eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.9هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣4⃣ 🌷 ♻️خاطره ای از سه شهید🌹🕊🌹 1⃣ ⏪در لشــگـــر 27 محمـــد رســـول اللــه ' ص ' بـــود کـــه عـــادت داشـــت شهـــدا❤️ را ببـــوســد !😘 خــودش شهیــد شــد ❤️بچـــه هــا تصمیــم گرفتنـــد بـــه تلافــیِ آن همــه محبـت ، پیشـــانی او را غـــرقِ بــوســه😘 کننـــد . را کـــه کنـــار زدنـــد ، جنـــازه ی بـــی ســـر او دل همـــه شان را آتـــش زد . 2⃣ ⏪ خیلی وقت ها که گیر میکنم ، نمی دانم چه کار کنم . روم جلوی عکسش می نشینم و باهاش حرف میزنم انگار زنده باشد 💗، بعد جوابم را میگیرم . به خوابم می آید و یا به خواب کس دیگر ، وقت ها هم راه حلی به سرم می زند که قبلا اصلا به فکرم نمی رسید ، به نظرم می آید انگار مهدی❤️ جوابم را داده .. 3⃣ ⏪ کار همیشگی ش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم زهرا "سلام الله علیها " می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا.❤️ گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ " سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد. گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ". سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت ❤️رو به دل داره ✨الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهمْ✨ 🌹🍃🌹🍃 کانال شهید نظرزاده↙️ @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷 #ماجراى_اسلام_آوردن_یك_دختر_مسیحى #توسط_شهید_علمدار🌹 🌷☘🌷☘ #قسمت_اول (٢ / ١) 🌷
2⃣9⃣ 🌷 🌷☘🌷☘ 🔹روزی سر مزار سید نشسته بودیم. خانم من گفت: "من هرچه از خدا بخواهم با خواندن در کنار مزار سید بر آورده میشود." 🔸آن روز گفت: "آقا سید، من این زیارت عاشورا را به نیابت شما می خوانم. از خدا می خواهم زیارت عمه سادات، (سلام الله علیها) را نصیب ما کند." 🔹روز بعد یکی از دوستان من زنگ زد و گفت: "با یک کاروان راهی سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن. باور کردنی نبود شب ی بعد در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) نائب الزیاره سید بودیم!" 🌷☘🌷☘ 🔸در بین بچه های همکار این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هرکسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ مزار سید می رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود. 🔹هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم. گفت: " فلانی(از همکاران محل کار)، این مطلب را بگو..." 🔸روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: "تو درباره ی سید مجتبی چی می گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم. اما مشکل من حل نشد." : "اتفاقا سید برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری!" از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: "سید پیغام داد و گفت: " مشکل اول تو با توسل به حضرت زهرا(سلام الله علیها) حل می شود. اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!" رنگ از رخسار دوستم پریده بود. گفت: درسته" 🌷☘🌷☘ 🔹توی سفر همین مطالب را گفتم. نوروز 1388 بود. یکی از کاروان  جلو آمد و گفت: "من زیاد به این حرف ها اعتقاد ندارم. برو به این که می شناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق می گیره برای اینکه بچه دار نمی شه. بگو آبروی خانواده در خطره." 