eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
11.7هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
124 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
داناب (داستانک+نکات‌ناب)💠
شادی های بی بازگشت (بر اساس یک اتفاق واقعی) قسمت سوم صدا زد: شما نخودای زمینِ منو چیدید؟ هر دوی
شادی های بی بازگشت (بر اساس یک اتفاق واقعی) قسمت چهارم و آخر ❀✰﷽✰❀ به طرف در نگاه کردم. رنگم پرید‌؛ حبیب بود صداش رو انداخت پس کلشو داد زد: چرا اینجا نشستی؟ بیرون سرده... به خودم اومدم. کریم پسر لطف الله بود. شاید منم مثل اون چهرم پخته شده بود؛ نمیدونم ولی واقعا قیافش عوض شده بود پسر ترکیه‌ای که الان تپل و کلی با شخصیت شده بود. به جای اون لباس کاموایی که دم آستینش ریش ریش شده بود الان یه کت و شلوار شکلاتی داشت. نگام رو صورتش خشک شد. _چیه؟ فرهاد کجایی؟ توی گذشته؛ یاد کتکی افتادم که به خاطر حبیب الکی خوردم. آهی کشیدم به طرف خونمون نگاه کردم. فقط یه در حیاط بود که دو طرفش دیوارش ریخته بود، سقف خونمونم خراب شده بود و چراغ علاءالدین که زنگ زده بود و به زور دیده می‌شد. کریم کنارم نشست: می‌خوای اینجا رو بفروشی؟ خندیدم. ولی خنده‌ای که یه دنیا گریه توش خوابیده بود. این همون دری بود که مرده فلورا رو توی ۲۸ سالگی ازش بیرون بردن. چقدر دنبال تابوتش گریه کردیم؛ چشمای زیرکی که صبح به صبح آرزو داشتم که ای کاش باز نشه تا آبروی منو ببره اون روز برای همیشه بسته شد. این همون خونه‌ای بود که هممون توش داماد و عروس شدیم. سال‌ها پیش آقام و ننم مرده بودن؛ اما هنوز بوی زحمت‌های آقام و رنج‌های ننم رو می‌داد. آروم گفتم: نه نمی‌فروشم بزار وراث بفروشن اونا از شادی و غمای اینجا بی‌خبرن ولی من... بغضی که گلوم رو فشار می‌داد بالاخره ترکید. کریم رو بغل کردم و روی شونه‌های هم گریه کردیم. دوتایی ۴۰ ساله شده بودیم، دو تا مرد که هنوز مرد روزگار نشده بودن. با غصه تو چشمای کریم نگاه کردم: دلم می‌خواد برم با کمچیز گلیا بازی کنم. اشکام می‌چکید. کریم ساعتشو نگاه کرد: اول بریم نماز؟ مسجد حضرت ابوالفضل؟ صدای اذان مسجد بلند شد _گل گفتی تنها کسی که بدون تغییر برام مونده نه مرده، نه پیر شده نه بی‌وفا همین خداست چیزی نگذشته بود که صدای قد قامت صلاة مسجد کوچک محله یمان تمام روستا رو پر کرد ✍️ آمنه خلیــــــــلی پــــــــــایـــــــــــان ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب)👇 📚 @dastanak_ir
2.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظه توقیف کشتی اسرائیلی توسط نیروهای یمنی 📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشته حکاکی شده روی انگشتر رهبر انقلاب هنگام بازدید از نمایشگاه دستاوردهای هوا فضای سپاه: «شهید آل الله سلیمانی: ما ملت امام حسینیم» 📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
🔸 فراموشی رکوع بعد از سجده اول نماز ‌ ✅ اگر در حال سجده اول یا بعد از آن و پیش از وارد شدن در سجده دوم یادش بیاید که رکوع نکرده است، باید برخیزد و پس از ایستادن، رکوع کند و پس از آن دو سجده را به جا آورد و نماز را تمام کند و بعد از نماز بنابر احتیاط مستحب دو سجده سهو برای سجده زیادی انجام دهد. مقام معظم رهبری 🔺 رساله نماز و روزه، مسأله ۲۳۴ 📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
لبخند به باقی مونده بسته اینترنتی چی میگن؟؟ آفرین میگن ته گیگ😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یه بار رفتم عایق پنجره بگیرم، فروشنده گفت اینو داریم 4500 اینو داریم 5000 تومن گفتم فرقشون چیه؟ 🤔 گفت این یکی پونصد تومن گرونتره 😐😳😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب)👇 📚 @dastanak_ir
☝️ این تصویر به سال 1889 در شام (دمشق ) گرفته شده است. 📌مردی که در سمت چپ قرار دارد، نامش محمد، مسلمان و کور است. مردی که در سمت راست و بر پشت او قرار دارد، نامش سمیر، مسیحی و افلیجی کوتوله است. 📌سمیر برای عبور از کوچه های شلوغ شام به پاهای محمد و محمد برای یافتن راهش در همان کوچه ها به چشم ها و راهنمایی سمیر نیاز داشت. 📌فقط یکی از آنها قادر به دیدن و فقط یکی قادر به راه رفتن بود. هر دو یتیم بودند، خانواده ای نداشتند و در یک خانه زندگی می کردند. تا زمان مرگ با هم زیستند، و زمانی که سمیر فوت کرد، محمد آن قدر در اتاق شان گریست که پس از مدتی کوتاه دق مرگ شد. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب)👇 📚 @dastanak_ir
🔴اسماعیل هنیه: به توافق بر سر آتش بس نزدیک هستیم و پاسخ خود را برای قطر و سایر واسطه ها فرستادیم. 🔴«محمد علی الحوثی» عضو شورای عالی سیاسی یمن در واکنش به درخواست آمریکا برای آزادی کشتی توقیف شده اسرائیلی: هرگاه آمریکا و اسرائیل کشتار فلسطینیان را متوقف کنند، در آن صورت می‌توان درباره کشتی توقیف شده حرف زد. 🔴یک حرکت عالی از آفریقای جنوبی: دولت آفریقای جنوبی از درخواست خود از دادگاه کیفری بین‌المللی به منظور صدور حکم بازداشت برای بنیامین نتانیاهو خبر داد و بدنبال آن تنش در روابط اسرائیل و آفریقای جنوبی بوجود آمده است. 🔺رژیم صهیونیستی از فراخواندن سفیرش در آفریقای جنوبی در پی تشدید مواضع ضدصهیونیستی این کشور خبر داد. 🔺 امیدواریم در جلسه امروز بریکس این مطرح و تصویب شود. اگر فقط۱۰کشور این کار رابکنند،جنگ تمام است... 🔴 شمار شهدای حزب الله لبنان به ۷۸ تن رسید. 🔴 سایت بانک مرکزی رژیم صهیونیستی و خدمات الکترونیکی مرتبط با آن در سراسر جهان هک و حذف شد. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب)👇 📚 @dastanak_ir
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنهایی درد و غم بزرگی است! «شاید برای برخی از شما بینندگان این سوال پیش بیاید تلویزیون فارسی دی بی سی چه اخبار مهمی را پوشش می‌دهد که به جزئیات کشته شدن کودکان و غیر نظامیان نمی پردازد» 📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
🔸 مستحبات رکوع در نماز ‌ ✅ مستحب است پیش از رفتن به رکوع در حالی که ایستاده است تکبیر بگوید و اگر نمازگزار مرد است هنگام رکوع زانوها را به عقب بدهد و سر را پایین نیندازد و مساوی پشت خود نگهدارد، کف دست را به زانوها تکیه دهد و بین قدم‌های خود را نگاه کند و پیش از ذکر رکوع یا بعد از آن صلوات بفرستد، ذکر رکوع را تکرار کند، آن را به عدد فرد ختم کند، پس از آنکه از رکوع سربرداشت و ایستاد در حال آرامش بدن بگوید: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ». 🔺 رساله نماز و روزه، مقام معظم رهبری، مسأله ۲۳۵ 📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
🟢 اگر بتوان با یک دروغ، گناهکاران را «توبه کار» و همه مردم را «نماز شب‌خوان» کرد، آیا اسلام  اجازه گفتن چنین دروغی را می‌دهد؟ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب)👇 📚 @dastanak_ir
ازدواج قورباغه و کانگورو قورباغه به کانگورو گفت: من میتوانم بپرم و تو هم. پس اگر باهم ازدواج کنيم. بچه مان می تواند از روی کوهها بپرد، يک فرسنگ بپرد، و ما می توانيم اسمش را «قورگورو» بگذاريم. کانگورو گفت: "عزيزم" چه فکر جالبی. من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم. اما درباره ی قورگورو، بهتر است اسمش را بگذاريم «کانباغه». هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند. آخرش قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمیخواهد با تو ازدواج کنم. کانگورو گفت: بهتر قورباغه ديگر چيزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت آنها هيچوقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوهها بجهد و يا يک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حيف که نتوانستند فقط سرِ يک اسم توافق کنند. 🔹 پی‌نوشت مراقب باشید اختلاف نظرهای کوچک، قربانگاه پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، نشود! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب)👇 📚 @dastanak_ir