#خاکریزخاطرات ۶۳
🔸 مثل شهید ساعتیان دیگران را دوست داشته باشیم...
#متن_خاطره|شبهای قبل از عملیات گاهی سرمای هوا به ۳۰ درجه زیر صفر هم میرسید. طوریکه قطرات آبِ وضو روی دست و صورتمون یخ میبست. یادم هست محمودرضا نیمههای شب بلند میشد و کفش بچهها رو که بیرون چادر مونده بود، روی چراغِ والر گرم میکرد و میگذاشت کنارشون... یا به چادرها سر میزد و هر کسی پتو از رویش کنار زده شده بود؛ دوباره میکشید رویش... نزدیک اذانِ صبح کتریهای خالی رو پُر از آب میکرد و میگذاشت روی چراغها تا بچهها برای وضو، آب گرم داشته باشند.
👤خاطرهای از زندگی طلبه شهید محمودرضا ساعتیان
📚منبع: بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاعمقدس یزد
🗣 راوی: سردار حسین سلطانی
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
__________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدساعتیان #بیتفاوت_نبودن #کمک_به_دیگران #دستگیری #شهدای_یزد #خاکریز_خاطرات #خدمت_به_مردم
هدایت شده از خاکریز خاطرات شهیدان
#یک_خاطره
🔸لازم داشت؛ بخشیدمش...
#متن_خاطره |عبدالحسین رو بردم تا براش کفش بخرم. سریع یه کفش معمولی و ارزون رو انتخاب کرد؛ خریدیم و برگشت...
اولین روز مدرسه، کفشهای نو رو پوشید و راهی شد سمت مدرسه؛ دیگه ندیدمش تا اینکه شب وقتی وارد خونه شدم؛ یه کفش پاره نظرم رو به خودش جلب کرد. رفتم و ازش پرسیدم: حسین جان! کفشات؟! دستپاچه شد و به مِن و مِن افتاد.... بعد از چند دقیقه گفت: یه بنده خدایی کفش لازم داشت و نمیتونست بخره؛ برا همین کفشمو بهش دادم...
اینو گفت و بعد از چند دقیقه یهو نگران ازم پرسید: بابا ناراحت شدی؟
گفتم: نه پسرم! نگران کار خودمم. نگرانِ اینکه شما دارید از ما سبقت می گیرید...
👤خاطره ای از زندگی سردار شهید عبدالحسین ناجیان
📚منبع: کتاب "گزارش یک مرد" صفحه ۱۳
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_ناجيان #انفاق #گذشت #بیتفاوت_نبودن #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا