شهیدی که عکس یک زن بر بدنش خالکوبی شده بود
پنهان کاریهای او شک بعضیها را برانگیخته بود. جزو غواصهایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن میشد. هر بار که میخواست لباسش را عوض کند میرفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام میداد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح میداد بیشتر خودش باشد و خودش.
من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم. بچهها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند. هر چه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودند. همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری میشد، حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شاخههای نخل پوشانده بودیم.
با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک میکرد و به نقطهای دور و خلوت میرفت.
بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در اینباره سوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستندهای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.
آن فرد هم بی شک آدم ساده و کم هوشی نبود، متوجه نگاههای پرسش گر بچهها شده بود. یک شب موقع دعای توسل، صدای نالههای آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرفهایی را با صدای بلند به خود خطاب میکرد. میگفت:
«ای خدا! من که مثل اینها نیستم. اینها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی... من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»
سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم. حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت:
«شما مرا نمیشناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات میشود. من از شما خجالت میکشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده میشوم...»
گفتم: «برادر تو هر که بودهای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را میپذیرد...»
نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت:
«بچهها شما همهاش آرزو میکنید شهید شوید، ولی من نمیتوانم چنین آرزویی کنم.»
تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم:
«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»
او تعجب ما را که دید، گوشه ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت:
«من تا همین چند ماه پیش همهش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمندهام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همهش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند اینها که از ما بدتر بودند...»
بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل میسوخت و اشک میریخت. دستی به شانهاش گذاشتم و گفتم:
«برادر مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.»
سرش را بالا گرفت و در چشم تکتک ما خیره شد. آهی کشید و گفت:
«بچهها! شما دل پاکی دارید، التماستان میکنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت میکشم... .»
آن شب گذشت. حرفهای او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه میخوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد.
شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند.
راوی: محمد رعیتی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
45.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نشرحداکثری
👊پاسخ کوبنده دانش آموزان البرزی به اغتشاشات اخیر دانش آموزی
👆اجرای سرود #بنات_الحیدر در میدان آزادی تهران
#دهه_هشتادی_ها
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔴توصیه اخلاقی و معرفتی که آیت الله بهجت به علی دایی بعد از تهدید یک رمال کرد
ماجرای ملاقات به چند سال قبل برمیگردد؛ روزهایی که علی دایی با سایپا نخستین روزهای مربیگری را تجربه می کرد. تیم او در آستانه قهرمانی قرار داشت و تماسهای مشكوك با تلفن سرمربی نارنجی پوشان زیاد شده بود. در یكی از این تماسها یك رمال معروف فوتبالی، دایی را تهدید میكند كه " اگر فلان قدر پول به حسابِ من نریزی، تیم تو موفق نخواهد شد."
🔻پس از این تماس دایی بدون اتلاف وقت به قم و خدمت آیتالله بهجت میرود. سرمربی این روزهای پرسپولیس در خصوص آن « ملاقات خاص» به برنا میگوید: رفتم قم و از حاج آقا وقت خواستم، ایشان هم مثل همه افراد كه دو دقیقه بهشان وقت میداد، من را هم در حد دو دقیقه به حضور پذیرفت. مشكلم را عرض كردم و ایشان فرمود اگر روی نیمكت ذكر بگویم و تسبیح بیندازم دیگر مشكلی نخواهد بود.
🔻علی دایی از نماز جماعت آن روز نیز اینگونه یاد میكند: « وقتی در صف نمازگزاران پشت سر ایشان قرار گرفتم، احساس عجیبی داشتم، مو به تنم سیخ شده بود. »
علی دایی همونطور که تو کلیپ قبل گذاشتیم، میگه آیت الله بهجت بهم توصیه کردن خیلی تو فضای مجازی نباشم. گویی آیت الله بهجت این روزها رو میدیدن
علی دایی در پایان یادآور شد: « صحبتهایی كه ایشان با بنده كردند اعتماد به نفس و قوت قلب بزرگی به من داد. وقتی مجددا به تمرینات برگشتم، میدانستم این بار موفق میشوم چون صحبتهایی كه ایشان انجام دادند سبب شد اعتقاداتم بیشتر شود. فكر میكنم زمانی كه آدم به اصل رو بیاورد میتواند در همه چیز موفق شود. این ملاقات مرا به خودم آورد، شاید یك مقدار از خودم دور شده بودم .
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
پرسش و پاسخ کوتاه
سؤال: چرا خداوند انسان ها را متفاوت آفریده و آیا این تفاوت ها ظلم نیست؟
✅ پاسخ: یك دانشمند كه كتاب یا مقاله ای می نویسد، حروف متفاوتی را در كنار هم قرار می دهد تا مقاله اش كامل شود، امّا اگر تمام صفحات را تنها از یك حرف پر كند، دیگر آن مقاله نمی شود و مفهومی نخواهد داشت.
تفاوت حروف ظلم نیست، اگر شما كلمه ی «ادب» را نوشتید، در این كلمه حرف «الف» عمودی و حرف «ب» افقی و حرف «د» خمیده است كه تركیب آن یك كلمه معنادار می سازد. هیچ یك از این حروف حق ندارد به نویسنده اعتراض كند و مثلاً «الف» بگوید: چرا من ایستاده ام؟ «ب» بگوید: چرا من خوابیده ام؟ و «د» بگوید: چرا من خمیده ام؟ زیرا ظلم در جایی است كه مثلاً حرف «د» قبلاً خمیده نبوده و ما كمر او را خم كرده باشیم و یا از حرف «د» صدای دیگری توقّع داشته باشیم.
امّا اگر از آغاز، «د» را خمیده خلق كردیم و از آن انتظار صدای خودش را داشتیم، ظلمی در كار نیست.
چنانكه اگر یك قالی بزرگ را با چاقو تكه تكه كنیم و آن را
به صورت چند قالیچه كوچك درآوریم، ظلم است، چون بزرگی را از او گرفتیم و كوچكش كرده ایم. امّا اگر از آغاز قالیچه های كوچكی بافتیم، اینجا ظلمی صورت نگرفته است، چون كمالی را از آن نگرفته ایم.
هیچ كس به مدیران كارخانه های چینی سازی كه ظروف كوچك و بزرگ و متفاوتی را تولید می كنند، ظالم نمی گوید، چون هیچ ظرفی از اوّل نبوده و از خود كمالی نداشته تا كمالش گرفته و به او ظلمی شده باشد.
تفاوتِ انسان ها در خلقت نیز براساس حكمت الهی است، نه آنكه ظلم به كسی باشد، زیرا از هر كس به همان مقدار كه به او داده شده، انتظار می رود نه بیشتر.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
3.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 اغتشاشات در ایران
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
جملهای از علامه طباطبایی که خودش را به فکر فرو میبرد!!!
📚 @DasTanaK_ir
به بهانهی سالروز ورود #حضرت_معصومه س به قم🌺
نام مقدس: فاطمه
لقب شریف: حضرت معصومه(س)
پدر بزرگوارش: حضرت موسی بن جعفر(ع)
مادر گرامی اش: حضرت نجمه خاتون
ولادت با سعادت: اول ذیقعده الحرام ۱۷۳ ه.ق
محل ولادت: مدینه منوره
ورود به قم: ۲۳ ربیع المولود ۲۰۱ ه.ق
هدف از مسافرت: دیدار برادر
رحلت جانگداز: ۱۰ ربیع الثانی ۲۰۱ ه.ق
مدفن: قم
طول عمر: ۲۸ سال
محل عبادتش در قم: بیت النور(مدرسه ستیه،میدان میر)
پاداش زیارت: بهشت برین
📚ماه بطحا،ص۲۴
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
660.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا منو اینجوری کمک کن😁
📚 @DasTanaK_ir
#داستانک
🔻 كشاورزی الاغ پیری داشت كه یك روز اتفاقی به درون یك چاه بدون آب افتاد. كشاورز هر چه سعی كرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
🔹پس برای اینكه حیوان بیچاره زیاد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
🔻مردم با سطل روی سر الاغ خاك می ریختند اما الاغ هر بار خاك های روی بدنش را می تكاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاك زیر پایش بالا می آمد، سعی می كرد روی خاك ها بایستد.
🔹روستایی ها همینطور به زنده به گور كردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینكه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
✅ نکته:
مشكلات، مانند تلی از خاك بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینكه اجازه بدهیم مشكلات ما را زنده به گور كنند و دوم اینكه از مشكلات سكویی بسازیم برای صعود!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b