نتیجه ی آموزش لک لکی در کار نیست!
دختر ۱۷ ساله تو هنوز بچه ای!
پسر ۱۹ ساله، هنوز دهنت بوی شیر می ده!
شما را چه به ازدواج!
دختر ۱۳ ساله حق توست که بدانی چطور به دنیا آمدی.
پسر ده ساله تو می توانی هر رابطه ا ی داشته باشی، آزادی یعنی همین!
خاک بر سر مسئولانی که کشته مرده ی
فرهنگ مبتذل غرب شدند.
#نفوذ_فرهنگی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
1.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرچم همجنس بازان زیر پای مردم ایتالیا !
اینو برسونید دست مولاوردی شون
#همجنس_بازی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هرچه هستم هرچه بودم برکسی مربوط نیست؛
بر امام مهربان خویش پناه آوردهام...
#امام_رضا_علیه_السلام
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
4_387823800093245553.m4a
زمان:
حجم:
3.38M
صوت صلوات ضراب اصفهانی
#اللهم_عجل_لولیک__الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
جنابان وکلای ملت!
اعتبارنامه ی تاجگردون تمام هدف شما نباشد، مساله ی اقتصاد را پیگیری کنید، چه می کنید؟
جناب آقای قالیباف چه می کنید؟
با سخنرانی پیش از دستور که کار مملکت اصلاح نمی شود، دولت را بازخواست کنید
وضعیت کار و ازدواج جوانان را در اولویت قرار دهید.
#مطالبه_از_نمایندگان_مجلس
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زنده ام
قسمت پنجاه و پنجم
چشم هایم را فشار می دادم تا خانه را ببینم اما دیگر خانه ای در کار نبود. نه در داشت و نه دیوار.
حیات خانه به گودالی بزرگ تبدیل شده بود. بوی مرگ تمام کوچه را پر کرده بود. دهنم گس شده بود. حتی آب دهانم را به زور قورت می دادم.
خانه ی زری هم کاملا ویران شده بود.
صدای آقا مرا از آن وضع نجات داد. آقا در گوشه ای از آشپزخانه سنگر گرفته بود. باور نمی کردم. او را بغل کردم و گفتم : آقا تو سالمی، جاییت ترکش نخورده؟
خودش هم باورش نمی شد. فکر می کرد حتما ترکش خورده اما بدنش داغ است و متوجه نیست.
تمام در و دیوار و کمد و یخچال سوراخ سوراخ شده بود. دیوار حیاط ریخته بود.
به سرش دست زدم. خیس بود. با نگرانی به دست هایم نگاه کردم؛ خوشبختانه کف صابون بود. سر و صورتش را که پر از گرد و خاک و کف صابون بود می بوسیدم و خدا را شکر می کردم.
با عصبانیت گفت:
خدا خیرداده ها هواپیماها می آن و بمباران می کنن و برمی گردن، تازه صدای آژیر قرمزشون بلند می شه! حمام بودم، شامپو به سرم زدم و رفتم زیر دوش که دیدم آب تانکر تموم شد. لباس پوشیدم و یه قابلمه برداشتم که از باغ آب بگیرم و سرم رو بشورم که صدای هواپیماها رو شنیدم. قابلمه رو گذاشتم رو سرم گوشه ای نشستم.
دو ترکش جانانه به ته قابلمه اصابت کرده و مانع از این شده بود که ترکش ها به سر آقا بخورند.ترکش از یک قابلمه وارد و از طرف دیگر آن خارج شده بود. ضربه به حدی بود که قابلمه را به گوشه ای پرتاب کرده بود.
آقا قابلمه را برداشت و نگاهی به دور و برش کرد و گفت:
جل الخالق! راست می گن که مرگ دست خداس. نگاه کن!
فلک در آسمان سنگ می تراشد
ندانم شیشه ی عمر که باشد
حمام کاملا تخریب شده بود. داخل باغ کنار فلکه ی آب هم که محل اصلی بمباران بود، ویران شده بود. هراسان دست مرا گرفت و گفت: باید فورا از اینجا دور بشیم چون همیشه به هوای اینکه مردم در اینجا جمع می شن، عراقی ها دوباره اینجا رو می زنن.
آسمان شهر از میگ های عراقی خالی نمی شد. آن ها تاسیسات صنعتی و مخازن نفتی و مراکز نظامی را همزمان زیر آتش گرفته بودند. با میگ جنگی، مردم بی دفاع را دنبال می کردند.
آقا دستم را توی دستش گرفت و با سرعت از این کوچه به آن کوچه می دویدیم اما نمی دانستیم به کدام کوچه و خیابان پناه ببریم و سنگر بگیریم. حتی سنگر ملکه ی بابا ناامن شده بود...
پایان قسمت پنجاه و پنجم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمایند:
سوگند به کسی که مرا بشارت دهنده به حق بر انگیخت، قائم از میان فرزندانم با عهدی که از من به او رسیده است، غایب میشود، تا آن جا که بیشتر مردم میگویند: خدا را با خاندان محمد، کاری نیست! و برخی در تولد او نیز شک میکنند.
پس هر کس به روزگار او میرسد، دینش را محکم نگاه دارد و به شیطان اجازهی نفوذ ندهد که او را به شک اندازد و از دین و آیینم، بیرونش ببرد، که پیشتر نیز پدر و مادرتان(آدم و حوا) را از بهشت بیرون برد و خداوند شیاطین را اولیای کسانی قرار داده که ایمان نمیآورند.
کمال الدین صفحه ۵۱
#سلام_امام_مهربانم
#امام_زمان
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
زن برده نیست
روحیه ی همکاری خیلی خوبی داشت اما خودم راضی نمی شدم با آن همه کار طاقت فرسایی که داشت، وقتی به خانه می آید بخواهد دست به سیاه و سفید بزند. واقعاً به زحمتش راضی نبودم.
ولی با این همه به من اجازه نمیداد لباسهایش را بشویم. خودش می شست و میگفت: نمی خوام تو رو به زحمت بندازم.
یادم هست بعد از عملیات خیبر ایشان دیر وقت به خانه آمدند. سراپایش شنی و خاکی بود. خیلی خسته بود. آنقدر خسته که همین طور سر سفره نشست. تا من رفتم غذا بیاورم دیدم سر سفره خوابش برده. آمدم تا کفش و جورابش را بردارم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت: این کارها وظیفه ی شما نیست، زن که برده نیست. من خودم این کار رو انجام میدم.
همسر سردار شهید مهدی زین الدین
#کوچه_شهید
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB