eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.4هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.3هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
❥' . . سر سفـره عقــ💍ــد نشسته بوديم، عاقــد که خطبــه را خوانـد، صداي اذانـ🗣 بلند شد. حسيــن برخاست، وضو گرفت و به نمـ📿ـاز ايستاد، دوستم کنــارم ايستاد و گفت: اين مرد برای تو شوهر نمی‌شود. متعجبـ😧 و نگران پرسيدم: چرا؟ گفت: کسی که اين قدر به نماز و مسائل عبادی‌اشـ✨ مقيد باشد، جايش توی اين دنيـ🌍ـا نيست. به روایت همسر شهید حسین دولتی🌱 🕊 @Modafeaneharaam
❥' . . مھـمـان‌ها کہ رفتنـد افتـاد بہ جــون ظـ🍽ـرف‌ها. گفت: «من مےشـ💧ـورم تو آب بکش» گفتم: «بیـا برو بیـــرون خودم مےشـ🚰ـورم» ولی گوششــ👂🏻 بدهکار نبود. دستشو کشیـدم و از آشپـ👩🏻‍🍳ـزخونه بیرونش کـردم ولی باز راضی نشـ🙄ـد. یہ پارچہ بست بہ کمــرش و شروع کرد بہ شستن ظـ🍴ـرف‌ها. تمــوم کہ شد رفت سراغ اتـ🛏ـاق‌ها و شروع کرد بہ جــارو کردن و گردگیــری کردن. مےگفت:«من شـ😓ـرمنده‌ی تو هستم کہ بار زندگی روی دوشت سنگینی مےکنه». به روایت همسر شهید علی بینا🌱 🕊 @Modafeaneharaam
❥' . . وقتی پسـ👦🏻ـر اولم می‏خواست به دنیـ🌍ـا بیاید، حسین گفت: «طبــق سنّـت و سفـ👌🏻ـارش پیـــامبــر اکـ🌸ـرم(ص) باید اسم بچه را مشخص کنیم.» گفتم: «شما انتخـ☺️ـاب کنید.» گفت: «اگر دختر بود اسمش را فاطـ✨ـمه می‏گذارم و اگر پسر بود محـ🌙ـمد؛ البته نه محمد تنھـ☝️🏻ـا بلکه اسم دیگری هم می‏خواهم در کنارش باشد.» گفتم: «چـ🤔ـرا دو اسم؟» گفت: «دوست دارم اســم پســرم را حسیـ💫ـن بگذارم تا اگر من شھـ🌷ـید شدم، تسکینی برای تو و مادرم باشد که حسین به جـ✋🏻ـای حسین است. اما چون می‏دانم وجود فاطمــه و محــمد در هــر خانـ🏠ـه‏ای باعث برکت و صفـ💗ـای خانه است اگر خدا، دوازده پســر هم به من بدهــد، اول اســم همــه را مــحـ😇ـمد می‏گذارم. اگر من شھید شدم اسم پسرم را محمدحسیـ🌱ـن بگذارید.» 💠از سردار شھید حسین تاجیک دو فرزند به نام‏های محمدحسیــن و محمدمھــدی به یادگار مانده است.💠 به روایت همسر شهید حسین تاجیک🌱 🕊 @Modafeaneharaam
❥' . . °💍° عبداللّـہ برای خودش حلقــہ نخرید. معمولا انگشترهایش را می‌بخشید بہ این و آن. °😀° اگر یک نفر از انگشتـرش خوشش می‌آمد، سریع در می‌آورد و بہ انگشت آن طرف می‌انداخت. °💎° بــرادرم یک انگشتر عقیــق خیلی زیبا بہ من داده بود، دادم به عبداللّـہ؛ گفتم: "حق نداری بہ کسی بدی! این یکی رو باید بہ یادگــاری نگــہ‌داری." °😧° یک روز دیــدم دستش نیست... پرسیدم :"انگشتــر چی شد؟" گفت: "حالا حتما باید بدونی؟" °🙄° اصــرار کہ کردم، گفت: "رفتہ بودم عیــادت یک مجروح جنــگی، انگشتر طلا دستش بود. °☺️° اون رو در آوردم و گذاشتــم توی جیبش و برای اینکہ ناراحت نشہ، انگشتـر عقیــق رو دستش کردم." به روایت همسر شهید حجت الاسلام و المسلمین عبدالله میثمی🌱 🕊 @Modafeaneharaam
❥' . . 《🌿》در سال‌هاے اول زندگے، یک روز مشغول اتو کردن لباس‌هایش بودم؛ 《😠》در همین حال از راه رسید و از من گله کرد و گفت: شما خانم خانه هستید و وظیفه‌اے در قبال کارهاے شخصے من ندارید. 《😍》شما همین که به بچه‌ها رسیدگے مےکنید، کافےست. 《😊》تا آنجایے که به یاد دارم حتے لباس‌هایش را خودش مےشست و بعد از خشک شدن، اتو مےزد و هیچ توقعے از بنده نداشت... به روایت همسر شهید علی صیاد شیرازی 🌱 🕊 @Modafeaneharaam
❥' . . یوسف اصلا کاری به کار من نداشت. نه به غذا ایراد می‌گرفت و نه به کار خانه...[🙂] ولی من خودم خیلی منظم بودم، چون زندگی‌ام را خیلی دوست داشتم...[💞] گاهی می‌گفت: " تو چرا این‌جوری هستی؟ چه‌قدر به این کارها اهمیت میدی؟ هرچی شد می‌خوریم دیگه"...[😅] بارها ازش پرسیده بودم: " چی دوست داری برات بپزم؟" ...[🍝] می‌خندید و می‌گفت:"غذا! فقط غذا." ...[😋] یادم نیست یک بار گفته باشد فلان غذا. همیشه هم سفارش می‌کرد "یک جور غذا درست کن." ...[‼️] به روایت همسر شهید یوسف کلاهدوز 🌱 🕊 @Modafeaneharaam
❥' . . 🗺/• حاج عباس وقتی از منطقه جنگی آمد، مثل همیشه سرش را پایین انداخت و گفت: «من شرمنده تو هستم. من نمی‏توانم همسر خوبی برای تو باشم.» ☺️/• پرسیدم: عملیات چطور بود؟ گفت: «خوب بود». گفتم: شکستش خوب بود؟! گفت: «جنگ است دیگر». 🦋/• با روحیه عجیب و خیلی عادی گفت: جنگ ما با همه خصوصیات و مشکلاتش در جبهه است و زندگی با همه ویژگی‌هایش در خانه». 😅/• وقتی عباس به خانه می‏آمد، ما نمی‌فهمیدیم که در صحنه جنگ بوده و با شکست یا پیروزی آمده است. به روایت همسر شهید عباس کریمی 🌱 🕊 @Modafeaneharaam