🔸من هم بعد از سفر به سراغ مزار سید رفتم و بعد از زیارت عاشورا همین مطالب را گفتم. نوروز سال 1389 همان روحانی با من تماس گرفت. می خواست آدرس سید را بپرسد. 🔹گفت: "با همان دختر شهید و همسر و فرزندش می خواهیم بریم سر مزار سید!" 🌷☘🌷☘ 🔸 به یکی از دوستانش گفته بود: "هروقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا را بخوانید. بار هم در و آن نام مادرم (سلام الله علیها) را ببرید." نقل از: 📚 کتاب"علمدار" کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی شادی روحش ❤️🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#جرعه_ای_معرفت🌾 👈قانون #اول از قوانین دهگانه #شهید_سید_مجتبی_علمدار🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞💞💞 💠 از نگاه 🌹 👈گام : فقط عاشق او بودن 👈 عاشق اول 😍 عکس باز شود👆👆 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣6⃣1⃣ 🌷 💠 وصیت شفاهی شهید ✍ ‌ 🔹اگه روزے من نباشم تو بازم ‌ ‌همین ‌و رو دارے ؟!‌ ‌ 🔸‌با تعجب نگاهے به کردم وگفتم:‌ ‌‌ ‌" من به افتخار میکنم "‌ ‌ 🔹معلومه که همیشه با چادر میمونم ‌ ‌آقاے مهربونـــم ، مگه از نداشتم‌ ‌ 🔸‌گفت :دلم میخواد به یقین برسم،‌ ‌دلم میخواد خاطرم رو جمع کنے ‌ 🔹‌دلـم میخواد باشے که تو بانوے من ...‌‌ ‌ 🔸‌گفتم: "مطمئن باش من ‌ ‌همون جورے زندگے میکنم که تو بخواے "‌ ‌ 🔹‌حرفهایش به شبیه بود‌ ‌بار اخرے بود که از لاسجرد ‌ ‌میرفتیم تهران چند روز بعد از آن براے ‌ ‌‌آخرین بار رفت ومن را با یک وصیت نامه ے شفاهے تنها گذاشت ...‌ ‌ 🌷 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽" امام رضا (علیه‌السلام)" گفت به دیدار مادر بودایی‌ات برو! " روایت زوج ازیک اتفاق عجیب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍عادت داشت #مستمر خون بدهد بہ نیت قربت الی الله! عاقبت هم خون داد و هم #جان داد بہ نیت قربت الی الله
9⃣0⃣3⃣ 🌷 🔰از زبان مےخوانیم📖 که چطور پدر و مادرش راضی به رفتنش برای جهاد شدند👇👇.... 🔸وقتی با رفتنم به موافقت شد✔️ ازهمان اول که به پدرم گفتم: "میخام به سوریه برم"هیچ مشکلی دررابطه با رفتنم نداشت اما راضی نبود😞 🔹پدرم بهم گفت: "نگران نباش،مادرت و راضی میکنم"😃 🔸در مرحله ی اعزامم به سوریه دو ماه ازم بیخبربودن،به همین خاطر کلی نگرانم شده بودن🙁. 🔹برای بار که اومدم،با پدرم به پابوس (علیه السلام) رفتیم و درجوار امام از پدرم خواستم که دوباره مادرم و راضی کنه که خداروشکر با حرفهای پدرم درمورد وحریم اهل بیت مادرعزیزم راضی شد☺️... 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🔸شهید سعید صبح ،11محرم تلفنی☎️ با مادرش صحبت کرد وخبر داده بود که ماموریتم تمام شده⭕️ وبه زودی برمیگردم. 🔹باورش کمی برای مادرش سخت بود. و درست درعصر همان روز به 🌷 رسید😔. 🔸صبح ابتدا به مادرش گفته بودند تیر به خورده است. ولی خبر شهادتــ🕊 پسرش را از رفت وآمد اقوام و گریه هایشان😭 متوجه شده بوده. 🔹بله... در تاریخ 👈22 /مهر/95 درمنطقه سوریه مورد اصابت گلوله داعشی ها قرارگرفت وبه آرزویش یعنی رسید😔👌... 🔸شهید درزمان فراغت خدمت معروف به فیلسوف شرق (ازشاگردان علامه طباطبایی،حضرت امام وهم حوزه ای آیت الله جوادی آملی)میرفت🌾 و در دوران بیماری آیت الله انصاری، به مدت2سال به از ایشون پرداخت. 🔹رابطه ی شهید با خانواده این بزرگوار اینقدر عمیق بود که درمراسم ، همسر آیت الله انصاری از قم به آمده🚌 و درتشییع پیکر شهید🌷 شرکت کرد و در ناله های مادرانه اش میگفت: 😭😭.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣6⃣3⃣ 🌷 💠يك ربع به شهادت 🌷با بيست نفر از دوستان در بستان همكار بودم. هر جا كه مى رفتيم، با هم بوديم. بين ما دوستى و صميميت💞 زيادى پديد آمده بود. يك روز كه از به استراحتگاه برگشته بودم تا نماز بخوانم، فرمانده آمد داخل اتاق و گفت: آقاى بلوچ اكبرى! را جمع كن، اول برو گروهان ارتش؛ بلدوزرى 🚜گرفته ام؛ بارش كن بياور، بعد برگرد . 🌷گفتم: نمازم را مى خوانم، بعد مى روم. اما اصرار كرد و گفت: برو جايى كه گفتم، بعد برگرد نماز بخوان! ديدم اصرار فايده اى ندارد😞. همين طور جانماز را پهن شده گذاشتم و . 🌷فاصله تا گروهان حدود ١/٥ كيلومتر بود. به گروهان كه رسيدم، هواپيماهاى🛩 عراقى شروع به بمباران💥 كردند. من سريع رفتم داخل . يك ربع بعد كه اوضاع آرام شد، ديدم در هاله اى از دود غليظ و سياه 🌫گم شده است. 🌷وقتى برگشتم، ديدم تعدادى از دوستان شده اند. بچه هايى كه داشتند براى دوستانشان گريه مى كردند😭، با ديدن من به طرفم آمدند و با تعجب 😧پرسيدند: تو زنده اى؟! ؟! گفتم: شهادت 🌷لياقت مى خواهد. من حالا حالاها كنار شما هستم. 🌷با بچه ها رفتيم داخل اتاقى كه پهن بود. ديديم يك بمب خوشه اى درست در اى كه من مى خواستم نماز📿 بخوانم، فرود آمده و جانمازم را كاملاً سوزانده 🔥و از بين برده است. بچه ها گفتند: شانس آوردى! اگر فرمانده اصرار نكرده بود، تو حالا اينجا نبودى، توى آسمان ها🕊 بودى! 🌷حرف آنها واقعيت داشت. اصرار فرمانده براى رفتن من خواست بود. اگر خداوند مقدر نكرده بود، من با مى سوختم، اما تقدير الهى چيز ديگرى بود😔. راوى: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
توی همون سفر اول به #سوریه، در #خانعسل شیمیایی☠ شد، وضع سینه اش خراب شد و #تاولهای ریزوسیاه تمام پوس
3⃣5⃣4⃣ 🌷 💠شنبه 24/آذر/1392(روز شهادتـ🕊) 🔸خط جلو بودیم.نزدیک وقت نماز📿بود. گفت برگردیم عقب تا نمازمان را بخوانیم.چون شرایط نماز خواندن توی آن منطقه ای که بودیم،وجود نداشت🚫. 🔹چندمتری برگشتیم↪️ عقب.خیلی عجله داشت بخوانیم و زود برگردیم سرکار. 🔸قبل از نماز غذا 🍲گرفتیم.من گفتم: بیا غذا بخوریم و بعد بریم نماز اما او گفت: نه میخوانیم و بعد ناهار میخوریم🍜. 🔹نماز خواند،آنقدر که من محو او شده بودم.بعد از نماز، ⚡️بلافاصله بدون اینکه من حرفی بزنم گفت:♨️تا انسان خودش نخواد قسمتش نمیشود 🔸بعد هم خاطره ای از تعریف کرد و گفت: 😊 یک لحظه به خودم لرزیدم که چرا بدون مقدمه این حرفها را میزند. 🔹پرسیدم:چیزی شده⁉️ گفت:نه! ساعاتی⌚️ بعد عروج کرد🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3 خرداد 91 زندگی مشترکش رو با دختری از #سادات شروع کرد موقع ازدواجش به مادرش گفته بود تنها یه #شرط
3⃣4⃣5⃣ 🌷 💠به نقل از مادر شهید:  🔰هر لحظه ی صادق شیرین بود😍، اما آنچه که من را به یاد او می اندازد این است که پله ها را با خواندن و سرود🎶 بالا می آمد 🔰اکثرأ زمانی که از بیرون می آمد به ما سر می زد بعد به خانه خودشان🏡 در طبقه بالا می رفت. اگرما هم در منزل نبودیم به که با ما زندگی می کند سری میزد 🔰وقتی وارد خانه می شد در می زد🚪 و با لحن خاص خودش می گفت: "حاجی دی حاجی!" من هم می گفتم تو که حاجی نیستی باید بگویی . 🔰می گفت نه ☺️! صدای صادق همیشه در گوشم👂 است!وقتی جمعمان خودمانی بود و و سرحال بود من را " " خطاب می کرد .با اینکه در بین جمع حاج خانم خطابم می کرد⚡️اما اگر بود ننه صدایم میزد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh