eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.9هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
⬆️⬆️ 4⃣5⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠ماجرای پیکر شهید بی سری که با پدرش سخن گفت. 🔻بخش اول 🔹خبر آورده بودن
⬆️⬆️ 4⃣5⃣1⃣ 🌷 💠ماجرای پیکر شهید بی سری که با پدرش سخن گفت. 🔻بخش دوم 🔹مسوول و کارکنان تعاون به شدت می کردند و من آنها را دلداری می دادم، آنها به من می گفتند که شما چرا گریه نمی کنی؟ 🔸گفتم اینها آمده اند که شهید شوند، شهیدی که با من می زند و خود را به من نشان می دهد جایی برای گریه ندارد. 🔹مسوول تعاونی گفت حاضر است بیست تومان هم پول به من داد گفت: این هم هزینه بنزین بین راه 🔸در همان ایام در روستا دو داشتیم گفتم پیکر شهیدم را فعلا منتقل نمی کنم و تصمیم دارم تا بعد عروسی ها صبر کنم و سپس مراسم را در روستایمان بر پا نماییم. 🔹باز هم گریه حاضرین بلند شد علی رغم اینکه سپاه آمبولانسش حاضر بود جنازه را در گذاشتم و خود برگشتم تا مقدمات کار را مهیا کنم. 🔸سوار شدم در راه نزدیکیهای گدوک بودیم که در وجودم رخنه کرد و با خود اندیشیدم بابا پسرم شهید شده، حالا من چرا باید منتظر عروسی دیگران باشم در همین کلنجار با خودم بودم که شیطان بر من شد، تصمیم گرفتم وقتی رسیدم خبر را بدهم و برگردم و جنازه را بیاورم. 🔹زیراب از اتوبوس پیاده شدم و برای رفتن به اَتو (روستای محل زندگیمان) سوار مینی بوس شدم، آن زمان جاده ها هنوز آسفالت نشده بود و خاکی بود و سرعت خودروها پایین بود 🔸سوار مینی بوس که شدم از بس که خسته بودم به رفتم در خواب را دیدم و باهم به گفتگو پرداختیم و به من گفت : پدرجان تو بهترین تصمیم را گرفتی که جنازه را گذاشتی تا صبر کنی که عروسی های روستا پایان یابد. 🔹گفتم حالا جواب را چه بدهم؟ گفت مردد نباش الان هم برسی خونه، مادرم روی پله دوم حیاط نشسته در گوشش جریان را بگو و از او بخواه باشد و تا پایان عروسی ها صبر نمایند و سپس به همه اطلاع دهید 🔸در همین گفتگو بودیم که در یک پیچ تند ماشین پیچید و من از روی صندلی پرت شدم و از خواب بیدار شدم و لذت هم کلامی با را از دست دادم 🔹با حال و هوای عجیبی به خانه رفتم هنوز کسی مطلع نبود دیدم همان طور که یوسف رضا گفته مادرش بر روی پله دوم حیاط نشسته است آرام به سمتش رفتم و در گوشش همان که یوسف رضا گفت، گفتم؛ پذیرفت. انگار خداوند سعه صدر و آن را داده بود 🔸به بستگان و دوستانی هم که همواره پرس و جو می کردند می گفتیم که گویا شده است و سپس بعد از پایان دو عروسی پیش رو، در تاریخ 24/4/1366 یعنی مصادف با سالروز تولدش، یوسف رضا در آرام گرفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📎 #کلام_شهید حتی اگر احساس بی‌نیازی داشتی #دستت را به سوی #اهل‌بیت بگیر... اگر مشکل هم نداشتی همیشه #وصل باش مخصوصا به #مادرت زهرا(س) فرزند نباید بیخیال مادر باشه... #شهید_ابراهیم_هادی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مادر شهید : برای اینکه بهتر بتوانم #دوری‌ محمدرضا را تحمل کنم،هر روز صبح #پیراهنش را بو می‌کردم و #گریه می‌کردم که شوهر و دخترم گاهی با شوخی به من انتقاد می‌کردند ولی من با این چیزها ۴۵ روز را #طاقت آوردم. ‌ غرق شدم.. غرق شدی.. غرق شد.. ‌ من در روزمرگی.. تو در بی کرانه‌ی #شهـادت.. #مادرت در دریای خون دلـ💔 سلامتی مادران دلسوخته وصبور شهدا صلوات #شهید_محمدرضا_دهقان 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✨ آیت الله فاطمی نیا : ⚡️این همه در اینترنت و کتابها میگردی دنبال اینکه #آقای_قاضی چی گفته #آقای_بهجت چی گفته، این همه این در و آن در میزنی، چی شد آخر؟ 👈تو هنوز جواب #مادرت رو تلخ میدی!! 🔷میخوای بشی #سالک، بنده خدا؟! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣0⃣4⃣ 🌷 💠مگر تو آقا را ندیدی؟ 🔸نیمه های شب 🌘بود. برای یک لحظه دیدم که دارد با کسی حرف می زند😟؛ حواسم را جمع کردم و دیدم می گوید: 🔹" ! مادرم نمی گذارد من بیایم ( ) چه کار کنم⁉️" 🔸گریه میکرد😭. جواب می گرفت و جواب می داد👌؛ یک دفعه علی از بلند شد و ایستاد. 🔹گفتم: "چی شده؟" 🔸گفت: مامان! مگر تو را ندیدی؟ 🔹گفتم:نه، جریان چیه⁉️ 🔸گفت: " (عج) گفت:علی! من می روم و آمدنت هستم؛ اگر به بگویی که من گفتم، می گذارد بیایی😊." 🔹با شنیدن این حرف دلمـ❤️ آرام گرفت و گفتم: چون آقا گفتت. برو😔. من دیگرحرفی ندارم🚫. 🔸علی می نوشت: . ♨️بچه ها چند تامون مثل ۱۶_ساله زندگی مون مورد پسند (عج) هست؟ راوی: 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شــــہادت، معطل من و تو نمے ماند تو اگر #سرباز_خدا نشوے، دیگرے مےشود و گوی سبقت را از تو مےرباید
فرازی از وصیتنامه مدافع حرم نوری  شهادت:۹۳/۱۲/۲۹ ⚜بسم الله ب خدا و توکل به اوست..به کسی که رحمن و رحیم است عشق میورزم و کارم را با توکل به او آغاز میکنم✋.. بسم الله بیانگر انگیزه من است.یعنی که هدفم🎯 توهستی..✘نه مردم،✘نه طاغوت،✘نه جلوه ها،✘نه هوس ها و.. ⚜سلام بر عزیزم 🔅علی اکبرم.ای تنها یادگاری من،ای عزیزتر از جانمـ❤️،از روزی که خدا تورا به ما داد زندگیمان رنگ و بوی دیگری گرفت😍..تو و از بزرگترین سرمایه های زندگی من بودید. ⚜در زندگی ات بسیار به احترام بگذار که از زنان پاک✨ و بزرگ روزگار است.وهرچه میخواهی از مادرت بخواه تا برایت . در زندگیت همواره رهرو و پشتیبان باش که امتداد آن👈 ولایت حضرت مهدی امام عصر(عج) و فرمانش فرمان ولایت و فرمان خداست✊.. ⚜همواره بر احترام بگذارید که عاقبت بخیری در دنیا و آخرت برگرفته از احترام به پدرومادر است👌. برایم دعا کنید و مرا از یاد نبرید♨️ و همیشه پشتیبان رهبر و ولایت فقیه باشید و در دستوراتشان شک نکنید🚫 و با جان و دل ⚜و در پایان اگر جنازه ⚰اینجانب برگشت مرا در به خاک بسپارید.و تا میتوانید بر سر مزارم بیایید و برایم طلب کنید. ⚜انتهای تاریکی🔲 روزنه ای است به روشنایی و رسیدن به روشنایی✨ و گذری است از تاریکی.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کم کم همه بچه ها شده بودندمثل خود #دکتر😊 لباس پوشيدنشان،سلاح دست گرفتنشان،حرف زدنشان. بعضي ها هم #ري
1⃣2⃣5⃣ 🌷 🔰یادم می‌آید مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری🛌 بود. به اصرار تا آخرین روز در کنار مادرم و در ماندم. 🔰او هر روز برای عیادت به بیمارستان 🏥می‌آمد.مادرم به مصطفی می‌گفت: را به خانه ببر. 🔰ولی او قبول نمی‌کرد❌ و می‌گفت: باید پیش شما بماند و از شما کند. بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد. 🔰سوار ماشین شدم🚙 تا به خانه خودمان برویم، دست‌های مرا گرفت و بوسید و گریه کرد😭 و گفت: 🔰از تو بسیار ممنون هستم که از مراقبت کردی.با تعجب😦 به او گفتم: کسی که از او مراقبت کردم بود ✘نه مادر شما… چرا تشکر می‌کنی⁉️ 🔰او در جواب گفت: این که به مادر خدمت می‌کنند برای من است👌. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد⭕️ و احسان به پدر و مادر دستور است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پیکر پسرم⚰ هنوز برنگشته اما نگران نیستم، همین که پیش #حضرت_زینب(س) است خیالم راحت است. دوست دارم که
0⃣5⃣6⃣ 🌷 🔰سال 57 در شهرستان به دنیا آمد. تولدش مصادف بود با چهلمین روز برادرم «علی» از شهدای انقلاب اسلامی بود. به همین دلیل دوست داشتم نامش را روی پسرم بگذارم⚡️ اما همسرم گفت داغ برادرت تازه است و را اذیت می‌کند. این شد که اسم «محمد» را برایش انتخاب کردیم. جالب است برایتان بگویم که شهید بلباسی متولد شد و جمعه هم به شهادت🌷 رسید.» 🔰یک روز می‌خواست برود ، وقتی خواست بند کتانی‌اش👞 را ببندد، رفتم روبروی پله جلویش را گرفتم، پرسیدم:«کجا»⁉️ گفت می‌روم نماز جمعه. گفتم نماز جمعه‌ی تو، درس توست📚، حالا اگر یک هفته شرکت نکنی اشکالی ندارد. درست را بخوان، که قبول شدی انشاءالله نماز جمعه هم می‌روی. الحمدالله درس خواند و دانشگاه سراسری رشته هم قبول شد.» 🔰یکسال که ماه رمضان مقارن شده بود با ایام عید، محمد گفت من می‌گیرم بروم مسجد. شب چهارشنبه سوری هم بود، موقع رفتن بچه‌های محل بهش می‌گویند بیا برویم آتش بازی🔥، او می‌گوید دارم می‌روم مسجد🕌، امشب هم هست و نباید جشن چهارشنبه سوری بگیرید🚫. بچه‌ها هم برای اینکه اذیتش کنند بطری نوشابه پر از بنزین را خالی می‌کنند روی محمد😨 و لباسش آتش می‌گیرد. بر اثر آن اتفاق به شدت سوخت و با زحمت در بیمارستان مداوا شد». به روایت مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بـه چـه سـرگرم ڪــنم دیده و دل را دل تو را میطلبد دیده تو را میجوید #شهید_نظر_میکند_به_وجه‌الله...
💠تولدت مبارک پسرم 🌷 🍂دوباره نیمه زرد آذر با اشک هایی که هنوز بر گونه ام خیسی میکند؛ لحظه آغوش کشیدنت💞 تداعی می شود. گوش کن … صدای گریه هایت را می شنوی⁉️ این هدیه🎁 خداست که برای مادرت می آید. 🍂وقتی در آغوش میکشیدمت واهمه داشتم از لحظه ای . کودکم را محکم تر به قلبمـ💞 می چسباندم تا آرام گیرم😌 هر لحظه اش برایم حرف ها میزد .... 🍂پسر درقلب مادر❣ است. چقدر زود بزرگ شدی جانم چقدر زود با آرزوهایم قد کشیدی👱 لا لایی های شبانه از (س) تو را چقدر همچون عباسش 💪 کرده بود. 🍂مادرجان تپش و عشق حرم🕌 در حال و هوایت تو را راهی کرد. چه دلیرانه بر شانه های درخشیدی✨ و چون نوری، ماه ها در پریشان بودیم😢 🍂سجادم قسمت این بود که تو را با قنداقه سفید در بغلم دهند😔 سجاد پیکرت که برگشت⚰ قد رشیدت مثل همان شد که بیست و هفت سال پیش در آغوشم نهادند. اینبار که بغلت کردم دیگر واهمه از دست دانت را نداشتم❌ را تقدیمش کردم. دلبندم را فدایی کردم. 🍂اکنون کنارم آرام آرام قد مى کشد. ⚡️اما هنوز بوى بهار🌸 مى آید. بهار خان طومان که را در خاطره ها ماندگار کرد. سجاد مگر میشود پاره تنم باشد و دلتنگت نباشم⁉️😔 💥اما صبرش را از حضرت زینب(س) آموخت. همان لحظه که تو را در لباس مقدس دفاع👊 از حرم آل الله میدیدم و از شوق و افتخارش خدا را شاکر بودم☺️ که زیر پرچم ولایت بزرگ شده و دعایی که همیشه یک مادر برای فرزندش میخواهد جز فرزندش نیست🚫 🍂پاییز به مهرش می نازد و من به . پاییز را بایدبا چشم های عباس گونه نگاه کرد آن وقت بهار🌺 می شود. ❤️ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍بہ" يلدا " دل خوش ڪرده‌ام شايد در اين دقايقِ اضافہ ‌ی #پاييز فرصتِ بيشتري براےِ #بازگشتنت باشد!🍃
جاویدالاثر مدافع حرم علی آقا عبدالهی به مناسبت شب یلدا اینگونه نوشته است: ✍علی جان  ❣تقویم🗓 نگاه نمیکنی. مردم شهر به طولانی ترین شب سال🌖 رسیده اند. این همه تکاپو برای . ❣من چه بگویم که پیرم کرد😔 سفره ی انتظارم رو به سمت قبله ی استجابت پهن کردم. روزهای به سرخی دانه های انار به چشم نشست😢 ❣ پسته ی خندان آجیل نذری🍛 خواهرانت شد. گس بودن میوه ی🍎 کودکی امیرحسین شیرین شیرین شده. ❣ببین برای یلدای🍉 نیامدنت فال📖 گرفته ام. حافظ گفت : یوسف باز آید به کنعان غم نخور .... به نشانه ای فالم را تعبیر کن✅ 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آقازاده بود. پسرِ #سردار_داود_قربانی نه جایی می‌گفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش می‌خواست که برا
🏴سردار قربانی، پدر شهید روح الله قربانی به پسر شهیدش پیوست. ✍گوشیم زنگ خورد ... حسین بود.فلانی روح الله به رحمت خدا رفت... ناخواسته یهو رفتم تو دورانی که روح الله زنده بود و وقتی اسم پدرش میومد وسط، میگفت بابام ماهم تو ذهنمون مونده بود، بهش میگفتیم روح الله چه خبر از قهرمان جهان؟! روح الله جان، قهرمان جهان، رشید سپاه قدس پس از چند سال بیماری سخت و سالها دوری از و این اواخر دوری از ، اومد پیشتون، وقت استقباله إنا لله و إنا إليه راجعون 🏴تسلیت عرض میکنیم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
برو به ميدون دست يارت باشه✌️ برو به ميدون پسرم نگهدارت باشه✋ برو که اشک 😭 بدرقه ي راه تويه برو دعاي 🌸 هميشه همراه تويه 💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh