#نماز_شب_شهیدهمت
مادر #شهیدهمت می گوید « #ابراهیم از جبهه برای دیدن فرزند تازه به دنیا آمده اش به شهرضا رسیده بود با اینکه دیروقت بود، نیمه شب باصدای گریه و تضرع او از خواب بیدار شدم🙁 و دیدم داره نماز شب می خونه صبح همان شب، وقتی که #ابراهیم قصدبازگشت به جبهه را داشت✌️، به او گفتم یک مقدار بمان و خستگی ات را رفع کن پاسخ داد مادرجان ما تا به حال درخواب های سنگین غوطه ور بودیم☺️، اما حالا دیگر وقت بیداری است ما هیچ وقت نمی توانیم فقط به راحتی و استراحت خودمان فکر کنیم☝️اگر به این چیزها فکر کنیم دیگرنمی توانیم مزهی بیداری را بچشیم من خواب و استراحت دنیا را با تمام زرق و برقش به دنیادارها میبخشم😊
مادر، این دنیا تنگ است و جای من نیست🕊
راوی:مادرشهید
#محمدابراهیمهمت🌹
@Modafeaneharaam
موقع شهادت پسرم جنازه چند تا از دوستانش را هم با هم آورده بودند. موقع تشیع یکی از همین ها بود، فکر کنم شهید علوی بود که زیر پای حاجی دفن شده. این شهید را شبانه دفن کردند. همان کسی که قبر را می کنده می گفت:
شب بود. داشتم قبر را می کندم که یک دفعه کلنگ خورد به دیواره قبر حاجی و انگار توی قبر کلی مهتابی روشن کرده بودند. چکمه ها و لباس حاجی تنش بود و بدنش سالم و فقط یک پارچه سفید رویش بود.
چون لباس حاجی را بیرون نیاوردیم. فقط مادرم گفت حوله احرامش را بکشید رویش.
آن بنده خدا می گفت:
یک بوی غلیظ عطر بیرون زد.آمدم بیرون، حول شده بودم. به سرعت کمی گچ درست کردم .سوراخ قبر را گرفتم.تا سال قبل هم این بنده خدا زنده بود و خودش ماجرا را تعریف می کرد.😢🌹
راوی:خواهر بزرگوار شهید
#محمدابراهیمهمت
#شادی_روح_پاکشان_صلوات
@Modafeaneharaam