را ببیند، دلش برای روزهای شاد مدینه تنگ شده بود. در خیمه مجاور عبدالله بی‌قراری می‌کرد و می‌خواست به میدان برود ولی عمه زینب مانعش میشد. رقیه او را نمی دید ولی عمه برایش گفته بود. آخر خیمه زنان از مردان جدا بود. کمی از ظهر گذشته بود که بابا حسین به خیمه بازگشت همه به طرف او دویدند. بابا حسین خیلی عجله داشت رو به سوی خواهرش کرد: زینب، پیراهن کجاست؟ از کدام پیراهن سخن می گفت؟ گویی عمه زینب خوب میدانست او چه می خواهد. بدون هیچ سوالی بابا حسین را به سمت خیمه برد. رقیه کمی منتظر شد. بعد از اینکه پدر پیراهنش را پوشید، اجازه گرفت و وارد خیمه شد. پدر پیراهنی کهنه به تن کرده بود. رقیه به او نگاه کرد و در دلش گفت : چرا این لباس را پوشیده است؟ ولی الان جواب این سوال برایش مهم نبود. فقط آغوش بابا میخواست. خودش را محکم در آغوش بابا انداخت. آنقدر گریه کرده بود که رد اشک روی صورتش مانده بود. بابا حسین به سختی لبخند زد: رقیه جان کربلا، دشت بلا بود. بعد از من، عمه مراقب تو خواهد بود و برادرت زین العابدین. پس بیقراری نکنید. سپس صورت رقیه را به گونه اش گذاشت پیشانیش را ببوسید و بیرون رفت. اما دلش بیقرار علی اصغر کوچک بود کنار خیمه زنان رفت و علی اصغر را طلب کرد، تا با او هم خداحافظی کند. خیلی زود رباب در حالی که طفل کوچکش را در آغوش داشت بیرون آمد به چهره اباعبدالله نگاه کرد : پدر و مادرم به فدایت، این هم پسرت علی اصغر. عمه زینب نگذاشت رقیه بیشتر از این بیرون خیمه بماند و به تماشای وداع جانسوز بابا حسین با علی اصغر نگاه کند. خیلی سریع او را به داخل خیمه فرستاد. ♻️ ادامه دارد.... ✍️ آمنه خلیلی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b