eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
8.8هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🕊 🌾راهی جبهه شد ... شجاعت و بی باکی اش در جبهه مثال زدنی بود ،کنار برای خودش گودالی کنده بود و شبها🌜 با خدای خود راز نیاز میکرد📿 ✅در قنوت نماز های شبانه🌙 اش از خدا میخواست :مانند امام علیه السلام بدنش قطعه قطعه شود .تا در روز قیامت پیش اربابش و دیگران شرمنده نباشد😔 💥روز موعود فرا رسیده بود درعملیات 4 دل عاشقش💗 شوق پریدنی🕊 زیبا را داشت . 🍀شهادتی از جنس آرزوهایش نصیبش شد. با آرپیچی تمام پیکر اربن اربا شد .هماننداربابش امام حسین علیه السلام به شهادت رسید💔 📅تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۰۵/۷ محل ولادت: شریف اباد تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۵ محل شهادت: کربلای 4ام الرصاص سوغات شهدا برای الشهدا پاره پاره های بدنشان بود حالا تو چه داری برای کردن به سیدالشهدا❗️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔶به روایت از : پسرم اصلا به من نمی گفت که می خواد به سوریه بره. 😔 دفعه ی اول فقط خبر داشت و ما از طریق دوستانش👥 که می گفتند مهدی به کربلا رفته و بعد به تهران و... وقتی هم می اومد سوغاتی زیاد می آورد. 🔷هر چی می گفتم کجا بودی حرف را عوض می کرد و مرا به کار دیگری مشغول می کرد تا یک بار من از طریق پارچه ها فهمیدم که به سوریه رفته. وقتی من گریه 😭می کردم مهدی خیلی ناراحت می شد و مرا دلداری می داد. 🔶می گفت در سوریه حضرت زینب سلام الله⚘ رو محاصره کردند و دفاع از آن ی همه ی مسلمانان است. ما چطور اسم خود را بسیجی بگذاریم و از ولی امر خود اطاعت نکنیم همین که گفتند رهبر و دستور دادند من دیگر حرفی نزدم. 🔷سید مهدی دوبار به رفت. بار اول ۴۵ روز تا ۵۰ روزی حضور داشت و بار دوم که می خواست اعزام شود به اتفاق من و جهت بدرقه به فرودگاه رفتیم. 🔶پس از خدا حافظی سریعا چمدان خود را برداشت و بدون اینکه به این طرف و آن طرف نگاه کند که شاید به ما بخورد و یا دو دل شود⚘🍃سریعا و شتابان به سوی سالن انتظار رفت. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾 ♦️.. ✍شهید محمد سعید جعفری خیلی از جوان ها را کرد، دلیلش این بود که کلام از دلی با تقوا خارج می شد، قرآن 📖بود، عاشق 💓جوان ها بود برای هدایتشان. 🔶قبل از انقلاب، فراوانی داشت، بعد از پیروزی در شهرستان های مختلف ایشان داشت. این برادر عزیز زندگی خود را وقف اسلام و جهاد در راه اسلام کرده بود. یک آنی فراغت نداشت اگر ساکت هم بود 🔷از وجهه معلوم می شد که درباره چه دارد فکر می کند، فقط نصرت دین، یاری اسلام بعد از سقوط شهر سنندج، ایشان بود که برادران حزب الهی را تحرک و تشویق کرد، مهیا شدند و شهر سنندج را آزاد کردند، در پاوه که منجر به آزادی چمران ( از اسارت ) شد به وسطه فعالیت هاو اقدام ایشان بود 🔶 در نتیجه با جنگ ☄تحمیلی به دفاه از اسلام و ایران شتافت و در نهایت در شب 🌙عید غدیر در خط مقدم در حال سجده به مقام رفیع رسید.🕊 🔷سردار از جبهه به به رحمت الهی رسیده بود بدنش را به غسالخانه آوردند تا لباسهایش👕 را در بیاورند و بدهند، بدن و لباسهایش غرق خون💔 بود از جیب مبارکش جانمازش را درآوردم کربلای حسینی اش خمیر شده بود. از بس خون از فرق سرش به لباس👚 ها و جیبش سرازیر شده بود، مهر نماز او خمیر شده بود 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷از ردِ پــای " تـــو " می گیــرد نــشـــان 🌷هــــر ڪـــہ دارد آرزوی آســـــــــمان #شهید_روح الل
🌲🍂🌲🍂🌲 🔱آقا روح‌الله همیشه از که مادرش به مناسبت عید غدیر میگرفت و میداد، با شور و حال خاصی تعریف میکرد . هر سال غدیر مقید بود به خاله و دایی‌هایش که بودند سر بزند و یا تلفن📞 کند و عید را به آنها تبریک بگوید... 🔆بخشی از کتاب📚 دلتنگ نباش : آقاروح‌‌الله گفت: خیلی قدر رو بدون؛ ما هم تا قبل از فوت مامانم، مثل شما بودیم . همه با هم دور یه جمع میشدیم . با اینکه مامانم، بزرگ فامیل نبود، همیشه همه رو جمع میکرد دور هم . 🔱زینب با به حرف‌‌هایش گوش میداد . چون مامانم بود، همیشه عید غدیر غذا درست میکرد، همه رو دعوت میکرد . 🔆عید غدیر همیشه داشتیم . همه خونۀ ما جمع میشدن . مامانم میگفت: عید غدیر داره به دیگران غذا بدی . 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌸🕊🌸🕊 🕊من مطمئن #هستم چشمی ڪه 🌼 به نگاه #حرام عادت ڪند، 🕊خیلی چیزها را از #دست می دهد 🌼چشم گنهکار
4⃣3⃣3⃣1⃣🌷   🔰سال 1367 📅بود که یا همان هادی به دنیا آمد.او در شب🌙 و چند روز بعد از ایام فاطمیه به دنیا آمد.وقتی را که می بینند درست مصادف است با امام هادی (علیه السلام ) بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند. عجیب است 🔰که او عاشق 🦋و دلداده 💓امام هادی (علیه السلام) شد و در این راه و در شهر هادی (علیه السلام) یعنی سامراء به شهادت رسید. خانواده‌ هادی می گویند : هادی اذیتی برای ما نداشت. آنچه می خواست را به دست می آورد. از همان کودکی روی پای خودش بود. 🔰مستقل بار آمد و این، در زندگی او خیلی تأثیر داشت. هادی از اول یک جور دیگری بود. حال و هوا و مثل جوانان هم‌ سن و سالش نبود. دغدغه‌مندتر و جهادی‌تر از جوانان دیگر بود. او ویژگی های خاصی داشت :همیشه دائم الوضو بود. می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. 🔰اخلاص او زبانزد بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. وقتی که از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.هادی ی زیادی به  ابراهیم هادی داشت و همیشه جلوی موتورش یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت.ودر خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود. 🔰از خصوصیات بارز هادی کمک به نیازمندان چه در ایران و چه در عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از روشن شد. انرژی‌اش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود و بیشتر وقتش در مسجد محله و پایگاه  در کنار دوست صمیمی و استادش زنده یاد همسفر سید علیرضا مصطفوی و انجام کارهای فرهنگی می گذشت. 🔰 پس از پرواز🕊 ناگهانی علیرضا در تابستان سال 88 هادی آرام و قرار نداشت و بسیار غمگین بود. زیرا نزدیکترین دوست خود را در مسجد 🕌از دست داده بود. سال بعد از عروج آقا سید علیرضا همه ی دوستان را جمع کرد و تلاش نمود تا کتاب خاطرات مصطفوی چاپ شود. او همه ی کارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم اسمی از من به میان آید. 📚کتاب منتشر شد. 🔰هادی بعد از خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد.زیرا راهی جز در نجف غوغای درون هادی نبود و در نهایت چه زیبا او را برگزید. وهادی فدای امام هادی (علیه السلام) شد.  🔰 یکی از روحانی برای معرفی هادی ذوالفقاری گفت: وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و انجام دهد، خداوند در همین دنیا آن را آشکار می کند. 🔰محمد هادی  مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شد. به همین دلیل است که بعد از شهادت، شما از هادی ذوالفقاری زیاد شنیده اید و بعد از این بیشتر خواهی شنید.💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
به سید می‌گفتن: اینا کی هستند مياري #هيئت؛😒 بهشون #مسئوليت میدی؟!😟 می‌گُفت: ✨کسی که تو #راه نیست،
8⃣3⃣3⃣1⃣ 🌷‍ 💠 🔸یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: «جلوی 🏥خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان.»🚐 تا گفت علمدار تو سینه ام حبس شد.😨 🔹به خودم گفتم: «نه، که حالش خوبه.🤫 اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی جانباز قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان.» همان موقع زنگ زدم محل کار سید، بهم گفتند سید مجتبی هست.🙁 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای سید مصطفی. روز بعد هم زنگ زدم📱 اما کسی گوشی را برنداشت. 🔸شب آماده خواب شدم.😴 خواب دیدم: «که در یک هستم. از دور گنبد ابراهیم شهرستان بابلسر نمایان بود. وقتی به جلوی امامزاده🕌 رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی را با لباس خاکی دیدم.😵 🔹هر رزمنده ای به گردن و پرچمی در دست داشت. آن رزمندگان از شهر بابلسر بودند. در میان آنها پدرم را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا در دست پدرم بود. 🌹 🔸بعد از احوالپرسی🤝 به پدرم گفتم: «پدر کسی هستید🤔.» گفت: «منتظر سید مجتبی علمدار هستیم.» با ترس و ناراحتی گفتم: «یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم !»🕊 گفت: «بله، چند ساعتی هست که اومده این طرف. 😍ما آمدیم اینجا برای سید. 🔹البته قبل از ما معصومین و حضرت زهرا(س) به استقبال او رفتند.😘 الان هم خدا و بزرگان دین در کنار او هستند🤗.» این جمله پدرم که تمام شد از خواب شدم😱. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از . گفت سید موقع پرید.😭 📚کتاب علمدار، صفحه 193 الی 195 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸سه درس پذیری از سه شهید* حاج‌ قاسم‌ سلیمانی:* 🌿«اگـر ڪسی رهبـر‌ خود را نشنود به طور یقین صدای امام‌زمانِ‌ (عج)خود را هم نمی‌شنود؛و امروز خط قرمز ❣بایدتوجه تمام واطاعت از ولی خود،رهبریِ‌نظام‌ باشد.»* 🌸شهید صدرزاده :* 🌿سخنان مقام رهبری را حتما گوش کنید، قلب💓 شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.* 🌸شهید معز غلامی :* 🌿در بدترین اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید...* *♥️ اللهم ارزقنا شهادت ❤️* 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
فراموش نمی کنم، گفت: من #فرصت زیادی ندارم، به این آسمان پر ستاره اروند بیش از سی سال عمر نمی کنم! از
2⃣8⃣3⃣1⃣ 🌷 💢دامنه کارهای پشت پرده به محل کار او هم کشیده شده بود. عده ای علناً در حضورش به او بد🚫 می گفتند. به رهروان که آن زمان از لحاظ معنویت یکی از بهترین محافل سطح کشور بود، می گفتند هیئت غشی ها و ... 💢من را صدا کردند📢، رفتم دفتر آقای ... در سپاه، آن موقع من در تبلیغات ساری مسئولیت داشتم. پرسید: «از علمدار چه می دانی⁉️» گفتم: «چطور!؟🤔» 💢گفت: «خواهش می کنم، مطلب مهمی پیش آمده، هر چه که می دانی .» گفتم: «پشت سر او👥 خیلی حرف می زنند، ⚡️اما من از زمان جنگ با او دوست هستم💞، هیچ کدام این حرف ها صحیح نیست❌. سید مجتبی یک است.» 💢بعد ادامه دادم: «سید با خوب برخورد می کند. همه سربازها عاشق او هستند😍، اما برخی از از این کار خوششان نمی آید. سید به برخی از افراد می دهد که کارشان را درست انجام دهند✅ اما خیلی ها خوششان نمی آید. بنابر این پشت سر سید حرف می زنند🚫 و ...» 💢آن مسئول یک به یک می کرد و من با دلیل جواب سخنان او را می دادم. در پایان گفت: «خیلی از تو ممنونم😊. مشکل مرا حل کردی!» تعجب کردم😟. پرسیدم: «چه مشکلی؟!» نمی خواست جواب دهد اما با من گفت 💢«برای پرونده درست شده بود📑. قرار بود من پرونده را امضا کنم📝 و به تهران بفرستم. دیروز آخر وقت می خواستم امضا کنم، ⚡️اما گفتم بگذار فردا پرونده را بعد.» 💢دیشب در عالم خواب ، نماینده امام (ره) در ، را دیدم، ایشان فرمودند: «حضرت امام (ره) از تو راضی نیست!😔» من گفتم: «چرا؟!» گفتند: «این پرونده چیست که می خواهی امضا کنی⁉️» 💢من از خواب پریدم🗯. تنها پرونده ای که قرار بود امضا کنم همین پرونده بود. برای همین شما را صدا کردم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
bani_fateme_milad_imam_hasan_97_1.mp3
8.75M
🌺میلاد امام حسن مجتبی مبارک🌺 🎵 🎶 🎤 کربلایی 🌼«شبی که من دوسش دارمه امشب»🌼 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰تشبیه و تنبیه برای همه 🔸نظامی ها یک قانون دارند که میگویند: برای یکی تنبیه برای همه. در میدان موانع یک گودالی بود به ارتفاع دو و نیم متر. قبل از ورود به آن مرحله آموزش های لازم برای خروج⬅️ از مانع را دادند که چطور از گوشه های گودال استفاده کنیم و خودمان را سریع از بکشیم بیرون 🔹من وارد گودال شدم ولی بخاطر آموزش های قبلی توانی در بدنم نبود که خودم را بکشم😓 من سعی میکردم از گودال خارج بشوم و رفقایی که قبل از من مانع را رد کرده بودن داشتن آن بیرون میشدند تا من خودم را برسانم. بخاطر همون قاعده نظامی: تشویق برای یکی تنبیه برای همه... 🔸با تمام وجودم سعی میکردم که از مانع خارج شوم که  پرید توی چاله پاهایش را خم کرد و شانه هایش را آورد پایین که زانویش لگد کنم و پایم را بگذارم روی شانه محمد تقی و از گودال🕳 خارج شوم. 🔹محمد تقی گفت: برو بالا بچه ها منتظرت هستند. من اول خودداری کردم. ولی با اصرار شهید بزرگوار🌷 درحالی که واقعا خجالت میکشیدم از پا و دوشش استفاده کردم و بالا آمدم. بعدش خود خیلی سریع بالا آمد و من هم عذرخواهی کردم و صورتش را بوسیدم♥️ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📌 کلام شهید: «نماز اول وقت را رها نکنید👌🖇.» 🔹 ایشان قبل از هرجایی که بودند و اذان می‌شنیدند، خودشان اذان می‌گفتند و همان‌جا نماز می‌خواندند. ◇ بعضی از وقت‌ها در مراسمات عروسی🙊 که تازه در انجام می‌شد، آقا می‌دانست که نباید آنجا برود، ولی برای اینکه جو را عوض کند، ◇ آنجا می‌رفت و با صدای بسیار زیبایشان شروع می‌کردند، گفتن و جو را عوض می‌کردند و آن‌قدر این اذان زیبا بود🗣😍 که همه لذت می‌بردند و گوش می‌دادند. 🦋 ❬اللّٰھم‌صَلِّ‌عَلۍمُحَمـَّدوآلِ‌مُحَمـَّد!❭ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh